پاسخ اجمالی:
پیش از آغاز نبرد نهروان امام علی(ع) عبدالله بن عباس را به سوی خوارج فرستاد تا دلایل مخالفت آنان را بپرسد. آنان گفتند ایرادهایی دارند که سبب کفر و آتش دوزخ می شود. نخست او نام اميرالمؤمنين را از صلحنامه محو كرد، حال اگر او اميرمؤمنين نيست، ما از مؤمنانيم و او امیر ما نیست. از سویی او حكميت را به دیگران سپرد در حالى كه ما او را صالح تر مى دانيم. هم چنین او افراد را داور در دين خدا قرار داد در حالى كه داورى مخصوص خداوند است. در نهایت او وصى پيامبر(ص) بود و حق وصيت را ادا ننمود.
پاسخ تفصیلی:
در حديثى آمده است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام)، «عبدالله بن عباس» را به سوى لشكر «خوارج» فرستاد كه چندان با او فاصله نداشتند تا تحقيق كند آنها چه مى خواهند؟ و دليل مخالفت آنها چيست؟ آنها در پاسخ گفتند: اى «ابن عباس !» ما ايرادهايى به پيشواى تو داريم كه همه آنها كفرآميز، خطرناك و سبب آتش دوزخ است:
نخست اين كه: او نام خود را به عنوان اميرالمؤمنين از صلحنامه محو كرد، سپس صلحنامه را ميان خود و «معاويه» تنظيم نمود، اگر او اميرمؤمنين نيست، ما از مؤمنانيم بنابراين دليلى ندارد كه او امير ما باشد.
دوّم اين كه: او درباره موقعيت خودش ترديد داشت زيرا به حكمين گفت درست بنگريد اگر «معاويه» سزاوارتر به خلافت است او را تثبيت كنيد و اگر من اَوْلى هستم مرا تثبيت كنيد، هرگاه او درباره خود شك داشته باشد ما شكّ شديدترى خواهيم داشت.
سوّم اين كه: او حكميّت را به غير خود سپرد در حالى كه ما خود او را از همه صالح تر براى اين كار مى دانيم.
چهارم اين كه: او افراد را داور در دين خدا قرار داد در حالى كه داورى مخصوص خداست و او چنين حقّى را نداشت.
پنجم اين كه: در جنگ «جمل» پس از پيروزى اموال و اسلحه دشمن را در ميان ما تقسيم كرد، ولى زنان و فرزندانشان را به اسارت نگرفت.
ششم اين كه: او وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و حق وصيت را ادا ننمود.
«ابن عباس» نزد حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! سخنان اين قوم را شنيدى و تو به جوابگويى آنها شايسته ترى، امام(عليه السلام) فرمود: آرى چنين است.
سپس فرمود: اى «ابن عباس!» به آنها بگو آيا شما راضى به حكم خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستيد؟ عرض كردند آرى!
امام(عليه السلام) فرمود: من از آغاز شروع مى كنم، و ايرادات شما را يك به يك پاسخ مى گويم.
سپس فرمود: اما در مورد محو عنوان اميرالمؤمنين از عهدنامه، فراموش نمى كنم كه من روز «حديبيه» كاتب عهدنامه صلح بودم و نوشتم: «بسم الله الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ هذا مَا اصْطَلَحَ عَلَيْهِ رَسوُلُ اللهِ وَ أَبوُ سُفْيانَ وَسُهَيْلُ بْنِ عَمْرو». «سهيل» گفت: اوّلاً ما رحمن و رحيم را نمى شناسيم و ثانياً تو را رسول الله نمى دانيم و ثالثاً موافق نيستيم نام تو مقدّم بر نام ما نوشته شود، در حالى كه سنّ ما از تو بيشتر است و چون آنها از بهانه جويى دست بر نمى داشتند پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من دستور داد به جاى «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ» «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ» بنويس و به جاى «رسول الله» ، «محمّد بن عبدالله» بنوس! سپس به من فرمود: تو نيز به چنين سرنوشتى در آينده گرفتار خواهى شد و تسليم پيشنهادشان مى شوى، در حالى كه كراهت دارى، من هم در صلحنامه اى كه ميان من و عمروعاص نوشته شد عنوان اميرالمؤمنين را نوشتم ولى آنها نپذيرفتند. «خوارج» با شنيدن اين سخن گفتند: حق با توست اى على!
و امّا اين كه مى گوييد: من با تعيين حكمين و اين كه به آنها گفته ام: ببينيد معاويه سزاوارتر است يا من؟ درباره خودم شك كرده ام، اين سخن اشتباه است، اين در واقع نوعى ابراز انصاف، در سخن مى باشد شبيه چيزى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به گفته قرآن مجيد به مشركان فرمود: «و إِنَّا أَوْ إيَّاكُمْ لَعَلَى هُدىً أَوْ فِي ضَلال مُبِيْن»(1)؛ (ما يا شما بر هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم)، مسلّماً اين دليل بر ترديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حقانيت خودش نبود. «خوارج» در اين جا نيز گفتند حق با توست.
اما اين كه مى گوييد: چرا غير خودم را به عنوان حكم برگزيدم در حالى كه من از همه شايسته تر به اين كار هستم، اين شبيه برنامه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه «سعد بن معاذ» را در جنگ «بنى قريظه» به عنوان حكميّت برگزيد در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه شايسته تر بود.
اين از يكسو، از سوى ديگر خداوند مى فرمايد: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ من در اين كار به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأسى كردم، «خوارج» گفتند : اين سخن نيز صحيح است.
اما اين كه، به من ايراد كرده ايد كه چرا افراد را داور دين خدا قرار دادم؟ من هرگز چنين نكردم، من كلام خدا را داور قرار دادم، چرا كه خداوند: در مورد «صيد در حال احرام» مى فرمايد: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَواَ عَدْل مَنْكُمْ»(2)؛ (و هر كس از شما عمداً صيدى را در حال احرام به قتل برساند بايد كفاره اى معادل آن از چارپايان بدهد، كفاره اى كه دو نفر عادل از شما درباره معادل بودن آن حكم كنند). هنگامى كه خداوند چنين دستورى را درباره پرنده اى كه در حال احرام صيد شده است صادر مى كند، درباره خون هاى مسلمين كه بسيار از آن بالاتر است چرا قائل نباشيم؟!
اما اين كه مى گوييد: من در جنگ «بصره» پس از پيروزى اموال لشكر شكست خورده را در ميان لشكريانم تقسيم كردم ولى زنان و فرزندانشان را به عنوان اسيران تقسيم نكردم، اين در واقع منّتى بود از سوى من بر اهل «بصره» همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در فتح مكه، بر اهل مكه، منّت گذارد و آنها را مورد عفو قرارداد. اضافه بر اين فرض كنيد، من آنها را تقسيم مى كردم كدام يك از شما «عايشه» را در سهم خود به عنوان كنيز به اسيرى مى پذيرفت؟ «خوارج» گفتند : حق با توست.
سپس فرمود: اما اين كه: به من ايراد مى كنيد، من وصى پيامبرم(صلى الله عليه وآله) و مقام وصايت را حفظ نكرده ام، اين گناه من نيست گناه شما است كه مرا رها ساختيد و نسبت به من، پشت كرديد... گفتند: حق با توست.
و در پايان گروه زيادى از طريق مخالفت بازگشتند ولى چهار هزار نفر از متعصبين باقى ماندند كه در يك نبرد برق آسا همگى متلاشى شدند.(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.