پاسخ اجمالی:
قضا و قدر دو قسم است: 1) «تکوینی» یعنی همه امور بر اساس علل و ویژگی های خاصّی محقّق می شوند. 2) تشریعی به معنى فرمان الهى در تعيين وظائف انسان و مقدار و حدود اين وظائف. قضا و قدر به هر دو معنی با اختیار انسان منافات ندارد. سرنوشت هر معلولی، تابعِ علل و عواملی است؛ و چون خداوند انسان را مختار آفریده، اراده اش نقش مهمّی در سرنوشت او داشته و عامل موثّری در تأمین سعادت او است. اراده انسان در طول اراده و قضا و قدر الهی است و با آن منافاتی ندارد. اگر انسان در اعمالش اختیاری نمی داشت، آمدن پيامبران، نزول كتب آسمانى و كيفر و پاداش همه بى فايده و ظالمانه بود.
پاسخ تفصیلی:
جایگاه اراده و اختیار انسان در قرآن
خداوند متعال در آيات فراوانی از قرآن کریم با صراحت به مساله «اختيار انسان» پرداخته است؛ از جمله در آیه 38 سوره مدثر می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»؛ ([آرى] هر كس در گرو اعمال خويش است). و در آیه 39 سوره نجم می فرماید: «لَيسَ لِلانسانِ الّا مَا سَعي»؛ (براي انسان چيزي جز حاصل سعي او نيست). همچنین در آیه 11 سوره رعد می فرماید: «ان الله لا يُغيّر ما بِقوم حَتي يُغيّروا ما بِانفُسِهِم»؛ (خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر خودشان آن را تغيير دهند). این آیات گواه روشنى بر اين هستند كه سرنوشت ملّتها و پيروزى و شكست آنها معلول قضا و قدر جبرى نيست، بلكه معلول مجاهدت ها و يا سستى و تنبلى، خود آنهاست؛ منتها هميشه از يك سو افراد تنبل و بيكاره، براى سرپوش گذاشتن روى شكست هاى خود و رهايى يافتن از مسئوليّت ها و عواقب سوء اعمال خويش، با تحريف مفهوم اصلى قضا و قدر و تفسير آن به يك معناى جبرى، اين چنين وانمود مى كنند كه عامل نيرومندى، فوق اراده آنها، بى اختيار آنها را به اين صحنه ها كشانيده، و از سوى ديگر جمعى از گناهكاران آلوده نيز براى تبرئه خود در برابر مردم و يا در برابر وجدان خود، از اين تفسيرهاى غلط مدد مى گيرند.(1) این در حالی است که اختیار انسان امری مسلّم است که تردید در آن راه ندارد و «اراده» ذاتا با اختيار همراه است. امّا اینکه: «این امر با مساله قضا و قدر چگونه قابل جمع است؟» درک آن نیازمند دقّتِ نظر و کمی تامّل می باشد.
مفهوم قضا و قدر
قبل از پاسخ لازم است مفهوم قضا و قدر تبیین گردد تا با درک درستی از حقیقت آن، رابطه آن با اختیار نیز روشن شود.
قضا و قدر دو معنى دارد:
1- قضا و قدر تكوينى:
كه منظور از آن اين است كه هر چيز و هر حادثه و پديده اى در عالم علت و اندازه اى دارد نه چيزى بدون علت بوجود مى آيد و نه بدون اندازه گيرى معين. بطور مثال اگر سنگى پرتاب كنيم و شيشه اى بشكند اين يك حادثه است كه حتما علتى دارد. اين كه مى گوئيم داراى علت است همان قضاى تكوينى است؛ زيرا قضاء در اصل به معنى حكم و فرمان است (و در اينجا حكم و فرمان تكوينى است) و نيز مسلما ميزان شكستگى و اندازه و حدود آن بستگى به كوچكى و بزرگى سنك و قوت و فشار دست و نزديكى و دورى فاصله و عوامل ديگر شبيه آن دارد، اين ارتباط حادثه فوق با چگونگى علت آن همان قدر تكوينى است. زيرا (قدر) به معنى اندازه گيرى است.
2- قضا و قدر تشريعى:
كه به معنى فرمان الهى در تعيين وظائف فردى و اجتماعى انسانها و مقدار و حدود اين وظائف است: مثلا مى گوئيم: نماز واجب است اين يك فرمان الهى و قضاى تشريعى است. سپس مى گوئيم مقدار نماز در هر شبانه روز 17 ركعت است اين يك قدر الهى و تشريعى است.(2)
منافات نداشتن قضا و قدر با اراده و اختیار انسان
اعمال بشر در هر دو حوزه تکوینی و تشریعی با اختیار او محقق می شود. در حوزه قضا و قدر تشریعی همه آنچه خداوند تشریع کرده است برای این است که انسان از روی اختیار انجام دهد و به میزانی که از فرمان الهی پیروی کرده است پاداش خواهد گرفت. در قلمرو قضا و قدر تكوينى نیز گرچه سلسله نظام علّت و معلول به خداوند منتهى مى شود، ولى اين موضوع هيچگونه مخالفتى با آزادى اراده و مسئوليّت انسان در برابر اعمال او ندارد.
توضيح اين كه: اعمال انسان هم مستند به خود او است و هم مستند به خدا، امّا استناد آن به خود او به خاطر اين است كه با آزادى اراده، آن را انجام مى دهد، و امّا استناد به خدا به خاطر اين است كه هستى انسان و تمام نيروهاى او و حتّى آزادى اراده او از ناحيه خالق جهان آفرينش است.
قابل توجّه اين كه، طبق قانون علّت و معلول، اين نيروها لحظه به لحظه از ناحيه مبدأ هستى به انسان مى رسد، بنابراين هر لحظه بخواهد، هستى، قدرت و آزادى اراده او را مى گيرد و به اين ترتيب انسان در اعمال خود هيچ گاه او را مغلوب نساخته و از محيط قدرت او گام بيرون ننهاده، بلكه اوست كه مى خواهد انسان آزاد باشد و مسير تكامل را با پاى خود طى كند، ولى با تمام اين اوصاف، اعمال انسان مستند به خود او نيز هست و چون آزادى اراده دارد، مسئوليّت آنها را به دوش مى كشد. اين موضوع درست به آن مى ماند كه ما سوار يك قطار برقى شده باشيم كه انرژى لازم براى حركت را از سيم مخصوصى كه در سرتاسر جاده كشيده شده و با حلقه اى به آن مربوط است دريافت مى دارد، از نظر تكوينى ما آزاديم كه اين قطار را به هر سو كه مى خواهيم ببريم، به سوى مراكز پاك و در راه اهداف مقدّس و يا به سوى مراكز آلوده و در راههاى نامشروع، ولى در عين حال از نظر مقرّرات قانونى به ما دستور داده اند كه مسير اوّل را بپيماييم نه مسير دوّم را. بديهى است آن كس كه سرپرست مركز مولّد برق است، هر لحظه اراده كند، مى تواند جريان برق را قطع نمايد و قطار ما در جاى خود، در همان لحظه، ميخكوب خواهد شد، و در عين حال به ما مهلت مى دهد، تا مسير خود را انتخاب كنيم. در اين جا رفتن ما به يكى از اين دو مسير به طور قطع به او و به ما استناد دارد، ولى استناد به او هيچ گاه از ما سلب مسئوليّت نكرده و آثار تخديرى ندارد، بلكه با احساس آزادى به ما تحرّك مى بخشد.(3)
لذا انسان بخاطر این نیرو و اختیاری که خداوند به او داده است می تواند برای سعادت خود و تامین نیازهای خود تلاش کند و به اندازه تلاشی که می کند نتیجه خواهد گرفت؛ چرا که خداوند تقدیر او را بر اساس تلاش او می نویسد و با اینکه خدواند سرنوشت انسان را معین می کند و همه امور به خدواند منتهی می شود، اما تلاش انسان در سرنوشت او بی تاثیر نیست و طبق آیه 39 سوره نجم: «لَيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» خداوند به اندازه تلاش انسان سرنوشت او را معین می کند.
لذا می بینیم خداوند در بیان اکتسابی بودن سرنوشت انسان می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا»(4)؛ (آنها كه شقاوتمند شدند) و يا مى گويد: «أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا»(5)؛ (اما آنها كه سعادتمند شدند). در صورتی که اگر شقاوت و سعادت انسان غیر اکتسابی بود، مى بايست گفته شود: «اما الاشقياء و اما السعداء» و مانند آن.
در روایات نیز همین نکته به خوبی تذکر داده شده است. در روایتی از على(عليه السلام) مى خوانيم: «إنّ أمِيرَ الْمُؤمِنِينَ عَدَلَ مِنْ عِنْدِ حَائِطٍ مَائِلٍ إلَى حَائِطٍ آخَرَ فَقِيلَ لَهُ يَا أمِيرَ الْمُؤمِنِينَ تَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ؟ قَالَ افِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ إلَى قَدَرِ اللّهِ عَزّوَجَلَّ»(6)؛ (على(ع) از كنار ديوار شكسته و كجى برخاست، پرسيدند از قضاى الهى فرار مى كنى؟ فرمود: از قضاى الهى به «قدر» او پناه مى برم). اين حديث اشاره به همان حقيقت است كه در بالا گفتيم يعنى درست است كه تا قانون عليّت كه منتهى به فرمان خداست، نباشد ديوار شكسته، سقوط نخواهد كرد؛ امّا همان خداوند به من عقلى داده كه آن خود يك حلقه از سلسله قانون عليّت است و يك عامل بازدارنده در برابر اين گونه حوادث؛ منتها ديوار، عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلى سقوط مى كند، امّا من مى توانم به قدر الهى پناه ببرم يعنى با عقل خود محلّ نشستن خويش را چنان اندازه گيرى كنم كه اگر ديوار سقوط كند روى من نيفتد، پناه بردن از قضا به قدر چيزى جز اين نيست.(7)
البته لازم به ذکر است که برخی امور در عالم هستند که از حیطه اختیار انسان بیرون هستند؛ مثل سرما و گرما و ویروس های خطرناک و حوادث طبیعی مثل سیل و زلزله و باران و خشکسالی و... که در طول اعصار و دوران های مختلف سرنوشت متفاوتی برای انسانها رقم زده اند، اما در کنار این امور غیر اختیاری، خداوند به انسان عقل و شعور داده است تا بوسیله آن از خود در برابر حوادث روزگار دفاع کند و اگر بیمار شد به فکر درمان باشد و...؛ لذا قضا و قدر الهی تا آنجا که به کار و کوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است ولى در بيرون دايره تلاش و كوشش ما و آنجا كه از حريم قدرت ما خارج است، دست تقدير تنها حكمران است، و آنچه به مقتضاى قانون عليّت مقدّر شده است انجام پذير خواهد بود.(8)
اسباب هدایت، تشویق و توبیخ الهی نشانه مختار بودن انسان
نکته دیگری که فقط با وجود اختیار در انسان معنی پیدا می کند تعلیم و تربیت و آمدن پیامبران برای هدایت انسان و تشویق و توبیخ انسان است. اگر ما اراده و اختیار نداشته باشیم و به حکم قضا و قدر محكوم به سعادت و شقاوت ذاتى باشيم، تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود؛ آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و توبيخ و سرزنش و ملامت و مؤاخذه و سؤال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بى فايده يا ظالمانه محسوب مى گردد.(9)
در حديث معروفى كه در منابع معتبر حديث از على(عليه السلام) نقل شده، به این مسأله اشاره شده و به تمام كسانى كه در مورد قضا و قدر به معانى خرافى، شبيه آن چه جبريّون مى گويند و يا در ميان بعضى عوام معروف است قائلند، حمله شده است. متن حديث چنين است:
«لمّا انْصَرَفَ عَلِىٌّ عَليهِ السَّلام مِنْ صِفّيِن فَإنَّهُ قَامَ إلَيْهِ شَيْخٌ، فَقَالَ: أخْبِرْنَا يَا أمِيرَ المُؤمِنِينَ عَنْ مَسِيرنَا إلَى الشَّامِ أَكَانَ بِقَضَاءِ اللّهِ تَعَالَى وَ قَدَرَهِ؟ فَقَالَ أمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرِءَ النَسِمَةَ مَا وَطَأنَا مَوْطِئاً وَ لَاهَبَطْنَا وَادِياً وَ لَاعَلَوْنَا قَلْعَةً إلّابِقَضَائِهِ وَ قَدَرِهِ. فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ عِنْدَ اللّهَ احتسَبَ عَنَائِى، مَا ارَائِى مِنَ الأجْر شَيْئاً. فَقَالَ لَهُ مَهْ! أيُّهَا الشَّيْخُ بَلْ عَظَّمَ اللّه أَجْرَكُمْ فِى مَسِيِركُمْ وَ أَنْتُم سَائِرُونَ، وَ فِى مُنْصَرَفَكُمْ وَ أَنْتُمْ مَنْصَرِفُونَ، وَ لَمْ تَكُونُوا فِى شَىءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ وَ لَاإلَيْهَا مُضْطَرِّينَ، فَقَالَ الشَيْخُ: كَيْفَ وَ القَضَاء و القدر سَاقَانَا؟! فَقَالَ: وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَرَاً حَتْماً لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ العِقَابُ وَ الوَعْدُ وَ الوَعِيدُ وَ الأمْرُ وَ النَّهْىُ وَ لَمْ تَأْتَ لَائِمَةٌ مِنَ اللّهِ لِمُذْنِبٍ وَ لَامَحْمَدَةٍ لِمَسِيئٍ وَ لَمْ يَكُنِ الْمُحْسِنُ أولَى بِالْمَدْحِ مِنَ المُسِيىءٌ لَاالمُسِيىءُ أوْلَى بالذَّمِّ مِنَ الْمُحْسِنِ، تِلْكَ مَقَالَةٌ عَبَدَةِ الأوْثَانِ وَ جُنُودِ الشَّيْطَانِ وَ شُهُودِ الزُّورِ و أهْلِ الْعَمَى عَنِ الصَّوَابِ وَ هَمْ قَدَرِيَّةُ هَذِهِ الأُمَةِ وَ مَجُوسِهَا إنَّ اللّهَ تَعالَى أَمَرَ تَخْيِيِراً وَ كَلَّفَ يَسِيرَاً وَ لَمْ يَعْصِ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطِعْ مُكْرَهاً وَ لَمْ يُرْسِلْ الرُّسُلَ عَبَثَاً وَ لَمْ يَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُما بَاطِلًا، ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَّ النَّارِ، فَقَالَ الشَّيْخُ: وَ مَا القَضَاءُ وَ القَدَرُ اللَّذَانِ مَا صِرْنَا إلّابِهِمَا، فَقَالَ: هُوَ الأمْرُ مِنَ اللّهِ تَعَالَى وَ الْحُكْمُ وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى «وَ قَضى رَبُّكَ ألّا تَعْبُدُوا إلَّاإيّاه...» ...»(10)؛ (هنگامى كه على(عليه السلام) از «صفّين» مراجعت نمود، پيرمردى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! مى خواستم از حركت به سوى شام سؤال كنم: آيا اين جريانات به قضا و قدر الهى بود؟! امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: سوگند به آن كس كه دانه را [در نخستين جنبش حيات] در زير زمين شكافته و آدميان را آفريده، هيچ گامى برنداشتيم و به هيچ درّه اى فرود نيامديم و از هيچ نقطه اى بالا نرفتيم مگر اين كه به «قضا و قدر» الهى بود!. پيرمرد گفت: بنابراين رنج ما بى حاصل بود و اين مصيبت را بايد به حساب پروردگار بگذاريم، زيرا هيچ پاداشى نخواهيم داشت! على(عليه السلام) فرمود: آرام باش اى پيرمرد! خداوند پاداش بزرگى به هنگام رفتن و بازگشت براى شما مقرّر داشته و هيچ گاه و در هيچ حالى مجبور نبوده ايد. پيرمرد گفت: چگونه؟ با اين كه قضا و قدر، ما را در اين راه سير داده؟! فرمود: واى بر تو گويا گمان كردى قضا لازم و قدر حتمى، در كار است [و ما مجبوريم؟]، اگر چنين باشد، «ثواب» و «عقاب» باطل مى گردد و «وعد» و «وعيد» مفهوم نخواهد داشت، «نيكوكار» از «بدكار» سزاوارتر به ستايش نيست و نه «بدكار» بيش از «نيكوكار» در خور مذمّت، نبايد گنه كار سرزنش گردد و نه از اطاعت كننده، مدح شود! اين گفتار و عقيده بت پرستان و لشكريان شيطان و گواهان باطل و نابينايان در برابر حقّ است و آنها جبريّون و مجوس اين امّتند! خداوند، امرِ اختيارى كرده و تكاليف آسان نموده نه كسى را مجبور به معصيت و نه مجبور به اطاعت كرده است و پيامبران را بيهوده نفرستاده و زمين و آسمان و آن چه در ميان آنهاست بيهوده نيافريده است، اين گمان كافران است، و واى بر آنها از آتش دوزخ. پيرمرد [بار ديگر] پرسيد: پس اين قضا و قدر كه ما را به اين راه فرستاد چه بود؟ فرمود: منظور فرمان و حكم خداست، سپس اين آيه راتلاوت كرد: «و قَضى رَبُّكَ ألَّا تَعْبُدُوا إلّاإيَّاهُ ...»؛ پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد...).(11)
قضا و قدر و رابطه آن با اختیار در یک مثال
در پایان با یک مثال زیبا، قضا و قدر و رابطه آن با اختیار را بیشتر روشن می کنیم: اگر كسي بالاي بام ايوان بلند رود كه خود را با سر روي زمين سنگ فرش مسجد بيافكند و بگويد: اگر مقدّر است بميرم مي ميرم ولو خود را از بام نيافكنم و اگر مقدّر است بمانم مي مانم، اين گفته درست نيست؛ زيرا خداوند در اين مورد چند مقدّر حتمي و جبري دارد و يك مقدّر اختياري.
مقدّرات الهی در این فرض عبارت است از:
1. قضا و قدر الهي؛ سنگ را كه كف زمين از آن فرش شده، سخت و محكم آفريده است.
2. قضا و قدر الهي؛ جمجمه انسان را از استخوان نازك خلق كرده است.
3. قضا و قدر الهي؛ به زمين قوه جاذبه داده است.
4. قضا و قدر الهي؛ چنين مقرّر كرده كه اگر كسي خود را از بلندي به زمين سختي پرت كند، جمجمه اش شكسته و مغزش متلاشي شود.
5. قضا و قدر الهي؛ اين است كه اگر كسي مغزش متلاشي شد فوراً بميرد.
6. در کنار همه اینها، قضا و قدر الهي اين است كه بشر داراي اختيار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت كند و بميرد و يا آن كه از راه بام، پله پله به زير آيد و بماند. پس به آن كسي كه روي بام به قصد افكندن خود ايستاده است بايد گفت: تقدير خداوند درباره مرگ و حيات شما تابع اراده و اختيار شما است. اگر افكندن از بام را اختيار كني مقدّر است بميري؛ و اگر پله هاي بام را انتخاب كني مقدّر است بماني. در هر دو صورت، قضيه طبق قضا و قدر الهي است.(12) و این معنای حقیقی قضا و قدر الهی می باشد که با اختیار انسان منافاتی ندارد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.