پاسخ اجمالی:
«صبر» یکی از نشانه های ایمان است. ابن عباس نقل کرده است که: «رسول اكرم(ص) بر انصار وارد شدند و فرمودند: آيا شما مؤمنيد؟ و آنها همه ساكت شدند. يكى از صحابه گفت: بله يا رسول الله(ص). ایشان فرمود: علامت ايمان شما چيست؟ گفتند: در خوشى شاكريم و بر بلا صابريم و به قضاء الهى راضى. حضرت فرمودند: قسم به صاحب كعبه كه شما مؤمنيد».
پاسخ تفصیلی:
صبر در تعالیم اسلامی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و در روایات بر آن تأکید فراوانی شده است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) درباره جايگاه «صبر» فرمودند: «فِى الصَّبرِ عَلَى مَا تَكرَهُ خَيرٌ كَثِيرٌ»(1)؛ (در صبر بر مكروهات و ناملايمات و امور غير موافق با نفس، خير كثير است). اين نوع صبر، دليل ايمان است، در حديثى از ابن عباس آمده است كه: «رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر انصار وارد شدند و فرمودند: آيا شما مؤمنيد؟ و آنها همه ساكت شدند. يكى از صحابه گفت: بله يا رسول الله(صلی الله علیه و آله). بعد پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: علامت ايمان شما چيست؟ گفتند: «نَشْكُرُ عَلى الرّخاء وَ نَصْبِرُ عَلى البَلاء و نَرضى بِالقَضاء»؛ (در خوشى شاكريم و بر بلا صابريم و به قضاء الهى راضى). حضرت فرمودند: «مؤمنون و ربّ الكعبة»؛ (قسم به صاحب كعبه كه شما مؤمنيد)».(2) در جاى ديگر فرمودند: «ايمان بر چهار پايه است، يقين و صبر و جهاد و عدل».(3) حضرت مسيح(عليه السلام) فرمود: «اِنَّكُم لَاتُدرِكُونَ مَا تُحِبُّونَ اِلَّا بِصَبرِكُم عَلَى مَا تَكرَهُونَ»(4)؛ (شما به آنچه دوست مى داريد نمى رسيد، مگر به صبر و استقامت بر آنچه از آن كراهت داريد).
مرحوم محدث قمى در «سفينة البحار» در ذيل ماده «جُعَل» حكايتى جالب و آموزنده را نقل مى كند، وى مى گويد: «روزى از شيخ ابى الحجاج الاقصرى كه مرد عارفى بود، سؤال شد: شيخ و استاد تو كيست؟ گفت: شيخ من «ابو جِعران» است (ابوجعران نوعى سوسكِ كثافت خوار است)(5) گمان کردند او شوخی و مزاح می کند، [اما] گفت: من مزاح نمی کنم. گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است؟ گفت: شبی از شبها در زمستان بیدار بودم ناگهان دیدم ابو جِعران از مناره چراغ آن بالا می رود و لیز می خورد و بر می گردد شمارش کردم ديدم هفتصد مرتبه لیز خورد و افتاد و خسته نشد، در [حال] خود تعجب کردم. سپس برای نماز صبح بیرون رفتم و بازگشتم و ناگهان دیدم که سرانجام بر بالای مناره در کنار فتیله نشسته است. من هر چه پیدا کردم از او پیدا کردم و از او صبر و ثبات و استقامت را با جدّیت فرا گرفتم».(6)
آرى يك سوسك معلم عارفى مى شود و به او درس استقامت مى دهد و از اين معلمها زياد است، ولى متعلّم كم است، آيا ما در كارها به اندازه اين حيوان كوچك استقامت داريم؟ اين حيوان طبق شمارش اين عارف هفتصد مرتبه تلاش كرد و خدا مى داند، قبل و بعد از ديدن اين عارف چند مرتبه ديگر اين كار را تكرار كرده بود. اگر خداوند توفيق فراگيرى حكمت و استقامت را از انبياء و اولياء خود به ما نمى دهد كه داده است، توفيق فراگيرى آن را از سوسك و حيوانى ديگر به ما دهد، كه آن را هم داده است و ما غافليم و تنبل!
در دعاى امين الله امام سجاد(عليه السلام) وقتى جدّ خود مولى على(عليه السلام) را زيارت مى كنند، بر سر آن مزار شريف چنين دعا مى كنند: «اَللّهُمَّ اجْعَل نَفْسِى مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ مُولَعَةً بِذِكرِكَ وَ دُعَائِكَ مُحِبَّةً بِصَفوَةِ اَولِيَاءِكَ مَحبُوبَةً فِى اَرْضِكَ وَ سَمائِكَ صَابِرةً عَلَى نُزُولِ بَلَائِكَ شَاكِرَةً بِفَوَاضِلِ نَعمَائِكَ»؛ (خدايا نفس مرا مطمئن به مقدرات، راضى به قضاء، حريص به ذكر و خواندن خودت قرار ده،[خدايا نفس مرا] دوستدار برگزيدگان از دوستان خود، محبوب در زمين و آسمان، صبور بر نزول بلاء و شكرگزار بر نعمت هاى صادر شده از ناحيه خود قرار ده!).
امام سجاد(عليه السلام) صبر بر مصائب و مكروهات و شكر بر نعمتها را _كه از صفات پرهيزكاران واقعى است_ از خداوند براى خود در چنين مكان مقدس درخواست مى نمايد. روايتي از امام على(عليه السلام) آمده است: «اَلجَزَعُ عِندَ البَلَاءِ تَمَامُ المِحنَةِ»؛ (زارى در موقع بلا، تمامى رنج است). رشيد الدين وطواط در كتاب «مطلوب كل طالب» در ذيل اين روايت مى گويد: «صبر در موقع نزول بلا از امورى است كه ثواب را به طرف صابر مى كشاند و جزع و زارى در نزد بلا از موجبات عقوبت است و چه رنج و محنتى تمامتر از فقدان ثواب ابدى و دريافت عقوبت سرمدى است.
در بليّت جزع مكن كه جزع *** به تمامى دلت كند رنجور
هيچ رنجى تمامتر زان نيست *** كز ثواب خداى مانى دور»(7)
در روايتى ديگر از آن حضرت آمده: «اَلجَزَعُ اَتْعَبُ مِنَ الصَّبرِ»؛ (زارى سخت تر و دشوارتر از صبر كردن است».
در ذيل اين روايت، وطواط گويد: «جزع از صبر دشوارتر و اضطراب از سكون و آرامش سخت تر است».
در حوادث به صبر كوش، كه صبر *** به رضاى خداى مقرون است
تن مده در جزع، كه رنج جزع *** صَد رَه از رنج صبر افزون است(8)
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «بلا و گرفتارى زينت مؤمن و كرامت و عزت براى كسى است كه صاحب عقل و تدبّر است»؛ زيرا در مباشرت و مصاحبت با بلا و صبر بر آن و استقامت در برابر آن، ايمان از ناخالصي ها و تيرگي ها پاك گشته و نسبت انسان با ايمانش تصحيح مى گردد و شخص، مؤمن تر مى گردد، نبى اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: ما گروه انبياء شديدترين مردم از جهت بلاء و گرفتارى هستيم و سپس مؤمنين با درجاتى به ترتيب شبيه ما هستند (هر چه مؤمن تر باشند به ما شبيه ترند) كسى كه طعم بلاء را چشيد، البته در زير توجه و سايه مراقبت و حفظ پروردگار متعال، او التذاذ و خوشي اش به بلاء بيشتر از تلذّذ او به نعمت است و وقتى بلا را از دست مى دهد، شوق به او مي ورزد و مشتاق آمدن او است؛ زيرا در زير آتش هاى ابتلاء و گرفتارى و سختى، انوار رحمت و نعمت فروزان است و به عكس در زير انوار نعمت و وسعت مادى آتش هاى گرفتارى و ابتلاء گذاشته شده است.
حضرت ايوب(عليه السلام) در دعايش مى گفت: «خدايا هفتاد سال بر من در آسايش گذشت، تا هفتاد سال بر من در ابتلاء و گرفتارى بگذرد، [و من بر آن گونه زندگى نيز صابرم]». «وهب بن مُنَبَّه» گفت: «البلاء للمؤمن كالشكال للدابة و العقال للابل»؛ (بلاء و گرفتارى براى مؤمن مثل چيزى است كه دست و پاى چهارپا را مى بندند و مثل زانوبندى است كه به شتر مى بندند [يعنى انسان را از آزادى مطلق و هوسرانى و سركشى باز مى دارد]) و اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمودند: «صبر نسبت به ايمان، مثل سر نسبت به جسد است و سرِ صبر نيز بلاء است [اگر بلاء نباشد صبر نيست] و جز عالمان و اهل بصيرت اين معنا را درك نمى كنند».(9)
ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
غم دنياى دنى چند خورى باده بخور *** حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد(10)،(11)
يكى از بزرگان دين نقل مى كند كه: «از گورستانى مى گذشتم، زنى را ديدم ميان چند قبر نشسته و اشعارى بدين مضمون مى خواند: صبر كردم در حالى كه عاقبت صبر را مى دانم عالى است، آيا بى تابى بر من سزاوار است كه من بى تابى كنم؟! صبر كردم بر امرى كه اگر قسمتى از آن به كوه هاى شرورى وارد مى شد، متزلزل مى گرديد، اشك به چشمانم وارد شد، سپس آن اشكها را به ديدگان خود برگرداندم و اكنون در قلب گريانم».
آن مرد دين مى گويد: «از آن زن پرسيدم بر تو چه شده و چه مصيبتى وارد گرديده كه مى گوئى صبرى كه كردم، در عهده همه كس نيست!؟ در جواب گفت، روزى شوهرم گوسپندى را براى كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را به گوشه اى پرتاب كرد و از منزل خارج شد، يكى از دو فرزندم كه بزرگتر بود به تقليد شوهرم دست و پاى برادر كوچك خود را بسته و خوابانيد و به او گفت مى خواهم به تو نشان دهم كه پدرم اين طور گوسپند ذبح كرد، در نتيجه برادر بزرگتر سر برادر كوچكتر را بريد و من پس از اين كه كار از كار گذشته بود فهميدم. از دست پسرم خشمگين شدم به او حمله بردم كه وى را بزنم، به بيابان فرار كرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جريان آگاه شد، به دنبال پسر رفت و او را در بيابان دچار حمله حيوانات ديد كه مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدت عطش و رنج جان سپرد، من خود را سراسيمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم، در اين اثناء كودك خردسالم، خود را به ديگ غذا كه در حال جوش بود، مى رساند و ديگ به روى او واژگون شده او را مى كشد، خلاصه من در ظرف يك روز تمام اعضاى خانواده ام را از دست دادم، در اين حال فكر كردم كه اگر براى خدا در اين حوادث عظيم صبر كنم، مأجور خواهم بود، آنگاه دنباله آن اشعار، شعرى را به مضمون زير خواند:
تمام امور از جانب خدا است و واگذار به او است و هيچ امرى واگذار به عبد نيست».(12)،(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.