پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در آغاز نامه 41 نهج البلاغه خطاب به یکی از فرمانداران خود که مرتکب تخلّف در بیت المال شده بود می فرماید: «من تو را شريك خود در امانتم (حكومت) قرار دادم و تو را از خواص خود گردانيدم و به تو اعتماد کردم. ولی تو هنگامی که دیدی زمانه بر من سخت گرفته و دشمن جسور شده، با خیانت کاران همراه شدی. گويا جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادى و با اين امت براى غصب دنيايشان نيرنگ به كار مى بردى. آيا از بررسى دقيق حساب روز قيامت نمى ترسى؟ اموال مسلمین را بازگردان، وگرنه تو را با شمشیر مجازات می کنم».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در آغاز نامه 41 نهج البلاغه خطاب به یکی از فرمانداران خود که مرتکب تخلّف در بیت المال شده بود، به محبّت هايى كه در حق اين فرماندار كرده اشاره مى كند و او را به ياد خدماتش به او مى اندازد تا به بزرگی خطايى كه مرتكب شده ملتفت شده و از کارش پشیمان شود. مى فرمايد: (اما بعد [از حمد و ثناى الهى] من تو را شريك خود در امانتم [حكومت و زمامدارى] قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانيدم. در ميان خاندان و خويشاوندانم كسى مطمئن تر از تو براى همكارى، يارى و اداى امانت نسبت به من نبود)؛ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي(1)وَ بِطَانَتِي(2)وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي(3)وَ أَدَاءِ الاَْمَانَةِ إِلَيَّ». امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه به سه نكته در مورد اين فرماندار اشاره مى كند.
1. او را در امر زمامدارى امت، سهيم و شريك كرده و يكى از مهم ترين مناصب را در اختيار او گذارده است.
2. او را محرم اسرار خود و نماینده خويش قرار داده كه نشانه نهايت اعتماد و خوش بينى است.
3. از ميان تمام خويشاوندان و بستگان، او را از همه مطمئن تر براى همكارى در امر مهم حكومت اسلامى شناخته است، بنابراين شايسته نبود كه در برابر اين همه محبّت و اعتماد و اطمينان، خلافى از او سر بزند.
آن گاه امام(عليه السلام) به تخلفات فرماندار خود پرداخته و مطلب را از اينجا شروع مى كند و مى فرمايد: (اما همين كه ديدى زمان بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محكم ايستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در ميان مردم خوار و بى مقدار شده و اين امت [از فرمان حق] تجاوز نموده و بى پناه گشته است [در چنين شرايطى تو] به پسر عمويت پشت كردى و با كسانى كه از او جدا شدند همراه گشتى و با آنها كه دست از ياريش كشيدند هماهنگ شدى و همراه خائنان، به او خيانت كردى؛ نه پسر عمويت را يارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى)؛ «فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ(4) وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الاُْمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ(5)وَ شَغَرَتْ(6)، قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ(7)فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ، فَلا اِبْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ(8)وَ لا الاَْمَانَةَ أَدَّيْتَ».
جمله «قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ» كه معناى تحت اللفظى آن اين است: (سپر را براى پسر عمويت وارونه كردى) كنايه از پشت كردن به كسى است؛ زيرا مجاهدان در ميدان جنگ هنگامى كه رو به روى طرف مقابل مى ايستند روى سپر به طرف آنهاست اما اگر فرار كنند باطن سپرها مقابل آنها خواهد بود به همين جهت به عنوان كنايه، اين جمله در پشت كردن به شخص يا چيزى به كار مى رود.
امام(عليه السلام) در پنج جمله نخستين، وضع زمان را براى او ترسيم مى كند: سخت شدن شرايط محيط، جسور شدن دشمن در جنگ، بى اعتبارى امانت در ميان مردم، تعدى كردن امت از احكام الهى و بى پناه شدن. سپس امام(عليه السلام) با چند جمله، مخالفت پسر عمويش را با خود از چند زاويه بررسى مى كند: پشت كردن به او، هم صدا شدن با مخالفان، دست كشيدن از يارى [و كمك]، همراهى با بى طرفان و خيانت كردن در بيت المال با خائنان. به اين ترتيب تمام اوصاف او را با اين تعبيرات گويا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصه اش همان است كه در دو جمله آخر با فاء تفريع بيان فرموده است: دست برداشتن از يارى و خيانت در امانت.
آن گاه امام(عليه السلام) از زاويه ديگرى به اعمال او نگاه مى كند و براى برانگيختن وجدان مذهبى او، اين جمله ها را بيان مى دارد و مى فرمايد: (گويا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادى و گويا حجت و بينه اى از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با اين امت براى غصب دنيايشان حيله و نيرنگ به كار مى بردى و مقصودت اين بود كه آنها را بفريبى و غنايمشان را در اختيار بگيرى)؛ «وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَة مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الاُْمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ(9)عَنْ فَيْئِهِمْ». امام(عليه السلام) در اين سه جمله، نخست در خلوص نيّت او در امر جهاد ترديد مى كند و سپس در اينكه اعمالش مستند به دليل باشد ابراز ترديد مى فرمايد و سرانجام عمل او را شبيه كسى مى شمرد كه با ظاهر سازى و عوام فريبى مى خواهد حقوق مردم را كه خدا در بيت المال قرار داده بربايد. شايد اين فرماندار (هر كس كه باشد) با شنيدن اين جمله ها تكانى بخورد و به راه آيد و اموال بيت المال را به جاى خود باز گرداند.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: ([و آن نيات آلوده سبب شد كه] آن زمان كه امكان تشديد خيانت نسبت به امت را پيدا كردى به سرعت حمله كردى و با عجله بر بيت المال پريدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان را كه براى زنان بيوه و يتيمان آنها نگهدارى مى شد ربودى؛ همانند گرگ چالاكى كه بزغاله مجروح و استخوان شكسته اى را بربايد، آن گاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل نمودى بى آنكه در اين كار احساس گناه كنى. دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را براى خانواده ات مى بردى)؛ «فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الاُْمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ(10)وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ(11)وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاَِرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ(12)الذِّئْبِ الاَْزَلِّ(13)دَامِيَةَ(14)الْمِعْزَى(15)الْكَسِيرَةَ(16)، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ(17)الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّم(18) مِنْ أَخْذِهِ، كَأَنَّكَ لاَ أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ(19)إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ».
تعبيرات امام(عليه السلام) بسيار گويا و تشبيه آن حضرت در اين زمينه فوق العاده كوبنده و پر معناست و براى بيان چنين مقصدى جمله هايى از اين بهتر تصور نمى شود. تعبير به «أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ»؛ (به سرعت حمله نمودى) و «عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ»؛ (با شتاب بر آن پريدى) و تعبير به «اخْتَطَفْتَ»؛ (آنها را ربودى) و تشبيه به گرگ چالاكى كه بزغاله مجروح استخوان شكسته اى را بربايد و تعبير به «تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ»؛ (اموال بيت المال را همچون ميراث پدر و مادر شمردى) همه و همه گوياى زشتى فوق العاده اعمال اوست. جمله «لا أَبَا لِغَيْرِكَ»؛ (دشمنت بى پدر باد) نوعى احترام است به آن فرماندار؛ زيرا در آنجا كه مى خواهند تحقير كنند مى گويند: «لا أباً لَكَ»؛ (بى پدر شوى) بنابراين امام(عليه السلام) در عين سرزنش شديد، احترام او را نيز به مقدار لازم حفظ مى كند. تعبير به «تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ» تعبير زيبايى است كه در اين گونه موارد به كار مى رود و كسى كه بى محابا روى مالى افتاده و از آن بهره مى گيرد، گفته مى شود: مثل اينكه ميراث پدرش را به چنگ آورده است.
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش از نامه خود به صورت اظهارِ تعجب مى فرمايد: (سبحان الله آيا به معاد ايمان ندارى و از بررسى دقيق حساب روز قيامت نمى ترسى)؛ «فَسُبْحَانَ اللهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَ مَاتَخَافُ نِقَاشَ(20)الْحِسَابِ!». اشاره به اينكه كسى كه ايمان به قيامت دارد و معتقد به اين آيه است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ»(21) نبايد اين گونه در اموال بيت المال تصرف كند. اين عمل با آن ايمان سازگار نيست يا ايمان ضعيف است يا قيامت به فراموشى سپرده شده است.
سپس مى فرمايد: (اى كسى كه در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى، چگونه آب و غذايى را گوارا مى نوشى و مى خورى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى و چگونه با اموال يتيمان و مساكين و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را به آنها اختصاص داده و بوسيله آنان بلاد اسلام را حفظ كرده، كنيزانى را مى خرى و زنانى را به همسرى در مى آورى [نمى دانى آميزش با آن كنيزان حرام و نكاح با آن زنان نارواست؟!])؛ «أَيُّهَا الْمَعْدُودُ ـ كَانَ ـ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الاَْلْبَابِ، كَيْفَ تُسِيغُ(22)شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الاِْمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ(23)اللهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الاَْمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلاَدَ!».
تعبير به «كانَ» كه ناظر به زمان گذشته است اشاره به اين است كه ما تو را قبلاً جزء خردمندان مى دانستيم؛ ولى با اين اعمالت كه از خود نشان داده اى، اكنون [ديگر] در زمره آنان نيستى. جمله «كَيْفَ تُسِيغُ...» اشاره به اين است كه تمام زندگى تو آميخته با حرام شده و آب و غذايى كه از اموال غصب شده بيت المال به دست مى آورى، نوشيدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانى كه از كنيزان با پول حرام خريدارى مى كنى و مهريّه حرامى كه براى زنان آزاد قايل مى شوى، سبب مى شود زندگى خانوادگى تو نيز آلوده به حرام گردد. جمله «مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ...» اشاره به اين است كه اگر اين اموال مال افراد ثروتمندى بود غصب آنها كمتر قبح و زشتى داشت، ولى غصب اموالى كه متعلّق به دو گروه يتيمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسيار قبيح تر و زشت تر است.
سپس امام(عليه السلام) پس از اين سرزنش طولانى چنين نتيجه گرفته و مى فرمايد: (اكنون از خدا بترس و اموال اين گروه [محرومان و مجاهدان] را به آنها بازگردان)؛ «فَاتَّقِ اللهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ». آن گاه او را شديداً تهديد مى كند و مى فرمايد: (و اگر به اين دستورى كه دادم عمل نكنى و خداوند مرا بر تو مسلّط كند، كارى مى كنم كه عذرم در پيشگاه خدا درباره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اينكه داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى كنم)؛ «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللهُ مِنْكَ لاَُعْذِرَنَّ(24)إِلَى اللهِ فِيكَ وَ لاضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ!». اشاره به اينكه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشير نمى كشم و هر كس را كه تاكنون با اين شمشير از پاى در آورده ام، سرازير جهنم شده است و به گفته شاعر: قضا ز قهر خدا چون كه گشت آبستن *** به يك شكم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر
در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه چرا كسى كه از بيت المال چيزى را ربوده مستحق اعدام باشد، در حالى كه در حدود اسلامى حداكثر، اجراى حدّ سرقت بر وى است؟ تازه حدّ سرقت هم در اينجا بعيد به نظر مى رسد؛ چون شرط آن سرقت از حرز؛ يعنى جايى است كه قفل و بند داشته باشد. اگر قفل و بندش را بشكنند و چيزى از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جارى مى شود و مى دانيم بيت المال در اختيار اين فرماندار بوده نه آنكه در حرز باشد. در پاسخ اين سؤال ممكن است گفته شود: اوّلا: اين سرقت توأم با انكار حرمت آن بوده و وى آن مال را بر خود حلال مى دانسته و اين، نوعى انكار ضرورى دين است. ثانياً: امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن اين اموال به بيت المال عمل نكنى و در برابر من مقاومت نمايى در واقع قيام بر ضد امامت كرده اى و مى دانيم قيام بر ضد امام، مجوز قتل است.
آن گاه امام(عليه السلام) براى تأكيد بيشتر و جدى بودن اين تهديد مى افزايد: (به خدا سوگند اگر حسن و حسين [فرزندان عزيزم]، كارى همچون كار تو كرده بودند هيچ گونه با آنها مدارا نمى كردم و اراده مرا [در دفاع از حق بيت المال] تغيير نمى دادند تا زمانى كه حق را از آنها بستانم و باطلى را كه از ستم هاى آنها به وجود آمده از ميان بردارم)؛ «وَ اللهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ(25)وَ لاظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَة، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ(26)الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا».
بديهى است كه هرگز منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه امكان دارد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) دست به غصب اموال بيت المال بزنند؛ بلكه منظور بيان مبالغه در مطلب است كه هيچ كس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونيت ندارد. به بيان ديگر، قضيّه شرطيّه كه از واژه «لو» و مانند آن استفاده مى شود به معناى احتمال وقوع شرط نيست؛ زيرا اين تعبيرات حتى در امورى كه محال است براى بيان تأكيد مطلب گفته مى شود؛ همان گونه كه در آيه شريفه «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ»(27)؛ (بگو: اگر براى خدا فرزندى بود، من نخستين پرستش كننده او بودم) اين تعبير، تأكيدى است بر نفى گفته نابخردانِ اهل كتاب كه براى خداوند فرزندى قايل بودند.
امام(عليه السلام)، در اين سخن خود روشن مى سازد كه هرگز مسائل عاطفى نمى تواند حاكم بر احكام الهى باشد و روابط بر ضوابط پيشى نمى گيرد؛ همان گونه كه قرآن مجيد در مسأله اجراى حد مى فرمايد: «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللهِ»(28)؛ (و نبايد رأفت [و محبّت كاذب] نسبت به آن دو، شما را از [اجراى] حكم الهى مانع شود)؛ و در مورد اجراى حق مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الاَْقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً فَاللهُ أَوْلى بِهِما»(29)؛ (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، حتى اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر يا نزديكانتان بوده باشد. [چرا كه] اگر او كسى كه گواهى شما به زيان اوست] غنى يا فقير باشد خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند [و لزومى ندارد براى رعايت آنها حق را رها كنيد]). سپس امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن او از طريق ديگرى وارد مى شود كه بسيار موثّق و نافذ است، مى فرمايد: (سوگند مى خورم به خداوندى كه پروردگار جهانيان است اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت كه آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم)؛ «وَ أُقْسِمُ بِاللهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي، أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي».
اشاره به اينكه اين اموال عظيم اگر حلال هم باشد مايه خوشبختى و سعادت انسان نمى شود چه رسد به اينكه حرام باشد؛ زيرا راهى جز اين ندارد كه به صورت ميراث براى بازماندگانش بگذارد؛ حساب و وبالش براى اوست و لذّتش براى ديگران. آيا عاقلانه است كه انسان دست به چنين كارى بزند. حال اگر از طريق حرام باشد چه مصيبتى براى صاحب آن خواهد بود. لذا در حديثى در كتاب كافى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده است كه اين دعا را مى فرمود: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد الْمَالَ وَ الْوَلَدَ»(30)؛ (خداوندا به محمّد و آل او و كسانى كه او و خاندانش را دوست دارند خويشتن دارى و به مقدار نياز عنايت كن و كسانى كه محمّد و اهل بيتش را دشمن مى دارند مال [فراوان] و فرزندان [بسيار] روزى ده).
سرانجام امام(عليه السلام) در پايان اين نامه اشاره به پايان زندگى و مرگ و حوادث پس از آن مى كند تا روح خفته آن فرماندار را بيدار كند و خطرى را كه در كمين اوست به وى نشان دهد، مى فرمايد: (بنابراين كمى دست نگه دار [و انديشه كن] گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاك ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است؛ در جايى كه ستمگر فرياد حسرت بر مى دارد و آن كس كه عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى كند كه به دنيا بازگردد [و جبران كند]؛ ولى زمان فرار نيست [و تمام راه ها بسته است])؛ «فَضَحِّ(31) رُوَيْداً، فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى(32)وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى(33) وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ(وَ لاتَ(34)حِينَ مَناص)».
امام بزرگوار اين معلم بيدارگر و پيشواى هوشيار، مخاطب خود را با اين جمله هاى كوبنده از خواب غفلت بيدار مى كند. لحظه مرگ و سپس دفن در زير خاك ها و به دنبال آن حضور در صحنه قيامت براى حساب و كتاب و سرانجام پشيمانى و تقاضاى بازگشت به دنيا را كه به هنگام مرگ و در صحنه قيامت دارد به او نشان مى دهد و آن را با آيه شريفه «و لاَتَ حِينَ مَنَاص»(35)؛ (ولى وقت نجات گذشته بود) مؤكّد مى سازد.(36)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.