پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) درباره فضيلت هاي «بنی هاشم» بر «بنی امیّه» فرمودند: «چگونه اين دو گروه يكسانند در حالى كه در بین ما پيامبر(ص) و در بین شما تكذيب كننده اي مانند ابوجهل وجود دارد، از ميان ما شير خدا و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى، از ميان ما دو سرور جوانان بهشت و از ميان شما كودكان آتش، از ما بهترين زنان جهان و از شما حمّالة الحطب و ... وجود دارد، پس ما به سبب خويشاوندي با پيامبر(ص) و اطاعت از او از ديگران سزاوارتريم. از سوى ديگر اگر دليل پيروزي در سقيفه استدلال به خويشاوندى با پيامبر(ص) بود، پس حق با ماست؛ چرا كه ما از همه به پيامبر(ص) نزديك تريم و اگر دليل ديگري داشت انصار نيز در خلافت حقّى خواهند داشت».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از نامه 28 «نهج البلاغه» با دليل روشن و برهان دندان شكن، به تفاوت هاي بنى هاشم و بنى اميّه و خاندان وابسته به آنها اشاره كرده و فضيلت هاي «بنی هاشم» را بر «بنی امیّه» بيان نموده، مى فرمايد: (چگونه مى توان اين دو گروه را با هم يكسان دانست در حالى كه از ميان ما پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) برخاست و از ميان شما تكذيب كننده [اى همچون ابوجهل]، از ميان ما شير خدا [حمزه] و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى [ابوسفيان]، از ميان ما دو سرور جوانان بهشت [حسن و حسين(عليهما السلام)] و از ميان شما كودكان آتش [اولاد مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط]، از ما بهترين زنان جهان [فاطمه(عليها السلام)] و از شما حمّالة الحطب [اُمّ جميل همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان] و امور فراوان ديگر از فضائلى است كه ما داريم و رذايلى است كه شما داريد)؛ «وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ، وَ مِنَّا أَسَدُ اللهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ(1)، وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ!».
به اين ترتيب امام(عليه السلام) با بيان اين اسنادِ زنده، موقعيت خاندان بنى هاشم و رسوايى هاى بنى اميّه و هم پيمانان آنان را بر شمرده به گونه اى كه جاى انكار براى كسى باقى نمى ماند و اين است معناى فصاحت و بلاغت در سخن.
در اينكه منظور از «مكذّب» كيست، شارحان «نهج البلاغه» نظرات متفاوتى داده اند و گاه افراد گمنامى را به عنوان مكذّب بر شمرده اند كه انسان را به تعجب مى آورد؛ در حالى كه روشن ترين مصداق مكذّب در تاريخ اسلام همان ابوجهل است چه او را از بنى اميّه بدانيم و چه ندانيم؛ زيرا امام(عليه السلام) فضيحت هاى بنى اميّه و اقوام وابسته به آنها را بيان مى كند كه هم عقيده و هم پيمان آنان بودند.
در مورد «اسدالله» هيچ گفتگويى در ميان مفسّران نيست كه منظور حضرت حمزه است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او را به اين لقب مفتخر ساخت و در مورد «اَسَد الأحْلاف» نيز احتمالات متعدّدى داده شده؛ در حالى كه روشن ترين تفسير آن ابوسفيان است كه در جنگ هايش بر ضد اسلام از طوايف مختلف مشركان پيمان مى گرفت كه آخرين آنها جنگ احزاب بود.
همچنين در مورد تفسير «صِبْيَةُ النَّارِ»؛ (كودكان دوزخ) نظرات مختلفى از سوى شارحان «نهج البلاغه» ابراز شده ولى از همه مناسب تر اين است كه منظور بچه هاى «عقبة بن ابى معيط» باشند كه وقتى در روز جنگ بدر ضربات هولناكى بر بدن اين مرد خطرناك و سنگدل وارد شد، چشمش به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) افتاد و با صدايى ترحم آميز گفت: «مَنْ لِلصِبْيَةِ يا مُحَمّد!؟»؛ (يا محمد من مى روم تكليف فرزندانم چه خواهد شد؟)، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «النّارُ»(2)؛ (آتش دوزخ). اشاره به اينكه شما مسلمانان را به قتل مى رسانيد و هيچ فكر فرزندان آنها نيستيد؛ اما اكنون به فكر فرزندان خود افتاده ايد؛ فرزندانى كه در آينده، مسير شما را طى مى كنند و در صف دشمنان اسلام خواهند بود. تاريخ هم به ما مى گويد كه فرزندانى از او پا گرفتند كه منشأ شرارت بودند از جمله آنها وليد بن عقبه بوده است.
منظور از «خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» به اتفاق همه شارحان «نهج البلاغه» و ساير علماى اسلام، بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) است؛ زيرا همان گونه كه در «صحيح مسلم» آمده پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام بيمارى وفات خود براى آرامش بخشيدن به دخترش فاطمه(عليها السلام) فرمود: «فَقَالَ أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ؟».(3) شبيه همين حديث در «صحيح بخارى» جلد 7 صفحه 142 و در «مسند احمد» و «مستدرك حاكم» به جاى اين تعبير «سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِين» آمده كه فراگيرتر است.(4)
اما «حمّالة الْحَطَب» كه در قرآن در سوره «مسد» به او اشاره شده به اتفاق شارحان «نهج البلاغه» و مفسّرانِ «قرآن»، منظور اُمّ جميل همسر ابولهب، خواهر ابوسفيان و عمّه معاويه است.
از مجموع آنچه در بالا آمده به خوبى موقعيت خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و بنى هاشم و موقعيت خاندان بنى اميّه و خاندان وابسته به آنها روشن مى شود و امام(عليه السلام) با بيان خود كه از ذيل آن استفاده مى شود، مسائل زياد ديگرى نيز بوده است و روى ملاحظاتى بيان نفرموده، پاسخ كوبنده اى به معاويه داده و در برابر ادعاهايش ايستاده است.
آن گاه امام(عليه السلام) براى تأكيد آنچه گذشت مى افزايد: (بنابراين دوران اسلامِ ما به گوش همه رسيده و كارها و شرافت ما در عصر جاهليّت نيز بر كسى مخفى نيست)؛ «فَإِسْلَامُنَا قَدْ سُمِعَ، وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ». اشاره به اينكه اسلام از ما آغاز شد و نخستين مسلمانان ما بوديم و همواره مدافع اسلام و قرآن بوديم. در زمان جاهليّت نيز به نيكنامى و درستكارى و امانت در ميان همه مردم معروف بوديم.
مرحوم مغنيه در «شرح نهج البلاغه» خود از كتاب «عبقرية محمد» از نويسنده معروف مصرى «عقاد» نقل مى كند كه: «بنى هاشم همواره صاحبان عقيده و فضايل اخلاقى و حُسن ظاهر بودند و بنى اميّه حيله گرانى با ظواهر ناپسند و ما در تمام صفات، اين اختلاف را بين بنى هاشم و بنى اميّه مى بينيم».(5)
جالب اينكه ابن ابى الحديد در بيان اين تفاوت ها بحثى طولانى در حدود يكصد صفحه در سه فصل دارد: در فصل نخست فضايل بنى هاشم را نسبت به بنى اميّه (فرزندان عبد شمس) نقل مى كند و در فصل دوم از امورى كه بنى اميّه به آن افتخار مى كردند سخن مى گويد و در فصل سوم از اين افتخارات موهوم پاسخ مى دهد.(6)
آن گاه امام(عليه السلام) بعد از اين دلايل قوى تاريخى به سراغ «قرآن مجيد» مى رود و با دو آيه از آن حقانيّت و اولويت بنى هاشم را اثبات مى كند مى فرمايد: (كتاب خدا آنچه را [دشمن] از ما دور ساخته و جدا كرده براى ما جمع نموده است و آن سخن خداوند متعال است كه فرموده: «خويشاوندان در كتاب الهى نسبت به يكديگر سزاوارترند» و نيز فرموده: «سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كردند، و همچنين اين پيامبر [كه راه پر افتخار او را ادامه داد] و كسانى كه به او ايمان آورده اند و خداوند، سرپرست و ياور مؤمنان است»)؛ «وَ كِتَابُ اللهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى(وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ)(7) فِي كِتابِ اللهِ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى:(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ)(8)».
حضرت در تفسير و تطبيق اين آيه مى افزايد: (پس ما از يك طرف به سبب قرابت و خويشاوندي [پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)] از ديگران سزاوارتريم و از سوى ديگر به سبب اطاعت [از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)])؛ «فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ، وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ».
در واقع، امام(عليه السلام) با ذكر اين دو آيه تمام راهها را بر معاويه مى بندد كه اگر معيار در جانشينى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، قرابت با او باشد، ما از همه سزاوارتريم، چرا كه نزديك تريم و اگر معيار، آشنايى با تعليمات و اطاعت از دستورات آن حضرت باشد ما از همه آشناتر و نسبت به آيين او مطيع تريم؛ در حالى كه خاندان بنى اميّه و كسان ديگرى كه بر كرسى خلافت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نشستند هيچ يك از اين دو اولويت را ندارند.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر خويشاوندى به تنهايى مى تواند دليل بر صلاحيت جانشينى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گردد. پاسخ آن است كه امام(عليه السلام) ناظر به استدلالى است كه در «سقيفه بنى ساعده» از سوى طرفداران خليفه اوّل شد؛ آنها قرابت با پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دليل بر اولويت خود دانستند. امام(عليه السلام) مى فرمايد كه اگر معيار اين باشد ما از همه آنها اقربيم.
به يقين معيار اصلى همان است كه امام(عليه السلام) در جمله دوم گفته است و از آن تعبير به طاعت نموده، طاعتى زاييده از علم و ايمان. كسى كه نسبت به مكتب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از همه آگاه تر و ايمانش به آن بيشتر باشد، شايستگى بيشترى براى خلافت او دارد. به همين دليل ما امير مؤمنان علي(عليه السلام) را از همه شايسته تر مى دانيم و از آن بالاتر اينكه خداوند به موجب شايستگى هاى بى نظيرى كه در آن حضرت بود خودش او را برگزيده است.
سپس امام(عليه السلام) به توضيح بيشترى درباره سخنان پیشین خود پرداخته و مى فرمايد: (آن روز كه مهاجران، در سقيفه در برابر انصار [براى اثبات حقانيّت خود نسبت به خلافت] استدلال به قرابت و خويشاوندى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) كردند، بر آنها پيروز شدند اگر اين، دليلِ پيروزى است، پس حق با ماست نه با شما [چرا كه ما از همه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديك تريم] و اگر دليل ديگرى دارد ادعاى انصار بر جاى خود باقي است [و آنها هم در خلافت حقّى دارند كه آن را به عنوان «مِنّا أميرٌ وَ مِنْكُمْ أميرٌ» مطالبه مى كردند])؛ «وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فَلَجُوا(9) عَلَيْهِمْ، فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ، وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ».
در واقع امام(عليه السلام) پاسخ ضمنى به سخنان معاويه در مورد خليفه اوّل و دوم مى دهد كه معاويه در نامه اش آنها را به رخ كشيده، حضرت مى فرمايد: نه تنها بنى اميّه شايستگى براى خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ندارند؛ زيرا نه از مهاجران بودند و نه از انصار، بلكه از «طلقاء» يعنى همان مشركان آزاد شده روز فتح مكّه بودند. خلفاى نخستين نيز به استناد سخنان خودشان شايستگى براى اين كار نداشتند؛ زيرا از آنها شايسته تر نيز وجود داشت. اگر معيار شايستگى ـ طبق استدلال آنها ـ قرابت باشد حضرت علي(عليه السلام) از همه آنها به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نزديك تر بود؛ هم پسر عموى پيامبر بود و هم داماد او. اگر ديگران شاخ و برگ اين شجره نبوّت باشند، حضرت علي(عليه السلام) ميوه آن درخت بود و همچنين امامان اهل بيت(عليهم السلام).
مجدداً تكرار مى كنيم كه اين استدلال در واقع استدلال به مسلّماتِ خصم است كه در منطق از آن به عنوان استدلالات جدلى تعبير مى كنند؛ يعنى آنچه را خصم و دشمن مسلّم داشته از او مى گيرند و به او باز مى گردانند و خلع سلاحش مى كنند.(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.