پاسخ اجمالی:
«رضا» به معناي ترك اعتراض بر مقدّرات الهيّه در ظاهر و باطن است که افضل مقامات دين و نشانه ايمان است. این صفت باعث می شود انسان به علم و حکمت و درجه انبیاء برسد و بدون حساب وارد بهشت شود. رضا، ثمره «محبت» است؛ چرا که وقتی محبت زیاد باشد سختی و ناراحتى و جراحتى را درک نمی کند یا لااقل به خاطر محبوب آنها را تحمل می کند. محِبّ الهی هم ممكن است در اثر بلاء احساس ناراحتى كند ولى به خاطر يقين به اجر اُخروى راضى باشد.
پاسخ تفصیلی:
مرحوم ملااحمد نراقى(1) در كتاب «معراج السعادة» درباره «رضا» مى نويسد: «رضا ضد سخط است و آن عبارت است از ترك اعتراض بر مقدّرات الهيّه در باطن و ظاهر قولاً و فعلاً؛ و صاحب مرتبه رضا پيوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، چراكه تفاوتى نمى باشد در نزد او ميان فقر و غنا و راحت و عناء [سختى] و بقاء و فناء و عزّت و ذلّت و مرض و صحت و موت و حيات و هيچ يك از اينها در نظر او بر ديگرى ترجيح ندارد و هيچ كدام بر دل او گران نيست؛ زيرا كه همه را صادر از خداى تعالى مى داند، به واسطه محبت حق كه بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او مى رسد بر طبع او موافق است و مى گويد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ *** بوُالعجب من عاشق اين هر دو ضدّ
ناخوش او خوش بود بر جان من *** جان فداى يار دل رنجان من»(2)
و به قول شاعر ديگر:
يكى درد و يكى درمان پسندد *** يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد
مرحوم نراقى در «جامع السعادات» در بحث رضا مى فرمايد: «رضا به قضاء الهى افضل مقامات دين و اشرف منازل مقرّبين و باب اعظم الهى است، اعظم درهاى شهرستان رحمت و اوسع راه هاى اقليم سعادت؛ كسى كه داخل شود، از اين درب، داخل جنّت مى گردد، خداوند سبحان فرموده «رَضِىَ اللهُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنهُ»(3)؛ (خدا از آنها راضي است و آنها هم از خداوند راضى هستند). تسليم و رضا به منزله صورت خلقيات مؤمن است كه نور ايمان در آن منعكس شده و آينه اى است كه نور ايمان در آن متجلّى شده است و از اين طريق مى توان در او وجود نور ايمان را لمس و مشاهده كرد». در روايت آمده كه از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد به چه چيزى معلوم مى شود كه مؤمن، مؤمن است؟ فرمودند: «بِالتَّسلِيمِ للهِ وَ الرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيهِ مِن سُرُورٍ اَو سَخَطٍ»(4)؛ (به تسليم بودن در برابر خداوند و راضى بودن از شادى و ناراحتى كه به او مى رسد).
اهميت صفت رضا به حدّى است كه در روايت از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده كه در روز قيامت خداوند به طائفه اى از امت من بال هايى مى دهد كه با آنها از قبرهايشان به سوى بهشت پرواز مى كنند و به نحو دلخواه از نعمت هاى بهشتى استفاده مى نمايند، ملائكه از اينها سؤال مى كنند آيا موقف حساب را ديديد؟ گويند: از ما حسابى نخواستند؛ باز سؤال می کنند: آيا از صراط گذشتيد؟ گويند: ما صراطى نديديم؛ آيا جهنم را ديديد؟ ما چيزى نديديم؛ بعد ملائكه سؤال می كنند از امت چه كسى هستيد؟ گويند: از امت محمد(صلى الله عليه وآله)، ملائكه قَسَم مى دهند آنها را كه شما در دنيا چه اعمالى داشتيد؟! مى گويند: دو خصلت در ما بود كه خدا به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه رسانيد: «كُنَّا اِذَا خَلَونَا نَسْتَحْيِى اَنْ نَعْصِيَهُ وَ نَرضَى بِاليَسِيرِ مِمَّا قَسَّمَ لَنَا»(5)؛ (يكى آنكه چون در خلوت بوديم از خدا شرم داشتيم كه او را معصيت كنيم، دوم آنكه از آنچه خداوند براى ما قسمت كرده به كم راضي بوديم، سپس ملائكه مى گويند: سزاوار اين مرتبه هستيد).
آرى تعجب ندارد كه دارنده اين صفت در آخرت به مقام بلندى برسد و در دنيا چه بسا به مرتبه انبياء رسيده باشد. در روايت آمده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سفرى با قافله اى ملاقات كردند، آنها سلام كردند و پيامبر فرمودند: چگونه هستيد؟ گفتند: «نَحنُ المُؤمِنُونَ يَا رَسُولَ اللهِ»؛ (ما مؤمن هستيم اى رسول خدا). «قَالَ(صلى الله عليه وآله): فَمَا حَقِيقَةُ اِيمَانِكُم؟»؛ (پيامبر پرسيدند حقيقت و نشانه ايمان شما چيست؟) گفتند: «اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اللهِ وَ التَّفوِيضُ اِلَى اللهِ وَ التَّسلِيمُ لِاَمرِ اللهِ»؛ (راضى به قضاى الهى هستيم و امور خود را به خدا واگذار كرده و تسليم امر او هستيم، «فَقَالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله): عُلَمَاءُ حُكَمَاءُ كَادُوا اَنْ يَكُونُوا مِنَ الحِكْمَةِ اَنْبِيَاءَ...»(6)؛ (رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: اينها جزو علما و حكما هستند و نزديك است كه به واسطه حكمت به درجه انبياء برسند).
بعضى منكر تحقق رضا شده و گفته اند: در انواع بلاها و در امور مخالفِ هواى انسان، رضا معنى ندارد، در اين گونه موارد به غير از صبر و شكيبايى چاره اى نيست، علمای اخلاق(7) جواب داده اند كه اين توهم ناشى از عدم درك محبت است، بعد از ثبوت محبت، رضا ثمره آن است، وقتى حبّ به محبوبى حاصل شد عاشق، راضى به افعال معشوق است و اين بر دو نحو متصور است:
1ـ به قدرى درجه حُبّ بالا مى رود كه اگر ناراحتى و جراحتى به شخص برسد درك نمى كند؛ انسان جنگجو اگر در گرماگرم جنگ جراحتى به او وارد شود احساس درد نمى كند؛ كسى كه در مسير كار مهمى در حال دويدن است و خار به پايش مى رود، احساس درد نمى كند؛ على(عليه السلام) در حين كشيدن تير از پاى مباركش چنان محو جمال محبوب شده كه احساس درد نمى كند، به علاوه اين ناراحتى ها زمانى است كه [اين بلاها] از غير محبوب به او مى رسد، پس مسلماً اگر از محبوب بلائي به شخص برسد صاحب اين مرتبه از حُبّ، شدت و محنت را درك نمى كند، و شكى نيست كه حبّ الهى شديدترين حُب ها و زيباترين آنها است؛ زيرا زيباتر از جمالِ ربوبى جمالي نيست.
در بلا هم ميچشم لذّات او *** مات اويم مات اويم مات او
2ـ اين درجه پايين تر از درجه اول است. در اين مرتبه شدت محبت و استغراق در دوستى بحدّى است كه شخص احساس درد مى كند؛ ولى راضى و خوشنود است، مثل كسى كه به خاطر شفاى بيماريش تن به عمل جراحى سختى مى دهد يا آن را عمل مى كند يا مريض مزه تلخ دوا را با تمام وجود لمس مى كند، به خاطر عشقى كه به سلامتى دارد آن را مصرف مى كند محِبّ خداوند هم ممكن است در اثر گرفتارى به بلائى احساس ناراحتى بكند ولى به واسطه يقين به ثواب هاى اُخروى راضى و خوشنود است و اين معناى «اَلرِّضَا ثَمَرَةُ اليَقِينِ»(8) است.
عاشقم بر رنج خويش و درد خويش *** بهر خوشنودى شاه فرد خويش
همه اين امور در محبت مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت خالق و عشق جمال ازلى و حسن ابدى كه نهايتى از براى آن متصور نيست، و قلوب دوستان او چون در عرصه جمال و جلال بايستند، از ملاحظه جلال و جمال او حيران و واله و سرگردانند.
حكايات دوستان و قصه هاى مُحبّان بر اين مطلب شاهد و گواه است، عالَم محبت را عجائبى است كه عقل باور ندارد و تا به آن نرسد طعم آن را درنيابد.
تا نگردى آشنا زين پرده، رازى نشنوى *** گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش
با ورود عقل به اين عالم و اين شهر، رازهاى ناگفتنى و ناديدنى براى آن آشكار مى شود.
آنچه ناگفتنى است آن شنوى *** آنچه ناديدنى است آن بينى
از مضيق جهات در گذرى *** وسعت مُلك لامكان بينى
آنچه دارى اگر به عشق دهى *** كافرم، گر جُوِى زيان بينى
همين حُبّ است كه مجنون را به تحمل مصائب و راضى شدن به مشكلات براى رسيدن به ليلى وادار مى كند، از اين بالاتر در قرآن كريم آمده كه در اثر همين حُبّ، زنان مصر با ديدن يوسف(عليه السلام) دست هاى خود را بريدند.
گرش ببينى و دست از ترنج بشناسى *** روا بود كه ملامت كنى زليخا را!(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.