پاسخ اجمالی:
ابن هشام در «سیره»خود نوشته است، حکم همسایه پیامبر بود. او پیوسته پیامبر(ص) را اذیت و با حرکت چشم و... مسخره می کرد. پیامبر(ص) او را نفرین کردند لذا پیوسته چشم و ابرویش تکان می خورد و به رعشه بدن گرفتار شد. همچنین پیامبر(ص) او را به طائف تبعید کرد.
پاسخ تفصیلی:
ابن هشام در «سیره»(1) خود نوشته است، حکم بن ابى العاص یکى از همسایگان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مکّه بود ، که مانند ابولهب بر آن حضرت سخت مى گرفت و در آزار و اذیت ایشان از هیچ کوششى فروگذارى نمى کرد .
همچنین طبرانى(2) از حدیث عبدالرحمن بن ابى بکر نقل کرده است: «حَکَم نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى نشست و چون آن حضرت سخن مى گفت ، چشمک مى زد و ابرو تکان مى داد؛ پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را دید و فرمود: «کُن کذلک»؛ (همینطور باش) و پیوسته چشم و ابرویش تکان مى خورد تا مُرد» .
و در روایت مالک بن دینار آمده است : «پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر حَکَم بن ابى العاص عبور کردند و حَکَم شروع کرد با انگشت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کردن و ادا در آوردن؛ و پیامبر چون متوجّه او شد و او را دید فرمود : «اللّهمّ اجعل به وزغاً»؛ (خدایا وى را به لرزه و رعشه بدن گرفتار کن)! پس همان جا لرزید و رعشه بر اندامش افتاد.(3)
بلاذرى در «الأنساب» نقل کرده است : «حَکَم بن أبی العاص همسایه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان جاهلیّت بود ، و در زمان اسلام از میان همسایگان ، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بیش از همه آزار مى داد. وى پس از فتح مکّه به مدینه آمد و در دینش معیوب بود ، و پیوسته پشت سر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه مى رفت و با چشم به او اشاره مى کرد و ادا در مى آورد و بینى و دهانش را حرکت مى داد، و چون حضرت نماز مى خواند پشت سر ایشان مى ایستاد و با انگشت اشاره مى کرد، تا آنکه حرکت چشم و ابرویش باقى ماند و شَل و چُلاغ شد. و یک روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حجره یکى از زنان خود بود بر آن حضرت ظاهر شد ، پس حضرت او را شناخت و با عصایى به طرف او آمد و گفت : «من عذیری من هذا الوزغة اللعین؟»؛ (چه کسى مرا در مقابل این وزغِ ملعون یارى مى دهد؟). سپس فرمود : او و فرزندش با من در یک جا ساکن نشوند و آنها را به طائف تبعید کرد. و چون رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وفات نمود عثمان از ابوبکر خواست آنها را برگرداند ولى او امتناع ورزید و گفت: من کسانى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنها را طرد کرده پناه نمى دهم. و چون عمر خلیفه شد درباره آنها با او سخن گفت و او همان سخن ابوبکر را تکرار کرد. و چون عثمان خلیفه شد آنها را به مدینه آورد و گفت: من درباره آنها با رسول خدا صحبت کردم و از او خواستم آنها را برگرداند و به من وعده داد که به آنها اجازه خواهد داد ولى پیش از اینکه اجازه دهد وفات نمود. پس مسلمانان وارد کردن آنها به مدینه را بر او عیب گرفتند».
و نیز بلاذرى در «الأنساب»(4) ، و حاکم در «مستدرک»(5) و واقدى آن گونه که در «السیرة الحلبیّة»(6) آمده است، با سند خود از عمرو بن مرّه روایت کرده اند: «حَکَم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اجازه ورود خواست ، پیامبر صداى او را شناخت و فرمود: «ائذنوا له لعنة الله علیه وعلى من یخرج من صلبه إلاّ المؤمنین وقلیل ما هم ، ذوو مکر وخدیعة یُعطَون الدنیا وما لهم فی الآخرة من خلاق»(7)؛ (به او اجازه دهید، لعنت خدا بر او و بر هر که از صُلب او خارج مى شود مگر مؤمنان (از آنها) و آنها کم هستند، اینها صاحبان مکر و خدعه هستند، دنیا به آنها داده مى شود ولى در آخرت بهره اى ندارند).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.