پاسخ اجمالی:
به تصريح قرآن، حضرت يعقوب(ع) اسطوره صبر و شكيبايى بود كه به فراق فرزند دلبندش حضرت يوسف(ع) كه سخت مورد علاقه اش بود گرفتار شد. ساليان دراز با چشمانى اشكبار صبر كرد تا جايي كه ديدگانش را از دست داد؛ اما در اين راه هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان نراند و پيوسته شاكر و صابر بود و به تعبير خودش «صبر جميل» داشت.
پاسخ تفصیلی:
در سوره «یوسف» از صبر «حضرت يعقوب»(علیه السلام) كه اسطوره اى در صبر و شكيبايى است، سخن به ميان آمده است. او به فراق فرزند دلبندش حضرت يوسف(عليه السلام) - كه سخت مورد علاقه اش بود - گرفتار شد. ساليان دراز با چشمانى اشكبار صبر كرد تا سرانجام ديده اش نابينا شد؛ اما هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان نراند و پيوسته شاكر و صابر بود؛ به تعبير خودش «صبر جميل» داشت، چنان كه در قرآن آمده است: «وَ جَائُوا عَلىَ قَمِيصِهِ بِدَم كَذِب قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُم أَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ»(1)؛ ([برادران يوسف] پيراهن او را با خونى دروغين [نزد پدر] آوردند، [حضرت يعقوب(علیه السلام) خطاب به فرزندانش] گفت: هوس هاى نفسانى شما، اين كار را در نظرتان زينت داده؛ من صبر جميل مى كنم و از خداوند در برابر آنچه شما مى گوييد، يارى مى طلبم). برادران دروغگو و كم حافظه، از اين غافل بودند كه اگر پيراهن حضرت يوسف(عليه السلام) را به خون آغشته نموده و به عنوان سند حمله گرگ نزد پدرشان مى آورند، لااقل چند جاى پيراهن را پاره كنند تا دليلى بر حمله گرگ باشد؛ در حالى كه آنها پيراهن برادر را خون آلود كرده، نزد پدر آوردند؛ به همين دليل پدر از نيرنگ آنها با خبر شد و جمله «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسَكُم اَمْراً» را گفت؛ ولى چون در آن شرايط، كارى از دستش ساخته نبود، در حالى كه بى اختيار اشكش جارى بود، گفت: «فَصَبْرٌ جَميلٌ»؛ (صبر خواهم كرد، صبرى زيبا [كه توأم با شكرگزارى و سپاس خدا باشد، آلوده به ناسپاسى و جزع و بى تابى نگردد]).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.