پاسخ اجمالی:
پس از امام صادق(ع) به علت وحشت از حاکمیّت عباسیان، جذب شیعیان از طرف بعضی از فرزندان امام صادق(ع) و پراکندگی شیعیان، تشخيص امام بعدی را براي برخی از شیعیان مشكل کرد. بسیاری از شیعیان گمان کردند اسماعیل فرزند بزرگتر امام ششم، امام می شود؛ اما وي در حیات پدر فوت كرد ولی آنان حاضر به پذيرش فوتش نشدند؛ لذا امام صادق(ع) اصرار داشت تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند، حتي در قبرستان و قبل از دفن نيز امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ سپس به امامت فرزند ديگرش امام كاظم(ع) تأکید فرمود.
پاسخ تفصیلی:
پس به شهادت رسيدن هر امامی، نخستین اختلافی که معمولاً میان شیعیان پدید می آمد، ناشی از تعیین امامت امام بعدی بود. گاهی بنا به دلایل سیاسی، از جمله به دلیل وحشتی که از حاکمیّت عباسیان وجود داشت، امام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می ماند؛ زیرا امکان داشت که اگر به صورت صریح، امامت امامی معین می شد، از ناحیه خلفا تحت فشار قرار گیرد.
شدّت اختناق «منصور» درباره علویان، به ویژه امام صادق(علیه السّلام) -که عظمت فراوانی در جامعه کسب کرده بود- سبب شد تا سردرگمی خاصی میان برخی از شیعیان، نسبت به رهبری آینده، به وجود آید. دعوت و جذب شیعیان آن حضرت از طرف بعضی از فرزندان امام صادق(علیه السّلام) -که به ناحق داعیه امامت داشتند- و بهره گیری آنان از این فرصت، مزید بر علت می شد. پراکندگی شیعیان نیز خود مشکل دیگری بود؛ زیرا آنها در شهرهای دور و نزدیک زندگی می کردند و کسب اطمینان درباره امام واقعی برای آنان کار دشواری بود.
امام صادق(علیه السّلام) برای این که جانشینش مشخّص نشود، افزون بر دو فرزند خود، امام کاظم(علیه السّلام) و «عبدالله»، «منصور» عباسی را نیز وصیّ خود قرار داد.(1) این عوامل دست به دست هم داد و در ایجاد انشعاب میان شیعیان پس از شهادت هر امامی تأثیر زیادی بر جای گذاشت. به همین ترتیب، این انشعاب پس از رحلت امام صادق(علیه السّلام) نیز رخ داد؛ به طوری که یکی از اصحاب امام کاظم(علیه السّلام) با توجّه به اینکه: «ذَهَبَ النَّاسُ بعدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) يَمِيناً وَ شِمَالا»(2) درباره جانشین آن حضرت نیز سؤال کرد.
نکته دیگری که در زمان امام صادق(علیه السّلام) وجود داشت و کسانی از آن بهره بردند، مسأله اسماعیل بن جعفر بن محمد بود. از آنجا که او فرزند بزرگتر امام صادق(علیه السّلام) بود، بسیاری از شیعیان گمان می کردند که رهبری آینده شیعه از آنِ او خواهد بود. وی در حیات پدر وفات کرد و به طوری که در روایت آمده، امام صادق(علیه السّلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند. با این حال عده ای، پس از آن حضرت با داعیه مهدویت «اسماعیل» و یا بهانه های دیگر، فرقه ای بنام «خطابیه»، «باطنیّه» یا «اسماعیلیّه» در شیعه به وجود آوردند. درباره «اسماعیل»، نکته مهم این است که -به احتمال- مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شیعیان پس از پدر، جنبه سیاسی داشته و طبعاً بزرگتر بودن او نیز در این امر مؤثر بوده است؛ به ویژه که امام صادق(علیه السّلام) تا آخرین روزهای زندگی خویش از تعیين صریح جانشین خودداری می کرد. باید گفت که این امر با نقل هایی که در آنها آمده است: امام صادق(علیه السّلام) از آغاز امام کاظم(علیه السّلام) را به برخی از خواص اصحاب، به عنوان جانشین خود معرفی کرد،(3) منافاتی ندارد.
این روایات از طرق مختلف نقل شده است. با این حال به دلایلی که ذکر شد اسماعیل در زمان پدر، به گونه ای مطرح شد که شبهه جانشینی و امامت او در میان برخی از شیعیان وجود داشت. به عنوان نمونه در روایتی از «فیض بن مختار» آمده است که روزی نزد امام صادق(علیه السّلام) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردی که پیش آمد به وی تصریح کرد که اسماعیل جانشین او نیست. فیض می گوید: «عرض کردم: ما شکی نداشتیم که مردم [شیعه] پس از شما به سراغ او خواهند رفت». آنگاه در ادامه روایت آمده است که امام، فرزندش موسی را به عنوان جانشین خود به وی معرفی کرد.(4) همچنین «اسحاق بن عمّار صیرفی» نیز می گوید: «نزد امام صادق(علیه السّلام) اشاره به امامت اسماعیل پس از آن حضرت نمودم و امام انکار فرمودند».(5) در روایت دیگری آمده: «ولید بن صبیح« به امام صادق(علیه السّلام) عرض کرد: «عبدالجلیل به من گفته که شما اسماعیل را وصیّ خود قرار دادهاید. امام این مطلب را انکار کرده و امام کاظم(عليه السلام) را به او معرّفی فرمود».(6) به همین دلیل بود که امام صادق(علیه السّلام) پس از آن که اسماعیل درگذشت، اصرار داشت که شیعیان مرگ او را با اطمینان خاطر بپذیرند؛ زیرا تصوّر زنده بودن وی -با توجّه به سوابق اعتقاد به مهدویت که در میان برخی از غُلات شیعه ترویج شده بود- خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت و اصرار امام صادق(علیه السّلام) بر مرگ اسماعیل نیز برای جلوگیری از همین انحراف بود.
در روایت دیگری از «زراره» نقل شده که در خانه امام صادق(علیه السّلام) بودم که حضرت به من دستور داد تا «داود بن کثیر رقّی»، «حمران»، «ابو بصیر» و «مفضّل بن عمر» را پیش آن حضرت حاضر کنم. پس از آن که نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد دیگری هم به تدریج وارد شدند. بعد از آن که تعداد حاضران به سی نفر رسید امام فرمود: «یَا دَاوُدُ اِکْشِفْ لِی عَنْ وَجْهِ اِسْمَاعِیل»؛ (ای داود روانداز را از روی اسماعیل بردار). او روانداز را از روی اسماعیل کنار زد. امام پرسید: «یَا دَاوُدُ أَ حَیٌّ هُوَ اَوْ مَیِّتٌ»؛ (ای داود آیا او زنده است یا مرده؟) داود گفت: او مرده است. سپس حاضران به دستور امام، یکی پس از دیگری جسد او را دیده و اعتراف به مرگ وی نمودند. امام بار دیگر این کار را تکرار فرموده تا این که او را به قبرستان آوردند و موقعی که می خواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ آنگاه به موسی بن جعفر(عليهما السلام) به عنوان امام پس از خود تأکید فرمود.(7)
شیخ «مفید» می نویسد: «وَ رُوِیَ اَنَّ اَبَا عَبْدِاللهِ جَزَعَ عَلَیْهِ جَزَعاً شَدِیداً وَ حَزَنَ عَلَیْهِ حُزْناً عَظِیماً وَ تَقَدَّمَ سَرِیرُهُ بِغَیْرِ حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ وَ اَمَرَ بِوَضْعِ سَرِیرِهِ عَلَی الْاَرْضِ قَبْلَ دَفْنِهِ مِرَاراً کَثِیرَةً وَ کَانَ یَکْشِفُ عَنْ وَجْهِهِ وَ یَنْظُرُ اِلَیْهِ یُرِیدُ بِذَلِکَ تَحْقِیقَ اَمْرِ وَفَاتِهِ عِنْدَ الظّانّینَ خِلَافَتَهُ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ اِزَالَةَ الشُّبْهَةِ عَنْهُمْ فِی حَیَاتِهِ»(8)؛ (روایت شده که امام صادق(علیه السّلام) در مرگ اسماعیل، به شدت گریست و اندوه عظیمی او را فرا گرفت و بدون کفش و رداء جلو تابوت او راه افتاد و چندین بار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را می گشود و به آن نگاه می کرد؛ منظورش از این کار آن بود که حتمیّت درگذشتِ او را برای کسانی که اسماعیل را جانشین پدرش می دانستند ثابت کرده و در عین حال، در حیات خود این شبهه را از میان بردارد).
از روایاتی که سردرگمی برخی از شیعیان را در این باره نشان می دهد، روایتی است از «هشام بن سالم» که می گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم که دیدیم شماری بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمّد گرد آمده اند. ما مسائلی از عبدالله درباره زکات پرسیدیم؛ ولی او جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی دانستیم از فرقه های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله، خوارج کدام یک را قبول کنیم. در این حال شخصی را دیدیم که او را نمی شناختیم. فکر کردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است -که در مدینه به منظور شناسایی شیعیان جعفر بن محمّد(عليهما السلام) در میان آنها نفوذ کرده بودند- ولی بر خلاف این احتمال، او ما را به خانه ابو الحسن موسی بن جعفر(عليهما السلام) برد. هنوز در آنجا بودیم که فضیل و ابو بصیر وارد شده، پرسش هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل کردند. آنگاه مردم از هر سو دسته دسته می آمدند، جز گروه عمّار ساباطی و نیز شمار بسیار اندکی که عبدالله بن جعفر را قبول داشتند».(9)
آنچه در روایت بالا جلب توجه میکند این است که شیعیان کسانی نبودند که بدون تحقیق، هر کسی را که داعیه وصایت و امامت داشت، بپذیرند؛ بلکه با طرح سؤالات خاصی، دانش او را ارزیابی می کردند و آنگاه که در امامت وی از ناحیه علمی به یقین می رسیدند، او را به وصایت می پذیرفتند. روایت بالا این دقت و کنجکاوی را، هم درباره هشام و هم درباره فضیل و ابو بصیر نشان می دهد. همچنین به تهدیدهایی اشاره دارد که از سوی منصور متوجّه شیعیان امام صادق(علیه السّلام) بود.
این نکته را که شیعیان، عبدالله بن جعفر را -که مشهور به «عبدالله افطح» بود و به همین سبب گروندگان به او را «فطحیّه» نامیده اند- (10) به وسیله طرح بعضی از مسائل حلال و حرام درباره نماز و زکات و جز آن آزموده و دانشی پیش وی نیافتند و از او روی برتافتند. «نوبختی» نیز در «فرق الشیعة»(11) آورده است. در این نقل و روایات دیگری، اشاره به گرایش عبدالله، از نظر عقیدتی، به مرجئه شده است.(12)
نوبختی انشعاب شیعه را به شش فرقه پس از رحلت امام صادق(علیه السّلام) بدین ترتیب برمی شمارد:
1. كسانی که معتقد بر مهدویت خود امام صادق(علیه السّلام) بودند.
2. اسماعیلیه خالصه که هنوز بر زنده بودن اسماعیل اصرار می ورزیدند.
3. آنان که به امامت محمّد فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند.(13)
4. دسته ای که به امامت محمّد بن جعفر معروف به دیباج معتقد بودند.
5. گروهی که امامت عبدالله افطح را -که ذکرش گذشت- قبول داشتند.
«نوبختی» در تعلیل این اختلاف می گوید: شیعیان به استناد حدیث: «اَلْاِمَامَةُ فِي الْأَکْبَرِ مِنْ وُلْدِ الْاِمَامِ»(14) به سراغ او رفتند؛ اما وقتی از پاسخ به پرسش هایش بر نیامد رهایش کردند. وی می نویسد: در ابتدا بسیاری از مشایخ شیعه به سراغ او رفتند. عبدالله حدود 70 روز پس از وفات امام صادق(علیه السّلام) بدرود حیات گفت و هیچ فرزند پسری از خود باقی نگذاشت و پیروان او ناچار همگی از اعتقاد به امامت وی برگشته و به امامت موسی بن جعفر(علیهما السّلام) گرویدند. گرچه شماری از آنان در همان دوران حیات عبدالله به سوی امام موسی کاظم(علیه السّلام) بازگشته بودند.
6. کسانی که به امامت موسی بن جعفر(علیهما السّلام) اعتقاد داشتند.
از میان شیعیان افرادی چون «هشام بن سالم»، «عبدالله بن ابی یعفور»(15) «عمر بن یزید بیّاع السابری»، «محمّد بن نعمان»، «مؤمن طاق»، «عبید بن زراره»، «جمیل بن درّاج»، «ابان بن تغلب»(16) و «هشام بن حکم» که از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهای شیعه به حساب می آمدند، امامت موسی بن جعفر(علیهما السّلام) را پذیرفتند. تنها کسانی که به امامت وی نگرویدند تنها «عبدالله بن بکیر بن اعین» و دیگری «عمّار بن موسی ساباطی» بود.(17) مرحوم «طبرسی» در «اعلام الوری»، انشعابات پیدا شده در میان شیعیان امام صادق(علیه السّلام) پس از آن حضرت آورده و دلایل گرایش آنان را نیز ذکر کرده است.(18)،(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.