پاسخ اجمالی:
خوارج با مشاهده نتیجه حکمیت، فریادشان بلند شد که چرا امام علی(ع) مساله حکمیت را پذیرفت. امام(ع) می فرماید: «به اين دو نفر حكميت داده شد، تا آنچه را قرآن زنده كرده زنده بدارند، و آنچه را به مرگ محكوم ساخته نابود كنند». آنگاه مى فرمايد: «من شما را فريب ندادم، بلکه بر اساس رأى شما اين دو نفر انتخاب شدند، ما نيز از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند». در واقع افراد نادان و لجوج هنگامى كه به عواقب سوء کار خود گرفتار مى شوند به فرا افكنى پرداخته و گناه خويش را به گردن ديگران مي اندازند.
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه «خوارج» نتيجه منفى داستان حكميّت را ديدند كه «عمروعاص» حيله گر، «ابو موسى اشعرى» ساده لوح را فريب داد و مسأله حكميّت را به نفع معاويه تمام كرد فريادشان بلند شد، كه چرا ما مسأله حكميّت را پذيرفتيم چرا على(عليه السلام) زير بار حكميّت رفت با اين كه مى دانستند: اوّلاً حكميّت بر على(عليه السلام) تحميل شد و ثانياً: امام(عليه السلام) هرگز به نمايندگى «ابو موسى اشعرى» راضى نبود بلكه مى خواست «ابن عباس» كه مردى هوشيار و دانا بود به نمايندگى برگزيده شود ولى غوغا سالاران نادان و بى خبر، اين را هم بر امام تحميل كردند.
امام(عليه السلام) در آخرین بخش از خطبه 127 نهج البلاغه به پاسخ خوارج مى پردازد كه حكميّتِ حكمين، مشروط به اين بود كه در سايه قرآن حركت كنند، نه در چنبر هواى نفس و عقيده شخصى خود، و آنها به اين شرط عمل نكردند اين گناه آنها است نه گناه ما، حضرت مى فرمايد: (اگر به اين دو نفر ابو موسى اشعرى و عمروعاص حكميّت داده شد، تنها به اين منظور بود كه آنچه را قرآن زنده كرده زنده بدارند، و آنچه را به مرگ محكوم ساخته نابود كنند)؛ «فَإنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ، وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ».
قابل توجه اين كه، همين مطلب كه امام(عليه السلام) به آن اشاره كرده در متن «عهدنامه صلح» ـ عهد نامه ای که میان امام علی(علیه السلام) و معاویه در صفیّن بسته شده بود ـ آمده است: «اَنَّ كِتَابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ بَيْنَنا مِنْ فاتَحتِهِ إلى خاتِمَتِهِ نُحيِي مَا أَحْيَا وَنُمِيْتُ مَا أماتَ»(1)؛ (كتاب خداوند متعال، قرآن مجيد، از آغاز تا پايان در ميان ماست، آنچه را قرآن زنده كرده زنده مى كنيم و آنچه را ميرانده، مى ميرانيم!).
سپس مى فرماید: (احياى قرآن اين است كه دست اتحاد بهم دهند و به آن عمل كنند و ميراندن قرآن پراكندگى و جدايى از آن است)؛ «وَ إحْيَاؤُهُ الإجْتِمَاعُ عَلَيْهِ، وَ إمَاتَتُهُ الإفْتِرَاقُ عَنْهُ».
و براى تاكيد بيشتر، مى افزايد: (منظور اين بود كه اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت كند، ما از آنها پيروى كنيم و اگر آنان را به سوى ما سوق مى دهد بايد تابع ما باشند)؛ «فَإنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ، وَ إنْ جَرَّهُمْ إلَيْنَا اتَّبَعُونَا».
اين سخنى است بسيار منطقى كه هر كس حدّ اقل فكر و شعور را داشته باشد آن را درك مى كند ولى گويا خوارج از اين نعمت الهى به همين مقدار نيز برخوردار نبودند.
سپس امام(عليه السلام) همين مطلب را به تعبير روشن ترى بيان مى كند به گونه اى كه گويا از نادانى و سخنان بى منطق آنها سخت عصبانى شده، مى فرمايد: (پس اى بى ريشه ها! من كار بدى نكردم و خلافى انجام ندادم شما را فريب نداده ام و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، مطلب اين است كه رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را انتخاب كنند، ما نيز از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند)؛ «فَلَمْ آتِ ـ لاَ أَبَا لَكُمْ ـ بُجْراً(2)، وَ لاَ خَتَلْتُكُمْ(3)عَنْ أَمْرِكُمْ، وَ لاَ لبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ، إنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ».
(ولى آنها عقل و ايمان خويش را از دست دادند و حق را ترك كردند در حالى كه به خوبى آن را مى ديدند، اما چون جور و ستم با هواى نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى كه پيش از آن كه آن رأى زشت و آن حكم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط كرده بوديم كه به عدالت داورى كنند و حق را در نظر داشته باشند)؛ «فَتَاهَا عَنْهُ، وَ تَرَكا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ. وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا ـ فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ، و الصَّمْدِ(4)لِلْحَقِّ ـ سُوءَ(5)رَأْيِهِمَا، وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا».
در واقع جان كلام مولا اين است كه اوّلاً: انتخاب حكمين بر اساس فشار جمعيّت شما بر اين امر بود و اگر اين كار خلافى بوده، خلاف از سوى شماست نه از من، و ثانياً: ما با آنها شرط كرده بوديم، كه خدا را در نظر بگيرند و بر اساس آيات قرآن حكم كنند ولى آنها هواى نفس را مقدّم داشتند و از طريق روشنى كه ما به آنها نشان داده بوديم منحرف شدند، بنابراين اگر خلافى رخ داده كار آنهاست نه كار من.(6)
ولى افراد نادان و متعصّب و لجوج هنگامى كه كار خلافى انجام مى دهند و به عواقب سوء آن گرفتار مى شوند فوراً به سراغ فرافكنى رفته و سعى مى كنند گناه خويش را به گردن ديگران بيندازند، و اين ناجوانمردانه ترين روشهاست، در حالى كه عقل و انصاف و عقل و ايمان ايجاب مى كند در اين گونه موارد به اشتباه و گناه خويش اعتراف كنند و از در عذرخواهى درآيند و به فكر جبران آن باشند.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.