پاسخ اجمالی:
خوارج که گروهی متعصّب، لجوج، نادان و قشرى بودند و از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند بودند، از جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند. آنها ابتدا امام(ع) را مجبور به حکمیت کرده و بعد پشیمان شدند و توبه کردند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است و باید على(ع) نیز توبه کند. امام بارها با آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد ولی آن ها سرسختانه، ایستادگى کردند و در یک درگیرى محدود با لشکر امام اجساد همگى جز چند نفر، بر روى زمین افتاد.
پاسخ تفصیلی:
خوارج گروهى متعصّب و لجوج و نادان و قشرى بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.
آنها در آغاز مسأله حکمیّت (عمروعاص و ابوموسى اشعرى) را پذیرفته و امام(علیه السلام) را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام (علیه السلام) فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب (علیه السلام) نیز توبه کند.
امام (علیه السلام) به آنها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى(1) و دوم، در مورد کفارات احرام(2)، ولى حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود.
به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده مى شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیرمؤمنان على (علیه السلام) در منطقه اى نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایى کردند. امام(علیه السلام) باحوصله و بردبارىِ بى حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.
نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه، ایستادگى کردند و در یک درگیرى محدود با لشکر امام اجساد همگى جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روى زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینى کرده بود.
در زندگى خوارج تضادهاى عجیب و نکات عبرت انگیزى دیده مى شود که مانند آن درباره گروههاى دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:
1 ـ عبد الله بن خبّاب ـ که فرزند خبّاب بن اَرت، صحابى معروف پیامبر بود در حالى که قرآنى برگردن خود آویخته و همراه همسرش ـ که باردار بود ـ سوار بر مرکبى از نزدیکى مرکز خوارج مى گذشت، خوارج، جلوى او را گرفتند و گفتند: «همین قرآنى که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان مى دهد». عبدالله به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند». خوارج کمترین اعتنایى به گفتار حکیمانه او نکردند. در این هنگام یکى از خوارج دانه خرمایى را که از درخت نخلى بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که «چرا به حق دیگران تجاوز کردى و مال غصب خوردى؟» و او خرما را از دهان بیرون افکند!
یکى دیگر از آنها خوکى را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستى بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است!
سپس رو به عبدالله بن خبّاب کرده گفتند: «براى ما حدیثى از قول پدرت نقل کن!» او گفت: «از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کرد: «به زودى بعد از من فتنه اى خواهد بود که در آن دل مردم مى میرد، آن گونه که بدن مى میرد. بعضى روز مؤمنند و شب کافر».
سپس گفتگوهاى زیادى با او کردند، تا به اینجا رسیدند که به او گفتند: «درباره على (علیه السلام) پس از پذیرش حکمیت چه مى گویى؟» او گفت: «على (علیه السلام) به حکم خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر».
خوارج گفتند: «تو پیرو هدایت نیستى». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بریدند! سپس رو به سوى زنش کردند، او هر چه فریاد زد که من زنى باردار هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند.(3)
2 ـ على (علیه السلام) اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مى کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عُرنى مى گوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على (علیه السلام) اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!».
بار دوم شروع به تیراندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد.
بار سوم که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم فرمود: «اینک جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.
قیس بن سعد بن عباده مى گوید: هنگامى که امام در مقابل خوارج قرار گرفت فرمود: «آن کس که عبدالله بن خبّاب را کشته است، معرفى کنید تا قصاص شود!» (آن بى شرمان خیره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستیم».
امام فرمود: «به خدا سوگند! این اعترافى که آنها کردند، اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند، در خور اعدامند!».(4)
3 ـ هنگامى که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند امام به یاران خود فرمود: «به آنها حمله برید! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمى شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند».
جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نُه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نُه تن توانستند فرار کنند.
4 ـ از آنجا که داستان خوارج بسیار در روح پاک و ملکوتى امام (علیه السلام) اثر گذارد و محیط کشور اسلامى را نیز شدیداً آلوده ساخت، امام (علیه السلام) بارها و بارها در همین خطبه هاى نهج البلاغه از آنها سخن مى گوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافى آنها را روشن مى سازد، مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتى بشوند؛ چرا که این طرز تفکّر قشرىِ آمیخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانى طرفدارانى، هر چند اندک دارد.
از جمله خطبه هایى که درباره خوارج سخن مى گوید، عبارت است از خطبه هاى: 40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 .(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.