پاسخ اجمالی:
ایشان در این باره می فرماید: «تو چنين پنداشتى كه من نسبت به خلفاء پيشين حسد ورزيدم و بر آنها ستم كردم اگر اين گونه باشد جنايتى بر تو نرفته است كه از تو عذرخواهى كنم [و ابداً به تو مربوط نيست به گفته شاعر:] اين عيبى است كه گَرد عارِ آن بر تو نمى نشيند». در واقع منظور امام(ع) اين است كه اگر من مشكلى با خلفا داشته ام بايد آنها يا فرزندان آنها مدعى شوند؛ اما تو كه از «طلقاء» هستى و در آخرين مرحله از روى ناچارى در «فتح مكّه» اسلام را پذيرا شدى، حق ندارى در اين موضوع وارد شوى.
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از نامه 28 «نهج البلاغه»، يكى از سخنان ناموزون معاويه را مى آورد كه در نامه اش به امام(عليه السلام) صريحاً گفته بود: «تو به ابوبكر حسد ورزيدى و از بيعتش سر باز زدى و به عُمر نيز حسادت داشتى و از همه بيشتر به عثمان حسد داشتى و زشتى هاى كار او را برملا ساختى و در فهم و دين و روش و عقل او ترديد كردى...»، امام(عليه السلام) مى فرمايد: (تو چنين پنداشتى كه من نسبت به خلفاء پيشين حسد ورزيدم و بر آنها ستم كردم اگر اين گونه باشد جنايتى بر تو نرفته است كه از تو عذرخواهى كنم [و ابداً به تو مربوط نيست به گفته شاعر:] «اين عيبى است [اگر عيب باشد] كه گَرد عارِ آن بر تو نمى نشيند»)؛ «وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ، وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ، فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ وَ تِلْكَ شَكَاةٌ(1) ظَاهِرٌ(2) عَنْكَ عَارُهَا».
به اين ترتيب، امام(عليه السلام) معاويه را از ورود در اين صحنه كنار مى زند و آن را نوعى فضولى در كار ديگران مى شمرد و مى گويد: اگر من مشكلى با خلفا داشته ام بايد آنها يا فرزندان آنها مدعى شوند؛ اما تو كه از «طلقاء» هستى و در آخرين مرحله از روى ناچارى در «فتح مكّه» اسلام را پذيرا شدى، حق ندارى در اين موضوع وارد شوى. آن مصرع از شعر كه امام(عليه السلام) در اين كلامش به آن استناد فرموده از «ابو ذويب هزلى» است، مردى كه هم دوران جاهليّت و هم دوران اسلام را درك كرد و هنگام رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه آمد و مسلمان شد و در رديف مسلمانان ظاهر الصلاح در آمد و مصرع اوّل اين شعر چنين است:
«وَ عَيَّرَها الْواشُونَ أنّى أُحِبُّها»
(سعايت كنندگان دوست مرا سرزنش كردند كه من او را دوست دارم؛ ولى اين عيبى است [اگر عيب باشد] كه ننگ و عارش از تو دور است)
اين شعر به صورت ضرب المثلى در آمده براى كسى كه امرى را بد مى شمرد در حالى كه ربطى به او ندارد.
تعبير به «زَعَمْتَ» مفهومش اين است كه اولا نسبتى را كه درباره من به عنوان حسد مى دهى دروغ است، به خصوص اينكه مرا در سخنت شريك قتل عثمان پنداشتى در حالى كه من مردم را از كشتن او نهى مى كردم و ثانياً به فرض كه اين نسبت درست باشد ارتباطى به تو ندارد.
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن در پاسخ به بخش ديگرى از نامه معاويه پرداخته و مى فرمايد: (تو گفته اى كه مرا همچون شتر افسار زده اى مى كشيدند تا بيعت كنم به خدا سوگند خواسته اى مذّمت كنى؛ ولى [ناخود آگاه] مدح و ثنا گفته اى و خواسته اى رسوا كنى؛ ولى خودت رسوا شده اى)؛ «وَ قُلْتَ: إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ(3) حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ!».
اشاره به اينكه تو اولاً: اعتراف كرده اى كه من مظلوم واقع شده ام و ديگران به من ستم كرده اند، اين مدحِ منِ مظلوم است و نكوهش ظالمان. ثانياً: ثابت كرده اى خلافت به اجماع صحابه نبود؛ در حالى كه تو مدافع چنان خلافتى هستى و گفته اى خليفه اوّل از همه در پيشگاه خدا برتر و والاتر بود چگونه ممكن است چنين باشد؛ در حالى كه چنين ستمى با نخستين مسلمان و نزديك ترين فرد به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و آگاه ترين و داناترين آنها بنمايد؟ اين تناقض گويى تو دليل بر رسوايى توست.
آن گاه در شرح اين سخن مى افزايد: (اين امر براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند)؛ «وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ(4) فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ، وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ!».
آرى نيكان و پاكان در طول تاريخ بر اثر حقّ گويى و حقّ جويى و عدم تسليم در برابر خواسته هاى ظالمان، مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند، اين افتخار آنها بوده و هست. اشاره به اينكه اگر چنين مظلوميتى عيب باشد بايد بگويى در جنگ اُحُد كه پيشانى و دندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله حاميان پدرت شكست و پهلوى حمزه كه به وسيله مادرت شكافته شد و جگرش را بيرون كشيد و به دهان گذارد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و حمزه در خور مذمّت و پدرت و مشركان مكّه و مادرت هند شايسته مدح و تقديرند.
آيا هيچ عاقلى چنين سخنى را مى پذيرد؟ و اگر به گذشته تاريخ باز گرديم پيامبران بزرگى همچون ابراهيم و يحيى و زكريّا و حضرت مسيح(عليهم السلام) و غير آنها را مى بينيم كه در راه حقّ طلبى مورد ستم و ظلم قرار گرفتند.
امام(عليه السلام) در پايان اين فراز از نامه مى فرمايد: (اين دليل و حجت من است در برابر غير تو و من به همين مقدار كه بيان آن پيش آمد براى تو ذكر كردم)؛ «وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ(5) مِنْ ذِكْرِهَا». اشاره به اينكه مخاطب واقعى من در اين سخن خلفايى هستند كه مرا به زور به بيعت خودشان مجبور ساختند؛ ولى چون تو، اين مسئله را مطرح كردى به مقدارى كه لازم بود گوشزد كردم.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.