پاسخ اجمالی:
«ابرهه» از فرماندهان سپاه نجاشی بود كه پس از كشتن «اريات» بر تخت حکومت نشست و کلیسای بزرگی ساخت. او تصميم گرفت تا کعبه را تعطیل کند؛ اما چون مردم حجاز کلیساي بزرگ او را آتش زدند، برای گرفتن انتقام و نابودي كعبه و جذب درآمد اقتصادی با سپاه بزرگی به سوي مکه به راه افتاد. به مردم مکه پیام داد که شهر را ترک کنند. «عبد المطلب» که مي دانست قدرت مقابله با سپاه ابرهه را ندارد سفارش كرد كه همه به کوه ها پناه ببرند. در اين هنگام، پرندگانی در آسمان ظاهر شدند و با سنگ هايي در منقار و چنگال، به سپاه ابرهه حمله کردند، و همه لشكرش را نابود ساختند.
پاسخ تفصیلی:
مقارن تولّد پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) داستان «اصحاب الفيل» رخ داد. گويا خداوند مى خواهد هشدار دهد كه در آينده نزديك شخصى از سرزمين مكّه ظهور خواهد كرد و اين خانه مقدّس را احيا نموده، و جهان را مملوّ از ايمان و محبّت و دوستى مى كند. داستان اصحاب الفيل به طور فشرده در سوره هاى فيل و قريش آمده، كه خلاصه اين ماجراى عبرت آموز به شرح زير است:
«ذونواس» پادشاه ستمگر يمن كه يهودى شده بود مردم را اجبار به پذيرش آيين يهود مى كرد و به همين منظور به نجران آمد و گودال هايى از آتش آماده ساخت، و هر كس در برابرش مقاومت مى كرد او را روانه آتش مى كرد. «قرآن» از این ماجرا به عنوان «اصحاب الاخدود» یاد می کند. خلاصه اینکه: يك نفر از اين مسيحيان به روم نزد قيصر رفت و ماجرا را گزارش داد و قيصر به نجاشى پادشاه حبشه دستور سركوبى ذونواس را صادر كرد. نجاشى لشكرى به فرماندهى «اريات» به نجران اعزام كرد كه ابرهه يكى از فرماندهان رده پايين آن لشكر بود. لشكريان نجاشى بر ذونواس حمله كرده و او را كشته و لشكريانش را شكست داده و بر نجران حاكم شدند و آيين مسيحيّت جايگزين آيين يهوديت شد. ابرهه كه فردى جسور بود و داعيه سلطنت داشت با كمك عدّه اى از لشكريان، اريات را كشت و اعلان حكومت كرد. خبر به نجاشى رسيد. بسيار ناراحت شد و تصميم گرفت لشكرى براى سركوبى ابرهه به نجران بفرستد. ابرهه موهاى خود را تراشيد و آن را به همراه مقدارى از خاك نجران براى نجاشى فرستاد. يعنى من سرسپرده و همچون خاك تسليم تو هستم. نجاشى وقتى ديد ابرهه تسليم اوست او را رها كرد و وى سلطان يمن شد.
ابرهه به منظور اينكه خدمت چشم گيرى به آيين مسيحيت كند كليساى بزرگ و مهمّى ساخت و مبلّغين فراوانى به اطراف فرستاد تا مردم را به آئين مسيحيت دعوت كنند و كليساى مذكور را ترويج نمايند. وى كم كم به اين فكر افتاد كه كعبه را تعطيل نموده و همه مردم را به سمت كليساى خود جذب نمايد.
عرب هاى حجاز از اين تصميم ابرهه بسيار ناراحت شدند؛ زيرا آبرو و شرف خود را در گرو كعبه مى ديدند، به همين جهت، توسّط عدّه اى كليساى مورد نظر را آتش زدند تا ابرهه از تصميم خود منصرف گردد. امّا پادشاه يمن بسيار عصبانى شد و بر تصميمش استوارتر شد. او با اين كار سه هدف را دنبال مى كرد: 1. انتقام. 2. انتقال مركزيّت سياست جزيرة العرب از مكّه به يمن. 3. جلب و جذب درآمدهاى سرشار اقتصادى ناشى از سفر زوّار خانه خدا به مكّه مكرّمه.
بدين منظور لشكر عظيمى تشكيل داد و هر كس كه مى توانست را با خود همراه كرد و چند عدد [يك يا هشت يا ده عدد] فيل نيز همراه خود آورد تا به وسيله آنها ساكنان مكّه و حجاز كه فيل نديده بودند را به وحشت بيندازند و به اصطلاح امروزى ها جنگ روانى ايجاد كند. آنها به سمت مكّه حركت كردند تا به نزديكى مكّه رسيدند. در نزديكى مكّه گله شترى را مشاهده كردند كه بالغ بر 200 شتر بود آنها را براى تغذيه لشگريان مصادره كردند. سپس ابرهه شخصى را به شهر مكّه فرستاد تا بزرگ شهر و رئيس مردم مكّه را با خود بياورد. او به همراه عبدالمطلّب(1) بازگشت. عبدالمطلّب مردى درشت اندام، نورانى، با ابهّت، شجاع و سخنور بود. هنگامى كه ابرهه او را ديد تحت تأثير جذبه و ابهّت وى قرار گرفت و از تخت فرود آمد و بر زمين نشست و عبدالمطلّب را در كنار خود نشاند و خطاب به وى گفت: آيا تو بزرگ مكّه اى؟ فرمود: چنين مى گويند. گفت: قصد ما ويران كردن كعبه است؛ امّا كارى با مردم مكّه نداريم و نمى خواهيم خون آنها را بريزيم. به مردم بگو از شهر خارج شوند تا آسيبى نبينند. سپس اضافه كرد: آيا حاجت و درخواستى ندارى؟ فرمود: لشكريانت شتران مرا مصادره كرده اند، دستور بده آنها را به من بازگردانند. ابرهه از اين درخواست متعجّب شد و گفت: در ابتداى ملاقات، تو را انسان بزرگوار و با شخصيّتى يافتم، امّا با اين درخواست در نظر من كوچك شدى؛ زيرا تصوّر كردم از من خواهى خواست كه از تخريب كعبه خوددارى كنم! عبدالمطلّب در پاسخ سخنان ابرهه سخنى گفت كه او را تكان داد. فرمود: «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا البَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ»(2)؛ (من صاحب شترانم، و كعبه صاحبى دارد كه آن را حفظ مى كند). سپس شترانش را تحويل گرفت و به مكّه بازگشت و به مردم گفت: ما توان مقابله با لشكريان انبوه ابرهه را نداريم؛ آنها انسان هايى خشن و درصدد انتقام هستند. همه به كوه هاى اطراف پناه ببريد. سپس خود به كنار كعبه رفت و دست به دعا برداشت. آرى در مشكلات بايد دعا كرد، كه دعا كليد حلّ مشكلات است. مخصوصاً در زمانها و مكان هايى كه مظان اجابت دعاست مانند ماه مبارك رمضان، و در جوار خانه خدا، و در شب هاى قدر و مانند آن، بايد براى مشكلات فردى و اجتماعى و داخلى و خارجى جهان اسلام از قدرت لايزال الهى استمداد جست. عبدالمطلب نيز به همين منظور در كنار خانه خدا دست به دعا برداشت و اشعار معروفش را خواند:
«لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ *** لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالَك!
جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ
وَ انْصُرْ عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَعابِدِيهِ الْيَوْمَ آلَكَ»(3)؛ (خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو [هم] خانه ات را حفظ كن! هرگز نيايد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند. آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند. خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو [هم] خانه ات را حفظ كن. و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما). سپس عبدالمطلّب يكى از پسرانش را فرا خواند و به او فرمود: ما به همراه مردم در شكاف كوه ها پنهان مى شويم. تو بر فراز كوه ابوقبيس برو و از اقدامات لشگريان ابرهه به ما گزارش بده. او طبق فرمان پدر به محلّ مأموريت رفت تا گزارش دهد. به ناگاه ابر سياهى را مشاهده كرد كه از سمت درياى احمر به سوى مكّه در حركت بود. اين مطلب را به پدر گزارش داد. عبدالمطلّب از شنيدن اين خبر خوشحال شد و تبسّمى كرد و گفت: نشانه هاى امداد الهى و پيروزى نمايان شد.
آرى آن سياهى، ابرِ سياه نبود؛ بلكه انبوهى از پرندگان بودند كه از سوى پروردگار براى نابودى سپاه ابرهه مأموريّت داشتند. ابرهه جهت تخريب خانه كعبه فرمان حمله به مكّه را صادر كرد. خداوند هم به لشكريانش دستور داد تا لشكريان ابرهه را نابود كنند. «قرآن مجيد» در سوره فيل مى فرمايد: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ»؛ (آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران [لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد؟)، «أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ»؛ (آيا نقشه آنها را در ضلالت [و تباهى] قرار نداد؟)، «وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ»؛ (و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد). برخى تصوّر مى كنند كه نام آن پرندگان «ابابيل» بود، در حالى كه ابابيل وصف آنهاست نه اسم آنها. به هر حال ابرهه و لشكريانش ناگهان با تعداد فراوانى از پرندگان روبرو شدند كه جثّه هر كدام به اندازه يك پرستو بود و اين مطلب باعث ترس و وحشت آنها شد. «تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِّنْ سِجِّيلٍ»؛ (كه با سنگ هايى از گِل متحجر، آنان را هدف قرار مى دادند). هر پرنده اى سه سنگ كوچك هر كدام به اندازه نخود همراه داشت يكى در منقار و دو تا در چنگال ها، و نشانه گيرى دقيقى نيز داشتند هر سنگى براى نابودى يك سرباز كافى بود بنابراين هر پرنده اى مأمور نابودى سه نفر بود! در ضمن سنگ هاى مذكور علاوه بر كوچكى، سفت و محكم هم نبود؛ بلكه چيزى بين سنگ و خاك بود، امّا اثر تخريبى عجيبى داشت كه در آيه بعد به آن اشاره شده است. توجّه فرماييد: «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ»؛ (سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده [و متلاشى] قرار داد). سنگ هاى پرندگان مذكور روى سر هر كس مى افتاد آن را سوراخ مى كرد و وارد بدنش مى شد و گويا آن را منفجر و متلاشى مى كرد.
اين صحنه، وحشت عجيبى بر لشكريان ابرهه مسلّط كرد، آنها هدف اصلى را رها كرده و هر كس به منظور نجات جان خود پا به فرار گذاشت؛ امّا پرندگان فراريان را نيز تعقيب و به مجازات عملشان مى رساندند. همه سپاهيان جز تعداد اندكى، كه بايد زنده بمانند و خبر اين حادثه معجزه آسا را براى ديگران ببرند، كشته شدند. ابرهه نيز از سنگ هاى پرندگان در امان نماند قسمتى از بدنش متلاشى شد امّا خداوند او را زنده نگه داشت.
پادشاه يمن با بدن مجروح سوار بر مركب شد. عجيب اينكه مَركبها به سمت كعبه حركت نمى كردند؛ امّا در مسير خلافِ جهتِ كعبه با سرعت راه مى رفتند؛ چرا كه پرنده ها، سنگريزه ها و حتّى مَركب فيل سواران همگى مأموران الهى هستند. ابرهه به صنعا پايتخت يمن رسيد و داستان را براى اطرافيان خود نقل كرد تا همگان عبرت بگيرند و در مقابل اراده پروردگار قد عَلَم نكنند.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.