پاسخ اجمالی:
قرآن با اشاره به داستان قوم حضرت نوح(ع) و استکبار آن ها از زبان حضرت نوح(ع) می فرماید: «[بارالها!] من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدت استکبار نمودند». بنابراين استکبار و خود برتربینی عامل اصلی اصرار و لجاجت بر کفر و دشمنی با حق شده تا آن جا که از ترس تاثیر سخنان حضرت نوح(ع) انگشت در گوششان می کردند تا مبادا حرف حق را بشنوند».
پاسخ تفصیلی:
در سوره نوح(علیه السلام) به داستان این پیامبر كه نخستين پيامبر اولواالعزم و صاحب شريعت بود پرداخته و به مسئله تکبر - كه سرچشمه كفر و لجاجت بت پرستان زمان او بود - اشاره می کند. هنگامى كه حضرت نوح(علیه السلام) شكايت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: «وَ انِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْبَاراً»(1)؛ ([بارالها!] من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت [با من] لجاجت ورزيدند و به شدّت استكبار نمودند).
در اينجا مى بينيم كه استكبار و خودبرتربينى، سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديده است. بلاى استكبار در ميان آنها به حدّى بود كه از شنيدن سخنان حق - كه احتمالاً مايه بيدارى آنها مى شد - وحشت داشتند، انگشت در گوش ها مى گذاردند و لباس به سر مى كشيدند تا مبادا امواج صوتى حضرت نوح(عليه السلام) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبّر شديد نداشت.
همان ها بودند كه به حضرت نوح(عليه السلام) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى شويم!
آرى تكبّر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مى سوزاند و خاكستر مى كند. در واقع صفت رذيله استكبار، عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر بود تا آنجا كه از ترس تأثير سخنان حضرت نوح(عليه السلام) انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند. جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقّانيّت دعوت حضرت نوح(عليه السلام) و تأثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(عليه السلام) را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح(عليه السلام) موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.
بالاخره حالت «عُجب» و «خود بزرگ بينى» موجب شد كه هشدارهاى نوح(عليه السلام) را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بيانگارند و حتّى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(عليه السلام) كشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح(عليه السلام) باز به آنها هشدار داد و گفت: «... اَنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَانَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»(2)؛ (اگر [شما امروز] ما را مسخره مى كنيد، ما همين گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد[ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى رويد و فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!]).
اصولاً يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى دهد و بسيار ديده ايم كه در مجالس پر گناهِ خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مَضْحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان - كه از طرق حرام به دست آمده - نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است به خود اجازه مى دهند ديگران را تحقير كنند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.