پاسخ اجمالی:
بعد از جنگ جمل على(ع) به معاویه نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود، ولى معاویه به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را براى این کار بسیج کرد. امام(ع) نیز مردم کوفه را براى رفتن به سوى صفّین بسیج نمود. در جبهه صفین، امام(ع) که مى خواست تا امکان دارد، درگیرى واقع نشود، با خویشتن دارى بسیار، بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه، از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند ، ولى هیچ یک از این امور سودى نبخشید و سرانجام آتش جنگ در ماه ذى الحجّه سال 37 شعله ور شد.
پاسخ تفصیلی:
بعد از پایان «جنگ جمل» على(علیه السلام) به «کوفه» آمده، به «معاویه» نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود؛ ولى «معاویه» از پاسخ دادن تعلّل ورزید و در مقابل، مردم شام را به خوانخواهى «عثمان» دعوت نمود؛ حتّى بعضى را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتل «عثمان»، «على»(علیه السلام) بوده است و سرانجام در پاسخ یکى از نامه هاى «على»(علیه السلام) به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را براى این کار بسیج کرد. «على»(علیه السلام) پیش دستى فرمود و مردم «کوفه» را براى رفتن به سوى «صفّین» بسیج نمود، اکثریّت قریب به اتّفاق مردم، دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند. امام(علیه السلام) سپاه خود را به لشکریانى تقسیم کرد، بر هر لشکرى امیرى گذاشت و وظایف هر کدام را تعیین نمود. امام و لشکریانش هشت روز قبل از پایان محرّم سال 37 به «صفّین» رسیدند و آنها بیش از یک صد هزار نفر بودند و لشکر «معاویه» نیز به آن جا رسیده بود.
بعضى از یاران امام(علیه السلام) مى خواستند جنگ را آغاز کنند، «معاویه» نامه اى براى حضرت نوشت و درخواست کرد که شتاب نکنند. امام، که مى خواست تا امکان دارد، درگیرى واقع نشود، دستور خوددارى را داد و با خویشتن دارى بسیار، بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه، از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند و به صفوف مسلمانان بپیوندند و مشکل را از راه مذاکره حل کنند و عجیب این که ماه ها به این صورت گذشت و با این که گروهى بى صبرانه از امام مى خواستند جنگ شروع شود امّا امام همچنان خویشتن دارى نشان مى داد.
ولى هیچ یک از این امور سودى نبخشید. گرچه در این ایّام جنگهاى پراکنده اى صورت مى گرفت، ولى سعى مى شد دامنه جنگ گسترش پیدا نکند، سرانجام آتش جنگ در ماه ذى الحجّه سال 37 شعله ور شد و درگیرى شدید روى داد، ولى با فرا رسیدن ماه محرّم، به احترام این ماه، جنگ متوقّف شد و باز ارسال پیام ها و اعزام نمایندگان از سوى امام آغاز شد؛ با پایان گرفتن ماه محرم، جنگ با شدّت تمام شروع شد و روز هشتم ماه صفر بود که حمله همگانى صورت گرفت و تا شب ادامه داشت؛ صبح روز دهم ماه صفر بعد از نماز صبح دو لشکر به سختى با یکدیگر به نبرد پرداختند، لشکر شام سخت وامانده شده بود و لشکر امام به سرعتى پیشروى مى کرد و چیزى نمانده بود که طومار شامیان در هم پیچیده شود.
عجیب این که در شب نیمه این ماه که آن را «لَیْلَةُ الْهِریر» مى نامند (هریر به معناى زوزه کشیدن است چون سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امام، گویى زوزه مى کشید) نیز جنگ ادامه یافت. هنگامى که لشکر شام نزدیک شدن لحظه هاى نابودى خود را احساس کردند «عمر و عاص» که به خدعه و نیرنگ معروف بود بنا به درخواست «معاویه» چاره اى اندیشید و آن این که به سپاه شام دستور داد: «قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما تابع قرآنیم و هر چه قرآن میان ما و شما حکم کند در برابر آن تسلیم هستیم»!
گروهى از منافقان که در سپاه امام(علیه السلام) بودند از موقعیّت استفاده کرده، مردم را دعوت به دست کشیدن از جنگ در آن لحظات حسّاس نمودند، گروه کثیرى فریب خورده از امام تقاضا کردند تن به حکمیّت در دهد.
«مسأله حکمیّت» که از اساس یک نیرنگ بود بر امام تحمیل شد و با نیرنگ دیگرى به نتیجه تلخ ترى انجامید. «عمر و عاص» که نماینده لشکر شام در حکمیّت بود، «ابو موسى»ىِ ساده لوح را فریب داد که بگوید «على» و «معاویه» را از خلافت خلع مى کنیم، ولى «عمر و عاص» بپاخاست و گفت: من هم «على» را خلع مى کنم، ولى معاویه را برخلاف نصب مى نمایم.
از بعضى از روایت استفاه مى شود که لشکر على(علیه السلام) قبل از اعلام نتیجه کار «حکمین» به «کوفه» بازگشت و در انتظار نتیجه کار آنها بود، هنگامى که نتیجه کار آنها و فریب خوردن «ابو موسى» روشن شد، (1) لشکر امام(علیه السلام) در این لحظه به خود آمد و از این که دستور امام(علیه السلام) را در روز آخر جنگ براى ادامه تا پیروزى نادیده گرفته بود، سخت پشیمان شد ولى دیگر کار از کار گذشته بود و جمع کردن و قراردادن آنها در یک محور و حمله مجدّد و هماهنگ، کار ساده اى نبود.
به این ترتیب پیروزى مهمّى که ممکن بود تاریخ اسلام را دگرگون سازد و مسلمین را براى همیشه از شرّ دودمان بنى امیّه و بازماندگان دوران شرک و بت پرستى و پیامدهاى دردناک دوران حکومتشان نجات بخشد از دست رفت و عامل اصلى آن، فریبکارى دشمن از یک سو، ساده اندیشى گروهى از دوستان، از سوى دیگر و فعالیّتهاى شدید منافقانى که در انتظار چنین ساعتى بودند از سوى سوّم و اختلاف و تفرقه و عدم انضباط لازم در گروهى از لشکریان امام از سوى چهارم محسوب مى شود. (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.