پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در نامه 46 نهج البلاغه، به تمجید يكی از يارانش می پردازد كه ظاهرا بر مالک اشتر انطباق دارد. ایشان می فرماید: «تو از كسانى هستى كه من براى برپا داشتن دين از آنها كمك مى گيرم و سركشى و تكبر گنهكاران را به وسيله آنان درهم مى شكنم و گلوگاه هاى خطرناك را به كمك آنها حفظ مى كنم». اين تعبيرات نشان مى دهد كه امام(ع) گروهى از افراد شجاع و صاحب معرفت را انتخاب كرده تا در امور حساس و مهم از آنان كمك بگيرد و مخاطب اين نامه كه مالك اشتر است يكي از آنها است.
پاسخ تفصیلی:
بر اساس شواهد و قرائن، ظاهرا مخاطب در نامه 46 نهج البلاغه، مالك اشتر است و تعبيرات امام علی(عليه السلام) در مقام ستودن او نيز تناسب با شخصيتى همچون مالك دارد، هرچند بسيارى از شارحان نهج البلاغه ذكرى از مخاطب اين نامه نكرده و به اجمال از آن گذشته اند. امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه اوصاف برجسته اى براى اين كارگزار ذكر مى كند، تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشكلات تشويق نمايد. مى فرمايد: (اما بعد [از حمد و ثناى الهى] به يقين تو از كسانى هستى كه من براى برپا داشتن دين از آنها كمك مى گيرم و سركشى و تكبر گنهكاران را به وسيله آنان درهم مى شكنم و گلوگاه هاى خطرناك را به كمك آنها حفظ مى كنم)؛ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1)بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ وَ أَقْمَعُ(2)بِهِ نَخْوَةَ(3)الاَْثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ(4)الثَّغْرِ(5)الْمَخُوفِ».
اين تعبيرات نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) گروهى از افراد شجاع و دلير و صاحب معرفت را انتخاب كرده بود كه در اين امور سه گانه يعنى اقامه اركان دين، درهم كوبيدن سركشان تبهكار و حفظ مرزهاى خطرناك، از آنان كمك مى گرفته و مخاطب اين نامه يعنى مالك اشتر يكى از آنها بوده است. گويا امام(عليه السلام) مى فرمايد: مأموريتى را كه به تو براى تدبير امور مصر و اقامه احكام دينى در آنجا و جلوگيرى از ظالمان و سركشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهديدهاى لشكر شام و طرفداران معاويه سپرده ام، به موجب شايستگى هايى است كه در اين امور از تو سراغ دارم.
به راستى مالك اشتر همين گونه بود كه امام(عليه السلام) او را در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا ستوده است. حوادثى كه در زندگى مالك اشتر واقع شد و در تواريخ آمده است گواه زنده اين معناست. از جمله زمانى كه امام على(عليه السلام) مى خواست با شورشيان جمل بجنگد، «عمار ياسر» را به كوفه فرستاد تا مردم را براى پيوستن به لشكر مولا على(عليه السلام) بسيج كند. راوى مى گويد: من در مسجد كوفه بودم. عمار مردم را بسيج مى كرد و مى گفت برويد ولى ابوموسى اشعرى روى منبر ايستاده بود و مى گفت نرويد (و مردم سرگردان بودند) ناگهان غلامان ابو موسى دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند: مالك اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بيرون كرد. ابو موسى كه نام اشتر را شنيد از منبر فرود آمد و به سرعت به سوى قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اشتر به سراغ او آمد و گفت: بيرون آى خدا جانت را بيرون آورد. تو از كسانى هستى كه از قديم جزو منافقان بودى. ابوموسى تقاضا كرد و گفت: امشب را به من مهلت بده. مالك گفت: تا اوّل شب مهلت دارى؛ ولى شب در آنجا نمان. مردم ريختند و مى خواستند اموال ابوموسى را غارت كنند اشتر آنها را نهى كرد.(6)
همچنین در تاريخ آمده است: هنگامى كه حضرت على(عليه السلام) در مسير خود به سوى ميدان صفين به سرزمين «رقّه» رسيد و مى بايست آن حضرت و اصحابش از روى نهر عبور كنند. مردم آنجا (كه گويا علاقه خاصّى به معاويه داشتند) حاضر نشدند كه پلى براى حضرت و لشكريانش بسازند. حضرت تصميم گرفت از روى پل «مَنبِج»(7)؛ (كه نسبتاً دوردست بود) عبور كند. اشتر به مردم آنجا گفت: به خدا سوگند اگر اميرمؤمنان از روى اين پل بگذرد و شما پل خوبى در اينجا براى او نسازيد شمشير را در ميان شما مى كشم مردانتان را مى كشم و زمينتان را ويران مى سازم و اموالتان را مى گيرم. آنها به يكديگر نگاه كردند و گفتند: اين اشتر است به اين قسم وفا خواهد كرد. برخيزيد و پلى بسازيد. پل ساخته شد. تمام لشكر عبور كردند و اشتر آخرين كسى بود كه از آنجا عبور كرد.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.