پاسخ اجمالی:
معاويه، بُسْر بن ابى اَرطات را با سه هزار نفر به سوی مدينه و مکه روانه کرد و به او گفت: ساکنان آن دو شهر را به وحشت بينداز و اموالشان را غارت کرده، آنان را آواره و پراکنده ساز و پس از آن به سمت یمن حرکت کن. در هنگام ورود بسر به یمن، عبيدالله بن عبّاس فرماندار امام على(ع) فرار کرد، بسر فرزندان عبیدالله را کشت و زنان مسلمان را به اسارت گرفته و آنان را در بازار به فروش رساند. سپس به سوى جيشان روانه شد و در آنجا به قتل عام پيروان امام پرداخت.
پاسخ تفصیلی:
در تاريخ اليعقوبى آمده: معاويه، بُسْر بن ابى اَرطات را با سه هزار نفر فرستاد و به او گفت: برو تا به مدينه بگذرى. اهل مدينه را آواره كن، به هر كه گذشتى او را بهراسان و به هر كس رسيدى كه مالى داشت و در اطاعت ما نبود، غارتش كن. به مردم مدينه چنين وانمود كن كه قصد جانشان را كرده اى و هيچ برائت و عذرى نزد تو ندارند. پيش برو تا به مكّه برسى. در مكّه متعرّض كسى نشو. مردم بين مكّه و مدينه را به وحشت بينداز و آنان را آواره و پراكنده ساز. سپس پيش برو تا به صنعا برسى، كه آن جا پيروانى داريم و نامه آنان به من رسيده است.
بُسر خارج شد. به هيچ قبيله اى از قبايل عرب نمى گذشت، مگر آن كه طبق دستور معاويه با آنان رفتار مى كرد تا آن كه به مدينه رسيد. فرماندار مدينه ابو ايّوب انصارى بود كه از مدينه گريخت.
بُسر وارد شد و به منبر رفت و سپس گفت: اى مردم مدينه! مَثل بدى براى شماست: «قَرْيَةً كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَـلـِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ»؛ (1)
(آبادى امن و مطمئنى كه رزق و روزى اش فراوان از هر سوى مى آمد، پس به نعمت هاى خدا ناسپاسى كردند، خدا هم به خاطر عملكردشان جامه گرسنگى و ترس بر آنان چشاند). آگاه باشيد كه خداوند اين مَثل را بر شما وارد ساخته و شما را اهل آن قرار داده است. بدا به چهره هايتان! سپس پيوسته به آنان دشنام مى داد، تا فرود آمد.
بُسر در مدينه خانه هايى را ويران كرد. سپس رفت تا به مكّه رسيد، و باز هم رفت تا وارد يمن شد. فرماندار على(عليه السلام) در يمن عبيد الله بن عبّاس بود.
عبيد الله بن عبّاس از يمن گريخته بود و عبد الله بن عبد المدانِ حارثى را به جاى خود گذاشته بود. بُسر آمد و او و پسرش مالك بن عبد الله را كشت. عبيد الله بن عبّاس دو پسرش عبد الرحمان و قُثَم را نزد جويريه دختر قارظ كنانى ـ كه مادر آن دو بود ـ گذاشته بود و مردى از كنانه را هم به جاى خود گذاشته بود.
چون بُسر به نزد آن زن رسيد، دو پسر عبيد الله را طلبيد تا آنان را بكشد. آن مردِ كنانى شمشيرش را كشيد و گفت: به خدا سوگند، در دفاع از اين دو كشته مى شوم، تا عذرى نزد خدا و مردم داشته باشم. با شمشيرش به زد و خورد پرداخت تا كشته شد. زنانى از بنى كنانه بيرون آمدند و گفتند: اى بُسر! مردان اند كه مى جنگند، بچه ها چه كرده اند؟ به خدا سوگند، [در] جاهليّت هم كودكان را نمى كشتند. به خدا حكومتى كه جز با كشتن كودكان و بى رحمى استوار نشود، بد حكومتى است.
بُسر گفت: به خدا سوگند، تصميم داشتم شما زنان را نيز از دم تيغ بگذرانم. آن دو كودك را پيش كشيد و سرشان را بُريد....
سپس بُسر مردم نجران را گرد آورد و گفت: اى برادران مسيحى! به آن كه جز او معبودى نيست، سوگند، اگر از شما گزارش ناخوشايندى دريافت كنم، كشته هايتان را افزون خواهم ساخت. سپس به سوى جيشان ـ كه پيروان على(عليه السلام) بودند ـ شتافت و با آنان جنگيد و تار و مارشان كرد و قتل عامشان كرد. آن گاه به صنعا بازگشت.(2)
و نيز در الاستيعاب آمده: معاويه، بُسْر بن اَرطات را به يمن فرستاد. او هم زنان مسلمان را به اسارت گرفت و آنان در بازار به فروش گذاشته شدند.(3)
در الغارات ـ به نقل از عبدالرحمان سلمى ـ آمده: بُسر بازگشت و راه سماوه را پيش گرفت تا به شام رسيد. نزد معاويه رفت و گفت: اى امير مؤمنان! خدا را شكر كن، با اين سپاهى كه براى جنگ با دشمنت رفتم، چه در رفتن و چه بازگشت، به هيچ يك از آنان آسيبى نرسيد.
معاويه گفت: اين كار خداست، نه تو!
بُسر در رفت و برگشت، سى هزار تن را كشته و گروهى را هم به آتش سوزانده بود. (4).(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.