نقش امامان اهلبیت(علیهم السلام) در عرفان اسلامی، با تأکید برآموزههای عرفانی امام علی(علیه السلام)
حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمدمهدی گرجیان؛استاد دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام) و استاد حوزه و جامعةالمصطفیالعالمیة (mm.gorjian@yahoo.com).
مقدمه
در بدو نگارش این مقاله، باید اعتراف کرد که نهتنها مظلومیت خاندان نبوت در عرصه اجتماع و سیاست همچنان بهطور مستمر باقی است، بلکه در عرصه معرفت نیز معارف بینظیر و الهی آنان همواره بهطور بایسته کاوش نشده و شیفتگان حقیقت، همواره از رِیّ رَویّ آنان استفاده شایسته نکردهاند. اندیشمندان و عالمان شیعه، برخود فرض دانستهاند تا با استفاده از عقل و غواصی در دریای معارف قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) در حد توان خویش از معارف ناب آنان دفاع کنند و در مقابل حملات دشمنان سرسخت، جانانه به دفاع برخیزند.
عصر حاضر را میتوان عصر بحران هویت و معنویت نام نهاد. دشمنان حقیقت و معرفت ناب با تلاشهای دوچندان در ساحتهای بینالمللی، سعی وافر خویش را برای سیطره فکری و اقتصادی بهطور همهجانبه بهکار گرفتهاند تا نور حقیقت بهنحو شایسته و بایسته روشنگری نکند، غافل از آنکه در نبرد دائمی حق و باطل، حق و حقیقت و حقایق الهی پیروز است که «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛(1) (کافران اراده کردند که نور خداوند را با دهانهایشان خاموش کنند، درحالیکه خداوند نورش را تمام خواهند نمود گرچه کافران نخواهند).
باید اعتراف کرد که ابعاد عرفانی اسلام عزیز در پرتو آموزههای اصیل شیعی بسیار زیبا و دلنشین به تصویر کشیده شدهاند و ائمه معصومین(علیهم السلام) در اصل شکلگیری و گسترش معارف عرفانی نقش بیبدیلی ایفا کردند. تراث غنی و آثار عرفانی موجود در معارف اهلبیت(علیهم السلام) و ادعیه و سیره عملی آنان میتواند هویت تازهای به معارف بلند آنان ببخشد و انسان سردرگم این عصر را به ساحلنجات رهنمون گردد. معرفت عرفانی شیعی که ضمن جامعیت و سترگی از پیرایهها و انحرافات بهدور بوده، تشنگان حقیقت ناب را از منبع فیاض وحیانی سیراب میکند؛ عرفان ناب اسلامی و شیعی که از منبع ذخّار قرآن کریم و سنت علمی و عملی وحیانی معصومان ناشی شده و بارور گردید.
البته باید توجه داشت دشواریهایی در ساحت موضوع موردنظر خودنمایی میکند که میتوان به برخی آنها اشاره کرد.
سخنگفتن درباره نوریه معصومین، بهویژه مولیالموحدین و امامالعارفین علیبنابیطالب(علیه السلام) ازیکسو و عرفان اسلامی برگرفته از سیره علمی و عملی آن هادیان الهی ازسویدیگر، خود بر صعوبت کار بهنحو دوچندان میافزاید. البته طبق آموزههای عرفانی برگرفته از کلمات نورانی مولیالموحدین علی(علیه السلام)، حقتعالی بسیطالحقیقه علیالاطلاق است و ذات او متصف بههیچ وصفی نیست؛ زیرا «كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»(2) و در عین نفی صفات از او در مقام ذات، میتوان اوصافی را در مقام اسماء و صفات برای حق تعالی ثابت کرد، مولیالموحدین(علیه السلام) بهعنوان خلیفه اعظم الهی نیز حقتعالی را اینگونه توصیف میکند، خود نیز بساطت در سطح امکانی را از حق سبحانه بالتبع داراست و حائز مقاماتی است که انسان اینسویی او را مجمع اضداد قلمداد میکند.
الف) تأثیر اهلبیت بر پیدایش و گسترش عرفان اسلامی از منظر اهل معرفت
پیداست که جایگاه هر فرد میان مردم و اندیشمندان را میتوان در میزان تأثیرگذاری اندیشه و سخنان او بر مخاطبان قیمتگذاری کرد؛ چراکه هرمقدار عظمت شخصیتی و اندیشهای او بیشتر باشد، سخنان او نزد دیگران مؤثرتر خواهد بود و این میتواند در عرصههای مختلف فردی و اجتماعی و مادی و معنوی گسترده باشد.
با این نگاه و با توجه به جایگاه شمولنگر معصومین(علیهم السلام) و فراگیری شخصیت آنان هر فرقهای از فرق، میکوشند آنان را از خویش قلمداد کنند. برایناساس، عرفا با هر نحلهای در عرصه معرفت و عمل به جایگاه و منزلت معصومان(علیهم السلام) بهویژه به امیرمؤمنان(علیه السلام) اشاره کرد، سعی دارند معارف را از آنان دریافت کنند و خود را به آنان منتسب بدانند و نسبت به آنان خضوع نمایند. باید گفت در آثار عرفا آمده که عرفان عبارت است از علم به خداوند سبحان از نظر اسماء و صفات و مظاهر او و به احوال مبداء و معاد و به حقایق عالم و به کیفیت بازگشت آن بهسوی حقیقت واحدی که همان ذات احدی است (عرفان نظری) نیز علم عرفان شناخت راه سلوک و مجاهدت برای رهایی نفس از تنگنای قیود جزئی و پیوستن آن به مبدء خویش و اتصاف آن به صفت اطلاق و کلیت است (عرفان عملی).(3)
بنابراین، میتوان گفت که از نظر عرفا، عارف کسی است که از طریق سیروسلوک و تهذیب نفس به مقام شناسایی اسماء و صفات حق نائل میشود. افزونبر این، با حضرت حق متصل و در او فانی میشود و چیزی جز او را نمیشناسد و نمیبیند.
روش عرفان برای رسیدن به این حقیقت، تنها بر تصفیه نفس و سیر و سلوک تا مرحله رسیدن و مشاهده حقیقت استوار است و هرگز بر استدلالات عقلی اعتماد نمیشود و اگر گاه به استدلالات عقلی هم تمسک میشود یا برای تبیین و تقریر مکاشفات است یا برای مقابله با مخالفان و کسانی است که به کشف و شهود عرفا باور ندارند.(4) والاّ هدف عارف، کشف حقیقت نیست، بلکه رسیدن به حقیقت است و در این مسیر پای استدلالیان را چوبین میداند. بنابراین میتوان گفت که عرفان اسلامی بهعنوان یک دستگاه علمی و روش شناخت حقایق هستی از دو بخش تشکیل شده است: عرفان عملی و عرفان نظری. در عرفان عملی از وظیفه انسان و رابطه او با جهان و خدا بحث میشود و رسیدن انسان به مقام فنا و توحید را توضیح میدهد و در عرفان نظری هستی بهگونهای خاص تفسیر میشود. در این بخش از عرفان اسلامی که کوشش میشود تا حاصل تجربههای عرفانی در قالب بحث و استدلال و به منظور تبیین عرفان و دفاع از حقانیت آن انجام شود به دو سوال اساسی پرداخته خواهد شد: توحید چیست و موحد کیست؟ در پاسخ به پرسش اول به وحدتوجود و اثبات آن و در پاسخ به پرسش دوم به انسانِ کامل و ولایت پرداخته میشود.
اینک با توجه به توضیحات یادشده: اگر ابونصر سراج را اولین عارفی بدانیم که رسماً از احوال و مقامات سخن گفته و اثری از خود بهجای گذاشته است، وی در کتاب اللمع فیالتصوف درباره سرچشمه عرفان عملی و جایگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه میگوید: «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)، در بین همه اصحاب رسولالله به معانی بزرگ، اشارات لطیف، سخنان بینظیر، عبارت و بیان توحید، معرفت و ایمان (و علم) و غیره اختصاص یافته و دارای خلق و خوی بزرگی است که اهلحقایق از صوفیه بدان تعلق و تخلّق دارند، اگر همه آنها را بیان کنیم، کتاب طولانی میشود».(5) او در انتهای یکی از احادیث منقول از امیرالمؤمنین درباره ایمان میگوید که در صورت صحت انتساب این سخنان و احادیث به حضرت علی(علیه السلام)، وی نخستین کسی است که درباره احوال و مقامات سخن رانده است.(6)
این سخنان نشان میدهد که فردی همچون ابونصر سراج که در نگارش عرفان عملی پیشتاز بوده است، امیرالمؤمنین را در این زمینه پیشقدم میدانسته است.
همچنین اگر ابنعربی را اولین عارفی بدانیم که در عرفان نظری به تفصیل سخن گفته است، باید بگوییم که وی متأثر از مقامات باطنی علی(علیه السلام) بوده و آن حضرت را باطن تمامی پیامبران دانسته است. همچنین از او به سرّالانبیاء وامامالعالم تعبیر میکند(7) چنانکه خود آن حضرت در روایت مشهوری خطاب به سلمان فرمودهاند: «معرفتی بالنورانیة معرفةالله عزوجل و معرفةالله عزوجل معرفتی بالنورانیة و هو الدین الخالص».(8) که روایت مفصلی درباره عرفان اسلامی بهشمار میرود.
ابنعربی در فتوحات مکیه در باب ششم که بحث در معرفت نخستین آفریده روحانیست میگوید: اولین آفریده هباء است و اولین موجود در آن، حقیقت محمدیه است. او در همین باب، پیامبر اکرم را عقل اول و اکمل مظاهر میداند. آنگاه به علوّ قدر و منزلت و مرتبت علی(علیه السلام) توجه میکند و در کمال تحقیق و انصاف میگوید: «و اقرب الناس الیه، علیبن ابیطالب و اسرار الانبیاء اجمعین».(9) همین عبارت در چاپ بولاق فتوحات چنین آمده است: «واقرب الناس الیه علیبن ابیطالب(علیه السلام) امام العالم و سرالانبیاء اجمعین».(10)
یکی از محققان در حاشیه کلام فوق مینویسد: «شیخ اکبر از این عبارت دو معنای مهم را افاده نموده است: یکی اینکه علی(علیه السلام) پس از پیغمبر ختمی، اشرف و افضل خلایق است و دیگر آنکه علی(علیه السلام) سرّ و باطن انبیاست و انبیا ظهور وجود او هستند و حقیقت کلیه ولایت او متجلی در مظاهر خلایق است و عوالم وجودی مسخر اراده حضرت ولایتمدار علی(علیه السلام)».(11)
بهطور کلی عرفا، معارف و سنت معصومان را ذاتاً بهعنوان حجت شرعی قلمداد میکنند و قال الصادق و قال امیرالمؤمنین(علیهما السلام) را همچون قول رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) میدانند.
همچنین قیصری در شرح فصوصالحکم درباره جایگاه انسان کامل یا همان معصوم(علیهم السلام) به آیه شریفه «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»،(12)«وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ»(13) هیچ امتی نیست مگر آنکه خداوند نذیری در میان آنها قرار داده است». آنگونه که گویا از مولیالموحدین الگو گرفته است که در دعای شریف ندبه در نامه اثبات امامت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بههمین آیه تمسک شده است.
ابونعیم اصفهانی بهعنوان اهلمعرفت، ویژگیهایی را برای حضرت امیر(علیه السلام) نقل میکند که نظیرش را درباره خلفای دیگر نمیتوان دید. او مینویسد:
«علیبن ابیطالب – كرمالله وجهه – قدوةالمتقین، زینةالعارفین، المنبئ عن حقایق التوحید، المشیر الی لوامع علم التفرید، صاحب القلب العقول واللسان السؤول والاذن الواعی، و العهد الوافی، فقاء عیون الفتن و وقی من فنون المحن فدفع الناكثین و وضع القاسطین و دمغ المارقین، الاخیشن فی دین الله الممسوس فی ذات الله»؛(14)
(علیبن ابیطالب – کرمالله وجهه - رهبر متقیان، زینتبخش عارفان، خبردهنده از حقایق توحید، اشارهکننده به نورهای علم یگانه، دارای قلب بسیار تعقلکننده و زبان سیار پرسشگر و گوش بسیار نگهدارنده و پیمان محکم؛ کسی که چشمهای فتنه را درآورده، درحالیکه از انواع محنتها حفظ شده است؛ آنکه پیمانشکنان (اهالی جمل) را دفع ساخت و ظالمین (بنیامیه و اصحابش) را خوار کرد و خوارج را شکست داد او که در اجرای دین الهی خشن و مسشده ذات الهی است).
در عبارات پیش از آن هم آورده است:
«و... سید القوم محب المشهود و محبوب المعبود، باب مدینة العلم والعلوم و رأس المخاطبات و مستنبط الاشارات، رایة المهتدین و نور المطیعین و ولی المتقین و امام العادلین، اقدهم اجابةً و ایماناً و اقومهم قضیةً و ایقاناً و اعظمهم حلماً و اوفرهم علماً»؛(15)
([امیرمؤمنان] سرور مردم، دوستدار (خداوند) مشهود و محبوب خداوند معبود و دروازه شهر علم، سرآمد خطابهای (قرآنی) استنباطکننده و گیرنده اشارات، پرچم هدایتشدگان و نور اطاعتکنندگان و سرپرست اهلتقوی و پیشوای عدالتگستر آن، آنکه در اجابت (رسولالله) و ایمان به آن حضرت بر دیگران پیشی گرفت و دارای محکمترین یقین و رأی و پرشکوهترین حلم و بردباری و بیشترین علم است).
همچنین قیصری در مقدمه شرح فصوص آورده است:
«و مؤید ما ذکرنا قول امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ولی الله فی الارضین، قطب الموحدین علیبن ابیطالب(علیه السلام) فی خطبة کان یخطبه للناس: انا نقطة باء بسم الله، أنا جنب الله الذی فرطتم فیه و أنا القلم و أنا اللوح المحفوظ و أنا العرش و أنا السموات السبع و الارضون».(16)
میگوید: آنچه را ما در باب انسان کامل ذکر کردیم، قول امیرمؤمنان و ولی خداوند در عالمین و قطب موحدین علیبن ابیطالب(علیه السلام) آن را تایید میکند که در خطبهای که برای مردم ایراد میکرد، فرمود: من نقطه باء بسم الله هستم، من جنبالله هستم که شما راجع به آن کوتاهی کردید، من حکم خداوند، من لوح محفوظ خداوند، من عرش خداوند و من آسمانها و زمینهای هفتگانهام.
عارف نامی جهان اسلام، جلالالدین رومی معتقد است که شمس تبریزی برای وی تجلی علی(علیه السلام) بوده و به اشاره آن حضرت در مسیر مولوی قرار گرفته است. وی در اشعار مختلفی به این مطلب اشاره میکند:
ای شاه شاهان جهان، الله مولانا علی ای نور چشم عاشقان، الله مولانا علی
و این گفته مشهور ایشان که:
این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست علی باشد و تا بود علی بود
سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنــهان شمسالحق تبریز که بنمود علی بود(17)
عطار در اکثر آثار خود، بهویژه در کتاب مظهرالعجائب که مدعی است به اشاره حضرت علی(علیه السلام) این کتاب را تألیف کرده است، سخنان عمیقی در تبیین عرفان اسلامی آورده که مباحث باطنی امامت بهشماره میرود.(18)
قیصری در شرح فصوص نیز در تفسیر آیه شریفه «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»(19) به کلمات نورانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) استناد نموده آنجاکه میفرماید: «سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فی شدة نعمته واشتدت نقمته لاعدائه فی سعة رحمته»؛ پاک است خدایی که رحمتش برای دوستانش در ضمن شدت نقمت و بلایش گسترش دارد و نقمت وبلایش برای دشمنان او در نهاد گستره رحمتش شدت میگیرد».(20)
از سوی دیگر، عمده عرفا معرفت جایگاه انسان کامل را مدیون مولیالموحدین(علیه السلام) میدانند و به این کلام حضرت استناد میکنند:
دوائك فیك وماتبصر ودائك منك وما تشعر
أتزعم أنك جرمٌ صغیرٌ وفیك انطوی العالم الأکبر(21)
بدان ای انسان که تو نسخه مختصری از جهانی که در تو همه مراتب امکان نهفته است.
چنانکه ابنعربی در فص آدمی مینویسد: «عبد لله رب بالنسبة الی العالم ولذلك جعله خلیفة وابنائه خلفاء»؛(22) (که آدم عبد خداوند و رب عالم مادون است و برای همین خداوند او و فرزندانش را خلیفه خویش قرار داد). این بخش کلام ابنعربی یادآور کلام مولیالمؤمنین در نامهاش به معاویه است که فرمود: «أنا صنایع ربنا والناس بعد صنایع لنا»؛(23) (ما صنایع خداوندیم و مردم صنایع ما هستند).
ب) ترویج معرفت شهودی در مکتب اهلبیت(علیهم السلام) بهویژه امیرمؤمنان(علیه السلام)
آنچه تا به حال بیان شد، مربوط به عرفان عملی و بخش انسان کامل عرفان نظری و نقش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه بود، اما در زمینه توحید که بخش مهمی از عرفان نظری را تشکیل میدهد:
از ویژگیهای عرفانی مکتب اهلبیت(علیهم السلام)، بهخصوص امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، بازنمودن بابی قویتر از باب معرفت عقلی است. چنانکه میدانیم خداوند سبحان افزونبر افاضه عقل به انسان با مراتبش، معرفت ویژهای از حقایق هستی بهواسطه قوه قلبیه را به انسان افاضه نمود؛ قلبی که فراتر از عقل دارای فهم و بینش عمیق و بلکه شهودی است که پای استدلالیان در اینجا سخت بیتمکین خواهد بود؛ زیرا معرفت قلبی، شهودی مرتبه عالیتری از معرفت (عقل متداول) را گویند که حقایق را کماهی میتواند دریابد؛ البته میزان معرفت به میزان سعهوجودی عالِم بستگی دارد.
همانگونه که میتوان بهواسطه عقل، بهشت و جهنم را اثبات کرد و خدا را ثابت نمود، بهواسطه معرفت قلبی شهودی میتوان خدا را با قلب رؤیت کرد و بهشت و جهنم را دید؛ چنانکه ذعلب از امیرمؤمنان(علیه السلام) پرسید:
«هل رأیت ربك یا امیرالمؤمنین؟ فقال(علیه السلام): أَفأَعبد ما لا اَری؟ فقال: وكیف تراه؟ فقال: لا تراه بمشاهدة العیان، ولكن تدركه القلوب بحقایق الایمان»؛ (ای امیرمؤمنان! آیا پروردگارت را دیدهای؟ فرمود: آیا چیزی را که نمیبینم میپرستم؟ گفت: چگونه او را دیدهای؟ فرمود: دیدهها او را آشکارا نبینند؛ اما دلها با ایمان درست بدو خواهند رسید).(24)
پس گفتند: «شنیدن کی بود مانند دیدن».
پس آنچه امیرمؤمنان(علیه السلام) در مقام بیان آن است، باز نمودن دریچهای بزرگ از دریچههای معرفتی متداول است؛ زیرا او افزونبر توجه به تصور مفهومی، میخواهد عدماکتفا به آن را گوشزد کند و این همان آغاز عرفان است که خداوند به انسان قوهای قویتر و غنیتر از عقل، عطا فرمود که قلب است. پس با آن میتوان به معارف برتر و شهودی دست یافت که هیچگاه با دقت عقلی و فلسفی نمیتوان به آنجا رهیافتی داشت.
در مکتب اهلبیت(علیهم السلام) به پیروی از قرآن که «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(25) مجاهده نفس را ابزار لازم و مرکب راهوار سیروسلوک میداند و عبادت رساننده انسان به مقام عبودیت را منحصر در عبادت احرار میشمارد. اینان با تهذیب و تزکیه و تصفیه روح و عمل به فرامین الهی و تندادن به احکام خمسه الهی به حقیقت «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»؛(26) میرسند، چنانکه سعدی آورده است:
چو سلطان عزت علم برکشد جهان سر به جیب عدم درکشد(27)
ج) اهلبیت(علیهم السلام) مروجان معرفت قلبی و عشق حقیقی برای وصول به خداوند
یکی از عناصر عمده تمامی مکاتب عرفانی، عشق است که این نیز در بیانات اهلبیت(علیهم السلام) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بهطور برجسته نمایان است. از نظر عرفا عشق به خدا، عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و سیر همه پدیدهها و از جمله انسان است.(28) بنابراین، از دیگر مراتب عرفانی و راههای وصول به حق که با راه شهود قلبی بیارتباط نیست، راه پر محنت عشق است؛ تا جاییکه سالک کوی عشق الهی در صورت رویارویی با منهیات و عفتورزی در آن راه برتر از مجاهد شهید در راه خداست که فرمود: «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم اجراً ممن قدر فعفّ. لكاد العفیف أن یكون ملكاً من الملائكة»؛(29) (اجر و پاداش جهادکنندهای که در راه خدا به شهادت برسد، بیشتر از کسی نیست که توانایی بزهکاری داشته باشد، ولی عفت و پاکدامنی در پیش گیرد (و البته) نزدیک است شخص پاکدامن، فرشتهای از فرشتگان باشد).
آنان در وصول الیالله محبت اصیل و عشق حقیقی را پیشه خویش ساخته، آن را برای اهلمعرفت نیز تجویز میکردند؛ تا جاییکه از خداوند درخواست میکردند:
«وقلبی بحبّك متیّماً»؛ (و قلبم را عاشق خویش قرار بده)؛ چنانکه ابنفارض در وصف عاشقان حقیقی اینگونه سرود:
علیك بها صرفاً وان شئت مزجها فعدلك عن ظلم الجیب هو الظلم(30)
ای (سالک!) بر تو باد که فقط بر عشق حقیقی و محبت اصیل توجه کنی و کمتر از محبت مظاهر تام او را پذیرا نباش. در نهایت حرکت حبی بهسوی خداوند، همانا پیدایش انسان کاملی است که حبیب اوست؛ چراکه فرمود: «قُل إن كُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبكُمُ اللهُ»؛(31) (بگو اگر محبت به خداوند دارید، پس از من تبعیت کنید تا خداوند دوستدارتان باشد). و اجر رسالت خویش را محبت و مودت ذویالقربی دانست و فرمود: «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»؛(32) (بگو از شما اجری طلب نمیکنم، مگر دوستی در راه نزدیکانم).
همچنانکه در کافی آمده است: «محبت صراط مستقیم بین محب و محبوب و از روشنترین موارد ادقّ من الشعر و احدّ من السیف است».(33)
و تمییز محبت صادق از کاذب باریکتر از مو و پیمودن طریق محبت صادق و حقیقی دشوارتر از گامنهادن بر شمشیر تیز است که آغاز آن محبت و خواستن، سپس رنجوری و پایان آن نیز جز مرگ نیست.(34) ابنفارض آورده است:
وعش خالیاً فالحب راحته عنا واوله سقم وآخره قتل
فإن شئت اَن تحیی سعیداً فمت به شهیداً والا فالغرام له اهل
فمن لم یمت فی حبه یعش به ودون اجتناء النحل ما جنت النحل(35)
محبت حقیقی دشوار است؛ چراکه اولش مریضی است، آخرش مرگ است؛ البته سعادت در شهادت عاشقانه است و اگر کسی توان آن را نداشته باشد، باید رهایش کند؛ زیرا برای آن اهل و لایق دیگری است و برای رسیدن به شهد عسل تحمل نیش زنبور هم لازم است.(36)
برایناساس، آنگونه که در مصباحالمتهجد آمده، از خداوند درخواست دارند: «أللهم إنی اسئلك أن تملأ قلبی حبّاً لك»؛ (خداوندا! از تو میخواهم قلبی آکنده از محبت و عشق تو).
گرچه ورود به وادی عشق و سخن از محبت الهی کار سهلی است، نه نگارنده را توانی چندان است که بر آن غور کند و نه سخن از عشق را انتهایی است که بتوان به نهایت آن رسید، بلکه تنها شمهای بود از آنچه معصومان(علیهم السلام) جهت سلوک الیالله بر عشق به معبود لایزال بهنحو خالص تأکید ورزیدند.
د) معرفت شهودی از زبان امام علی(علیه السلام)(37)
بهنظرمیرسد بیان شمهای از شخصیت حضرت به لحاظ شهود حقانی از کلمات نورانی آن حضرت ضروری مینماید که از آن جمله میتوان گفت:
ایشان فرمود: «أنا القرآن الناطق»؛ (من قرآن ناطق هستم).(38) همچنین فرمود: «أنا علم الله... ولسان الله الناطق»؛ (من علم الهی و من زبان ناطق خداوند هستم).(39)
بههمین منظور و تفوق حضرت بر معرفت شهودی میتوان به حدیث شریف بصائرالدرجات از ایشان اشاره کرد که فرمود:
«لقد اعطیت السبع التی لم یسبقنی الیها احد: علمت الاسماء والحكومة بین العباد وتفسیر الكتاب وقسمة الحق من المغانم بین بنیآدم، فما شذ عنی من العلم شیء الا وقد علمنیه المبارك ولقد اعطیت حرفاً یفتح الف حرف ولقد اعطیت مصحفاً فیه من العلم ما لم یسبقها الیه احد خاصه من الله ورسوله»؛
(هفتچیز به من داده شد که به احدی داده نشد؛ علم اسماء را به من آموختند، علم قضاوت بین بندگان و تفسیر قرآن کریم و تقسیم صحیح غنائم جنگی بین بنیآدم، هیچ علمی از من دور نیست، مگر آنکه خداوند به من آموخت و یک حرف به من اعطا شد که هزار حرف از آن باز شد و کتابی که در آن علومی است که احدی قبل از من به آن دست نیافت از جانب خداوند و رسولش به من داده شد).(40)
همه موارد هفتگانهای که در این حدیث شریف آمده، از سنخ معرفت است که منشأ آن حضرت حق جلوعلا است که از آن جمله تعلیم اسماء است که اشاره دارد به قصه آدم(علیه السلام) که چهبسا مقصود، مقام آدمیت و انسان کامل باشد نه شخص آدم ابوالبشر و تعلیم اسماء بهمعنای تعلیم حقایق اشیا است که جز با علم شهودی سازگار نیست. نه علم حصولی که صرفاً علم به مفاهیم است که خود بهنحوی رهزنی دارد.
پس علم آن حضرت بهنحو حضور است به حقایق عالم هستی و این معرفت و ذکر آن، خود دستمایه عرفا در آثار خویش و توجه آنان به علم و معرفت شهودی فوق عقلی شده است که خود بحث مفصلی میطلبد.
هـ) شهود ملکوت با چشم ملکوتی
باید گفت برخی نظرها به رؤیت میانجامد و اکثر آنها نه؛ آنگونه است، حضرت میفرماید: «ولقد نظرت فی الملكوت بإذن ربی فما غاب عنی ما كان قبلی ولا ما یأتی بعدی»؛ (با اذن پروردگارم وقتی به ملکوت نظر کردم، همه معرفت قبل و بعد از خویش را چنان یافتم که هیچچیز از من غایب نماند).(41)
البته حضرت نهتنها به عالمشدن خویش اکتفا نمیکند، بلکه همه آن معلومات را در محضر و مشهد خویش میبیند و آن، چیزی جز علم شهودی نیست؛ ازاینرو، حضرت مولیالموحدین علیبن ابیطالب(علیه السلام) به خداوند میگوید:
«سبحانك ما اعظم ما نری من خلقك وما اصغر كل عظیمة فی جنب قدرتك وما اهول ما نری من ملكوتك»؛ (خدایا! چه عظیم است شأن تو، منزهی، چه بزرگ است آنچه از آفرینش تو میبینم و چه حقیر است هر عظمتی در برابر قدرتت! چه شکوهمند است آنچه از ملکوت تو مینگرم).(42)
این توجه به ملکوت، جز به علم شهودی میسور نخواهد بود که با نظر فیزیکی و حسی سازگاری ندارد. این خود دستمایه عظیمی برای اهلمعرفت است که افق و شعاع معرفتخویش را از ادنیمراتب به اعلی مراتب آن هدایت میکنند و برای رسیدن به آن میکوشند.
و) شناخت خداوند بهنحو علم شهودی
از آنجاکه ارزش هر معرفت، به مشهود و شاهد و نگاه حدید اوست، در آن صورت نگاه عالمی که شاهدی بس عظیم است، نسبت به مشهودی که شاهد و مشهود در همه اشیا است، بسیار ارزشمند خواهد بود. در نتیجه، عالیترین معرفت، محصول این مشهود شاهدانه و عارفانه است که در حدیث شریف آمده است: «معرفة الله سبحانه اعلی المعارف»؛ (معرفت خداوند سبحان بالاترین معارف است).(43) همچنین فرمود: «من عرف الله كملت معرفته»؛ (کسی که خداوند را شناخت، معرفتش کامل میشود).(44) زیرا بهترین سنخ معرفت همان معرفت شهودی است و این همان است که پیشتر از پرسش ذعلب از حضرت ذکر شد که حضرت در پاسخ فرمودند: «ما كنت أعبد رباً لم اَرَه».(45) و ازآنجاکه هویت حقانی حقسبحانه منزه از عالم حس است، ابزار شناخت او نیز باید فارغ از حس باشد. بههمیندلیل، حضرت به راه ادراکی دیگری اشاره میکند که نه از سنخ محسوس و نه از سنخ خیال و تمثل خیالی است.
ازاینرو، معروف او در نهایت بزرگی است و شناخت او قله شهود را میطلبد، پس فرمود: «هو الله الحق المبین احق و أبین مما تری العیون»؛ (او خدای حق مبین است که سزاوارتر و آشکارتر از آنچیز است که چشمها میبینند).(46)
و چون حضرت با چشم دل و مشاهده ایمانی حق را میبیند، همه مظاهر هستی نیز با شعاع همان دید و شهود عرفانی دیده میشود و علم او نیز جز معرفت عمیق شهودی نخواهد بود و نگاه او توحیدی محض است؛ ازاینرو، فرمود: «التوحید حیاةالنفس»(47) و حضرت، معرفتی را پیش روی اهلمعرفت قرار داد که معرفت برین و اصیل و بیهمتا و نهایی است.
برایناساس، هیچگاه ساحت معرفت شهدای او دچار تردید نشد و حق و حقیقت علوی به خیال و وهم و شک و شبهه ملوث نگردید؛ چراکه فرمود: «ما شككت فی الحق مذ أُریتُه»؛ (از آن زمانکه به رؤیت حقانی نائل شدم، هیچگاه در او شک و تردید در خود راه ندادم).(48)
صد البته تردید در معرفتی رخنه نمینماید که از سنخ قلبی و حقالیقینی باشد، نه بهنحو حصولی و نقلی و نه حتی عقلی به عقل متداول و از طریق تدریس و تدرس.
تنها از دراکهای چون قلب برآید که حرمالله است و بین اصبعیالرحمن قرار دارد و این جایگاه حقالیقینی، تنها و تنها با حق و حقیقت قرین است و این لایق معصومان(علیهم السلام) خواهد بود که در عرصه معرفت شهودی آنچنان سیراب شدند که در عرصه عمل به نهایت اخلاص دست یافتند؛ تا جایی که اباعبدالله الحسین(علیه السلام) هنگام شهادت بر زینب کبری(سلام الله علیها) که در حال گریستن بود فرمود: «اگر میدیدی آنچه را که من میبینم، هیچگاه اشک نمیریختی؛ چراکه همه انبیا(علیهم السلام) و صفوف فرشتگان الهی را میبینم که منتظر ورود من هستند».(49) این تنها با علم شهودی الهی میسور خواهد بود.
ز) عبادت عارفانه علوی محصول معرفت شهودی حقانی
شهود حقانی حضرت مولیالموحدین علیبن ابیطالب(علیه السلام) چنان بود که هنگام اقامه نماز و شنیدن صدای اذان میفرمود: «زمان زیارت حقتعالی رسید؛ زمان مناجات بنده خدا با خداوند فرا رسید و زمان رسیدن به آرزوها و وصول به خداوند عزوجل و درک کرامت و غفران و بخشش حقسبحانه و عفو و رضوانش سرآمد؛ «حان وقت الزیارة والمناجات وقضاء الحوائج ودرك المنی والوصول إلی الله عزّوجلّ و إلی كرامته و غفرانه و عفوه و رضوانه»؛ (وقت زیارت و مناجات با خداوند و دریافت حوائج از او و رسیدن به آرزوها و وصول به خداوند عزّوجلّ و کرامت و غفران و عفو و رضوان و رضایت خداوندی فرا رسید).(50) و این عبادت شاهدانه و عارفانه تنها از حاضر در محضر، شایسته و رواست که در آن لحظه غیر از معروف و مشهود حقیقی را مطمحنظر ربانیاش قرار نمیدهد. پس عبادت حضرت علیبن ابیطالب(علیه السلام) نه از سنخ حکماست و نه از سنخ متکلمان و این تنها عبادت عارفانه است که هم کمالات عبادات را در خویش داراست و اینچنین شخصیتی و با این اوصاف وقتی بهنظر ابنسینا در معراجنامه بیاید اینگونه میستاید که: «اشرف بشر و اعز انبیا و خاتم پیامبران(صلی الله علیه واله وسلم)، به مرکز دایره حکمت و فلک حقایق و خزانه عقول، به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی اذا رأیت الناس مقربون الی خالقهم بانواع البر تقرب الی الله بانواع العقل تسبقهم»؛ (یا علی! وقتی مردم را میبینی که بهسوی خالقشان به انواع نیکی و تقرب میجویند تو بهسوی خداوند به انواع عقل تقرب بجوی که از آنان پیشی خواهی گرفت).(51)و(52)
چنین خطابی درخور کسی نیست، مگر نسبت به چنان انسان بزرگی که موقعیت او بین همه مردم همانند معقول بین محسوس است و چون ادراک علیبن ابیطالب(علیه السلام) به بصیرت عقل بود (عقل قدسی و نوری و وحیانی) محسوسات و معقولات همه نزد او مشهودات بود، پس فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً»؛ (اگر پردههای عالمغیب کنار زده شود، به یقین من افزوده نخواهد شد).(53) و این جای تعجب نیست، چراکه حضرت فرمود: «یرفع لی فی كل یوم من اخلاقه عَلَماً ویأمرنی بالاقتداء به»؛ (رسول گرامی اسلام مرا در اوایل حیاتم در دامن پرمهرش میپروراند و هر روز بابی از علم و اخلاق به روی من باز مینمود و همواره مرا به پیروی خویش امر میفرمود).(54)
او که تربیتشده خداوند تبارک و تعالی و پیامبر گرامی اسلام است، باید معرفت شهودی و عبادت عارفانهاش در مستوای اعلای بشری باشد و دیگران را به این جایگاه راهی نیست؛ چراکه خود فرمود: «هر سال که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) مجاور کوه حرا میشد و در جوار آن کوه به عبادت برمیخاست، تنها بیننده او میان انسانها علیبن ابیطالب(علیه السلام) بود که فرمود: «فأراه ولا یراه غیری»؛ (من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید)».(55)
آنجاکه پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله وسلم) پس از رسالت ایام ماه مبارک رمضان چند روزی را در آن غار بالای کوه مشغول عبادت میشد، بهگونهای که از آن روزنه کعبه مقدس هویدا بود.
براینپایه بود که با شهود ربانی، بوی نبوت را استشمام میکرد که فرمود: «أَری نور الوحی والرسالة واشمّ ریح النبوة»؛ (من نور وحی و رسالت را میبینم و نسیم نبوی هم به مشامم میرسد).(56) آن شامهای که نسیم عینی را استشمام میکند و در انبیا(علیهم السلام) نیز وجود داشت، در علیبن ابیطالب هم بود.(57)
ح) معرفت توحیدی در کلام علوی
پیش از هرچیز، باید دانست منطقه ممنوعه شناخت، بهمعنای عدمامکان شناخت ذاتالهی و گوهر ذات سرمدی نه فراچنگ عقل درآید و نه شهود عارفانه توان رؤیت آن را دارد و نه عاقل و عارفی سودای رسیدن آن را در سر میپروراند. پس فرمود: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»(58) و فرمود: «لا یدركه بُعد الهمم ولا یناله غوص الفتن»؛ (نه با همتهای فکری اندیشمندان در عرصه فلسفه و کلام به شناختش میرسند و نه با فطانت عارفانه افراد عارفپیشه امکان معرفت شهودی به اوست).(59) و در عینحال فرمود: «اولالدین معرفته و كمال معرفته التصدیق به و كمال التصدیق به الهمم، و كمال توحیده الاخلاص له، و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»؛ (آغاز دین معرفت خداوند است و کمال شناخت خداوند، تصدیق به اوست و کمال تصدیق به او، توحید خداوند است و کمال توحید خداوند، اخلاص به اوست و کمال اخلاص به او، نفی صفات از اوست).(60)
«ما وحّده من كیفه ولا حقیقته أصاب من مثله ولا ایاه عنی من شبهه ولا صمده من اشاره الیه وتوهمه، كل معروف بنفسه مصنوع»؛ که در ادامه معرفت توحیدی فرمود: «هرکس او را در غالب کیف و مثال و مثل و تشبیه درآورد، به توحید او دستنیافت و هرکس به او اشاره نمود، او را به صمدیت نشناخت، هر معروفی بنفسه مصنوع اوست».(61)
و این همان بلندای معرفت توحیدی است که برازنده خاندان اهلبیت پیامبر(علیهم السلام) و شاگرد مکتب او؛ یعنی مولیالموحدین علیبن ابیطالب(علیه السلام) است که نهایت درجه توحید را به تصویر کشید و دیگران را به این قله رفیع و ذروه شامخ دعوت کرد که طی طریق، بدون همرهی خضر برای احدی میسور نیست و هرکس چنین کند به ظلمات خواهد انجامید.
پس غایت عرفان، چنانکه گفتهاند، عبارت است از وصول انسان به پروردگار، تقربش به حق و حقیقت و تکامل آدمی تا درجه حقالیقین و رهایی او از هرگونه تقلید و اعتلا از مقامشنیدن و دانستنحقیقت، به مرحله دیدن و تحققیافتن.(62) این معنا از عرفان در حضرات معصومین اثناعشر(علیهم السلام) و در راس آنان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به نحو اعلا و اتم تحقق داشته و گسترش عرفان اسلامی و اعتلای آن، مرهون ریزهخواری از خوان گستردهای بوده که ایشان تدارک دیده بودند و چنانکه گذشت عرفای اسلامی هم بدان اذعان داشتهاند.
نتیجهگیری
عقول بشر از صدر تا حال حاضر و تا آخرالزمان، مدیون رهنمودهای توحیدی شهودی و عارفانه مکتب اهلبیت(علیهم السلام) است که بدون آن سلوک این وادی پرپیچوخم و در عینحال قریبالمسافة میسور احدی نبوده و شناختهای مفهومی و عقلی به عقل تاریخی نیز تکافوی معرفت ناب توحیدی، عرفانی را ندارد. برایناساس، تمسک به ثقلاصغر، بهمنظور رهپویی بهسوی حق سبحانه ضروری است؛ کما اینکه علامه طباطبایی در رسالةالولایه فرمود که رهاورد نبیاعظم محمد مصطفی(صلی الله علیه واله وسلم) توحید صمدی است که هیچ پیامبری به آن دستنیافته بود و در صورت عدم معرفی اهلبیت(علیهم السلام) در محاق میماند و احدی را یارای رسیدن به آن نبود.(63)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.