پاسخ اجمالی:
سعی صفا و مروه یادآور فداکاری ابراهیم(ع) و امید و تلاش همسرش می باشد؛ ابراهیم بخاطر فرمان خدا همسر و فرزندش را در بیابان سوزان و بدون آب تنها گذاشت و هاجر هم به امید سرابى هفت مرتبه بین کوه صفا و مروه را پیمود، خدا هم از راهى که تصور نمى کرد او را سیراب نمود. به همین دلیل، خداوند بر هر فردى از زائران خانه اش واجب کرده که کبر و غرور را کنار گذاشته و هفت مرتبه بین این دو کوه را بپیماید و با تجدید آن خاطره، از آن درس فداکاری و امید و تلاش را بیاموزد.
پاسخ تفصیلی:
درست است که خواندن و شنیدن تاریخ زندگى مردان بزرگ انسان را به سوى خط آنها سوق مى دهد، ولى راه صحیح تر و عمیق ترى نیز وجود دارد، و آن مشاهده صحنه هائى است که مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و دیدن مراکزى است که وقایع اصلى در آنجا اتفاق افتاده است.
این در واقع تاریخ زنده و جاندار محسوب مى گردد، نه مانند کتب تاریخ که خاموش و بى جان است، در این گونه مراکز، انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه به حضور در مکان اصلى، خود را در متن حادثه احساس مى کند و گویا با چشم خود همه چیز را مى بیند.
اثر تربیتى این موضوع هرگز قابل مقایسه با اثرات تربیتى سخنرانى و مطالعه کتب و مانند اینها نیست، اینجا سخن از احساس است نه ادراک، تصدیق است نه تصور، و عینیت است نه ذهنیت!
از طرفى مى دانیم در میان پیامبران بزرگ کمتر کسى همچون ابراهیم(علیه السلام) در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمایش هاى سخت قرار گرفته است تا آنجا که قرآن درباره او مى گوید: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِیْنُ»؛ (این مسلماً همان آزمایش هاى بزرگ و آشکار است).(1)
و همین مجاهده ها، مبارزه ها و آزمایش هاى سخت و سنگین بود که ابراهیم(علیه السلام) را آن چنان پرورش داد که تاج افتخار «امامت» بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقیقت یک دوره کامل از صحنه هاى مبارزات ابراهیم(علیه السلام) و منزلگاه هاى توحید، بندگى، فداکارى و اخلاص را در خاطره ها مجسم مى سازد.
اگر مسلمانان به هنگام انجام این مناسک به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاى مختلف «سمبولیک» آن بیندیشند، یک کلاس بزرگ تربیتى و یک دوره کامل خداشناسى، پیامبرشناسى و انسان شناسى است.
با توجه به این مقدمه به جریان ابراهیم(علیه السلام) و جنبه تاریخى صفا و مروه باز مى گردیم:
با این که ابراهیم(علیه السلام) به سن پیرى رسیده بود ولى فرزندى نداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پیرى از کنیزش «هاجر» فرزندى به او عطا شد که نام وى را «اسماعیل» گذارد.
همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل کند که ابراهیم(علیه السلام) از غیر او فرزند داشته باشد، خداوند به ابراهیم(علیه السلام) دستور داد مادر و فرزند را به «مکّه» که در آن زمان بیابانى بى آب و علف بود، ببرد و سکنى دهد.
ابراهیم(علیه السلام) فرمان خدا را امتثال کرد و آنها را به سرزمین «مکّه» که در آن روز سرزمین خشک و بى آب و علفى بود و حتى پرنده اى در آنجا پر نمى زد برد، همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که: یک زن و یک کودک شیرخوار در این بیابان بى آب و گیاه چه کند؟!
اشک هاى سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته مى شد، قلب ابراهیم(علیه السلام) را تکان داد، دست به دعا برداشت و عرض کرد:
«خداوندا! من به خاطر فرمان تو همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد» این را گفت و با آنها در میان اندوه و عشقى عمیق وداع گفت.(2)
طولى نکشید غذا و آب ذخیره مادر تمام شد، و شیر در پستان او خشکید، بى تابى کودک شیرخوار و نگاه هاى تضرع آمیز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگى خود را فراموش کرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست.
نخست به کنار کوه «صفا» آمد، اثرى از آب در آنجا ندید، برق سرابى از طرف کوه «مروه» نظر او را جلب کرد، به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نیز خبرى از آب نبود.
از آنجا همین برق را بر کوه «صفا» دید و به سوى آن بازگشت، و هفت بار این تلاش و کوشش براى ادامه حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد.
در آخرین لحظات که طفل شیر خوار شاید آخرین دقائق عمرش را طى مى کرد، از نزدیک پاى او ـ با نهایت تعجب! ـ چشمه زمزم جوشیدن گرفت! مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمى نجات یافتند.
از آنجا که آب، رمز حیات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسیر خود را به سوى آن نقطه تغییر دادند، اما چند روز یا چند ماه طول کشید؟ و بر این مادر و کودک چه گذشت خدا مى داند!
و سرانجام از برکت فداکارى یک خانواده به ظاهر کوچک، مرکزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
امروز در کنار خانه خدا حریمى براى «هاجر» و فرزندش «اسماعیل» باز شده (به نام حجر اسماعیل) که هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حریم را که مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئى از «کعبه» قرار دهند.
کوه صفا و مروه به ما درسى مى دهد: براى احیاى نام حق و به دست آوردن عظمت آئین او، همه، حتى کودک شیرخوار، باید تا پاى جان بایستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نومیدى ها، بسى امیدها است، هاجر مادر اسماعیل(علیه السلام) در جائى که آبى به چشم نمى خورد تلاش کرد، خدا هم از راهى که تصور نمى کرد او را سیراب نمود.
سعى صفا و مروه به ما مى گوید: روزگارى بر سر آنها بت هائى نصب بود اما امروز در اثر فعالیت هاى پى گیر پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) شب و روز در دامنه اش بانگ «لا إِلهَ إِلاَّ الله» طنین انداز است.
کوه صفا حق دارد به خود ببالد و بگوید: من اولین پایگاه تبلیغات پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بودم، هنگامى که شهر «مکّه» در ظلمت شرک فرو رفته بود، آفتاب هدایت از من طلوع کرد، شما که امروز سعى صفا و مروه مى کنید به خاطر داشته باشید اگر امروز هزاران نفر در کنار این کوه دعوت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) را اجابت کرده اند روزگارى بود که پیغمبر در بالاى این کوه مردم را به خدا دعوت مى کرد اما کسى او را اجابت نمى نمود.
شما نیز در راه حق گامى بردارید و اگر از کسانى که امید استقبال دارید، جوابى نیافتید مأیوس نشوید و به کار خود همچنان ادامه دهید.
سعى صفا و مروه به ما مى گوید: قدر این آئین و مرکز توحید را بدانید افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا این مرکز توحید را تا امروز براى شما حفظ کردند.
به همین دلیل، خداوند بر هر فردى از زائران خانه اش واجب کرده با لباس، وضع مخصوص و عارى از هر گونه امتیاز و تشخص هفت مرتبه براى تجدید آن خاطره ها بین این دو کوه را بپیماید.
کسانى که در اثر کبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بر دارند و ممکن نبود در خیابان ها به سرعت راه بروند، در آنجا باید به خاطر امتثال فرمان خدا گاهى آهسته و زمانى «هروله کنان» با سرعت پیش بروند و بنا به روایات متعدد، اینجا مکانى است که دستوراتش براى بیدار کردن متکبران است!.(3)، (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.