پاسخ اجمالی:
پس از رحلت پيامبر(ص) و منع نشر حديث توسط خلفا به تدريج اختلاف در حوزه فقه، كلام و ... گسترش يافت و راه ورود احاديث جعلی باز شد. كم كم جامعه پر از احادیث جعلی شد و «اهل حدیث» شكل گرفت. تلاش امام كاظم(ع)، ايستادگی و مبارزه با احادیث جعلی و اهل حديث بود. ايشان با تفسير درست احاديث، راه فهم اشتباه را به روي مردم می بستند. از این رو امام(ع) حديث نزول خداوند به آسمان دنيا را به نزول فرشته الهی تفسير كرده و حديث ايمان را به شناخت قلبی، اقرار زبانی و عمل تفسير نمودند و صرف اعتراف زبانی را رد کردند.
پاسخ تفصیلی:
کنار گذاشتن نصّ الهی درباره امامت علی بن ابی طالب(علیه السّلام) آغاز اختلافات بعدی بود که در میان امّت اسلام به وجود آمد. به دنبال جایگزینی افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر این که عهده دار ریاست سیاسی شدند، کار تفسیر دین و بیان فقه را نیز به دست گرفتند و از آنجا که از لحاظ علمی توانایی نداشتند، دیدگاه هایی را مطرح کردند که به طور طبیعی مشکلاتی را به وجود آورد. در این زمینه، نخستین درگیری علمی در ظاهر، مسأله ارث پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) و نیز جنگ با مخالفانِ پرداخت زکات بود.(1) بعدها در دوران خلافت خلفا از این دست اختلافات فراوان مطرح گردید. در همین زمان، گاه مسائل کلامی نیز مطرح شده و پاسخ هایی از طرف خلفا داده می شد.(2) افرادی که به دلایلی نمی توانستند، این پاسخ ها را بپذیرند راهی دیگر می گزیدند و جاهلان دچار سردرگمی می شدند. این وضعیت به تدریج اختلافاتی در این باره در جامعه اسلامی به وجود می آورد.
جلوگیری از تدوین و نقل حدیث، نفوذ آثار فرهنگی یهود در میان مسلمانان، رسوخ دنیاطلبی و تفسیر انحرافی دین برای تحکیم پایه های حکومت فاسد اموی و مهمتر از همه، کنار زدن «اهل ذکر» از صحنه علمی و دینی و سیاسی، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودی حوزه عقاید هر گروه به طور اساسی از معتقدات دیگران جدا شد. امامان شیعه نیز از همان آغاز، دیدگاه های خود را تا آنجا که ممکن بود، برای عموم و در موارد دیگر برای شیعیان خود بیان کردند و می کوشیدند آنان را از نفوذ عالمان و محدثان خودفروخته بازدارند. در دوران حکومت پنج ساله امیر مؤمنان(علیه السّلام) زمینه برای نشر عمومی فکر اهل بیت(علیهم السّلام) در عراق فراهم شد؛ اما با پایان یافتن آن دوره، بار دیگر محدثان و فقیهان وابسته به امویان جان گرفتند و در همراه ساختن مردم با حکومت کوشیدند.
در پایان قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، جدای از شیعیان، چندین فرقه فعال بودند. «خوارج»، «مرجئه»، «جهمیه» و «معتزله» مهمترین آنها بودند. هر یک از اینان در زمینه ای خاص، عقایدی داشتند و به ترویج آنها مشغول بودند. آنچه می توان گفت این که: حکومت اموی با هیچ یک از این گروه ها توافقی نداشت و عملاً در خراسان با «جهمیه» و «مرجئه» درگیر بود؛ چنانکه در نواحی دور دست جنوب ایران، مشغول نبردهای سخت با خوارج بود. معتزله نیز جز در مواردی محدود قدرت چندانی نیافتند. در این میان وضعیت شیعه نیز در برابر امویان و مذهب عثمانی ساخته آنان روشن بود.
توده مردم به پیروی از فرمانروایان خود، به دنبال مذهبی بودند که افرادی چون «ابن شهاب زُهری» و پیش از آن «عُروة بن زبیر» و پیشتر از وی «ابو هریره» و «سَمُرة بن جندب» انتشار می دادند. آنها احساس می کردند که باید مردم را به وسیله «حدیث» فریب دهند، حدیث، سخنان رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بود و به دلیل بی توجهی به آن در نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن به راحتی قابل جعل بود. بنابراین، به زودی دامنه نقل حدیث گسترش یافت و با این که برخی از پیشوایان اهل سنت تصریح داشتند که مجموع حدیث پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) از چند صد حدیث تجاوز نمی کند.(3) از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حدیث به چندین هزار و پس از مدتی چند صد هزار رسید. این جعل حدیث، هم در زمینه فقه و هم در مسائل کلامی بود. جدای از جعل حدیث، تحریف در احادیث، وسیله دیگری برای تحریف دین بود.
از برخی نقل ها چنین بر می آید که در اوایل، تنها تعدادی انگشت شمار حدیث جعلی درباره تشبیه وجود داشت؛ اما پس از چندی «ابن خزیمه» در کتاب «التوحید»، چندین هزار جمع آوری کرد. روال عادی جامعه بر اساس این احادیث جعلی، نظم دینی یافت. پیروان آن را «سنّی» نامیدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند. بدین سان «اهل حدیث» شکل گرفتند. در آغاز نام مذهب کسانی که متمسک به این احادیث بوده و دیگران را خارج از دین و مذهب تلقّی می کردند، مذهب عثمانی بود، همان مذهبی که جاحظ در تأیید و حمایت از آن، کتابی با عنوان «العثمانیه» نگاشت.
یکی از تلاش های امامان شیعه آن بود که در برابر این احادیث و به عبارت دیگر «اهل حدیث» بایستند، به طوری که در موارد لازم تحریفات و جعلیّات را پاسخ داده و همچنین نادرستی برداشت های عامیانه و ظاهرانه آنان را در تفسیر برخی از آیات متشابه و احادیث نشان دهند. چنین حرکتی را می توان در میان زندگی فکری همه امامان و درباره برخی بیشتر دنبال کرد و در زمینه مواضع کلامی و فقهی آن بزرگواران به نتایج خوبی دست یافت. در اینجا چند نمونه از این مواضع را در حیات فکری امام کاظم(علیه السّلام) دنبال می کنیم:
الف: یکی از روایاتی که اهل حدیث بدان تمسک نموده و فراوان نقل می کردند، حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» بود: «عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، اَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) قَالَ: یَتَنَزَّلُ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کُلَّ لَیْلَةٍ إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْیَا حِینَ یَبْقَی ثُلْثَ اللَّیْلِ الْآخِرِ یَقُولُ: مَنْ یَدْعُونِی فَأَسْتَجِیبُ لَهُ، مَنْ یَسْأَلُنِی فَأُعْطِیَهُ وَ مَنْ یَسْتَغْفِرُنِی فَأَغْفُرُ لَهُ»(4)؛ (ابو هریره می گوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقی مانده از شب به آسمان دنیا فرود می آید و ندا می دهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست از من چیزی بخواهد تا به او بدهم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم!؟).
پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم اعتقاد به تشبیه و نیز قبول جابجایی خداوند از مکانی به مکان دیگر بود. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح کرده و به احادیث دیگری نیز در این باب استناد می کردند. «احمد بن حنبل» که حاصل جریان فکری اهل حدیث بود و خود اندکی آن را تعدیل کرد، معتقد بود: «للّه عزّ و جلّ عرش و للعرش حملة یحملونه و اللّه عزّ و جلّ علی عرشه لیس له حدّ و اللّه أعلم بحدّه ... یتحرّک، یتکلّم، ینظر، یبصر، یضحک ... و ینزل کلّ لیلة الی سماء الدنیا و قلوب العباد بین إصبعین من أصابع الرّحمن ... و خلق آدم بیده علی صورته»(5)؛ (برای خداوند، عرش وجود دارد و کسانی آن عرش را بدوش می کشند. خداوند بر عرش خود نشسته است و [بزرگی و اندازهاش] حدّی ندارد. او به حدّ خود دانا است ... خداوند حرکت می کند، سخن می گوید، نگاه می کند، می بیند، می خندد ... قلوب بنده های خود میان دو انگشت از انگشتان خداوند است ... و خداوند، آدم را با دست خود مانند صورتش خلق کرد). در باب نشیمنگاه خداوند نیز معتقد بود که به اندازه چهار انگشت جای خالی وجود دارد که محل نشستن رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) در کنار وی می باشد.(6) این عقاید بر اساس روایات تحریف شده و یا جعلی بود که به دست «احمد بن حنبل» رسیده بود.
همان گونه که پیش از این بیان شد، تمسک آنها به «حدیث» بود، زمانی که شخصی به «احمد بن حنبل» گفت: «کسانی گفته اند، حدیث «رَأَیْتُ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ شَابٌّ اَمْرَدٌ جَعْدٌ قُطَطٌ عَلَیْهِ حِلَّةٌ حَمّرَاءٌ» را گویا یک نفر فقط روایت کرده، وی خشمگین شده و طرق متعددی برای آن شمرد.(7) این روایات در زمان «احمد بن حنبل» جعل نشده بود؛ بلکه بسیاری از آنها، پیش از این در دست مردم پراکنده بود. همین مسأله سبب سؤال مکرر شیعیان از ائمه درباره آن احادیث بود. درباره همین حدیث نزول خدا از امام کاظم(علیه السّلام) و نیز حضرت رضا(علیه السّلام) سؤال شده است: «عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ(علیه السّلام) قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَهُ قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَنْزِلُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ لَايَنْزِلُ وَ لَايَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَنْزِلَ إِنَّمَا مَنْظَرُهُ فِي الْقُرْبِ وَ الْبُعْدِ سَوَاءٌ لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ قَرِيبٌ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ بَعِيدٌ - وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلَى شَيْءٍ بَلْ يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ هُوَ ذُو الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ أَمَّا قَوْلُ الْوَاصِفِينَ إِنَّهُ يَنْزِلُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَإِنَّمَا يَقُولُ ذَلِكَ مَنْ يَنْسُبُهُ إِلَى نَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ وَ كُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحْتَاجٌ إِلَى مَنْ يُحَرِّكُهُ أَوْ يَتَحَرَّكُ بِهِ فَمَنْ ظَنَّ بِاللَّهِ الظُّنُونَ هَلَكَ فَاحْذَرُوا فِي صِفَاتِهِ مِنْ أَنْ تَقِفُوا لَهُ عَلَى حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ أَوْ تَحْرِيكٍ أَوْ تَحَرُّكٍ أَوْ زَوَالٍ أَوِ اسْتِنْزَالٍ أَوْ نُهُوضٍ أَوْ قُعُودٍ فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ عَنْ صِفَةِ الْوَاصِفِينَ وَ نَعْتِ النَّاعِتِينَ وَ تَوَهُّمِ الْمُتَوَهِّمِينَ وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِين»(8)؛ (یعقوب بن جعفر الجعفری می گوید: نزد امام کاظم(علیه السّلام) از کسانی سخن به میان آمد که گمان می کردند، خداوند به آسمان دنیا فرود می آید. امام فرمود: خداوند فرود نمی آید، نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او دوری و نزدیکی برابر است، نه نزدیکی به نزد او دور است و نه دوری به نزد او نزدیک. او نیاز به هیچ چیز ندارد، بلکه همه به او نیازمندند. او صاحب انعام و فضل است، جز او خدایی نیست، خدای قدرتمند و حکیم. اما درباره سخن آنان که خداوند را چنین توصیف کرده اند که: خداوند فرود می آید! این را کسی می گوید که خدا را به نقص و زیادت متّصف کرده است. هر متحرکی نیاز به مُحرّک دارد تا او را به حرکت در آورده و یا به کمک آن به حرکت درآید، پس کسی که به خدا [چنین] گمان هایی ببرد، هلاک می شود. در توصیف خدا، از صفاتی که خدا را به نقص و زیادت، تحریک و تحرّک، انتقال و فرود آمدن، برخاستن و نشستن محدود سازد، بپرهیزید. خداوند بالاتر و برتر از وصف این گونه وصف کنندگان و توهم این گمان کنندگان است. بر خداوند قدرتمند بخشنده که تو را هنگام ایستادن و در میان سجده کنندگان می بینند، توکّل کن). در این روایت، نزول خداوند به آسمان دنیا مورد انکار قرار گرفته و با تعبیرات دقیق، مذهب اهل بیت(عليهم السلام) در باب نفی تشبیه بیان شده است. این تعابیر از اهل بیت(عليهم السلام) فراوان نقل شده و اساس آنها نیز بر گرفته شده از خطبه های امیر مؤمنان(علیه السّلام) است که در نهج البلاغه منعکس شده است. در مذهب اهل بیت(عليهم السلام) نه مذهب نفی و نه تشبیه؛ بلکه اثبات بدون تشبیه مورد تأیید قرار گرفته است و این همان تعبیری است که از امام رضا(علیه السّلام) بدان تصریح شده است.(9)
نکته قابل توجه درباره حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» آن است که امام رضا(علیه السّلام)، اصل روایت را انکار نکرده؛ بلکه تحریفی را که در آن صورت گرفته بیان داشته است. این نکته مهمی است که تلاش عمدی را در تحریف احادیث از سوی جعّالان و کذّابان نشان می دهد. «عَنْ اِبْرَاهِیمِ بْنِ مَحْمُودٍ، قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا(علیه السّلام) يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي الْحَدِيثِ الَّذِي يَرْوِيهِ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَنْزِلُ كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا؟ فَقَالَ(علیه السّلام) لَعَنَ اللَّهُ الْمُحَرِّفِينَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ اللَّهُ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) كذَلِكَ إِنَّمَا قَالَ(صلّی اللّه علیه و آله) إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُنْزِلُ مَلَكاً إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا كُلَّ لَيْلَةٍ فِي الثُّلُثِ الْأَخِيرِ وَ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ فَيَأْمُرُهُ فَيُنَادِي هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِيَهُ سُؤَالَهُ؟ هَلْ مِنْ تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَيْهِ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفِرَ لَهُ.... حَدَّثَنِي بِذَلِكَ أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله)»(10)؛ (ابراهیم بن محمود گوید: به امام رضا(علیه السّلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! درباره حدیثی که مردم از رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) نقل می کنند که فرمود: خداوند تبارک و تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا فرود می آید [نظرتان چیست؟] امام فرمود: خداوند کسانی را که سخن را از معنای اصلی آن منحرف کرده و تحریف می کنند، لعنت کند، به خدا سوگند رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) چنین نگفت؛ بلکه فرمود: خداوند در ثلث آخر هر شب و در ابتدای هر شب جمعه، فرشته ای را به آسمان دنیا می فرستد و به او دستور می دهد، تا ندا دهد آیا نیازمندی هست تا نیاز او را بر آورده سازم؟ آیا توبهکننده اي هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا استغفار کننده ای هست تا گناهش را ببخشم؟...). انتهای حدیث، بیانگر این حقیقت است که طریق اهل بیت(عليهم السلام) در نقل احادیث رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) سالم ترین است و شیعه به همین دلیل به این طریق وفادار بوده و حق دارد تا به طرق دیگر اعتماد نکند جز آن که به این طریق تأیید شود.
ب: نمونه دیگری که اهل حدیث به ظاهر آن تمسّک می کردند، آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(11) بود. آنان به دلیل بی توجّهی به سایر آیات و نیز عدم بکارگیری استدلال و تعقّل -که خود میراث ضدیّت آنان با معتزله در طول سال های متمادی بود- به نوعی ظاهربینیِ شدید گرفتار شده بودند و از آنجا که شماری حدیث در باب تشبیه در اختیار داشتند، طبیعی بود که این قبیل آیات را مطابق آن احادیث تعبیر کنند. اگر به ذیل آیه مذکور در تفسیر برهان نگاه کنیم، روایات فراوانی می بینیم که در تفسیر آیه وارد شده که بیشتر در پاسخ به پرسش اصحاب و یا اهل جدل می باشد.(12) جهت گیری این احادیث، همان «اثبات بلا تشبیه» بوده و مفاهیم موجود در آیه، کنایه از علم و قدرت گرفته شده است.
درباره این آیه از امام کاظم(علیه السّلام) نیز پرسش شده و آن حضرت بدان پاسخ داده اند: «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: سُئِلَ اَبُو الْحَسَنُ مُوسَی(علیه السّلام) عَنْ مَعْنَی قُولِ اللّهِ تَعَالَی: اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی(13)فَقَالَ: اِسْتَوْلَی عَلَی مَا دَقَّ وَ جَلَّ».(14) آیه مذکور کنایه از احاطه خداوند بر تمام امور کوچک و بزرگ است. آشکار است که این تعبیر در آیات محکمی آمده است که محدودیت خداوند را انکار می کند و اگر بنا باشد که به ظاهر آیه تمسّک شود، محدودیت خدا پذیرفته شده خواهد بود.
ج - اهل حدیث در مسأله جبر و اختیار، جبری مسلک بوده و این اندیشه، افراطی در برابر تفریط «معتزله» بود. اعتقاد به جبر، ریشه در جاهلیت داشت، چنانکه برخی از آیات قرآن از قول مشرکان بدان اشاره کرده است.(15) به اعتقاد «معتزله»، بعد از ظهور اسلام معاویه، اعتقاد به جبر را شایع کرد(16)؛ ولی بنا به قراین و شواهدی چند، تحت تأثیر افکار جاهلی و نیز برخی از آراء یهودیان در معتقد ساختن برخی از مسلمانان از همان عصر اول به مسأله جبر مؤثر بوده است.
روشن است که اعتقاد به جبر می توانست پایه های قدرت خلفا را تقویت کرده و اشتباهات آنها را توجیه کند. هم چنانکه می توانست مردم را از اعتراض نسبت به آنها بازدارد. در نقلی آمده است که «حسن بصری» را تهدید کردند که اگر دست از عقیده خود به اختیار بر ندارد، حکومت را خبردار کنند.(17) اهل حدیث برای اثبات عقیده خود به برخی از آیات و روایات تمسک می کردند؛ در برابر، «اهل عدل» نیز به آیات دیگر و نیز روایاتی تمسک می کردند. در اینجا نیز فهم درست آیات و بازگرداندن متشابهات به محکمات مهم بود.
از جمله روایات این باب، حدیث «السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ الشَّقِيُ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّه» بود.(18) این حدیث می توانست به گونه ای معنا شود که مذهب جبر را به طور کامل مورد تأیید قرار دهد، از این رو مشکلاتی را در ذهن یاران ائمه(عليهم السلام) به وجود آورده و آنان درباره معنای درست حدیث سؤال می کردند. در این باره، از امام کاظم(علیه السّلام) سؤال شده است که روایت آن را در اینجا نقل می کنیم: «.... عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ(علیهما السّلام) عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فَقَالَ الشَّقِيُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِيَاءِ وَ السَّعِيدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاء»(19)؛ (محمّد بن ابی عمیر گوید: از امام کاظم(علیه السّلام) درباره معنای این سخن رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) پرسیدم که فرمود: انسان شقی، زمانی که در شکم مادر است شقی است و انسان سعادتمند، نیز از زمانی که در شکم مادر می باشد، چنین است. حضرت در معنای آن حدیث فرمود: انسان شقی کسی است که، وقتی در شکم مادر است، خداوند می داند که او کردار اشقیا را دارد و سعید کسی است که وقتی در شکم مادر است، خداوند می داند او کردار سعادتمندان و نیک بختان را دارد).
در ادامه همین روایت، سؤال دیگری درباره حدیثی دیگر شده است که از آن نیز جبر فهمیده می شود و امام پاسخ زیبایی می دهد: «قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ(صلّی اللّه علیه و آله) اعْمَلُوا فَكُلٌ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ. فَقَالَ إِنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ خَلَقَ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ لِيَعْبُدُوهُ وَ لَمْ يَخْلُقْهُمْ لِيَعْصُوهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ - وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ(20) فَيَسَّرَ كُلَّا لِمَا خُلِقَ لَهُ فَالْوَيْلُ لِمَنِ اسْتَحَبَّ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى»(21)؛ (پرسیدم، معنای سخن رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) که فرمود: هر چیزی به همان راهی که برای آن خلق شده برده خواهد شد چیست؟ حضرت فرمود: خداوند، جن و انسان را خلق کرده تا او را عبادت کنند، خلق نکرده تا او را عصیان کنند. پس برای همه، امکان این که در مسیری که برای آن خلق شده اند حرکت کنند را فراهم کرده است. وای بر کسی که کوری را بر هدایت ترجیح دهد).
در سؤالی که از امام(عليه السلام) درباره «عامل معصیت» شده، آن حضرت پاسخ روشنی ارائه داده، فرمودند: «لَاتَخْلُو مِنْ ثَلَاثَةٍ: إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَيْسَتْ مِنْهُ فَلَايَنْبَغِي لِلْكَرِيمِ أَنْ يُعَذِّبَ عَبْدَهُ بِمَا لَمْ يَكْتَسِبْهُ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ الْعَبْدِ وَ لَیْسَ کَذَلِکَ، فَلَايَنْبَغِي لِلشَّرِيكِ أَنْ يَظْلِمَ الشَّرِيكَ الضَّعِيفَ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ هِيَ مِنْهُ فَإِنْ عَاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنْبِهِ وَ إِنْ عَفَى عَنْهُ فَبِكَرَمِهِ وَ جُودِهِ»(22)؛ ([عمل بنده] از سه حالت خارج نیست: یا آن که از خدای عزّ و جلّ صادر شده و ربطی به بنده ندارد، [در این صورت] سزاوار نیست که خداوند کریم، بنده اش را به آنچه انجام نداده، عذاب دهد و یا آن که [عمل بنده] مشترکاً از خداوند و بنده صادر گشته، در این صورت سزاوار نیست که شریک قوی [خدا] به شریک ضعیف [بنده] ظلم کند و یا آن که عمل بنده از خود بنده صادر شده و از اوست، در این صورت اگر خداوند او را عذاب دهد، به دلیل گناهی است که از وی سر زده است و اگر خداوند از گناه بنده چشم پوشی کند، ناشی از کرم و بخشش خداوند است).
د: از بعد از جنگ جمل و صفین مشکلی در تعریف «ایمان» به وجود آمد. مؤمن کیست؟ کسی که تنها به زبان اعتراف به شهادتین کند یا کسی که عمل به احکام هم داشته باشد و یا تعریفی دیگر. مسلمانان در این باره سه دسته شدند. گروهی گفتند: کسی که گناه کبیره کند از دین خارج می شود و کافر است. اینها «خوارج» بودند.
گروهی گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب شود، فاسق غیر مؤمن و غیر مسلمان است. اینها «معتزله» بودند. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب کبائر شود مسلمان است، اینها «مرجئه» بودند. این نگرش، در ضمن درستی، به شکل افراط خود، بدانجا منتهی شد که عمل از اساس نقشی در ایمان ندارد. کم کم بهانه به دست مخالفان داد تا این عقیده را از اصل محکوم بدانند. در حقیقت، هر کس که شهادتین را بگوید مسلمان است؛ اما مؤمن آن است که عمل به احکام شرع کند و قلبش هم مطمئن به ایمان باشد.
در برابر رواج اندیشه افراطی مرجئی گری که «عمل» را تضعیف می نمود، امامان تأکید بر مفهوم عالی ایمان داشتند. این مفهوم از سه جزء ترکیب می شد؛ ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل خارجی. در اصل این حدیثی بود که امیر مؤمنان(علیه السّلام) از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل کرده بود؛ «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ اِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ»(23)؛ (ایمان، شناخت قلبی، اقرار به زبان و عمل به ارکان است).
امام کاظم(علیه السّلام) نیز چون دیگر امامان(علیهم السّلام) در برابر این اعتقاد نادرست برخورد کرد و آن را باطل شمرد. زمانی که از آن حضرت در این باره سؤال شد، فرمود: «إِنَّ لِلْاِیمَانِ حَالَاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلٌ، فَمِنْهُ التَّامُ الْمُنْتَهَی تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْمُنْتَهَی نَقْصُهُ وَ مِنْهُ الزَّائِدُ الرّاجِحُ زِیادَتُهُ»(24)؛ (ایمان درجات و مراتبی دارد. مرتبه ای که در کمال، تمام است؛ مرحله ای که کاملاً ناقص است و مرحله ای میانه که مي توان بر آن افزود).
این پرسشها و پاسخها از طرف اصحاب، هم به دلیل آن بود که آنان در جامعه گرفتار این مشکلات بوده و برای اقناع ذهن خود پاسخ مناسب را می طلبیدند(25) و هم بدان جهت بود تا بتوانند در مجادلات کلامی خود با این فرقه ها به دیدگاه های درست اهل بیت(علیهم السّلام) مجهّز باشند. امام کاظم(علیه السّلام)، در این باره خود شخصاً با اهل جدل وارد بحث می شد و در عین حال هم اصحاب را تقویت می کرد تا دیدگاه های اهل بیت(علیهم السّلام) را در میان مردم منتشر کند. «هشام بن حکم» از قوی ترین اصحاب امام صادق و کاظم(علیهما السّلام) برای انتقال دیدگاه های اهل بیت(علیهم السّلام) به مخالفان بود.
افزون بر این، امام کاظم(علیه السّلام)، اصحابی را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق می کرد تا با مخالفان به بحث بپردازند و عقاید کلامی شیعه را که گاه به صورت مُحَرّف در دست بود، بیان کنند. کتاب «انتصار» از «ابو الحسین خیّاط» معتزلی نشان می دهد که چه مقدار در حق شیعه، تحریف صورت گرفته و عقاید آنان در باب توحید به صورت تشبیه منعکس شده است؛ در حالی که احادیث کلامی امامان(علیهم السّلام) نشان میدهد که در مذهب شیعه تا چه حد بر مذهب تنزیه [منزه بودن خداوند از جسم بودن و شکل داشتن] پافشاری شده است.
از مواردی که امام کاظم(علیه السّلام) اصحاب را به بحث با مخالفان دستور می داد، درباره «محمّد بن حکیم» است. درباره وی نقل شده است که: «کَانَ اَبُو الْحَسَنُ(علیه السّلام) یَأْمُرُ مُحَمَّدَ بْنَ حَکِیمٍ اَنْ یُجَالِسَ اَهْلَ الْمَدِینَةِ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) وَ أَنْ یُکَلِّمَهُمْ وَ یُخَاصِمَهُمْ»(26)؛ (امام کاظم(علیه السّلام)، به محمّد بن حکیم دستور می داد تا در مسجد رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بنشیند و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد). این تلاش ها از سوی امامان شیعه و اصحاب آنان، با وجود همه محدودیت ها، سبب شد تا عقاید اهل بیت(علیهم السّلام)، بنیاد فکری شیعه را تشکیل داده و اسلام درست و به دور از تحریف، از طریق اهل بیت(علیهم السّلام) باقی بماند.(27)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.