پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در خطبه 25 نهج البلاغه، پس از اشاره به غلبه بُسر بن اَرْطاة - فرمانده خونریز سپاه معاویه - بر یمن، به بررسی علّت پیروزی او و شکست کوفیان پرداخته و چهار عامل را در آن دخیل می داند: 1- اتحاد آن ها در باطلشان و پراکندگی کوفیان در امر حقشان. 2- اطاعت آن ها از پیشوای باطلشان و مطیع نبودن کوفیان از پیشوای به حق خویش. 3- ادای امانت آن ها نسبت به رئیسشان و خیانت کوفیان نسبت به رئیس خود. 4- کوشش آن ها در اصلاح شهر و دیار خود و مشغول بودن کوفیان به فساد.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) در بخشی از خطبه 25 نهج البلاغه، اشاره به « داستان بُسر بن اَرْطاة جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن» مى کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را با ذکر علل و عوامل دقیق آن باز مى گوید.
بعضى از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که معاویه بُسر بن ارطاة را که مردى خونریز و مفسد فِى الارض و آدمکش و غارتگر بود، مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحى به سوى مدینه فرستاد و گفت: «هر جا که مى رسى شیعیان على را تحت فشار قرار داده و دل هاى آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن. هنگامى که وارد مدینه شدى مردم آن شهر را چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یارى اش برخاستند و پدرم ابوسفیان را شکست دادند».
سپس از طه حسین نویسنده معروف مصرى، نقل مى کند که بُسر دستور معاویه را دقیقاً اجرا کرد. و حتّى از خود خشونت بیشترى بر آن افزود و در ریختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها، چیزى فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمى را به بار آورد که همه با چشم خود دیدند. او آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و... بُسر سپس به سوى یمن آمد و با خونریزى بسیار، رعب و وحشتى در آنجا حاکم ساخت، سپس براى معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس (حاکم یمن) را سر برید.(1)
ابن اثیر مى افزاید: این دو کودک در نزد مردى از صحرانشینان بنى کنانه بودند. هنگامى که بُسر مى خواست آنها را به قتل برساند مرد کنانى گفت: «اینها که گناهى ندارند چرا آنها را مى کشى؟ اگر مى خواهى آنها را به قتل برسانى، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت کوتاهى کرده ام.) بُسر از این شرمنده نشد او را هم کشت.(2)
به هر حال این اخبار دردناک به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و شدیداً ناراحت شد، و در این فراز از خطبه فرمود: (به من خبر رسیده که بُسر [بن أرطاة] بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه [ستمگر و خونخوار] به زودى، بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت)؛ «أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ(3) الْیَمَنَ وَ إِنِّی ـ وَاللهِ! لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ(4) مِنْکُمْ».
سپس حضرت به علل این مطلب پرداخته و روى چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزى است، انگشت مى گذارد.
نخست این که مى فرماید: (آنها، در امر باطل خود متّحدند و شما در امر حقّتان پراکنده اید)؛ «بِاجْتِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ».
اتّحاد همه جا مایه پیروزى است به خصوص اگر طرفداران حق متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حامیان باطل متّحد! با این که باطل سرچشمه پراکندگى و حق کانونِ وحدت و اتّحاد است.
آرى براى پیروزى در هر کار اجتماعى، قبل از هر چیز، اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگى و اختلاف سمّ مهلک و کشنده اى است.
دیگر این که (شما از پیشواى خود در امر حق اطاعت نمى کنید در حالى که آنها در امر باطل مطیع فرمان پیشواى خویش اند)؛ «وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ».
آرى انضباط و اطاعت حساب شده همه جا از شرایط اصلى پیروزى است. هیچ سپاه و لشکرى و هیچ قوم و ملّتى، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جایى نمى رسد و به همین دلیل در مدیریت امروز، براى مسأله انضباط، اهمیّت فوق العاده اى قائل اند.
سوم این که آنها نسبت به رییس خود اداى امانت مى کنند، در حالى که شما خیانت مى کنید«وَ بِأَدَائِهِمُ الاَْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ».
امانت دارى آنان سبب مى شود که نیروها و تدارکات و سرمایه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان بسیج شود، ولى خیانت شما همه چیز را بر باد مى دهد. یک گروه فاقد امکانات و تجهیزاتِ لازم، سرنوشت شان چیزى جز شکست نیست.
چهارم این که: (آنها در اصلاح شهرها و دیار خود مى کوشند، در حالى که شما، مشغول فساد هستید)؛ «وَ بِصَلاَحِهِمْ فی بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ).
به این ترتیب آنها داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعى است که چنان افرادى بر چنین افرادى پیشى گیرند و پیروز شوند.
مدیریت و تدبیر و حاکمیت هر قدر حساب شده و قوى باشد، با وجود چنین افرادى به نتیجه نمى رسد؛ چرا که بازوان مدیر و حاکم مردم اند.
آرى حق با ضعف و ناتوانى و فساد یارانش ضعیف مى شود. و باطل با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش قوى مى گردد.
حضرت سپس براى تکمیل سخنان خود مى افزاید: (من چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم در حالى که اگر من قدحى را به رسم امانت به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته یا بند آن قدح را برباید)؛ «فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْب(5)، لَخَشِیْتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ».(6)
کسانى که در موضوعاتى تا این حد کوچک و کم ارزش قابل اعتماد نباشند، در مهم ترین پست هاى حکومت اسلامى و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و مانند آن، چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.