پاسخ اجمالی:
خطیب بغدادی می گوید: مردى از اولاد عمر در مدینه امام کاظم(ع) را بسیار اذيت کرده و على(ع) را دشنام مى داد؛ برخى از دوستان پیشنهاد دادند که او را به قتل برسانیم، حضرت از این کار شدیداً نهى فرمود و در عوض سيصد دينار به آن مرد نادان عطا فرمود، این کار امام او را منقلب نمود، از جا بلند شد سر امام را بوسید و بعد از آن هر گاه به مسجدالنبی می رفت، امام را تمجید کرده و همه را به متابعت و پيروى از ایشان دعوت می نمود.
پاسخ تفصیلی:
خطیب بغدادى به سندش از یحیى بن حسن روایت کرده که مردى از اولاد عمر بن خطّاب که در مدینه ساکن بود حضرت را اذیت کرده و على(علیه السلام) را دشنام مى داد. برخى از دوستان حضرت پیشنهاد دادند که اگر اجازه دهید او را به قتل برسانیم. حضرت از این کار شدیداً نهى فرمود. آن گاه از مکان و محل او سؤال نمود. به حضرت عرض کردند که در اطراف مدینه مشغول زراعت است. حضرت سوار بر مرکب شد و با آن مرکب وارد مزرعه او گشت. عُمَرى فریاد برآورد: مزرعه مرا لگدمال نکن. ولى حضرت بدون اعتنا به حرف او آمد و به نزد آن شخص رسید. از مرکب خود پیاده شد و نزد او نشست و لبخندى زده و به او فرمود: چه مقدار خرج این مزرعه کرده اى؟ گفت: صد دینار. حضرت فرمود: چه مقدار امید دارى که به دست آورى؟ عرض کرد: من علم غیب ندارم. حضرت فرمود: من گفتم چه مقدار امید دارى به تو برسد؟ عرض کرد: امید دارم که به من دویست دینار عائد شود. حضرت سیصد دینار به او عطا فرمود، آن شخص از جا بلند شد و سر حضرت را بوسید. حضرت از نزد او خارج شد و به طرف مسجد آمد. آن شخص را مشاهده کرد که در مسجد نشسته، هنگامى که حضرت را دید گفت: خداوند بهتر مى داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. مردم به دور او ریختند و گفتند: قصه تو چیست؟ گفت: من قبلا خلاف این مى گفتم. آن گاه با آنان به مخاصمه پرداخت و همه را به متابعت و پیروى از ابى الحسن موسى بن جعفر دعوت نمود. و این کار همیشگى او بود هر وقت که وارد مسجد شده و از آن خارج مى گشت.
ابوالحسن موسى به دوستانى که مى خواستند آن شخص را بکشند فرمود: کدام یک بهتر است؟ آیا آن کارى را که شما قصد داشتید انجام دهید ـ یعنى کشتن او ـ یا آنچه من قصد داشتم تا امرش را به این مقدار اصلاح نمایم؟»(1).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.