پاسخ اجمالی:
از مسلمات تاریخ است که امام علی(ع) معاویه را به بیعت با خویش فراخواندند. این واقعیت در کتابهای؛ شرح نهج البلاغة، تاريخ طبري، وقعه صفين و دیگر کتب تاریخی آمده است.
پاسخ تفصیلی:
در کتاب شرح نهج البلاغة آمده است: هنگامى كه مردم با امام على(عليه السلام) بيعت کردند، امام براى معاويه چنين نوشت: «پس از حمد و سپاس خداوند؛ به درستى كه مردم... با گِرد آمدن و مشورت خودشان، با من بيعت كردند. هرگاه نامه ام به تو رسيد، براى من از مردم، بيعت بگير و نمايندگانى از بزرگان شام را از سوى خودت نزد من روانه كن».(1)
همچنین در کتاب تاریخ طبری آمده است: امام على(عليه السلام) به هنگام بازگشت از بصره به كوفه و فراغت از جنگ جمل، جرير بن عبد الله بجلى را نزد معاويه فرستاد... و با او نامه اى فرستاد و در آن نامه، هم سخن شدن مهاجران و انصار بر بيعت وى و پيمان شكنى طلحه و زبير و جريان جنگ با آنان را به او اعلام كرد و او را به اطاعتى كه مهاجران و انصار به آن درآمده اند، فرا خواند.(2)
و در کتاب وقعه صفین هم آمده است: امام على(عليه السلام) نامه ای به معاويه نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان. پس از حمد و سپاس خداوند؛ به يقين، بيعتى كه با من در مدينه شد، براى تو نيز لازم است، گرچه تو در شامى؛ زيرا با من همان قومى بيعت كردند كه با ابو بكر و عمر و عثمان، بيعت كردند بر همان پايه اى كه با آنها بيعت شد.
از اين رو، نه براى حاضرانْ حقّ انتخاب است و نه براى غايبانْ حقّ نپذيرفتن، و البته شورا براى مهاجران و انصار است. پس هر گاه بر مردى توافق كردند و او را پيشوا ناميدند، خشنودى خداوند در آن است و اگر كسى از كار آنان با اعتراض يا ميلْ خارج گردد، او را بدانچه از آن خارج شده، باز مى گردانند و اگر امتناع ورزيد، با او پيكار مى كنند؛ چون از مسيرى غير مسير مؤمنانْ پيروى كرده است و خداوند، او را با آنچه دوست مى دارد، همراه مى سازد و در دوزخش مى افكنَد، كه پايان بدى است!
به درستى كه طلحه و زبير با من بيعت كردند. سپس بيعت مرا شكستند، و شكستن بيعت، در حكم نپذيرفتن بيعت با من از سوى آن دو بود و من بدين سبب، با ايشان پيكار كردم تا آن كه حق در رسيد و در حالى كه آنان خوش نداشتند، امر خدا چيره شد.
پس تو نيز به راه ديگر مسلمانان در آى؛ زيرا دوست داشتنى ترينِ كارها نسبت به تو در نظر من، آرامش و عافيت است، مگر آن كه تو خود بلا خواهى، كه در اين صورت با تو مى جنگم و از خدا بر ضدّ تو يارى مى جويم.
درباره قاتلان عثمان، بسيار سخن گفته اى. پس به راهى درآى كه مسلمانان مى پيمايند. سپس با آنان براى محاكمه نزد من آى تا تو و آنان را بر تبعيت از كتاب خدا وا دارم. امّا آنچه تو در پى آنى، مانند خدعه اى است كه براى از شير گرفتن كودكان مى زنند.
به جان خودم سوگند، اگر به عقل خويش مراجعه كنى و به دور از هواى نفس بينديشى، مى دانى كه من در خون عثمان، بى گناه ترينْ فرد قريشم. و بدان كه تو در شمار طُلَقاء (آزاد شدگان جنگى) هستى كه خلافت، شايسته آنان نيست و حقّ شركت در شورا را ندارند. اينك جرير بن عبد الله را كه از مؤمنان و مهاجران است، نزد تو و آنان كه پيرامون تو هستند، فرستادم. پس بيعت كن؛ و هيچ نيرويى نيست، مگر به سبب خداوند.(3).(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.