مواعظ الحسين عليه السلام در آثار آيت الله العظمی مکارم شيرازی
به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری
کم گوی و گزيده گوی چون دُرّ
امام حسين عليه السلام روزى به ابن عباس فرمود: «اى پسر عباس! هرگز درباره آنچه به تو مربوط نمى شود سخن مگو، چون بيم آن دارم که در آن گناهكار باشى، و هرگز درباره آنچه به تو مربوط مى شود سخن مگو، مگر اينکه برای سخن جايگاهی شايسته يابی، چه بسيار سخنگويى كه به حق سخن گفته، سپس نكوهش شده [چون سخن بيجا گفته است]؛ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ لَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا لَا يَعْنِيكَ، فَإِنَّنِي أَخَافُ عَلَيْكَ فِيهِ الْوِزْرَ، وَ لَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا يَعْنِيكَ، حَتَّى تَرَى لِلْكَلَامِ مَوْضِعاً، فَرُبَ مُتَكَلِّمٍ قَدْ تَكَلَّمَ بِالْحَقِ، فَعِيبَ».[1]
اين مضمون از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است که به اصحاب خويش فرمود: «اِسْمَعُوا مِنِّي كَلَاماً هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ مِنَ الدُّهْمِ الْمُوَقَّفَةِ، لَا يَتَكَلَّمْ أَحَدُكُمْ بِمَا لَا يَعْنِيهِ، وَ لْيَدَعْ كَثِيراً مِنَ الْكَلَامِ فِيمَا يَعْنِيهِ، حَتَّى يَجِدَ لَهُ مَوْضِعاً، فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ جَنَى عَلَى نَفْسِهِ بِكَلَامِهِ؛[2] سخنى از من بشنويد كه براى شما از اسبان گرانبها نيكوتر باشد، هيچ يك از شما درباره چيزی كه به او ارتباطى ندارد سخن نگويد، و ترک کند بسياری از سخن را درباره آنچه به او مربوط مى شود، مگر هنگامى كه جايگاهی مناسب براى سخن بيابد، چه بسيار سخنگو در جايگاه نامناسب كه با سخن خود در حق خويش جنايت كرده است».
نعمت زبان و بيان
زبان مهم ترين وسيله ارتباط انسان ها با يكديگر و نقل و مبادله اطّلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر و از نسلى به نسل ديگر است.[3] پايه تمدن ها بر بيان و زبان نهاده شده. اگر بيان نبود اين همه تمدن و آسايش نبود، اگر بيان نبود اين همه اختراعات و اكتشافات نبود، اگر بيان و زبان نبود اين همه انتقال و تبادل افكار و انديشه ها نبود، اگر بيان نبود تعليم و تعلّمى نبود. پس تمام اين امور به دست باكفايت بيان و زبان ابداع شده است.[4]
در قرآن يكى از مهمترين نعمت ها بعد از نعمت آفرينش انسان، نعمت بيان است: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ؛[5] خداوند رحمان * قرآن را تعليم فرمود * انسان را آفريد * به او بيان آموخت».[6]
در اين آيات تعبير بسيار مهمّى درباره نعمت بيان كه مولود زبان است، آمده. و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى، يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى دارد. به اين ترتيب نعمت بيان را به عنوان مهم ترين نعمت ها بعد از آفرينش انسان ذكر مى كند.[7]
«بيان» از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد و به هر چيزى گفته مى شود كه مبيّن و آشكار كننده چيزى باشد؛ بنابراين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است، همه در مفهوم بيان جمع است. هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن» است.
گرچه ما به خاطر عادت به سخن گفتن آن را مساله ساده اى مى انگاريم، ولى در حقيقت سخن گفتن از پيچيده ترين و ظريف ترين اعمال انسان است. بلكه مى توان گفت هيچ كارى به اين ظرافت و پيچيدگى نيست.[8]
به هر حال، نعمت بيان از مهم ترين و شگفت انگيزترين نعمت ها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد. اين مسأله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد؛ از جمله در سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَا الْإِنْسَانُ لَوْ لَا اللِّسَانُ، إِلَّا صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ، أَوْ بَهِيمَةٌ مُهْمَلَةٌ؛[9] اگر زبان نبود، انسان چه بود؟ چيزى جز يك مجسّمه، يا حيوان رها شده در بيابان!».
امام در اين گفتار پرمعنى حقّ مطلب را درباره اهمّيّت زبان بيان كرده و مى فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.
آن حضرت در حديث ديگرى می فرمايد: «أَيُّهَا النَّاس! فِي الْإِنْسَانِ عَشْرُ خِصَالٍ يُظْهِرُهَا لِسَانُهُ: شَاهِدٌ يُخْبِرُ عَنِ الضَّمِيرِ، حَاكِمٌ يَفْصِلُ بَيْنَ الْخِطَابِ، وَ نَاطِقٌ يُرَدُّ بِهِ الْجَوَابُ، وَ شَافِعٌ يُدْرَكُ بِهِ الْحَاجَةُ، وَ وَاصِفٌ يُعْرَفُ بِهِ الْأَشْيَاءُ، وَ أَمِيرٌ يَأْمُرُ بِالْحَسَنِ، وَ وَاعِظٌ يَنْهَى عَنِ الْقَبِيحِ، وَ مُعَزٍّ تُسَكَّنُ بِهِ الْأَحْزَانُ، وَ حَاضِرٌ تُجْلَى بِهِ الضَّغَائِنُ، وَ مُونِقٌ تَلْتَذُّ بِهِ الْأَسْمَاعُ؛[10] ای مردم! در انسان ده خصلت است كه زبان آنها را ظاهر مى كند: شاهدى است كه از درون خبر مى دهد، و داورى است كه حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد، و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مى گويد، و شفاعت كننده اى است كه سبب وصول به نيازها است، و توصيف كننده اى است كه اشياء را معرفى مى كند، و اميرى است كه به نيكی ها دعوت مى نمايد، و واعظى است كه از قبيح باز مى دارد، و تسلّى دهنده اى است كه غمها با او فرو مى نشيند، و ستايشگرى است كه زنگار كينه ها را از دلها پاك مى كند، و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذّت مى برند».[11]
آفات زبان و بيان
نكته اى كه قابل توجه و تذكر است و نبايد هرگز از ذهن ها دور شود، اين مطلب است كه در كنار نعمت بزرگ زبان و بيان، دره عظيم و مُهلك معصيت الهى آرميده است. اگر اين زبان سركش مهار نشود، صاحب خود را به اين دره پرتاب مى كند. انسان هاى وارسته را بايد با زبانشان شناخت، هركس زبانش داراى قيد و بندى است، او مؤمن است. کسی که هرچه مى خواهد مى گويد و توجهى به پيامدهاى گفتار خود ندارد، انسان خوب و شايسته اى نيست، اگرچه نماز شب بخواند.
شايد به جرأت بتوان ادّعا كرد، كه زبان به موازات بيشترين خيراتش، بيشترين آفات را نسبت به اعضاء ديگر دارد؛ چنانکه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده است: «أَكْثَرُ خَطَايَا ابْنِ آدَمَ فِي لِسَانِهِ؛[12] بيشتر خطاهاى آدمى زاده در زبان اوست». براى همين جهت علماء اخلاق بابى را در كتابهاى اخلاقى خود تحت عنوان «آفات اللسان» باز كرده اند. مثل مرحوم فيض كاشانى در محجّة البيضاء، مرحوم نراقى در جامع السعادات، مرحوم فيض چند صفحه از كتاب خود را اختصاص به آسيب هاى زبان و گناهان ناشى از آن داده است.
در تائيد مطالب فوق دو روايت به عنوان شاهد ذكر مى كنيم تا اهميت زبان و عذابى كه به آن داده مى شود، روشن شود:
1. امام باقر عليه السلام می فرمايد: «إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ، فَيَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَخْتِمَ عَلَى لِسَانِهِ، كَمَا يَخْتِمُ عَلَى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛[13] اين زبان كليد هر خير و شرى است، پس سزاوار است كه مؤمن مُهر بر زبانش زند، همچنان كه بر طلا و نقره اش مهر مى زند».
يعنى زبان يك عضو كليدى است و توجّه ما هم به آن بايد به لحاظ كليدى بودن آن باشد، درب هر خير و شرى را با اين كليد مى توان باز كرد. ولى بايد توجه داشت كه اين كليد فقط براى باز كردن درب خيرات باشد، براى اصلاح ذات البين، نصيحت خلق، امر به معروف و نهى از منكر مورد استفاده قرار گيرد، نه براى افساد ذات البين، فضيحت خلق، امر به منكر و نهى از معروف، همچنان كه طلا و نقره را در كيسه كرده و درب آن را بسته و مُهر مى كنيم تا مبادا چيزى از آنها بدون اراده ما خارج شود. در يك جمله بايد گفت: «كليد هر سعادت و شقاوتى اين زبان است».
2. رسول الله صلى الله عليه و آله می فرمايد: «يُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ، فَيَقُولُ: أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئاً، فَيُقَالُ لَهُ: خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ، فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، فَسُفِكَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِكَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ، وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُعَذِّبَنَّكَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوَارِحِكَ؛[14] عذاب مى كند خداوند زبان را عذاب شديدى كه اعضا و جوارح ديگر را به آن شدت عذاب نمى كند. زبان به سخن آمده و مى گويد: پروردگار من! عذاب كردى مرا به عذابى كه ديگر اعضا را به آن شدت عذاب نكردى! خطاب مى شود به او: از تو خارج شد كلمه اى و رسيد به شرق و غرب زمين [كنايه از اين كه در جهان منتشر شد] و به سبب آن خون محترمى به زمين ريخته شد و مال محترمى به غارت برده شد و آبروى محترمى مورد هتك حرمت قرار گرفت».
در فقه اسلام اعراض (آبِروُها) و اموال و دماء (خون ها) بسيار مورد احترام است و در هر زمان و مكانى امر به حفظ اين سه چيز شده و اصطلاحاً به اينها موضوعات مهمّة گويند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اين روايت مى فرمايند به زبان خطاب مى شود كه تو گناه كوچكى مرتكب نشده اى و با يك كلمه اين سه موضوع مهم را در شرق و غرب عالم مورد تهديد قرار داده اى![15]
درمان بيمارى هاى زبان
برای درمان بيمارى های زبان چند دارو وجود دارد كه اگر حتى يكى از اين داروها به طور صحيح مصرف و به كار بسته شود، درمان حاصل مى گردد.
1. سكوت بجا: در روايات به ما دستور داده اند در جايى كه لازم نيست سخن مگوئيد، زيرا هرچه حرف زيادتر، احتمال خطا و گناه بيشتر است. امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلی الله عليه و آله نقل فرمودند: «لَا يَسْلَمُ أَحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ، حَتَّى يَخْزُنَ لِسَانَهُ؛[16] احدى از گناهان سالم و مصون نمى گردد، مگر اين كه زبانش را پنهان كند». از اين روايت استفاده مى شود كه زبان منشاء و كليد تمام ذنوب است.
اشتباه نشود كسى نمى خواهد بگويد در جايى كه وظيفه سخن گفتن است، خموش بودن نيكوست. بلكه مى گوئيم ترك «مالا يعنيه؛ حرف بى فايده» و ترك «فضول كلام؛ زيادى هائى كه لازم به ذكر نيست» بايد كرد. زيرا «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه؛[17]مرد زير زبانش پنهان است» و اگر سخن بگويد فضائل و رذائل او مشخص مى شود.
از موارد كلام بى فايده اين است كه گاهى ديده مى شود در ميان افراد مخصوصاً زنان، وقتى دور هم مى نيشينند، و حرفى براى زدن ندارند شروع به تحليل دعواى خانوادگى فلان خانواده مى كنند و هزار گونه گناه مرتكب مى شوند.
علماى اخلاق مى گويند ميوه سكوت، نورانيّت قلب است و سرازير شدن اسرارى به قلب كه قبلًا نبود. سكوت نشانه عقل است، البته سكوتى كه بر طبق موازين و در جاى خود باشد. براى همين جهت است كه مولى على عليه السلام آن امير كلام مى فرمايند كه: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَام؛[18] عقل زمانى كه كامل شد، كلام كم مى شود». يعنى رابطه مستقيم بين كمال عقل و بين قلت كلام است. روى معيارى كه حضرت على عليه السلام ارائه مى دهند، كامل ترين افراد از حيث عقل كم حرف ترين آنها است.
سكوت، نشانه پختگى و آبديده شدن فرد است و شاعر[19] چه خوش سروده:
اين ديگ ز خامى است كه در جوش و خروش است گر پخته شد و لذت دم ديد خموش است
وقتى نخود يا مواد ديگر را براى تهيه غذا در ديگ مى ريزند تا مادامى كه هنوز خام و نپخته است، دائماً در حال جنب و جوش و حركت و بالا و پائين رفتن است. وقتى پخته شد و لذت دم كشيدن را چشيد، خموش و آرام در ته ديگ ته نشين مى شود. آرى انسانى كه وجودش با سكوت انس گرفته و لذت دم بستن را چشيده و شيوه خموشى و سكوت را برگزيده، اين نشان پختگى او است.
2. اول تفكّر سپس تلفّظ: داروى ديگرى كه براى بيماری های زبان و بيان تجويز شده، آن است كه انسان قبل از سخن گفتن فكر كند تا مصداق «كم گوى و گزيده گوى چون دُر» شود. در اين باره دو تعبير در روايات اهل بيت عليهم السلام ديده مى شود:
الف: «وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ؛[20] زبان مؤمن پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان او است». يعنى مؤمن وارادت در قلب را از فيلتر و دستگاه تصفيه قلب مى گذارند و بعد به روى زبان منتقل مى كند ولى منافق برعكس است، اول حرفى را مى زند و سپس مى انديشد و لذا در بسيارى از موارد سخنانش موجب پشيمانى او است.
بايد اول انديشه بعد از آن سخن گوئيم. البته گاهى هم انديشه بدون گفتار است و آن در جايى است كه انديشه هيچ تصديقى و تأييدى براى گفتن سخن ندارد، بلكه انسان را از بازگو كردن حرف منع مى كند.
ب: تعبير دومى كه در روايات ديده مى شود اين است: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه؛[21] زبان عاقل پشت قلب او و قلب احمق پشت زبان او است».
بازگشت هر دو تعبير به يك مطلب است، زيرا در واقع مؤمن در تعبير اول عاقل و منافق هم همان احمق است.
3. توجه به اين كه عالم محضر خداست: توجه به اين كه افرادى موكّل هستند اعمال ما را عموماً و صحبت هاى ما را خصوصاً بنويسند و در رأس آنها خداوند بزرگ كه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم؛[22] چُرت و خواب او را نمى گيرد»، نظارهگر است. اگر انسان توجه به اين معنى پيدا كند كه عالم محضر خدا است، هيچ وقت قولى و يا عملى برخلاف رضاى آن بزرگ كه ولى نعمت او است، انجام نمى دهد.
اگر ما متوجه باشيم كه كودكى به تماشاى ما ايستاده، هرگز در برابرش گناه و خلاف ادب نمى كنيم! چه شده است ما را كه در برابر چنين بزرگى بيشرمانه دست به هر عمل ناروايى مى زنيم! امان از وقتى كه غفلت سايه ظلمانى خود را بر اين انسان عصيانگر بيفكند كه چشم را بسته و دست به هر عمل خلافى مى زند.
4. توجه به اين كه سخنان ما جزو اعمال ما است: بعضى باور ندارند كه حرف جزء عمل است؛ مى گويند حرف باد هوا است، عمل آن است كه مثلًا سيلى به صورت كسى بزنى! در حالى كه اينها غافل اند از اين كه حرفى كه پشت سر فلان شخص مى زند، از هزاران سيلى براى او ضررش بيشتر است. بايد باور كنيم كه حرفها در زمره اعمال مورد بررسى و مكافات قرار مى گيرد، حرف خوب در زمره اعمال خوب و حرف بد در زمره اعمال بد.
مُعاذ بن جبل می گويد: با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در سفر بودم، روزى صبح كردم درحالى كه نزديك آن حضرت بودم و با هم راه مى رفتيم. از ايشان خواستم كه عملى را به من بياموزند كه مرا داخل بهشت كرده و از آتش جهنم دور گرداند.
آن حضرت شروع به صحبت كرده و كلماتى فرمودند، تا رسيدند به اين جمله كه «أَلَا أُخْبِرُكَ بِمِلَاكِ ذَلِكَ كُلِّهِ؟؛ آيا مى خواهى تو را به ملاك و ريشه نصايحى كه كردم رهنمون سازم؟». گفتم بله يا رسول الله! فرمودند: «كُفَّ عَلَيْكَ هَذَا؛ نگاه دار اين را» و اشاره به زبانشان كردند.
معاذ بن جبل عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَإِنَّا لَمُؤَاخَذُونَ بِمَا نَتَكَلَّمُ بِهِ؟؛ ای رسول خدا! آيا ما به واسطه آنچه مى گوئيم مورد محاسبه و مكافات قرار مى گيريم؟».
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا مُعَاذُ!؛ مادرت به عزايت بنشيند اى معاذ!».[23] سپس فرمودند: «وَهَلْ يَكُبُّ النَّاسَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ، أَوْ قَالَ: عَلَى مَنَاخِرِهِمْ، إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟!؛[24] آيا غير از اين است كه محصول زبان هاى مردم، مردم را به صورت به آتش مى اندازند؟!».[25]
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.