پاسخ اجمالی:
ابن تیمیه روایت ده فضیلت علی(ع) را، منکر شده و از جعلیات می داند. فضایلی مثل ماموریت در خیبر، ابلاغ سوره برائت، لبیک دعوت پیامبر(ص) در دعوت اقربین و انتخاب او به عنوان جانشین، اولین مرد مسلمان، نازل شدن آیه تطهیر در حق او و خانواده اش، خوابیدن در بستر پیامبر در شب هجرت، سنگباران شدن توسط مشرکان، حدیث منزلت، پیامبر(ص) او را جانشین خود قرار داد و بسته شدن همه درها به جز درب خانه علی. در حالی که این حدیث مسند است و احمدحنبل آن را با سندی که همه رجالش ثقه هستند روایت کرده است.
پاسخ تفصیلی:
ابن تیمیه مى گوید:
علاّمه حلّى رافضى، از عمرو بن میمون روایت کرده است: على بن ابى طالب داراى ده خصلت است که دیگران فاقد آنند:
1 ـ فرمایش پیامبر درباره او: «لأبعثنَّ رجلاً لا یخزیه الله أبداً، یحبُّ الله ورسوله، و یحبّه الله ورسوله»؛ (اکنون مردى را مأمور خواهم کرد که هرگز خدا او را خوار نسازد، او به خدا و پیامبرش مهر مى ورزد و خدا و پیامبرش نیز به او مهر مى ورزند). در این هنگام همه گردن کشیده، منتظر بودند تا ببینند که پیامبر چه کسى را اراده کرده است، ناگهان پیامبر فرمود : «أینَ علیّ بن أبی طالب؟»؛ (على بن ابى طالب کجاست؟). گفتند: چشمانش درد مى کند و با این حال در آسیاب آرد تهیّه مى کند ـ و هیچ یک از آنها آرد نمى کرد! ـ عمرو بن میمون مى گوید: على با چشمان دردمند که جایى را نمى دید آمد. و پیامبر در چشمان او دمید، سپس پرچم را سه بار به احتزاز در آورده و به او داد، طولى نکشید که برگشت و صفیّه دختر حیىّ را براى پیامبر آورد.(1)
2 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابوبکر را مأمور اعلان سوره برائت ساخت، ولى به دنبالش على را فرستاد تا آن را از او گرفته، خود اعلان نماید و در این باره پیامبر فرمود: «لا یذهب بها إلاّ رجلٌ هو منّی وأنا منه»؛ (این مأموریت را فقط کسى که از من و من از اویم باید انجام دهد).
3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عمو زادگانش فرمود: «أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة؟»؛ (کدام یک از شما مى خواهد در دنیا و آخرت همراه من گردد؟). همه خوددارى کردند به جز على که در آنجا نشسته بود و گفت: «أنا اُوالیک فی الدنیا والآخرة»؛ (من مى خواهم در دنیا و آخرت همراه شما باشم). پیامبر به او چیزى نگفت. دوباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)به یک یک آنها خطاب کرد و فرمود: کدام یک از شما ولایت مرا در دنیا و آخرت مى پذیرد؟ باز آنان پاسخ ندادند و دوباره على(علیه السلام) سخنش را تکرار کرد. آنگاه پیامبر به على فرمود: «أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة»؛ (تو ولىّ و جانشین من در دنیا و آخرت هستى).
4 ـ على پس از خدیجه اوّلین کسى است که اسلام را پذیرفت [و اولین مردی بود که مسلمان شد].
5 ـ پیامبر جامه خود را گرفته بر سر على و فاطمه و حسن و حسین کشید و فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»(2)؛ (خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد).
6 ـ على با پوشیدن لباس پیامبر و خوابیدن در جاى او جان خود را فداى پیامبر کرد.
7 ـ مشرکان على را سنگباران مى کردند.
8 ـ هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جنگ تبوک حرکت کرد على(علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد: آیا من نیز با شما بیایم؟ حضرت فرمود: نه. على(علیه السلام) گریه کرد ولى حضرت به ایشان فرمود: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أ نَّک لستَ بنبیّ؟ لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی»؛ (آیا راضى نیستى که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى، جز اینکه تو پیامبر نیستى، و سزاوار نیست من بروم مگر اینکه تو جانشین من باشى).
9 ـ و فرمود: «أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی»؛ (پس از من تو ولىّ همه مؤمنان خواهى بود). نیز فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛ (هر کس من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست).
10 ـ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درهاى مسجد را به جز در خانه على، بست، و على با حالت جنابت از مسجد عبور مى کرد، و خانه او راهى به جز از مسجد نداشت.(3)
سپس ابن تیمیّه در ادامه این سخن مطالبى مى گوید که چکیده اش چنین است:
اوّلاً: چنین روایتى از عمرو بن میمون نرسیده است. ثانیاً: بر فرض هم بپذیریم، روایت سند ندارد و مرسله است. ثالثاً: مطالبى در آن وجود دارد که نسبت دادن آنها به پیامبر دروغ محض است؛ مانند: «لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی»؛ (سزاوار نیست من مدینه را ترک کنم مگر اینکه تو جانشین من باشى)؛ زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)بارها مدینه را ترک کرد ولى على را جانشین خود قرار نداد بلکه افراد دیگرى را به جانشینى خود برگزید.
آنگاه او از چند نفر نام مى برد که جانشین پیامبر در مدینه شده اند. و سپس مى گوید: و جانشینى پیامبر در مدینه هنگام عزیمت به سوى جنگ تبوک، تنها بر زنان، بچه ها، معذورین از جنگ، و آن سه نفرى که از جهاد سرباز زدند یا متّهم به نفاق بودند، بوده است و بس؛ زیرا مدینه در آن روزها از امنیت و آرامش کامل برخوردار بوده و ساکنانش با خاطرى آسوده زندگى مى کرده اند و جانشین پیامبر در آن مدت، نیازى به جنگ و جهاد و دفاع از مدینه نداشته است. و همچنین قضیه بستن درها و بازگذاشتن درِ خانه على، از روایات موضوعه و جعلى است که شیعه آن را براى مقابله با روایت صحیحى که ابوسعید خدرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده، وضع و جعل نموده است. در آن روایت آمده است: حضرت در لحظات آخر عمرش فرمود: «إنَّ أمَنَّ الناس علیَّ فی ماله و صحبته أبوبکر، و لو کنتُ متّخذاً خلیلاً غیر ربِّی لاتّخذْتُ أبابکر خلیلاً، و لکن اُخوّة الإسلام و مودّته، لایبقینَّ فی المسجد خوخة إلاّ سُدّت إلاّ خوخة أبی بکر»؛ (ابوبکر در صرف مال و همراهیش براى من از همه مردم امین تر است، و اگر تصمیم داشتم که غیر از پروردگارم دوستى را انتخاب کنم هر آینه ابوبکر را انتخاب مى کردم، البتّه برادرى و دوستى دینى، و هیچ پنجره اى به درون مسجد باز نماند مگر دریچه(4) خانه ابوبکر...) و ابن عبّاس نیز در صحیحین این روایت را نقل کرده است.
و حدیث «أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی»؛ (پس از من تو ولىّ همه مؤمنان هستى) نیز به اجماع اهل معرفت، حدیثى ساختگى است.
آنگاه خرافات و چرندیّاتى چند، در اختصاص نداشتن این مناقب به على(علیه السلام)، سلسله وار به هم بافته است.(پایان سخن ابن تیمیّه).
و امّا پاسخِ: اوّلین گزافه گویى او این است که مى گوید: حدیث(روایت عمرو بن میمون)، مرسل است نه مسند. گویا بر روى چشمان او پرده کشیده اند و حتّى از دیدن «مسند» امامِ مذهب خویش نیز ناتوان است و نمى بیند که احمد بن حنبل این روایت را از یحیى بن حمّاد از ابو عوانه از ابو بلج از عمرو بن میمون از ابن عبّاس نقل کرده است.(5) و رجال سند غیر از ابو بلج که نزد حافظان حدیث ثقه است، همگى صحیح هستند.
و آن را نسائى در «خصائص»، و حاکم در «مستدرک» با سند صحیح که همه رجال آن ثقه هستند، نقل کرده اند.(6)
عذر و بهانه ابن تیمیّه در مرسل شمردن حدیث و انکار سند متّصلِ صحیح و ثابت آن چیست؟! آیا با ودیعه هاى نبوّت این گونه رفتار مى کنند؟! آیا دست امانت، با سنّت و علم و دین این گونه بازى مى کند؟!
شگفت انگیزتر از همه این است که او پس از همه اینها به بخش هایى از حدیث پرداخته، سعى مى کند آنها را ردّ کرده، دروغ بشمارد؛ مثل سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله): «لا ینبغی أن أذهب إلاّ و أنت خلیفتی»؛ به این بهانه که پیامبر بارها مدینه را ترک کرد و غیر على را خلیفه خود قرار داد.
اگر کسى از زاویه اى که بیان مى کنیم به متن این واقعه نگاه کند، خواهد فهمید که این، یک واقعه خاصّ بوده است و چنین خصوصیّتى تنها در جریان تبوک وجود دارد و در غیر آن یافت نمى شود؛ و آن اینکه: اوّلاً: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از عدم وقوع جنگ با خبر بوده است. ثانیاً: مدینه نیاز شدید به خلیفه اى مانند امیر مؤمنان(علیه السلام) داشته است، چون عظمت هرقل پادشاه روم و ارتش قدرتمند و تا بن دندان مسلّح او، ترس و وحشت به جان مردم مدینه انداخته بود و بر این باور بوده اند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و همراهانش تاب مقاومت در برابر آنان را ندارند، و منافقانى که از همراهى با پیامبر و شرکت در جنگ خوددارى کرده بودند، به همین جهت در مدینه ماندند، بنابراین حرکت و فعالیّت منافقان براى تضعیف پیامبر و خیانت و همکارى آنها با نماینده متجاوز پادشاه روم، پس از غیبت پیامبر، قریب به یقین بود. از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى پیشگیرى از این خطر بزرگ و شرارتِ در کمین، مى بایست کسى را جانشین خود قرار مى داد که در دیدگان مردم داراى هیبت بوده، و نزد انسان هاى سرکش داراى عظمت باشد، و او جز امیرمؤمنان(علیه السلام) نمى توانست باشد؛ زیرا مردم او را به بى باکى و شجاعت شدید و کوبندگىِ قدرتمندانه و قاطعانه مى شناختند. وگرنه امیرمؤمنان(علیه السلام) به جز جنگ تبوک از هیچ جنگ و غزوه اى که پیامبر حضور داشتند، باز نمانده است.(7) و بنابر گفته سبط ابن جوزى در «تذکره»(8)، سیره نویسان در این مطلب اتّفاق نظر دارند.
پس از روشن شدن مطالب یاد شده، نکته اى که نباید فراموش کرد این است: در جمله: «لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی» لفظ عامّى که همه غیبت هاى پیامبر از مدینه را شامل شود، وجود ندارد تا کسى آن را مورد نقض و اشکال قرار دهد، بلکه معناى خاصّى دارد که تنها به جریان تبوک اختصاص دارد و بس؛ از این رو اشکال وى که پیامبر چندین بار دیگران را جانشین خود قرار داده است، از ریشه باطل است؛ زیرا هنگام جانشینى و خلافت دیگران اثرى از خطر یاد شده که مدینه را تهدید مى کرد، وجود نداشته است، و بر عکس جنگ ها در زمان جانشینى افراد دیگر، به وجود امیرمؤمنان(علیه السلام) نیاز شدید داشته اند و وجود هیچ فرد دیگرى برطرف کننده آن نبوده است؛ به خاطر اینکه کسى همچون امیرمؤمنان توان شکستن شوکت و صولت پهلوانان، و ایستادگى در برابر لشکرها را نداشته است، بنابراین عمل پیامبر(صلى الله علیه وآله) در هر دو مورد بر اساس مصلحت قوى تر بوده است. ابن تیمیّه پس از آن براى کوچک نمایى این خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) مى گوید: «هنگامه تبوک، جانشینى تنها براى زنان و کودکان و... بوده است و بس»، لکن اگر کسى عینک کاوش و پژوهش را بر چشم بزند از جهات گوناگونى بزرگى و عظمت آن را درک خواهد کرد:
نخست : سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله): «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟!»؛ (آیا راضى نیستى که براى من همچون هارون نسبت به موسى باشى؟!). این سخن به جز نبوّت، همه ویژگی هاى پیامبر را همچون رتبه و مقام و عمل و قیام و حکومت و فرمانروایى و سیادت را براى امیر مؤمنان(علیه السلام) ثابت مى کند، آن گونه که ویژگی هاى موسى براى هارون ثابت بود؛ از این رو هدف پیامبر(صلى الله علیه وآله) از گفتن این سخن آن گونه که خیال بافان گمان کرده اند، مجرّد انتصاب و به کارگیرى على(علیه السلام) نیست؛ زیرا پیش از او عدهّ اى را به حاکمیّت مدینه و عدهّ اى را به حاکمیّت شهرهاى دیگر و مردانى را نیز به فرماندهى جنگها منصوب کرده بود، لکن درباره هیچ یک از آنها چنین کلامى را نفرموده است ، بلکه هدف پیامبر تعیین خلیفه خود، و على را به منزله خود قرار دادن است. و این ویژگى تنها به امیر مؤمنان(علیه السلام)اختصاص دارد و بس.
دوّم : سخن سعد ین ابی وقّاص: «والله لاَن یکون لی واحدة من خلال ثلاث أحبُّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس. لاَن یکون قال لی ما قال له حین ردّه من تبوک: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟ إلاّ أنَّه لا نبیَّ بعدی»، أحبّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس...»(9)؛ (به خدا سوگند! اگر یکى از این سه ویژگى را من داشتم از همه دنیا برایم محبوب تر بود؛ یکى آن سخن که پیامبر هنگام رفتن به تبوک درباره او گفت: «آیا خشنود نیستى که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اینکه پیامبرى پس از من نخواهد بود» و اگر این سخن را درباره من گفته بود، از همه دنیا برایم عزیزتر بود). مسعودى در «مروج الذهب»(10) پس از ذکر این حدیث مى گوید:
سعد وقتى که این سخن را نزد معاویه گفت، خواست که از جاى خود برخیزد، در این هنگام معاویه باد معده اى صدا دار از خود خارج کرده به سعد گفت: «اقعد حتّى تسمع جواب ما قلت. ما کنتَ عندی قطّ ألأم منک الآن؛ فهلاّ نصرته؟! و لِمَ قعدتَ عن بیعته؟! فإنّی لو سمعتُ من النبیّ(صلى الله علیه وآله) مثل الّذی سمعتَ فیه، لکنتُ خادماً لعلیٍّ ما عشت!»؛ (بنشین تا پاسخ سخنت را بشنوى. اکنون نزد من بدتر از تو کسى نیست، پس چرا یاریش نکردى؟! چرا از بیعت با او خوددارى کردى؟! همانا من اگر سخنى که تو از پیامبر درباره او شنیده اى، شنیده بودم هر آینه تا زنده بودم نوکرى او را مى کردم). سعد گفت: به خدا سوگند من بر مسندى که تو نشسته اى شایسته ترم. معاویه جواب داد: بنو عذره زیر بار تو نمى روند. در میان مردم شایع بوده که سعد [زنا زاده و] پدرش مردى از بنى عذره بوده است.
سوم: سخن ابو بسطام شعبة بن حجّاج درباره این حدیث(11):
هارون برترین فرد امّت موسى بود؛ از این رو براى صیانت این حدیثِ صحیحِ صریح، باید على برترین فرد امّت محمّد(صلى الله علیه وآله) باشد؛ زیرا موسى به برادرش هارون گفت: «اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ»(12)؛ (جانشین من در میان قومم باش، و (آنها) را اصلاح کن!).
بخش دیگرى از حدیث را که ابن تیمیّه تکذیب کرده است: جمله: «و سدّ الأبواب إلاّ باب علیٍّ» است که مى گوید: این جمله را شیعه در برابر صحیحه ابو سعید، جعل کرده است... .
به نظر مى رسد براى نسبت دادن جعل این حدیث به شیعه، انگیزه اى جز بى شرمى و گزافه گویى و یاوه گویى و پوشاندن حقایق ثابت با هیاهو و غوغا و جار و جنجال یافت نمى شود؛ زیرا کتاب هاى اهل سنّت به ویژه مسند امامش احمد، در برابر دیدگان او بوده است و آنان در این کتاب ها این حدیث را با سندهاى گوناگون که برخى صحیح و برخى حسن مى باشد، از جمع کثیرى از اصحاب که تعدادشان به حدّ تواتر مى رسد، نقل کرده اند؛ مانند:
1 ـ زید بن أرقم؛ وى مى گوید: درِ خانه گروهى از اصحاب به مسجد باز مى شد و راه عبور و مرور آنان از آنجا بود. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنان فرمود: «سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیٍّ»(13)؛ (همه این درها را ببندید به جز درِ خانه على).
2 ـ عبدالله بن عمر بن خطّاب مى گوید: «لقد اُوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال، لاََن تکون لی واحدة منهنَّ أحبُّ إلیَّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله(صلى الله علیه وآله) ابنته فولدت له، و سدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد، و أعطاه الرایة یوم خیبر»(14)؛ (سه خصلت به فرزند ابوطالب داده شده که اگر یکى از آنها براى من بود از شتران سرخ موى برایم عزیزتر بود: اوّل: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) دخترش را به همسرى او درآورد و مادر فرزندانش شد. دوم: درهایى که به مسجد باز مى شد همه را بست به جز درِ خانه على. سوم: در جنگ خیبر، پرچم را به دست او سپرد).
3 ـ عمربن خطّاب؛ ابو هریره از عمر نقل کرده است: «لقد اُعطی علیُّ بن أبی طالب ثلاث خصال، لاَن تکون لی خصلة منها أحبّ إلیَّ من أن اُعطى حمر النعم. قیل: و ما هنَّ یا أمیر المؤمنین؟ قال: تزوّجه فاطمة بنت رسول الله، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلُّ له فیه ما یحلُّ له، و الرایة یوم خیبر»(15)؛ (سه خصلت به على بن ابى طالب عطا شده که اگر یکى از آنها به من داده مى شد، از اینکه شتران سرخ موى به من داده شود برایم عزیزتر بود. پرسیدند یا امیر المؤمنین آنها چیست؟ گفت: ازدواج او با فاطمه دختر پیامبر خدا، سکونتش در مسجد به همراه پیامبر که هر چه براى پیامبر حلال بود براى او نیز حلال بود، و سپردن پرچم به دست او در جنگ خیبر).
و امّا صحیح دانستن حدیث دوستى ابوبکر و باز بودن دریچه خانه او به مسجد (حدیث خلّه و خوخه): آن گونه که ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(16) گفته است: این حدیث در برابر حدیث یاد شده، ساخته و پرداخته شده است؛ وى مى گوید:
حدیثِ بستن درها مخصوص على(علیه السلام) است ولى طرفداران ابوبکر (بکریّه) در آن دست برده و به نام ابوبکر تغییر داده اند.
و نشانه هاى جعل در آن پیداست و بر اهل تحقیق پوشیده نیست؛ به برخى نشانه ها توجّه کنید:
1 ـ دقّت در احادیث مربوطه نشان مى دهد که هدف از بستن درهاى مذکور پاک نگه داشتن مسجد از آلودگى معنوى و ظاهرى بوده است؛ و به همین جهت جنب نباید از آن ها عبور کند، و نیز نباید کسى در آنجا جنب شود. امّا باز گذاشتن در خانه خودش و امیر مؤمنان(علیه السلام) به خاطر این است که طبق آیه تطهیر، آن دو بزرگوار از هر نوع آلودگى معنوى و ظاهرى پاک مى باشند، حتّى جنابت در آن دو بزرگوار، آلودگى و خباثت معنوى ـ که در مردم عادى ایجاد مى کند ـ ایجاد نمى کند.
براى آگاهى بیشتر از مطلب یاد شده توجّه شما را به پاره اى از روایات جلب مى کنیم:
امیر مؤمنان(علیه السلام) در حال جنابت وارد مسجد مى شد.(17) و در حال جنابت از آن عبور مى کرد.(18) و در حال جنابت رفت و آمد مى کرد.(19) و روایت أبو سعید خدرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) که حضرت خطاب به على(علیه السلام) مى فرماید: «لا یحلُّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک»(20)؛ (جنب شدن در این مسجد براى احدى جز من و تو جایز نیست).
و سخن دیگر پیامبر: «ألا لا یحلُّ هذا المسجد لجُنب ولا لحائض إلاّ لرسول الله وعلیّ، و فاطمة، و الحسن، والحسین، ألا قد بیّنت لکم الأسماء أن لا تضلّوا»(21)؛ (آگاه باشید که ورود به این مسجد براى جنب و حائض جایز نیست، جز براى پیامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسین. بدانید که من این نام ها را مخصوصاً یاد آور شدم تا گمراه نشوید).
و روشن تر از همه اینها آن است که: باز گذاشتن آن در، و اعطاى اذنى که خدا به پیامبرش داده به آنان، همگى طبق آیه تطهیر مى باشد که آنان را از هر گونه رجس و پلیدى پاک مى داند.
2 ـ مقتضاى این روایات آن است که پس از جریان بستن درها، به جز در خانه پیامبر خدا و پسر عمویش، در دیگرى باز نمانَد. امّا حدیث باز بودن دریچه ابوبکر، تصریح دارد که غیر از دریچه در آنجا درهایى براى عبور و مرور وجود داشته است، و میان این دو جریان فاصله زیادى وجود دارد.
برخى براى جمع میان احادیثى که بر باز ماندن درِ خانه على دلالت مى کنند، با احادیثى که بر وجود دریچه ابوبکر دلالت مى کنند، توجیهى را به کار بسته و گفته اند: واژه «باب» به معناى درب، در احادیث مربوط به امیر مؤمنان(علیه السلام) در معناى حقیقى به کار رفته، ولى در حدیث مربوط به ابوبکر در معناى مجازى به کار رفته، و از «باب» معناى دریچه اراده شده است. و نیز گفته اند(22): وقتى مردم مأمور شدند درها را ببندند، همه درها را بستند ولى هر کدام براى خود دریچه و روزنه اى باز کردند و از آنجا وارد مسجد مى شدند و بعداً دستور داده شد که آن را نیز ببندند؛ امّا این توجیهات و جمع ها قابل قبول نیست؛ چون اینها جمع استحسانى و تبرّعى است(23) و هیچ دلیل و شاهدى براى آنها وجود ندارد. بلکه توجّه به هدف و انگیزه بستن درها این توجیهات را ردّ مى کند؛ زیرا هدف از بستن درها این بود که مسجد محل عبور نباشد و آنان از این درها وارد مسجد نشوند، بنابراین چگونه ممکن است در برابر دیدگان پیامبر و بر خلاف دستور او، راه عبور براى خود ایجاد کنند؟! و این کاملاً مخالف با هدف شارع مقدّس و مبغوض او مى باشد؛ از این رو پیامبر حتّى به دو عموى بزرگوار خود حمزه و عبّاس که مى خواستند راهى مشترک براى آن دو باقى بگذارد، و یا به عدهّ اى که مى خواستند فقط پنجره اى مشرف بر مسجد باز نمایند، اجازه نداد؛ زیرا حکم واحدى که غرض واحد دارد با تعدّد نامِ موضوع، تغییر پیدا نمى کند. و مجرّد اراده دریچه از واژه «باب»، نه مانع را برطرف مى کند و نه موضوع را تغییر مى دهد.(24)
با این توضیحات روشن می شود که ابن تیمیه نه از روی تحقیق بلکه بخاطر تعصب و دشمنی با علی(علیه السلام) تلاش کرده تا فضائل قطعی حضرت را که بسیاری از اهل سنت هم آنها را پذیرفته اند، انکار کند و با این کار بیشتر اعتبار خود را زیر سؤال برده تا این فضائل را.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.