پاسخ اجمالی:
«اصحاب الرّس» اقوامي بودند كه در شامات یا شمال و غرب ایران زندگي مي كردند. آنها دو انحراف مهم داشتند: 1. پرستش درخت صنوبر قديمى. 2. داشتن مفاسد اخلاقى گسترده، مخصوصاً در ميان زنانشان. پيامبر اين قوم، براى فهماندن خطاي آنها از خداوند خواست تا درخت مقدس شان را بخشكاند و درخت خشكيد. آنها خشكيدن درخت را به خاطر سحر پيامبرشان دانستند و او را به چاه انداختند و درون آن را با نيزه و خنجر پوشاندند و سرانجام او را به شهادت رساندند. در مورد چگونگي عذابشان مطلبي در «قرآن» نيامده؛ اما قطعاً به يكي از چهار صورت عذابي كه در «قرآن» آمده نابود شده اند: طوفان، سيلاب، زلزله و صاعقه.
پاسخ تفصیلی:
از اقوام و گروه هائي كه نامشان در «قرآن مجيد» آمده مي توان به «اصحاب الرّسّ» اشاره كرد. در مورد معناى كلمه «رسّ» دو احتمال وجود دارد:
احتمال اوّل اينكه: كلمه «رسّ» به معناى چاه است، و از آنجا كه اين قومِ لجوج، پيامبرشان را در چاه عميقى انداخته و با شكنجه او را كشتند به اصحاب الرّسّ مشهور شدند.
احتمال ديگر اينكه: عرب به آثار كمى كه از چيزى باقى مى ماند «رسّ» مى گويد، و با توجّه به اينكه بعد از هلاكت اين قومِ لجوج، آثار اندكى از شهرهاى آنها باقى ماند به آنها اصحاب الرّسّ گفتند.
در مورد اينكه اصحاب الرّسّ چه كسانى بوده اند، در ميان مفسرانِ «قرآن مجيد»، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالات زيادى مطرح شده است؛ ولى طبق روايات موجود از حضرات معصومين(عليهم السلام) آنها جمعيّتى بودند كه در شامات و احتمالاً شمال يا غرب ايران(1) زندگى مى كردند و داراى دوازده شهرِ آباد، كشاورزى پررونق و زندگى خوبى بودند؛ امّا عيوب بزرگى هم داشتند؛ از جمله اينكه درخت صنوبر قديمى بسيار بزرگى داشتند كه آن را مى پرستيدند و در مقابلش به سجده مى افتادند. شبيه اين فكر خرافى، هم اكنون نيز گاه در گوشه و كنار جهان به چشم مى خورد. برخى در كنار درختان كهنسال شمع روشن مى كنند و يا به آن دخيل مى بندند و حتّى به آن متوسّل مى شوند! متأسّفانه خرافات در همه زمانها بوده و عدّه اى از مردم را فريفته است و اصحاب الرّسّ هم در دام خرافات گرفتار بوده اند. آرى، آنها در مقابل درخت صنوبر، گريه و ناله مى كردند و حتّى براى آن قربانى مى نمودند! چيزى نگذشت كه بذر اين درخت را در جاهاى ديگر نيز كاشتند و درختانِ صنوبرِ كوچكترى سبز شد. اين گونه بود كه صنوبرِ بزرگ، شد خداى بزرگ و صنوبرهاى كوچك، خدايان كوچك تر! آنها حتى اجازه نمى دادند از نهر آبى كه پاى درختان صنوبر مى رفت كسى استفاده كند؛ زيرا آن را مخصوص خدايان خود مى دانستند!
آنها معتقد بودند كه چون صنوبرِ بزرگ، عمرى طولانى دارد و نسبت به ساير درختان مخصوصاً درختانِ صنوبر بيشتر عمر كرده، حتماً خداست و لايق عبادت، و لذا او را مى پرستيدند؛ در حالى كه بطلان اين عقيده روشن است، چرا كه درختان طويل العمر در جهان زيادند، در كتاب هاى دائرة المعارف آمده است كه در بعضى مناطق دنيا درختى وجود دارد كه بيش از هزار سال عمر كرده، و ارتفاع آن پنجاه متر، و قطر پايين درخت دوازده متر است! اين درخت آن قدر بزرگ و باعظمت است كه اگر آن را ببرند از چوب هاى آن مى توان تمام خانه هاى يك دهكده را ساخت. عظمت اين مخلوقات بايد ما را به سمت خالق و آفريننده آن رهنمون شود. خالقى كه دانه كوچك اين درخت پهناور را در زير خاك قرار داد، و شرايط نموّ و رشد آن را فراهم نمود، و آن را رشد داد تا به اين عظمت رسيد.
به هر حال يكى از مفاسد و مشكلات اصحاب الرّسّ بت پرستى و پرستش درخت صنوبر و خرافاتِ بى اساس مربوط به آن بود.
مشكل ديگر آنان، مفاسد اخلاقى گسترده، مخصوصاً انحرافات جنسى در ميان زنانشان بوده است. اين انحرافات به قدرى زشت و ناهنجار بوده كه قلم از شرح و تفسير آن شرم مى كند. خداوند براى هدايت آنها پيامبرى به سويشان مبعوث كرد، كه بعضى نام او را «حنظله» گفته اند؛ ولى اين مطلب ثابت نيست. به هر حال، آن پيامبر الهى در هر دو جبهه به مبارزه پرداخت؛ هم با بت پرستى [مخصوصاً پرستش درختان صنوبر]، و هم با مفاسد اخلاقى. امّا متأسفانه ارشادها و تشويق ها و سرزنش ها و تهديدهاى آن حضرت اثر چندانى نگذاشت و جز افراد كمى از بت پرستى و مفاسد اخلاقى دست برنداشتند.
پيامبرِ اصحاب الرّسّ، براى اينكه آنها را متوجّه خطايشان در پرستش صنوبر كند از خدا خواست كه آن درخت لعنتى صنوبر را بخشكاند، تا آنها بفهمند كه آن درخت خدا نيست و حتّى قادر بر محافظت از خود نمى باشد، تا چه رسد به محافظت و سرپرستى آنان. خداوند دعاى پيامبرش را اجابت كرد و آن درخت خشكيد؛ امّا اصحاب الرّس نه تنها بيدار نشدند، بلكه لجبازى كرده و گفتند: اين پيامبر درخت صنوبر ما را سحر كرده و با جادو آن را خشكانيده، بايد بلايى بر سرش بياوريم كه در تاريخ بنويسند. سپس چاه عميقى كندند و پيامبرشان را در درون چاه انداختند و مقدارى هم نيزه و خنجر بر روى پيامبر خدا ريختند، سپس در چاه را بستند و تنها روزنه اى براى آن نهادند تا صداى آه و ناله آن مرد الهى را بشنوند. از يك سو پيامبرشان آه و ناله مى كرد و از سوى ديگر آنها شادمانى و خوشحالى مى كردند تا اينكه صداى پيامبر خاموش شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
در مورد چگونگى عذاب و نابودى اصحاب الرّسّ، چيزى در «قرآن مجيد» نيامده است؛ ولى از مطالعه سرگذشت اقوامى كه بر اثر نزول عذاب الهى هلاك گشتند، استفاده مى شود كه معمولاً يكى از اين چهار عذاب دچار اقوام ظالم شد؛ البتّه بعد از آنكه هيچ يك از اندرزها و هشدارها و تهديدها و تشويق ها اثر نمى كرد، و تمام روزنه هاى اميد بسته مى شد.
1. طوفان؛ به گونه اى كه همه چيز را با خود به آسمان مى برد، حتّى خانه ها و انسانها، و سپس به گوشه اى پرتاب مى كرد، به گونه اى كه از هم متلاشى و نابود مى شدند.
2. سيلاب؛ مانند سيلابى كه دامنگير قوم لجوج و عنودِ حضرت نوح(عليه السلام) شد و همه آنها را غرق كرد و هيچ كافرى زنده نماند.
3. زلزله؛ همانند زلزله اى كه بر قوم لوط نازل شد به گونه اى كه بالاى خانه ها در زير قرار گرفت و قسمت زيرين در بالا و همه چيز نابود شد. سپس بارانى از سنگ باقيمانده آثار آن قوم سركش و منحرف را نيز دفن كرد، تا عبرتى براى همه منحرفان از جادّه عفّت باشد.
4. صاعقه؛ كه گريبانگير اقوامى از جمله قوم شعيب پيامبر(عليه السلام) شد، و آنها را به آتش كشيد.
على القاعده اصحاب الرّسّ هم با يكى از عذاب هاى فوق به هلاكت رسيده اند.
امام علي(عليه السلام) در خطبه 182 نهج البلاغه مى فرمايد: «أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ»؛ (كجايند اصحاب شهرهاى «رس»؟ همانها كه پيامبران را كشتند، و چراغ پرفروغ سنن آنها را خاموش، و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند).
آيا عذابها و مجازات هاى الهى مخصوص اصحاب الرّس و ديگر اقوام و جمعيّت هايى است كه در «قرآن مجيد» و روايات معصومين(عليهم السلام) و تاريخ، به عذاب آنها اشاره شده است؟ بى شك چنين نيست؛ بلكه هر قوم و جمعيّتى در هر برهه و زمانى مسير طغيان و سركشى و لجاجت و عناد را در پيش بگيرد، مشمول خشم و قهر الهى قرار خواهد گرفت.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.