پاسخ اجمالی:
اکثر اهل سنّت مى گویند: صحابه همگی عادل بودند و قرآن گواه بر این معناست. اینان بعضى از آیات قرآن را پذیرفته و بقیّه را به فراموشى سپرده اند. در حالی که آیات دیگر استثناهایى براى این ادّعا ارائه مى دهند: خداوند در آیه 155 سوره آل عمران، خبر از کسانى می دهد که روز جنگ اُحد پا به فرار گذاشته و پیامبر(ص) را در مقابل دشمن تنها رها کردند. همچنین قرآن مجید در آیه 6 سوره حجرات بعضى را به عنوان «فاسق» معرّفى کرده است. آیات دیگری نیز وجود دارد که از وجود منافقان در بین اصحاب پیامبر(ص) خبر می دهند .
پاسخ تفصیلی:
غالب برادران اهل سنّت مى گویند، همه صحابه یعنى کسانى که در عصر پیامبر بودند یا آن حضرت را درک کردند و قسمتى از زمان را با آن حضرت بودند، بدون هیچ استثنایى داراى مقام عدالت بودند و قرآن گواه بر این معناست.
متأسّفانه این برادران بعضى از آیات قرآن را که به سود آنهاست پذیرفته و بقیّه آیات را به فراموشى سپرده اند. آیاتى که استثناهایى براى این مطلب ارائه مى دهد، (مى دانیم همه عمومات معمولا استثناهایى دارد).
ما عرض مى کنیم :
این چه عدالتى است که قرآن مجید بارها خلاف آن را بیان کرده است، از جمله در آیه 155 سوره آل عمران مى خوانیم : «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمْ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ» . آیه اشاره به کسانى است که در روز جنگ اُحد پا به فرار گذاشتند و پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را در مقابل دشمن تنها رها کردند. آیه مى گوید: (کسانى که در روز روبه رو شدن دو جمعیّت با یکدیگر (روز جنگ اُحد) فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانشان به لغزش افکند. خداوند آنها را بخشید، خداوند آمرزنده و حلیم است).
از این آیه به خوبى استفاده مى شود که در آن روز، گروهى فرار کردند و در تواریخ عدد این گروه بسیار زیاد ذکر شده است و جالب این که مى گوید شیطان بر آنها غلبه کرد و غلبه شیطان هم به سبب گناهانى بود که مرتکب شده بودند، پس گناهان پیشین باعث گناه بزرگ فرار از زحف یعنى پشت کردن به میدان و دشمن شد، گرچه ذیل آیه مى گوید که خداوند آنها را بخشید، ولى بخشش پروردگار به سبب پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مفهومش این نیست که آنها عادل بودند و مرتکب گناه نشدند، بلکه با صراحت قرآن مى گوید آنها مرتکب گناهان متعدّدى شدند.
این چه عدالتى است که قرآن مجید در آیه 6 سوره حجرات بعضى را به عنوان «فاسق» معرّفى کرده است : «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ»؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا از روى نادانى به گروهى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید).
در میان مفسّران، معروف است که این آیه مربوط به « ولید بن عُقبة» است که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) او را با گروهى براى جمع آورى زکات طایفه «بنى المصطلق» فرستاد، ولید برگشت و گفت این ها آماده زکات نیستند و بر ضدّ اسلام قیام کرده اند.
گروهى از مسلمانان حرف ولید را باور کردند و آماده پیکار با آن طایفه سرکش شدند، ولى آیه شریفه سوره حجرات نازل شد و به مسلمانان هشدار داد که اگر یک فرد فاسق خبرى آورد، تحقیق کنید، مبادا گروهى را به خاطر آن خبر فاسق گرفتار سازید و ضربه اى بر آنها وارد کنید و بعد هم پشیمان شوید.
اتّفاقاً بعد از تحقیق معلوم شد طایفه بنى المصطلق طایفه مؤمنى هستند و به استقبال ولید آمده بودند، نه براى قیام بر ضدّ اسلام و ولید، امّا چون ولید با آنها خصومتى داشت، همین را بهانه کرده و برگشت و آن خبر نادرست را خدمت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عرض کرد.
ولید از صحابه پیغمبر (صلى الله علیه وآله) بود، یعنى جزء کسانى بود که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را درک کرد و در خدمت پیغمبر بود. قرآن در این جا او را فاسق مى داند، آیا با عدالت همه صحابه سازگار است؟
این چه عدالتى است که بعضى از صحابه به هنگام تقسیم زکات به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اعتراض کردند. قرآن مجید اعتراض آنها را در آیه 58 سوره توبه نقل کرده است : «وَمِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ»؛ (در میان آنها کسانى هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده مى گیرند، اگر سهمى از آن به آنها داده شود، راضى مى شوند و اگر داده نشود، خشم مى گیرند). آیا این گونه افراد عادلند؟
این چه عدالتى است که قرآن مجید درباره جنگ احزاب مطابق آیه 12 و 13 سوره احزاب مى فرماید: گروهى از منافقان و بیماردلان که در خدمت پیغمبر بودند و در آن جنگ شرکت داشتند، پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را به فریب کارى متّهم ساختند و گفتند: «مَا وَعَدَنَا اللهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»؛ (خدا و پیغمبرش جز وعده هاى دروغین به ما ندادند!)، بعضى از آنها فکر مى کردند که در این جنگ پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)شکست مى خورد و آنها احتمالا کشته مى شوند و اسلام پایان مى گیرد، و یا از روایاتى که شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند استفاده مى شود پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به هنگام کندن خندق در داستان معروف پیدا شدن سنگ و شکستن آن سنگ به وسیله ایشان، زمانى که وعده فتح شام و ایران و یمن را به آنها داد گروهى همه اینها را به استهزا گرفتند.
آیا این ها از اصحاب نبودند؟
و از آن عجیب تر این که در آیه بعد مى فرماید: «گروهى از آنها (خطاب به مردم مدینه که در جنگ شرکت داشتند) گفتند این جا جاى توقّف شما نیست به خانه هاى خود بازگردید َ«وإِذْ قَالَتْ طَّائِفَةٌ مِنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا ».
و باز گروهى خدمت پیغمبر آمده و براى فرار از میدان احزاب عذر تراشى مى کردند که قرآن در همین آیه مى گوید: «وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ النَّبِىَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَة إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِرَاراً»؛ ( گروهى از آنان از پیغمبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است، اجازه دهید براى حفظ خانه هایمان به مدینه بازگردیم. آنها دروغ مى گفتند، خانه هاى آنها بدون حفاظ نبود، فقط مى خواستند فرار کنند). خوب، چگونه ممکن است ما همه این اعمال را نادیده بگیریم و انتقادى را درباره آنها نپذیریم.
از همه اینها بدتر نسبت خیانت دادن به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) از سوى بعضى از صحابه است که در آیه 161 سوره آل عمران منعکس است. قرآن مى گوید: «وَمَا کَانَ لِنَبِىّ أَنْ یَغُلَّ وَمَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْس مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» ؛ ( ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت کند و هر کس خیانت کند روز رستاخیز آن چه را در آن خیانت کرده با خود به صحنه محشر مى آورد، سپس به هر کس آن چه کسب کرده، داده مى شود و به آنها ستم نخواهد شد)، یعنى اگر مجازاتى مى بینند محصول اعمال خود آنهاست.
دو شأن نزول براى این آیه گفته اند: بعضى گفته اند آیه اشاره به برنامه یاران «عبدالله بن جبیر» است که در جنگ احد در سنگر کوه «عینین» بودند و هنگامى که سپاه اسلام در آغاز جنگ بر دشمن پیروز شد، تیراندازانى که همراه عبدالله بودند، با این که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرموده بود از آن جا تکان نخورید سنگر خود را رها کرده و براى جمع آورى غنایم حرکت کردند و بدتر از این عمل، گفتار آنها بود که مى گفتند مى ترسیم پیغمبر در تقسیم غنایم رعایت حال ما را نکند (تعبیر به جمله اى کردند که قلم از ذکر آن شرم دارد).
شأن نزول دیگرى که «ابن کثیر» و «طبرى» ذیل همین آیه در تفسیر خود آورده اند، این است که : پارچه سرخ رنگ گرانبهایى بعد از پیروزى در جنگ بدر گم شد. بعضى از نابخردان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را به خیانت متّهم کردند و چیزى نگذشت پیدا شد و معلوم شد یکى از افراد لشکر آن را برداشته بود.
آیا همه این نسبت هاى ناروا به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با عدالت مى سازد؟ اگر وجدان خود را قاضى کنیم، آیا مى پذیریم که این گونه اشخاص عادل بودند و پاک و پاکیزه، و هیچ کس حق ندارد نقدى به کارهاى آنها بکند؟
انکار نمى کنیم که اکثر اصحاب و یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) افراد وارسته و پاکى بودند، ولى این که ما یک حکم کلّى کنیم و همه را با آب تقوا و عدالت شستشو دهیم و حقّ هرگونه انتقاد را نسبت به اعمال آن ها از همه کس بگیریم، واقعاً بسیار حیرت انگیز است.
این چه عدالتى است که یکى از افرادى که ظاهراً جزء صحابه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، (منظورمان معاویه است) به خود اجازه مى دهد به صحابه والا مقامى همچون على(علیه السلام)، سال ها سبّ و لعن کند و به همه مردم شهرها بدون استثنا دستور دهد، این برنامه را اجرا کنند. به دو حدیث زیر توجّه کنید:
1ـ در صحیح مسلم که از معتبرترین کتب اهل سنّت است مى خوانیم : «معاویه» به «سعد بن ابىوقاص» گفت: چرا از سبّ و لعن ابوتراب [على بن ابى طالب (علیه السلام)] خوددارى مى کنى؟ گفت : من از پیامبر سه فضیلت مهم درباره او شنیدم که اگر یکى از آنها را من داشته باشم از ثروت هاى عظیم دنیا براى من مهم تر است و به این دلیل به خود اجازه نمى دهم آن حضرت را سب کنم.(1)
2ـ در کتاب « العقد الفرید» نوشته یکى از دانشمندان اهل سنّت (ابن عبد ربّه اندلسى) چنین مى خوانیم: هنگامى که حسن بن على(علیه السلام) دیده از جهان بربست، معاویه به زیارت خانه خدا آمد و وارد مدینه شد. تصمیم داشت على (علیه السلام)را بر منبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) سبّ و لعن کند! به معاویه گفتند: «سعد بن ابى وقاص» در مسجد حضور دارد و ما فکر نمى کنیم این کار تو را تحمّل کند، ممکن است عکس العمل شدیدى از خود نشان دهد، کسى را بفرست و رأى او را جویا شو. معاویه کسى را نزد سعد فرستاد و مطلب را به او گفت، سعد در جواب گفت: اگر چنین کارى کنى، من از مسجد پیغمبر بیرون مى روم و دیگر هرگز به مسجد رسول الله (صلى الله علیه وآله) نخواهم آمد.
معاویه بعد از شنیدن این پیام و عکس العمل، از لعن على(علیه السلام) خوددارى کرد، تا زمانى که سعد از دنیا رفت. بعد از وفات سعد معاویه بر منبر، على(علیه السلام) را سبّ و لعن کرد و به تمام عمّال و فرماندارانش نوشت که آن حضرت را در منابر سبّ و لعن کنند؛ آنها هم چنین کردند. این مطلب به گوش «امّ سلمه» همسر پیغمبر (صلى الله علیه وآله)رسید. نامه اى به معاویه نوشت که شما خدا و پیامبر را در منابر سب مى کنید! مگر شما نمى گویید لعن بر على بن ابى طالب و من أحبّه؛ یعنى هر کسى على را دوست دارد، من گواهى مى دهم که خدا على را دوست مى دارد، رسول خدا على را دوست مى دارد، پس در واقع لعن خدا و پیغمبر (صلى الله علیه وآله)مى کنید. معاویه نامه امّ سلمه را خواند ولى اعتنایى به سخنان او نکرد.(2)
آیا این اعمال زشت با عدالت سازگار است؟ هیچ انسان عاقل یا عادلى به خود چنین اجازه اى مى دهد که چنین شخصیّت والا مقامى را، آن هم به آن صورت وحشتناک و گسترده سبّ و لعن کند.
شاعر عرب مى گوید:
ا«على المنابر تعلنون بسبّه *** و بسیفه نصبت لکم أعوادها؟».
(آیا بر فراز منبرها سبّ و لعن آن حضرت مى کنید، در حالى که به برکت شمشیر او این منابر برپا شد!).(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.