پاسخ اجمالی:
روایاتى که در مورد فرار شیطان از عمر نقل شده، جعلی است؛ زیرا؛ اولا: در متن احادیث آن قدر کلمات پست که موجب اهانت به ساحت مقدس رسول اکرم(ص) است، وجود دارد، که ما را از بحث سندى بى نیاز مى کند. ثانیا: مضمون آن این است که عمر از لهو و لعب کراهت داشت، در حالى که فقهای اهل سنت، عمر را جزء کسانى مى شمارند که غناء را مباح مى دانند. با این حال آیا معقول است که شیطان از عمر فرارى باشد، ولى پیامبر(ص) به آن گوش دهد واز آن دورى نکند و شیطان خوفى از آن حضرت نداشته باشد؟
پاسخ تفصیلی:
برخى براى اثبات پرهیزکارى و ایمان خلیفه دوّم به روایاتى ساختگى تمسک کرده اند که مضمون آنها این است که شیطان از عمر فرارى است؛ از جمله:
1 ـ از بریده نقل شده است : «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى یکى از جنگها از مدینه خارج شد و چون بازگشت کنیزى سیاه آمد و گفت: اى رسول خدا! من نذر کرده ام اگر خدا تو را به سلامت باز گرداند در حضور شما دفّ بزنم و آواز خوانى کنم . رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «إن کنتِ نذرتِ فاضربی و إلاّ فلا»؛ ( اگر نذر کرده اى ، دف بزن وگرنه خیر) . پس شروع به دف زدن کرد ، و ابوبکر داخل شد و او هنوز دف مى زد، سپس علىّ داخل شد و او هنوز دفّ مى زد، سپس عثمان داخل شد و او دفّ مى زد، ولى تا عمر داخل شد کنیز دفّ را زیر پایش گذاشت و روى آن نشست. در این هنگام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر! إنّی کنتُ جالساً وهی تضرب ، فدخل أبو بکر وهی تضرب ، ثمّ دخل علیّ وهی تضرب ، ثمّ دخل عثمان وهی تضرب ، فلمّا دخلْتَ أنت یا عمر ألقت الدفّ»؛ ( اى عمر! همانا شیطان از تو مى ترسد ، من نشسته بودم و او دفّ مى زد ، و ابوبکر آمد و او مى زد، سپس على آمد و او مى زد، سپس عثمان آمد و او مى زد، و چون تو وارد شدى دفّ را انداخت).
و در لفظ احمد آمده است : «إنّ الشیطان لیفرَق منک یا عمر!»(1)؛ ( اى عمر! همانا شیطان از تو جدا مى شود و دور مى گردد) .
2 ـ از عایشه نقل شده است: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نشسته بودند، پس سر و صداى کودکان را شنیدیم. سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بلند شد و کنیز حبشى را دید که مى رقصد و کودکان پیرامون او هستند; فرمود : «یا عائشة تعالی فانظری»؛ ( اى عایشه بیا و نگاه کن) . من آمدم و چانه خود را بر شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گذاشتم و از بین شانه و سر پیامبر به آن کنیز نگاه کردم، پیامبر به من گفت: «أما شبعتِ؟ أما شبعتِ؟»؛ (سیر نشدى؟ سیر نشدى؟) . و من مى گفتم: نه، تا منزلت خود را نزد پیامبر بفهمم ( که چقدر براى من ارزش قائل است). ناگاه عمر آمد و مردم از اطراف کنیز پراکنده شدند، پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود : «إنّی لأنظر شیاطین الجنّ والإنس قد فرّوا من عمر»؛ (همانا من شیطانهاى جنّ و انس را مى بینم که از عمر فرار کردند). عایشه مى گوید : در این هنگام من بازگشتم»(2) .
3 ـ ابونصر طوسى در «اللمع»(3) نقل کرده است: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) داخل خانه عایشه شد، پس دو کنیز را دید که آواز مى خوانند و دفّ مى زنند و آنها را از این کار نهى نکرد و عمر بن خطّاب چون خشمگین شد، گفت: آیا آلت لهو شیطان در خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باشد؟ پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «دعهما یا عمر؛ فإنّ لکلّ قوم عیداً»؛ ( اى عمر آن دو را واگذار؛ همانا براى هر گروهى عیدى است).
در پاسخ باید بگوییم: اولا، اگر برخى از علماى اهل سنت همانند ترمذى، با چشم پوشى از متن سخیف این روایات، آن را صحیح و حسن پنداشته اند، ولى، ما نیازى به بحث از سند این روایات نداریم؛ زیرا در متن آنها آن قدر کلمات پست و ذلّت آور وجود دارد که ما را از بحث سندى بى نیاز مى کند. ظاهراً بر این افراد پوشیده مانده است که آنچه به دنبالش هستند یعنى اثبات فضیلت براى خلیفه دوم، موجب اهانت به ساحت مقدس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) است در حالیکه آن حضرت از این رسوائیها به دور است. این چه پیامبرى است که دوست دارد به زنان رقّاص نگاه کند، و به صداى غناى آنها گوش کند، و در مجالس لهو حاضر باشد؟! و اینها او را قانع نمى کند تا جایى که همسرش عایشه را به آنجا مى آورد و مردم از نزدیک به آن دو نظاره مى کنند و در این حال به همسرش مى گوید: سیر شدى؟! سیر شدى؟! و او جواب مى دهد: خیر، تا منزلتش را نزد پیامبر بفهمد! و مقام و جایگاه پیامبرى مانع نمى شود که همراه با کودکان براى دیدن مجالس لهو و لعب همانند اراذل و اوباش و انسانهاى پیرو هواى نفس بایستد، در حالى که شریعت مقدّسِ او تحریم همه این موارد را در کتاب و سنّت گوشزد کرده است ؟!
این چه پیامبرى است که صداى آلات لهو را مى شنود، و زنِ رقّاصِ نامحرم در حضور او مى رقصد و دفّ مى زند و مى خواند، و او همسرش را در این جایگاه هاى پست نگه مى دارد، در حالیکه خود آن حضرت در جاى دیگر مى فرماید: «لستُ من دد ولا الدد منّی» یا «لستُ من دد ولا ددٌ منّی»؛ (من از لهو و لعب نیستم، ولهو ولعب از من نیست) . یا مى گوید: «لستُ من الباطل ولا الباطل منّی»(4)؛ (من از باطل نیستم و باطل از من نیست) .
این چه پیامبر برگزیده اى است که در خانه اش آواز کنیزان و دفّ زدن آنها رامى بیند و هیچ نمى گوید، و تنها عمر به خشم مى آید و مى گوید: آیا آلت لهوِ شیطان در خانه رسول خدا است؟! آیا این پیامبر همان کسى نیست که وقتى صداى آلت لهو را شنید دو انگشت خود را در گوشهایش کرد و از آن راه دور شد؟! چنانچه نافع مى گوید: عبدالله بن عمر صداى آلت لهو را شنید پس دو انگشت خود را در گوشهایش فرو برد و از آن راه دور شد، و به من گفت : اى نافع آیا چیزى مى شنوى؟! گفتم : نه ; پس انگشتش را از گوش در آورد و گفت : من با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودم که چنین صدایى را شنید و همین کار را کرد(5) .
آیا از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) تعجّب نمى کنى که کنیزان حبشى در مسجد شریف او که شریف ترین مکانهاى دنیاست بازى مى کنند و مى رقصند و غنا مى خوانند و او و همسرش به آنها نظاره مى کنند، و وقتى عمر آنها را نهى مى کند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: اى عمر! آنها را واگذار؟!
ثانیاً: گذشته از جعلى بودن، اگر بپذیریم که این احادیث واقعیت دارد، کلمات تمسخرآمیز آن مى فهمانند که عمر از لهو و لعب کراهت داشت(!)، در حالى که عینى در «عمدة القاری»(6) به نقل از کتاب «التمهید» ابن عبدالبّر، عمر را جزء کسانى مى شمارد که غناء را مباح مى دانند، و او را در شمار افرادى مانند عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقّاص، عبدالله بن عمر، معاویه، عمرو عاص، نعمان بن بشیر، و حسّان بن ثابت قرار داده است .
و شوکانى در «نیل الأوطار» نوشته است(7): (جواز غنا و گوش دادن به آن از گروهى از صحابه و تابعان روایت شده است و از جمله صحابه، عمر است»؛ چنانکه ابن عبد البرّ(8) و دیگران روایت کرده اند .
و آن گونه که در «نیل الأوطار»(9) آمده است، مبرّد و بیهقى در «المعرفة» درباره عمر نقل کرده اند: «أ نّه إذا کان داخلاً فی بیته ترنّم بالبیت والبیتین»؛ (عمر هرگاه داخل خانه اش مى شد یک یا دو بیت را ترنّم مى کرد) (10).
و شوکانى با این روایت بر مباح بودن غنا در بعضى مواقع استدلال کرده است.
و ابن منظور در لسان العرب(11) نوشته است: «قد رخّص عمر(رضی الله عنه) فی غناء الأعراب»؛ (عمر، غناى اعراب را اجازه داده بود).
و حدیث خوات بن جبیر صحابى، مطلب را روشن مى کند ; وى مى گوید: «ما براى حجّ با عمر خارج شدیم ، و با سوارانى به راه افتادیم که در میان آنها ابوعبیدة بن جرّاح و عبدالرحمن بن عوف بودند، پس گفتند : از شعر ضرار براى ما با غناء بخوان. عمر گفت: ابوعبدالله را واگذارید تا اشعار خود را با غناء بخواند ; پس پیوسته براى آنها غناء خواندم تا سحر شد و آنگاه عمر گفت: « إرفع لسانک یا خوات فقد أسحرنا»؛ (اى خوات زبان بازگیر که شب را به سحر رساندیم) (12) .
این عمر و دیدگاهش درباره غناء است؛ حال آیا معقول است که آواز خوانان از او بترسند و از کار خود دست بکشند و همچنین شیطان از عمر فرارى باشد، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن گوش دهد واز آن دورى نکند و شیطان خوفى از آن حضرت نداشته باشد.؟!(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.