پاسخ اجمالی:
«قوم ثمود» همان «اصحاب الحجر» می باشد كه نامشان در «قرآن» آمده است. خدا حضرت صالح(ع) را به سوی قومش فرستاد تا آنها را به توحید و ترک فساد دعوت کند؛ اما «قوم ثمود» آن حضرت را انکار کرده و نسبت سحر و جادو به ایشان دادند، و برای صدق ادعای آن حضرت درخواست معجزه کردند. خداوند نيز به درخواست صالح(ع) ماده شتري را به همراه فرزندش از دل كوه بيرون آورد؛ ولی این قوم بت پرست باز هم ایمان نیاوردند، و با پي كردن شتر دچار عذاب الهی شدند و نابود گشتند.
پاسخ تفصیلی:
«اصحاب الحجر» همان قوم ثمود بودند که در سوره «شعراء» به صورت مفصّل تر از سوره «حجر» و البتّه با عنوان قوم ثمود از آنها یاد شده است. به تفسير اين آيات توجّه فرماييد: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ»(1)؛ (قوم ثمود [نيز] پيامبران را تكذيب كردند).
«إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ»(2)؛ (هنگامى كه برادرشان صالح به آنان گفت: آيا تقوی پيشه نمى كنيد؟!). خداوند درباره بسيارى از پيامبران با عنوان برادرِ قومشان ياد كرده است؛ چون رابطه برادرى نزديك ترين و عاطفى ترين رابطه هاست؛ بلكه پيامبران الهى بيشتر از يك برادر براى مردمِ خود دلسوزى مى كردند. لذا حضرت صالح(ع) همچون برادرى دلسوز خطاب به قومش فرمود: «آيا تقواى الهى پيشه نمى كنيد؟، آيا گناهان را رها نمى سازيد؟ آيا شكر اين همه نعمتى كه خداوند در اختيارتان گذاشته را بجا نمى آوريد؟». آن حضرت به قومش چنين فرمود: «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ»(3)؛ (من براى شما پيامبرى امين هستم)، اينكه خداوند از ميان صفاتِ متعدّدِ پيامبرش، به «امين» بودن او تكيه كرده، نشان از اهميّت فراوانِ امانت دارد.
امانت در صفات اخلاقى، حرف اوّل را مى زند. لذا تمام پيامبران الهى دو چيز را سرلوحه دستورات خود قرار مى دادند: «امانت» و «صداقت». به اين روايت توجّه كنيد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ ...»(4)؛ (خداوند عزّ و جلّ هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد؛ مگر به صداقت در گفتار و رعايت امانت ...). بنابراين، دروغ نگوئيد كه زندگى شما سياه مى شود، و در امانت خيانت نكنيد كه بدبخت مى شويد.
در روايت مشهور ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ ضَارِبَ عَلِيٍّ بِالسَّيْفِ وَ قَاتِلَهُ لَوِ ائْتَمَنَنِي وَ اسْتَنْصَحَنِي وَ اسْتَشَارَنِي ثُمَّ قَبِلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ لَأَدَّيْتُ إِلَيْهِ الْأَمَانَة»(5)؛ (اگر قاتل علي بن ابيطالب(عليه السلام) [عبدالرحمن بن ملجم] شمشيرش را نزد من امانت بگذارد، يا از من مشورت بخواهد يا تقاضاى نصيحت كند و من بپذيرم، امانتش را سالم به او تحويل مى دهم).
راستى اگر امانت و صداقت بر جهان ما حاكم شود و هيچ كس در امانت خيانت نكند و دروغ نگويد، چه اتّفاقى مى افتد؟! افسوس كه بسيارى از مردم خيال مى كنند دروغ زندگى را به پيش مى برد و خيانت باعث پيشرفت است.
«فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطِيعُونِ»(6)؛ (پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد). حال كه مرا امين مى دانيد و از من خيانتى نديده ايد و دروغى نشنيده ايد، به سخنانم گوش داده و از فرامين من سرپيچى نكنيد.
«وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ»(7)؛ (من در برابر اين [دعوت] پاداشى از شما نمى طلبم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است).
و اين دليل ديگرى بر صحّت ادّعاى نبوّت من است. كسى كه در ميان شما به امانتدارى معروف است و در مقابل هدايت شما اجرتى طلب نمى كند، بى گمان از سوى خدا آمده است.
«أَتُتْرَكُونَ فِى مَا هَاهُنَا آمِنِينَ * فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ»(8)؛ (آيا [شما فكر مى كنيد] هميشه در نهايتِ امنيّت در نعمت هايى كه اينجاست مى مانيد * در ميان باغ ها و چشمه ها * در ميان كشتزارها و نخل هايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است؟! * و از كوهها خانه هايى مى تراشيد، و در آن به عيش و نوش مى پردازيد). اين نعمت ها موقّت و گذراست. از آن به طور صحيح استفاده كنيد، و قدر آنها را بدانيد و شكرش را بجا آوريد.
سپس به نحوه شكرگذارى از نعمت هاى فراوانى كه در اختيار داشتند اشاره مى كند: «فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ لَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَ لَا يُصْلِحُونَ»(9)؛ (پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد، و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد. همان كسانى كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند).
سخنان حضرت صالح(عليه السلام) در دلِ همچون سنگِ قوم ثمود اثري نكرد و آنها تسليم حق نشدند؛ بلكه انگشت اتّهام را به سمت آن پيامبر خدا گرفتند، كه به دو نمونه آن در آيات ذيل اشاره شده است. توجّه فرماييد: «قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * مَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»(10)؛ (گفتند: [اى صالح] تو از افسون شدگانى [و عقل خود را از دست داده اى] تو فقط بشري همچون مايي؛ اگر راست مى گويى معجزه و نشانه اى بياور!). ابتدا پيامبرى او را انكار كرده و آن حضرت را بشري همچون خود پنداشتند، سپس پا را فراتر گذاشته و نسبتِ سحر و جادو به آن حضرت داده، و سخنان آن حضرت را نتيجه سحر و جادو خواندند، و از آن حضرت خواستند براى صدق ادعايش معجزه اى بياورد.
طبق آنچه در روايات آمده است(11)، قرار شد بت پرستان به همراه بت هاى خود، و حضرت صالح(عليه السلام) با توكّل بر خداى خود، به دامنه كوه بروند و هر كدام از خداى خود تقاضايى كنند تا آن را اجابت كند. در يك سو نمايندگان قوم ثمود به همراه 72 بتِ خود، و در سوى ديگر حضرت صالح(ع) به همراه تعداد انگشت شمارى از مؤمنين به آئينش ايستاده بودند. حضرت صالح(ع) به آنها فرمود: از بت هايتان چيزى بخواهيد. بت پرستان در مقابل بت هاى خود زانو زدند و از آنها تقاضايى كردند؛ امّا جوابى نشنيدند، در دعاى خود اصرار ورزيدند و گفتند: آبروى ما در خطر است. عمريست كه شما را مى پرستيم و براى حفظ شما هزينه ها كرده ايم، اكنون دعايمان را اجابت كنيد و ما را نزد صالح سرافكنده نسازيد!؛ امّا باز هم جوابى نگرفتند. هرچه اصرار و التماس و تضرّع و زارى بيشتر شد نتيجه كمترى عايدشان شد. حضرت صالح(ع) فرمود: كارى از آنها ساخته نيست بى جهت اصرار نكنيد و خودتان را خسته ننماييد. نوبت حضرت صالح(ع) شد. بت پرستان گفتند: «از خداوند بخواه دل كوه را بشكافد و شترى قوى پيكر خارج شود. حضرت دست ها را به دعا بلند كرد و همان چيزى كه آنها خواسته بودند را از خداوند درخواست نمود. ناگهان كوه شكافته شد و شترى قوى پيكر و به دنبالش بچّه شترى از كوه خارج شد. آيات ذيل مسائل مربوط به اين معجزه را بيان كرده است. توجّه فرماييد: «قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَ لَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ»(12)؛ (گفت: اين ناقه اى است كه [معجزه الهى است] براى او سهمى از آب [قريه]، و براى شما سهم روز معيّنى است. هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه عذابِ روزى بزرگ، شما را فرا خواهد گرفت!).
امّا آن قوم سركش ايمان نياوردند و ناقه صالح را پي كردند. به همين جهت عذاب الهى آنها را فرا گرفت و نابود شدند.
سؤال: چگونه امكان دارد برخلاف قوانين طبيعت، كوه شكافته شود و شترى از دل كوه بيرون بيايد؟
جواب: اين كار در برابر قدرت بى نهايتِ پروردگار كار ساده است. اگر پنجاه سال قبل مى گفتند: مثلا مى توان ذرّه اى از پوست انسان را در شرايط خاصى پرورش داد، تا پس از مدّتى تبديل به يك انسان كامل شود، هيچ كس باور نمى كرد؛ امّا اكنون كه علمِ شبيه سازى پيشرفت كرده، انسان به اين باور رسيده كه در هر قطعه اى از بدن انسان تمام ويژگيها و صفات يك انسانِ كامل وجود دارد. بنابراين، هيچ چيز در مقابل قدرت خدا غير ممكن و نشدنى نيست، و بيرون آوردن شتر از دل كوه، براى او كارى ساده است.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.