پاسخ اجمالی:
حضرت امیر(ع) کوفیان را با تعابیر بسیار تندی همچون مردنما، کودک صفت، عروس صفت و... خطاب قرار می داد. ایشان با ملاحظه خطر بزرگ شامیان و اطلاع از عمق نفوذ رخوت و بی انگیزگی و غفلت در روح کوفیان، با استفاده از این تعابیر و گله ها، در صدد بیدار کردن آنها از خواب غفلت و برانگیختن شان برای جهاد در راه خدا و قطع کردن دست شامیان غارتگر از کشور اسلام بود.
پاسخ تفصیلی:
در آخرین فراز از خطبه 27 نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) تازیانه هاى ملامت و سرزنش را پى در پى بر روح لشکریان سست عنصر و نافرمانش مى زند تا شاید این خواب آلودگانِ سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگبارى گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.
در نخستین قسمت آنها را با سه جمله کوبنده مخاطب مى سازد و مى فرماید: (اى مرد نمایانى که در حقیقت مرد نیستید) ؛«یا أَشْباهَ الرِّجالِ وَ لارِجالَم.
(آرزوى هاى شما، مانند آرزوهاى کودکان است)؛ [که با مختصر چیزى فریب مى خورند و دل خوش مى کنند و چشم بر خطر مى بندند.] «حُلُومُ(1) الاَْطْفالِ».
(و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشین است) [که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزى نمى اندیشند] ؛ «وَ عُقُولُ رَبّاتِ(2)الْحِجالِ».(3)
در توصیف نخست امام آنها را برنداشتن شجاعت و حمیّت و غیرت مردانگى سرزنش مى کند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبرى نبود.
حضرت سپس لحن کلام را تندتر فرموده مى گوید: (دوست داشتم که هرگز شما را نمى دیدم و نمى شناختم، همان شناختى که سرانجام به خدا سوگند! پشیمانى بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود)؛ «لَوَدِدْتُ أَنِّى لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً ـ وَاللهِ ـ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً».
تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستى مردم کوفه و عراق براى امام (علیه السلام) در تمام دوران خلافتش، ثمره اى جز غم و اندوهِ ناشى از سستى ها، بى وفایى ها، پیمان شکنى ها، ضعف ها، پراکندگى ها ـ و اشکال مختلف نفاق نداشت و این گروه سبب مشکلات عظیمى در رهبرى و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند. طبیعى است که امام (علیه السلام) آرزو کند که اى کاش هرگز آنها را نمى دید و گرد او جمع نمى شدند.
سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده مى فرماید: (خداوند، شما را بکشد و نابود کند [و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند].(4)
که این همه خون به دل من کردید و سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه، به من نوشاندید! با نافرمانى و ترکِ یارى نقشه هاى مرا [براى سرکوبى دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامى] تباه کردید تا آنجا که [امر بر دوست و دشمن مشتبه شد] و قریش [که از سوابق من در آشنایى با فنون جنگ به خوبى آگاه بودند] گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعى است ولى از فنون جنگ آگاه نیست)؛ «قَاتَلَکُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلأتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونی نُغَبَ(5)(6)<span class="hadith> أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَىَّ رَأیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلاَنِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِب رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلکِنْ لاَعِلْمَ لَهُ بِالحَرْب».
معمولا بسیارى از ملت ها عامل عقب نشینى و مشکلات خود را ضعف پیشوایان و رهبرانشان مى دانند، ولى گاه قضیه به عکس مى شود؛ یعنى پیشوا بسیار لایق است ولى ضعف و ناتوانى و عقب ماندگى فکرى و فرهنگى در پیروان است و این براى یک پیشواى بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمى سست عنصر و بى اراده شود و نتیجه کار منفى باشد و با این حال مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشواى بزرگشان بگذارند!
حضرت سرانجام در آخرین جمله هاى این خطبه، به پاسخ سخنان ناروا و نادرستِ جماعتى از قریش مى پردازد که آن حضرت را به ناآگاهى از فنون جنگ متّهم مى ساختند. او مى فرماید: (خداوند پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان هاى نبرد بوده است) ؛«للهِِ(7)أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً(8)وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّى».
(من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام (بنابراین بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کرده ام) ولى چه کنم که؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمى کنند، طرح و نقشه و تدبیرى ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایى نمى رسد) ؛«لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ، وَها أَنَاذا قَدْ ذَرَّفْتُ(9)عَلَى السِّتِّینَ! وَلکِنْ لا رَأْیَ لِمَنْ لاَیُطَاعُ».(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.