پاسخ اجمالی:
آن چه ابراهیم(ع) در آیات 76 تا 78 سوره انعام، درباره ربّ بودن ستاره و ماه و خورشید می فرماید، در مقام بحث و گفتگو و مجادله با مشركان بوده است. به اين ترتيب، نخست ابراهيم(ع) ظاهراً با آنها هم صدا مى شود تا سستى اعتقاد و منطقشان را به هنگام افول اين كواكب آسمانى به آنها نشان دهد.
پاسخ تفصیلی:
حضرت ابراهيم(عليه السلام) از افول و غروب كواكب و خورشيد و ماه استدلال بر نفى الوهيّت آنها كرد و گفت: چنين موجوداتى ممكن نيست خداى جهان باشند. ابراهيم(عليه السلام) به قرينه آيات 75 تا 79 سوره انعام كه مى فرمايد: «يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»؛ (اى قوم من! به يقين من از آنچه همتاى خدا قرار مى دهيد، بيزارم).(1) در مقام بحث و گفتگو و مجادله با مشركان بوده، و مى دانيم در شهر بابل ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستانى بوده اند.
يك معلّم هوشيار، و مباحثه كننده ماهر، هنگامى كه در مقابل مخالفان متعصّب و لجوج قرار مى گيرد، فوراً به مخالفت با عقيده آنها بر نمى خيزد؛ بلكه موقّتاً با آنها مماشات و همراهى مى كند، و به اصطلاح كمى با موج حركت مى كند تا بر موج سوار شود!
به اين ترتيب نخست ابراهيم(عليه السلام) ظاهراً با آنها هم صدا مى شود، تا سستى اعتقاد و منطقشان را به هنگام افول اين كواكب آسمانى، به آنها نشان دهد، و اين طرز بحث بسيار مؤثّر و نافذ و دلپذير است، و به هيچ وجه با مقام توحيد و معرفت ابراهيم(عليه السلام) مخالف نيست.
در روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در پاسخ سؤال مأمون كه اين آيات را مخالف عصمت انبياء(عليهم السلام) مى پنداشت آمده است كه فرمود: (ابراهيم(عليه السلام) با سه گروه از مشركان روبه رو شد: گروهى زهره را مى پرستيدند و گروهى ماه و گروهى آفتاب را و او اين سخنان را به عنوان استفهام و استخبار مطرح كرد).(2)
تفسير ديگر اين كه ابراهيم(عليه السلام) اين سخنان را به صورت بيان يك فرض مطرح كرد، فرضى كه محقّقان در موقع تحقيق غالباً با آن روبه رو هستند.
توضيح اين كه: گاه انسان مطلبى را از طريق يك استدلال وجدانى و شواهد فطرى به دست آورده، ولى مى خواهد آن را در قالب يك برهان عقلى بريزد، در اينجا به فرض هاى مختلفى رو مى آورد، و لازمه هريك از آنها را مى سنجد، تا سرانجام به مقصود برسد.
مثلا محقّقى اصالت روح را با وجدان خويش دريافته، و مايل است آن را برهانى كند، در اينجا فرض مى كند روح، مادّى يا از خواص مادّه باشد، و سپس عوارض و خواص مادّه و لوازم آن را بررسى مى كند، سرانجام مى بيند مادّى بودن (يا از عوارض مادّه بودن) با پديده هاى روحى سازگار نيست، و يك به يك را نفى مى كند تا به مجرد بودن روح برسد.
ابراهيم(عليه السلام) نيز براى پيمودن راه منطقى توحيد كه شعله هاى آن را به روشنى در درون جان خود يافته بود به فرض هاى مختلف دست مى زند، و «هذا ربى» و «هذا ربى» مى گويد: تا از افول و غروب آنها به بطلان اين احتمالات برسد، و سرانجام «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ»؛ (من روى خود را به سوى كسى متوجّه كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده) را بر زبان جارى، و توحيد استدلالى خود را كامل كند.(3)
در بعضى از روايات نيز اشاره كم رنگى به اين معنا ديده مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: (مردم قبل از بعثت پيامبران بر طريق هدايت نبودند، هرچند فطرت الهى توحيد را داشتند ولى هرگز به اين فطرت راه نمى يافتند، مگر اين كه خداوند پيامبران را بفرستد و آنها را هدايت كند. سپس افزود: «أَما تَسْمَعُ يَقُوْلُ اِبْراهِيمُ«لَئِنْ لَمْ يَهْدنى رَبِّى لأَ كُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ»اَىْ ناسِياً لِلْميثاقِ»؛ (آيا نمى شنوى كه ابراهيم(عليه السلام) مى گويد اگر خداوند مرا هدايت نكند از قوم گمراه خواهم بود يعنى پيمان فطرت را فراموش خواهم كرد).(4)
ولى قرائن موجود در آيات و روايتى كه از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در اين زمينه وارد شده با تفسير اوّل سازگارتر است.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.