پاسخ اجمالی:
عمار قبل از رفتن به میدان درخواست آب كرد. پسر جوانى شير براى او آورد، وقتى كه عمار شير را ديد، گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: «اي عمار، آخرين بهره تو از دنيا شير است». امروز يقين دارم که محمد(ص) و ياران او را ديدار خواهم کرد. آن گاه بر شاميان حمله کرد و تعدادی را به درک فرستاد تا اینکه ابو غاديه مزنّي جهني، تيري به زانوي عمار زد و او را بر زمين انداخت سپس ابو غاديه، با تعدادي بر صحابی نود و چهار ساله پیامبر(ص) تاختند و او را کشتند و سرش را نزد معاويه بردند.
پاسخ تفصیلی:
عمّار بن ياسر، صحابى پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)، پاكيزه نَفْس، پاكْ سرشت، ستوده خُلق، درست دل و سرشار از دوستى خداى تعالى، که سختى ها و دشوارى هاي فراواني در راه دين و براى استوارى پايه هاى جامعه نو پاي اسلامى متحمّل شد.
او داراى ديدى روشن بين، نگاهى ژرف كاو و گام هايى استوار بود که توانست از پشت ابرهاى متراكمِ حيله و نيرنگ و ظواهرِ آميخته به اسلام، حق و حقيقت را دريابد و لذا با امام علي(عليه السلام) همراه شد و در دو جنگ جمل و صفين به همراه امام علي(عليه السلام) بود.
تا اينکه حضورش در جنگ صِفّين، براى برخى نشاط انگيز، براى گروهى بيم آور و براى دسته اى تأمّل برانگيز شده بود. و نيز حضورش در صفين، بسيارى از ياران معاويه را به ترديد افكنْد. تا اين که عده اي از قاريان شام به همراه شِمر بن اَبْرهة بن صباح حِمْيَرى، به - جمع ياران- على(عليه السلام) پيوستند، و اين جدا شدن قاريان شامي، توانِ معاويه و عمرو بن عاص را كاست و به شدت آنان را خشمگين ساخت.(1)
آن گاه عمار در برابر پرچم شاميان، موضعي شگرف گرفت و فرمود: به آن كه جانم در دست اوست سوگند، من زير اين پرچم، همراه پيامبر خدا (صلي الله و عليه و آله)، سه بار جنگيده ام و اين، چهارمين بار است، به خدا سوگند، اگر چنان - شاميان - ما را بزنند كه به بلندى هاى هَجَر پرتابمان كنند، من يقين دارم كه ما بر حقّيم و آنان در گمراهى اند.(2)
سپس عمار با صداى بلند گفت: آيا كسى هست كه خواهان بهشت باشد؟؛ که با گفتن اين سخن، تعداد زيادي از صحابه و غير صحابه، در کنار وي شدند كه ابوهيثم بن تیّهان و خزيمة بن ثابت (ذو شهادتين) از آن عده بودند. آن گاه عمار درخواست آب كرد. پسر جوانى، ظرف شير براى او آورد، وقتى كه عمار شير را ديد خدا را به بزرگى ياد كرد و گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اي عمار، آخرين بهره تو از دنيا شير است». و امروز يقين دارم که محمد (صلي الله و عليه و آله) و ياران او را ديدار خواهم کرد. آن گاه به همراه لشكر خود بر شاميان حمله کرد و جنگ شديدي در گرفت.
آن گاه عمار بانگ برآورد و هماورد خواست. مردي از قبيله سكسكه به او حمله كرد و با شمشير به يك ديگر ضرباتى زدند تا اينکه عمار او را كشت.
عمار بار ديگر هماورد خواست، مردى از قبيله حمير به مبارزه او پرداخت عمار او را هم كشت؛ و او هم عمار را زخمى كرد.
آن گاه ابو غاديه مزنّي جهني، تيري به زانوي عمار زد و او را بر زمين انداخت سپس ابو غاديه، با تعدادي بر وي تاختند و عمار را کشتند و سر او را نزد معاويه بردند.(3)
سپس ابوغاديه مزنّي جهني، عمر بن حارث خولانى و شريك بن سلمه مرادى، هر يك از اين سه تن؛ مى گفتند: كه عمار را من كشتم.
عمرو بن عاص به آنان گفت: به خدا سوگند شما در افتادن به آتش با همديگر ستيز مى كنيد. در حالي که من خود از رسول خدا(رصلي الله و عليه و آله) شنيدم كه مى گفت: «گروه ستمكار عمار را مى كشند». حال شما هر يک مي گوييد: من او را كشته ام.
معاويه تا اين سخن را از عمرو بن عاص شنيد بر وي خشم گرفت؛ و وقتي که آن سه از نزدش بيرون رفتند به عمرو گفت: چنين كارى كه تو كردى نديده ام. مردمى كه جان خود را در راه ما مى بخشند!، تو به آنان مى گويى در مورد دوزخ و آتش ستيزه نكنيد؟
عمرو عاص گفت: به خدا سوگند، همچنين است و خودت هم مى دانى! و اي کاش، بيست سال پيش از اين مرده بودم.(4)
آن گاه خبر شهادت عمار را به امام على عليه السلام، دادند، امام جان مقدّسش غمگين و سينه اش تنگ گشت، و فرمود: « خداى رحمت كند عمّار را آن روز كه اسلام آورد، آن روز كه كشته شد، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهد شد!...من عمار را از آن هنگام مي شناسم كه اگر چهار تن از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، ياد مىشدند او نفر چهارم بود و هيچ يك از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله)، ترديد ندارد در اينكه عمار بهشتي است... و بهشت بر او گوارا باد».
آن گاه على (علیه السلام) بر بالين جنازه عمار حاضر شد و بر وي نماز گزارد، و عمار به هنگام شهادت نود و چهار سال سن داشت.(5).(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.