پاسخ اجمالی:
«حیله» به معنای چاره جویی است که گاه مثبت است و گاه منفى؛ اولی در امور مثبت برای اثبات حقّ و ابطال باطل به کار می رود: مثل خوابیدن حضرت علی(ع) به جای پیامبر(ص). و دومی در امور منفی براي باطل کردن حقّ یا جلوه دادن حقّ به جاي باطل: مثل زنده كردن و ميراندن دو نفر به دست نمرود به صورتي كه يكي را آزاد و دیگری را اعدام کرد. این نوع حیله حرام است و برای فریب دادن خود و مردم از آن استفاده می شود.
پاسخ تفصیلی:
«حيله» در اصل به معناى چاره جويى است، كه گاه مثبت است و گاه منفى. حيله منفى در جايى به كار مى رود كه شخص مى خواهد حقّى را باطل يا باطلى را حقّ جلوه دهد؛ مانند كارى كه نمرودِ طغيانگر در برابر استدلال هاى قوىّ حضرت ابراهيم(عليه السلام) انجام داد. نمرود به حضرت ابراهيم(ع) گفت: اين خدايى كه مردم را به پرستش او دعوت مى كنى كيست؟ حضرت فرمود: خداى من كسى كه جان انسانها را مى گيرد و به آنها جان مى دهد «يُحْيِى وَ يُمِيت»(1) نمرود گفت: من هم جان مى دهم و جان مى ستانم.
سپس دستور داد دو زندانىِ محكوم به اعدام را حاضر كردند، يكى را آزاد كرد و ديگرى را گردن زد. نمرود براى اين كه حقّ را باطل جلوه دهد به اين چاره جويى منفى و كلاه شرعى متوسّل شد؛ هر چند حضرت ابراهيم(ع) پاسخ ديگرى داد كه او مات و مبهوت شد: «فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ»(2) حضرت فرمود: خداى من كسى است كه هر روز خورشيد را از مشرق مى آورد و در مغرب پنهان مى كند. اگر راست مى گويى كه تو خدايى، كارى كن كه فردا خورشيد از مغرب طلوع و در مشرق غروب كند. نمرود با شنيدن اين استدلال قوىّ، محكوم و منكوب و مبهوت شد.
خلاصه اينكه حيله منفى در جايى به كار مى رود كه مى خواهند حقّى را باطل، يا باطلى را حقّ كنند.
گاه حيله هايى به منظور انجام حقّ و ابطال باطل به كار برده مى شود؛ كه اين گونه حيله ها مشروع است. مثلاً حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه قصد داشت از محاصره مشركان در مكّه خارج شده، به مدينه هجرت كند دو كار انجام داد:
1. نخست اينكه از حضرت علي(عليه السلام) خواست بجاى او در بسترش بخوابد تا دشمن متوجّه خروج پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خانه نگردد. حضرت علي(ع) عرض كرد: آيا با اين كار شما به سلامت خواهيد رفت؟ فرمود: بله؛ حضرت علي(ع) گفت: اين كار را خواهم كرد و براى آن سجده شكر بجا آورد كه جانش سپر بلاى جان پيامبر(ص) خواهد شد. اين نوعى حيله و چاره جويى مثبت است.
2. حضرت براى گم كردن ردّ پاى خويش و گمراه كردن دشمن بجاى اينكه به سمت شمال مكّه، كه مدينه در آن سمت قرار داشت، برود بر خلاف مسير به سمت جنوب مكّه حركت كرد و در غار ثور پناه گرفت. اين نيز نوعى چاره جويى براى فرار از دست دشمنان بود و در حقيقت براى ابطال نقشه هاى شوم و باطل دشمنان اسلام صورت گرفت و اشكالى ندارد.
بعضى افراد در پى كلاه شرعى هستند، چنين افرادى به دو منظور دست به اين كار مى زنند؟
1. به قصد فريب مردم؛ همان گونه كه نمرود مى خواست مردم را بفريبد و همچنان بر گرده آنها سوار باشد يا فرعون مى خواست مردم را گول بزند و همچنان به عنوان خدا او را پرستش كنند. لذا در مقابل دعوت هاى حضرت موسى(عليه السلام) به يكتاپرستى، خطاب به وزيرش هامان گفت: برج بسيار بلندى بساز تا شايد خداى موسى را در آسمانها بيابم؛ در حالى كه او به خوبى مى دانست كه اين سخن اشتباه است، ولى براى فريب مردم دست به اين حيله زد.
2. به قصد فريب خود؛ شايد داستان زليخا از همين قبيل باشد. زنان اشراف و بزرگان مصر را جمع كرد و به همه آنها ترنج و چاقويى داد و گفت: هر زمان يوسف وارد شد ترنج ها را پوست بكنيد و آنها با ورود يوسف(عليه السلام) به جاى ترنج ها دستان خود را بريدند؛ زليخا به اين وسيله مى خواست از عذاب وجدان رهايى پيدا كند. ولى در حقيقت خود را فريب داد و كوس رسوايى خويش را در سراسر مصر به صدا درآورد.
نمونه ديگر، بانك ها و صندوق هاى قرض الحسنه اى است كه سودهاى نامشروع 26% يا مقدارى كمتر يا بيشتر را به عنوان كارمزد مى گيرند در حالى كه كارمزد 2% و حداكثر 4% است. اينها چون نمى توانند در كشور اسلامى صريحاً رباخوارى كنند با اين كلاه شرعى [كه در حقيقت كلاهى بر سر خودشان مى گذارند؛ زيرا اموال و دارايى خود را آلوده به حرام مى كنند] گرفتار حيله شرعى مى شوند، و بدين وسيله باطلى را حقّ جلوه مى دهند. چنين افرادى مرتكب دو گناه مى شوند: يكى گناه رباخوارى و ديگرى گناه رياكارى.(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.