پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در نامه 38 نهج البلاغه درباره مالك اشتر به مردم «مصر» می فرماید: «کسی از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که به هنگام خوف، خواب به چشم راه نمى دهد، از دشمن نمى ترسد و به او پشت نمى كند و در برابر بدكاران از آتش سوزنده تر است. به سخنش گوش كنيد و فرمانش را وقتی مطابق حق است اطاعت كنيد؛ او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه نه كُند مى شود و نه ضربه اش بى اثر؛ هيچ اقدامی جز به فرمان من انجام نمی دهد. من با اینکار شما را بر خود مقدم داشتم، زيرا او نسبت به شما خيرخواه و با دشمنانتان سخت گير است».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در بخشی از نامه 38 نهج البلاغه به معرفى مالك اشتر مى پردازد و بعد از معرفى كامل او ضمن بيان شش وصف بسيار ممتاز، مردم «مصر» را به اطاعت از فرمان او دعوت مى كند گويى فرمانى است توأم با استدلال. نخست مى فرمايد: (اما بعد [از حمد و ثناى الهى] من يكى از بندگان [خاص] از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم)؛ «أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللهِ».
نكره بودن «عبد» در اينجا براى تعظيم است و نشان مى دهد كه مالك اشتر در مقام عبوديت پروردگار بسيار شايسته بود و امام(عليه السلام) هم اوّلين و مهم ترين افتخار او را همين عبوديت پروردگار مى شمرد، همان چيزى كه در نمازهاى خود در ذكر تشهد قبل از مقام رسالت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) از آن ياد مى كنيم: «أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». همان حقيقتى كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به آن افتخار مى كرد و مى گفت: «كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً».(1) سپس در توصيف دوم و سوم مى فرمايد: (كسى كه به هنگام خوف و خطر خواب به چشم راه نمى دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و به او پشت نمى كند)؛ «لاَيَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لاَيَنْكُلُ(2)عَنِ الاعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ(3)». اين دو وصف در واقع از مهم ترين اوصافى است كه براى پيروزى بر دشمن لازم است؛ آماده باش دائم در زمان خوف حمله دشمن و نهراسيدن از نقشه ها، ضربه ها و عِدّه و عُدّه اعداء. تاريخ نشان داده است كسانى كه در نبرد مغلوب شده اند، غالباً يكى از اين دو ويژگى را از دست داده اند، يا غافلگير شده اند يا ترس از دشمن، آنها را به ضعف و ذلت و زبونى كشيده است.
آن گاه در چهارمين وصف مى فرمايد: (او در برابر بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است)؛ «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحج(4)». تعبير به «حَرِيقِ النَّارِ»؛ (سوزش آتش) در واقع رساترين تعبيرى است كه براى حملات شديد مالك اطلاق شده؛ زيرا هيچ چيز همانند آتش نابود نمى كند. آب غرق مى كند، سنگ مى شكند؛ ولى آتش مى سوزاند و خاكستر مى كند.
مرحوم «تسترى» در «شرح نهج البلاغه» خود از كتاب «صفين» نصر بن مزاحم نقل مى كند كه در ايام جنگ صفين، مردى از اهل شام كه قامتى بسيار بلند و بى نظير داشت از صفوف جمعيّت شاميان خارج شد و مبارز طلبيد [مطابق سنّت جنگ هاى تن به تن در آن زمان] هيچ كس از لشكر اميرمؤمنان(عليه السلام) براى مبارزه با او بيرون نيامد جز مالك اشتر كه آمد و با ضربه اى او را به خاك افكند و كشت. يكى از شجاعان لشكر شام گفت: به خدا قسم قاتل تو را خواهم كشت. اين سخن را گفت و بر اشتر حمله برد. اشتر او را با ضربه اى از پاى در آورد و او در پيش روى اسبش افتاد و يارانش او را با بدن مجروح از معركه بيرون بردند. يكى از لشكريان شام به نام ابو رفقيه سهمى گفت: (اين مرد آتش بود؛ ولى در برابر طوفان آتش زا مقاومت نكرد)؛ «كانَ هَذا ناراً فَصافَدَتْ أعْصاراً».
سرانجام امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى از اوصاف گذشته مالك اشتر مى فرمايد: (حال كه چنين است به سخنش گوش فرا دهيد و فرمانش را در آنجا كه مطابق حق است اطاعت كنيد)؛ «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ». بديهى است كسى كه بنده مخلص خداست، مراقب دشمن و نقشه هاى اوست و هرگز از برابر دشمن عقب نشينى نمى كند و همچون آتش يا صاعقه اى بر سر او فرود مى آيد؛ كسى است كه بايد به سخنانش گوش فرا داد و اوامر او را اطاعت نمود؛ ولى جالب اين است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «فيما طابَقَ الْحَقَّ»؛ (در آنجا كه مطابق حق باشد) اشاره به اينكه هيچ كس به جز انبياء و اوصياء معصوم نيست. بنابراين اطاعت از اوامر آنها بايد محدود به مطابقت با حق باشد. به اين ترتيب امام(عليه السلام) حتى درباره نزديك ترين دوستانش اين توصيه را مى فرمايد. از اين رو ابن ابى الحديد در شرح اين جمله مى نويسد: اين نشانه قدرت دينى و صلابت روحى امام(عليه السلام) است كه حتى درباره محبوب ترين افراد نزد او مسامحه را روا نمى دارد و اين قيد را براى اطاعت از فرمان او نيز قايل مى شود؛ چرا كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «لاطَاعَةَ لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».(5)
آن گاه امام(عليه السلام) به سراغ وصف پنجم درباره مالك مى رود و مى فرمايد: (چرا كه او شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه نه هرگز به كندى مى گرايد و نه ضربه اش بى اثر مى گردد)؛ «فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ، لاكَلِيلُ(6) الظُّبَةِ(7)وَ لا نَابِي(8)الضَّرِيبَةِ(9)». تعبير به «سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ»؛ (شمشيرى است از شمشيرهاى خدا) شمشيرى برنده و با كارايى بالا؛ بهترين تعبيرى است كه درباره مرد شجاعى همچون مالك به كار رفته است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «سيف الله» لقب «خالد بن وليد» بود و در اينكه چه كسى اين لقب را بر او نهاد اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) اين لقب را به او داد؛ ولى ابن ابى الحديد تصريح مى كند: صحيح اين است كه اين لقب را ابوبكر به او داد؛ به سبب جنگ هايى كه او با اهل ردّه و مسيلمه كذاب داشت و بر آنها پيروز شد. ولى مى دانيم كه «خالد بن وليد» كارهاى زشت فراوانى داشت و هرگز قابل مقايسه با مالك اشتر، آن مرد شجاع راستگوى پاك باز نبود.
قابل توجّه اينكه «ابن اثير» مى گويد: هنگامى كه خالد، «مالك بن نويره» را [بدون دليل شرعى] به قتل رسانيد و همسر او را به عقد خود در آورد، عمر خشمگين شد و به خالد گفت: مسلمانى را كشتى سپس بر همسرش پريدى، به خدا سوگند تو را سنگباران مى كنم و اصرار كرد كه ابوبكر، خالد را به علت كشتن «مالك بن نويره» قصاص كند؛ ولى ابوبكر در پاسخ او گفت: خالد كارى انجام داد و خطا كرد و من شمشيرى را كه خداوند كشيده در نيام نمى كنم (و همين سبب شد كه گروهى او را سيف الله بنامند ولى عجب سيفى!).(10)
امام(عليه السلام) باز نتيجه گيرى كرده و مى فرمايد: (بنابراين اگر او فرمان بسيج و حركت داد، حركت كنيد و اگر دستور توقف داد، توقف نماييد)؛ «فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا». سپس او را با ششمين و آخرين وصف مى ستايد و مى فرمايد: (زيرا او هيچ اقدام و منعى و هيچ عقب نشينى و پيش روى نمى كند مگر به فرمان من)؛ «فَإِنَّهُ لايُقْدِمُ لايُحْجِمُ(11) وَ لايُؤَخِّرُ وَ لايُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي». بنابراين فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است. به يقين مالك اشتر در جزئيات، آن هم با فاصله زيادى كه ميان مصر و عراق و كوفه بود، از امام(عليه السلام) دستور نمى گرفت؛ بلكه امام(عليه السلام) اصول كلى را ـ همان گونه كه از فرمان معروف مالك در نامه 53 بر مى آيد ـ به او آموخته بود و فروع را به اين اصول باز مى گرداند و اين اجتهاد به معناى صحيح است «رد الفروع الى الاصول».
اين اوصاف شش گانه در هر كس كه باشد او را به صورت انسانى كامل كه جامع كمالات معنوى و مادىِ درونى و برونى است در مى آورد؛ انسانى كم نظير و گاه بى نظير. لذا امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين نامه مى فرمايد: ([و با اينكه وجود مالك براى من بسيار مغتنم است؛ ولى] من شما را بر خود مقدم داشتم [كه او را به فرمانداريتان فرستادم]؛ زيرا او نسبت به شما خيرخواه و نسبت به دشمنانتان بسيار سخت گير است)؛ «وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ(12)عَلَى عَدُوِّكُمْ». امام(عليه السلام) در اين جمله تصريح مى كند كه هرچند وجود مالك در لشكر او و تحت فرماندهى او ضرورت داشته؛ ولى به جهت اهمّيّت سرزمين مصر كه كشورى بزرگ و تاريخى با مردمانى پيشرفته و آگاه است، آنها را بر خود مقدم مى دارد. اين، از يك سو ارزش وجودى مالك را روشن مى سازد و از سوى ديگر ارزش مردم مصر را.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.