پاسخ اجمالی:
«محدث نورى» كتاب خود فصل الخطاب را در سه مقدمه و دوازده فصل و يك خاتمه تدوين كرده و در ضمن فصلهاى دوازدهگانه، دلايل خود را براى اثبات تحريف آورده است. آنچه او را به نگاشتن اين كتاب واداشته، اين است كه پنداشته است مخالفان، فضائل اهل بيت(علیهم السلام) و معايب دشمنانشان را از قرآن حذف نمودهاند؛ لذا با نوشتن اين كتاب در صدد بوده است كه به پرسش برخى از علماى هند كه سبب فقدان نام اهل بيت(علیهم السلام) در قرآن را از او پرسيده بودند پاسخ دهد.
پاسخ تفصیلی:
پندارهاى نويسنده «فصل الخطاب»
«محدث نورى» كتاب خود فصل الخطاب را در سه مقدمه و دوازده فصل و يك خاتمه تدوين كرده و در ضمن فصلهاى دوازدهگانه، دلايل خود را براى اثبات تحريف آورده است. آنچه او را به نگاشتن اين كتاب واداشته، اين است كه پنداشته است مخالفان، فضائل اهل بيت(علیهم السلام) و معايب دشمنانشان را از قرآن حذف نمودهاند؛ لذا با نوشتن اين كتاب در صدد بوده است كه به پرسش برخى از علماى هند كه سبب فقدان نام اهل بيت(علیهم السلام) در قرآن را از او پرسيده بودند پاسخ دهد.
او در فصل نهم كه به بيان وجود نام اهل بيت(علیهم السلام) و تاريخ ولادت ايشان در كتب عهدين اختصاص داده مىگويد: «چگونه يك شخص با انصاف مىتواند احتمال دهد كه خداوند نام اوصياى خاتم پيامبران و دختر ايشان را در كتاب خود كه سرآمد تمامى كتب پيشينيان است نياورده باشد و ايشان را بر امتى كه گرامىترين امتها هستند نشناسانده باشد؛ در حالى كه اين كار در مقايسه با ديگر واجباتى كه به طور مكرّر در قرآن آمده است از اهميت بيشترى برخوردار است؟» آنگاه اين ادعاى خود را به روايت كعب الاحبار يهودى كه ريزهخوار سفره طاغوت وقت، معاويه بود تأييد مىنمايد. او ادعا كرده كه مواليد اهل بيت(علیهم السلام) را در 72 كتاب كه همگى از آسمان نازل شده خوانده است. در آن كتابها آمده است كه ايشان بعد از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) برترين خلائق و امامان الهى در زميناند. محدث نورى مىگويد: «كعب اين مطلب را نزد معاويه گفت و معاويه را چنين توصيفاتى خوش نيامد؛ برخاست و خشمناك خارج شد...».(1) مرحوم «جزايرى» پيش از او دچار اين توهم شده است. او مىگويد: «اينان مهمترين جنايات را در امر دين مرتكب شدهاند، مانند تغيير قرآن و تحريف كلمات آن و حذف مدايح اهل بيت(علیهم السلام) و رسوايىهاى منافقين».(2)
در اينجا مناسب است به طور گذرا فهرست دلايلى را كه محدث نورى ضمن فصول كتاب خود آورده است، بياوريم و به اندازه كافى، درباره آن بحث كنيم. او مىگويد: «نخست آنكه، در كتب عهدين تحريف واقع شده است و ضرورت تشابه حوادث گذشته با حال، مستلزم وقوع تحريف در قرآن مىباشد».(3) این در حالی است كه تحريف در كتب عهدين به صورت تحريف معنوى و تفسير نادرست بوده است. علاوه بر اين، بسيارى از بندهاى اصلى اين كتب ساقط شده و مابقى آن به تصريح قرآن تا زمان رسالت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) سالم مانده است. مقصود از مشابهت امتها تشابه در اصول اخلاقى و معاشرت است؛ كه بر اصل تنازع بقا پايهگذارى شده است. نه مشابهت در شيوههاى اخذ شده و تناسب با شرايط ويژه هر زمان.
«دوم آنكه، شيوههايى كه گردآورندگان قرآن در آن دوره بر اساس آنها به جمع قرآن پرداختهاند، از قلم افتادن بخشى از كلمات و آياتِ قرآن را در پى داشته است؛ بويژه آنكه احاطه بر همه قرآن براى آن كس كه در زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) قرآن را به طور كامل گردآورى نكرده امكان نداشته است».(4) البته مراحل سهگانه جمع قرآن از دوران رسالت تا دوره يكدست شدن مصاحف در عصر عثمان مشخص است و می دانیم که دو مرحله از آن، در حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) انجام يافته بود: 1. تأليف كلمات؛ 2. تنظيم آيات. و تنها، ترتيب سورهها پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) انجام گرفت و اين كار به هيچ وجه مستلزم تغيير در كلمات قرآن و آيات آن نبوده است.(5)
«سوم آنكه، دستاويزى كه عامه در توجيه روايات تحريف تراشيدهاند؛ مبنى بر اينكه مقصود از آنها، آيات منسوخ التلاوه است، سخنى لغو و باطل است؛ زيرا در آن روايات تصريح شده است كه بسيارى از تحريفها به دست خود عثمان و در دوره او انجام گرفته است».(6) در حالی که ما میدانیم اينگونه روايات از بافتههاى حشويه است و از روى غفلت در كتب حديثى عامه وارد شده و در عالم اعتبار كاملا بىاساس است.(7)
«چهارم آنكه، امام على(علیه السلام) مصحفى ويژه داشته است كه بايستى با ديگر مصاحف مخالف بوده باشد».(8) آرى، مصحف آن حضرت در نظم و ترتيب و در داشتن شرح و تفسير در حاشيه، با ديگر مصحفها تفاوت داشته است.(9)
«پنجم آنكه، عبداللهبنمسعود نيز مصحفى مخصوص داشته است».(10) تفاوت مصحف ابنمسعود با ديگر مصاحف، در قرائت اوست؛ زيرا او در مصحف خود، گاه زيادتهايى تفسيرى آورده و به هدف روشن ساختن مواضع ابهام، كلمات مترادف و شناخته شده را بجاى واژههاى ناشناس مىنهاده است. از جمله ويژگىهاى مصحف او اين بوده كه معوذتان را به گمان آنكه دعاست از مصحف خود حذف نموده و به استناد آنكه سوره فاتحه همسنگ قرآن است نه از جمله آن، آن را در مصحف خود نياورده است. اينها ويژگىهاى مصحف اوست؛ با اين حال، هيچكدام از آنها نمىرساند مقصود او تحريف قرآن بوده است.(11)
«ششم اينكه، مصحف ابىّ بنكعب آيات بيشترى از مصحف موجود را در برداشته است».(12) آرى، مصحف ابىّ دو دعا را در بر داشته كه او آنها را دو سوره مىپنداشته است موسوم به سوره «خلع» و سوره «حفد» و در آغاز سوره «زمر» حم را افزوده كه به همين علت، عدد «حواميم» نزد او بر خلاف مشهور هشت تاست. او نيز همچون ابنمسعود گاهى در مصحف خود زيادات تفسيرى مىآورده است.(13) و اينها هيچ ربطى به مسأله تحريف ندارد.
«هفتم آنكه عثمان، پارهاى كلمات بلكه آيات را كه با بقاى سلطنت او سازگار نبوده از مصحف حذف كرده است. دو خليفه پيشين از حذف آنچه او حذف كرد غفلت كردند و او با اين كار آن را تدارك نمود. انگيزههاى ديگرى هم در واداشتن او به حذف و تحريف در بين بوده است. افزون بر اين، اختلاف مصاحفى كه عثمان به شهرهاى دور فرستاد خود دليل قاطعى است بر تحريف».(14) او براى اثبات پندار خويش حادثه گردآورى قرآن در دوران عثمان و يك دست كردن و فرستادن نسخههاى آن به شهرها كه در حضور صحابه و با موافقت ايشان انجام يافت(15) را ذكر كرده است؛ اما در هيچيك از اين حوادث دليل قابل قبولى نياورده است كه تحريف به دست عثمان يا دو خليفه پيش از او انجام پذيرفته باشد.
ما درنيافتيم كه چگونه نورى، تحريف قرآن را از واقعه گردآورى مصاحف نتيجه گرفته است. جالب آنكه او خود، سستى اين نتيجهگيرى را احساس كرده لذا در پايان آورده است: «هر چند ادعاى سقوط آيات نيازمند اقامه دليل است؛(16) از آنجا كه اطمينان به مطابقت جمع دوم با جمع اول، بر اطمينان به عدالت نويسندگان و ضبط ايشان دلالت مىكند و اين عدالت از نظر ما منتفى است، استدلال تمام است». این مطلب روشن است(17) و با اطمينان بايد گفت اين رخداد موجب دگرگونى نص وحى نشده است و اگر اختلافى پيدا شده مربوط به رسم الخط بوده است كه هيچ ارتباطى با تحريف ندارد. از اينجا معلوم مىشود ارتباط اختلاف مصاحف با مسأله تحريف، تا چه مقدار سست است.
«هشتم آنكه، روايات اهل سنت كه حشويه آنها را روايت كرده و سيوطى در تفسير خود و كتاب الاتقان و نيز ديگر محدثان در آثار خود آوردهاند دليل بر اين مدعاست».(18) اينگونه احاديث، تا زمانى كه مخالف صريح قرآن و اجماع مسلمانان است، چه از جهت سند و چه از جهت دلالت فاقد هر گونه ارزش و اعتبار است و چون يك يك اين احاديث نقد و تحليل شده، دوباره از آنها سخن نمىگوييم.(19) شگفت آنكه محدث نورى سوره موهوم «ولايت» را به طور كامل به نقل از كتاب «دبستان المذاهب»(20) آورده و آن را در شمار روايات مخالفان در اين باب قلمداد كرده و در آخر كوشش نموده است اثبات كند كه در كتب خاصّه نيز اشارهاى به اين سوره شده است.
او پس از نقل اين سوره چنين آورده است: «ظاهر كلام دبستان المذاهب اين است كه اين سوره را از كتب شيعه برگرفته است؛ در حالى كه من اثرى از آن در كتب شيعه نيافتهام. جز آنكه ابنشهرآشوب بنابر آنچه از او حكايت شده در كتاب «مثالب» گفته است كه اينان تمام سوره ولايت را از قرآن ساقط نمودهاند، شايد مقصود او همين سوره باشد؛ والله العالم»(21) که البته كتاب مثالب بحث مفصلی دارد که باید در جای خود بیان گردد.(22)
«نهم آنكه، خداوند متعال اسامى اوصياى حضرت خاتم الانبياء(صلی الله علیه واله وسلم) و نام دختر او حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و پارهاى از شمايل و صفات ايشان را در تمام كتب مباركى كه بر پيامبران پيشين فرو فرستاده، ياد كرده است؛ يا به منظور عنايت به آن امتها، تا به اين اسامى تبرّك و از آن براى دستيابى به حوائج و رفع گرفتارىهاى خود بهره جويند و يا براى آنكه قدر و منزلت ايشان بالا بوده و خداوند خواسته است تا با ذكر اين اسامى قبل از ظهور ائمه(علیهم السلام) شأن ايشان را بلند كرده باشد، با وجود اين چگونه شخص با انصاف مىتواند احتمال دهد كه خداى متعال از ذكر نام آنان در قرآن كه بر ديگر كتب برترى دارد و در تمامى دوران ماندگار خواهد ماند غافل مانده باشد. او، ايشان را تحت عنوان امت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) كه اشرف امم بوده و توجه خداوند به آنان بيشتر است معرفى نكرده است؛ زيرا بيان شأن و مرتبه و نام بلند ايشان، با درج صفات و ويژگىهايشان در قرآن آسانتر و پيداتر و در مقايسه با ديگر واجباتى كه به طور مكرر در قرآن از آنها نام برده شده مهمتر بوده است».
او مىگويد: «اين وجه، گر چه صرف استبعاد است، اما بازگشت حقيقى آن به استقراء تام يا به تنقيح مناط قطعى است». گويد: «اين استبعاد، از استبعاد منكران تحريف كه به دليل شدت اهتمام صحابه در حفظ و حراست قرآن، احتمال وقوع تحريف در آن را رد كردهاند، نيكوتر مىنمايد». همچنين مىگويد: «لازم است اسناد اين دليل را كه شمارى از روايات است، ذكر كنيم؛ روايت كعب الأحبار يهودى از آن جمله است. او مدعى شده است كه مواليد پيامبر و عترت او را در هفتاد و دو كتاب آسمانى، ديده است».(23)
او حديث شگفتآور ديگرى نيز از «هشام دستوائى» به نقل از «عمروبنشمر» از «جابر جعفى» و او از «سالمبنعبداللهبنعمربنخطاب» روايت كرده است؛ بدين صورت كه سالمبنعبدالله در مكه، نزديك حجرالاسود، روايتى را براى امام محمد باقر(علیه السلام) بيان كرد؛ بدين صورت: «پدرم (عبداللهبنعمر) گفت: از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنيدم كه فرمود: خداى عزوجل در شب معراج به من وحى كرد كه: اى محمد آيا دوست دارى نامهاى امامان اهل بيت را ببينى؟ گفتم: آرى. فرمود: به پيش رو كن (به پيش بنگر) من چنين كردم. ناگهان نام على و حسن و حسين و علىبنحسين و محمدبنعلى و جعفربنمحمد و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمدبنعلى و على بن محمد و حسنبنعلى و حجت قائم را كه گويا چون ستارهاى فروزان ميان آنها مىدرخشيد ديدم. عرض كردم: پروردگارا اينان كيانند؟ فرمود: اينان امامان امتند».
جابر مىگويد: «پس چون سالم راه خود را پيش گرفت، به دنبال او روان شدم؛ به او گفتم: تو را به خدا سوگند مىدهم: آيا غير از پدرت كسى تو را به اين نامها آگاه كرد؟ پاسخ داد: اينكه حديث از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) باشد خير؛ امّا همراه پدرم، عبداللهبنعمر، نزد كعب الاحبار بودم؛ از او شنيدم كه مىگفت: امامان اين امت به تعداد نُقَباى بنى اسرائيلاند. در اين هنگام، علىبنابىطالب ظاهر شد. كعب گفت: اين، پيشواى اول ايشان و يازده تن ديگر، فرزندان او خواهند بود. آنگاه كعب نامهاى آنان را بر طبق تورات، چنين آورد: تقوبيت، قيذو، دبيرا، مفسورا، مسموعا، دوموه، مشيو، هذار، يثمو، بطو، نوقس و قيذمو». هشام دستوائى مىگويد: «مردى يهودى به نام «عثّو بناوسو» را كه عالم شناخته شدهاى بود در حيره ملاقات كردم. اين نامها را بر او خواندم. گفت: اينها نامها و اوصاف عبرى اشخاصى است كه در تورات آمده است. آنگاه يكايك آنها را چنين تفسير كرد: تقوبيت، اولين وحى براى آخرين پيامبر است؛ قيذو، دومين وصى؛ دبيرا، سيد شهدا؛ مفسورا، سرور عابدان؛ مسموعا، وارث علوم اولين و آخرين؛ دوموه، گوينده صادق از طرف خداوند؛ مشيو، بهترين زندانيان؛ هذار، گرفتار ديار غربت؛ يثمو، كوتاه عمر بلند اثر؛ بطو، چهارمين نام؛ نوقس، همنام عمويش و قيذمو، همان غايبى است كه با فرمان الهى قيام خواهد نمود».(24)
بدين ترتيب، حشويه و اخباريون، دست به دست هم داده و با اسناد به گفتههاى عالمان يهود كه گردانندگان اين معركهاند، روايات پوچ و باطل را نقل و رواج دادهاند. كسانى چون كعب الاحبار نيز اين سادهانديشان را به تمسخر گرفته و در نهايت خباثت و لئامت ديرينه خود، دروغها بر اينان فرو خواندهاند و همه اين گفتهها، افسانههاى برساخته اسرائيلى است كه نفوس خبيث و پليد، با هدف بهبازى گرفتن مسلمانان، براى سبكسران باز گفتهاند.
خداى تعالى در حق يهود فرموده است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنوا الْيَهودَ»(25)؛ (دشمنترين مردمان با مؤمنان را يهود مىيابى). بارى، يهوديان همواره به دشمنى با اسلام پرداخته و در سست و لرزان كردن اساس هستى مسلمانان كوشيدهاند. اما چرا اين بينوايان (كسانى چون جزايرى و محدث نورى) گوش خود را به لاطائلات چنين پليدانى سپرده و عنان خود را به آنان دادهاند.
خداوند مىفرمايد: «وَكَذلِکَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عُدُوّآ شَياطينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرورآ»(26)؛ (و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم و بعضى از آنها به بعضى، براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مىكنند). بنابراين، به كسانى چون محدث نورى تذكر مىدهيم كه براى پشتوانه گمانى كه خود ساخته و پرداختهايد به نشر اباطيل تكيه نكنيد؛ «وَلاتَكونوا كَالّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثآ»(27)؛ (و چون زنى مباشيد كه رشته خود را پس از زحمت مىگسلد) و قرآن را هدف تيرهاى زهرآلود دشمنان قرار ندهيد خداوند ما را از لغزش بر حذر دارد.
در اينجا با چشمپوشى از سستى محتواى دو حديث كه خود به سستى آن مىافزايد سند آن دو را مورد بررسى قرار مىدهيم:
حديث نخست را محمدبنسنان (كه مردى كاملا ضعيف و غير قابل اعتماد بود و نمىتوان به حديثى كه تنها از او نقل شده است اعتماد كرد)(28) از ابوالجارود، زيادبن منذر معروف به سرحوب، پيشواى جاروديه(29) و او از ليثبنسعد (از راويان اهل سنت؛ 94175) روايت كرده است كه: «وقتى كعب نزد معاويه بود (بايد توجه كرد كه معاويه در سال 60 يعنى 34 سال پيش از ولادت ليث مرده است) به او گفتم: وصف مولد پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را [در كتابهايى كه خوانديد] چگونه يافتيد؟ و آيا براى عترت او فضيلتى يافتيد؟ كعب رو به معاويه كرد تا نظر او را بيابد. خداوند بر زبان او جارى كرد:...[تا آخر افسانه]».
آرى، اين فتنه (روايت برساخته و مجعول) از تنور ابوالجارود كوردل برخاسته است. ابوعمرو، محمدبنعمربنعبدالعزيز كشى مىگويد: «كه ابوالجارود به سرحوب (به ضم سين و حا) موسوم شد. فرقهاى از زيديه نيز به او منسوب است. امام باقر(علیه السلام) او را به اين نام خواند. گفته شده كه سرحوب نام شيطانى نابيان است كه در دريا ساكن است. ابوالجارود در ظاهر و باطن كور بوده است».(30) ابنالغضائرى مىگويد: «اصحاب ما از رواياتى كه محمدبنسنان از او روايت كرده است بيزارى جستهاند».(31)
اما روايت دوم را صاحب «مقتضب الاثر» ابوعبدالله احمدبنمحمدبنعياش جوهرى(32) از ثوابه موصلى از ابوعروبه حرّانى از موسىبنعيسى افريقى (اين هر سه مجهولند) از هشامبنسنبر دستوائى (كه يكى از بزرگان حديث نزد اهل سنت است و طيالسى او را پيشواى همگان در حديث مىداند)(33) و او از عمروبنشمر بنيزيد (كه در حديث ضعيف است. او كتاب جابر را روايت كرده و در آن افزوده است و بدين جهت احاديث جابر از طريق او مورد شبهه است.(34) علامه حلّى مىگويد: «بر هيچ يك از روايتهاى او اعتماد نمىكنم»)(35) و او از جابربنيزيد جعفى (خود او ثقه بود. ابنالغضائرى مىگويد: «بيشتر راويان از او ضعيف مىباشند». نجاشى مىگويد: «جماعتى كه مورد طعن و ضعيفاند از او روايت كردهاند و خود او مختلط بوده است». علامه مىگويد: «به نظر من بهتر است در آنچه اين گروه از جمله عمروبنشمر، از طريق او روايت كردهاند توقف نماييم»(36) و به نظر مىآيد فتنه اين حديث از طرف عمروبنشمر كه آن را از زبان جابر جعفى جعل كرده پيدا شده است) و او از سالمبنعبداللهبنعمربنالخطاب (م 106؛ او از فقهاى بزرگ هفتگانه مدينه بوده است. مادر او دختر يزدگرد از اسيران ايرانى بود كه اميرمؤمنان(علیه السلام) او را به نكاح عبداللهبنعمر و خواهر او را به نكاح فرزند خود حسين(علیه السلام) درآورد و علىبنالحسين(علیهما السلام) از او تولد يافته است. خواهر ديگر را به ازدواج محمدبنابوبكر در آورده و قاسم از او تولد يافت. امام سرپرستى اين سه خواهر را در اختيار گرفت و آنان را به نكاح اين سه تن در آورد).(37)
اما اينكه عمروبنشمر اين حديث را به نوه عمر نسبت داده، نوعى شكاندازى و گمراهسازى ديگران است. بقيه اسنادى كه نورى بر آن تكيه كرده نيز همين گونه است؛ لذا از تكرار آن خوددارى مىكنيم. بنايى كه بر اين پايههاى سست و لرزان نهاده شده باشد بىارزش است؛ چنانكه تصريح آشكار به اسامى اهل بيت در كتب عهدين ثابت نشده و ادعاى تصريح هم سخنى دروغين است. شايسته است كسانى چون محدث نورى را كه بخش اعظم عمر خود را در خدمت دين و ترويج ولايت اهل بيت(علیهم السلام) به كار گرفتهاند، از پناه بردن به يهود و استمداد از آنان براى اثبات فضيلت قدسى و ملكوتى اولياى دين و امامان راستين خود برحذر داريم. مباد كه مصداق اين آيه باشند: «الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ في الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبونَ أَنَّهُمْ صُنْعآ»(38)؛ (تلاش ايشان در دنيا بيهوده است اما خود مىپندارند كار نيكو انجام مىدهند).
«دهمين دليل، كه محدث نورى براى اثبات تحريف به آن متوسل شده است مسأله اختلاف قرائات است». او مىگويد: «بدون ترديد، قاريان در بسيارى از الفاظ قرآن و هيئتهاى كلمات آن با يكديگر اختلاف داشتند؛ در حالى كه قرآن با لفظ [و زبانى] يكسان و بدون هيچ تغيير و اختلافى نازل شده است [اما] از آنجا كه مصحف موجود، از پارهاى از اين قرائات نادرست خالى نيست، بلكه بيشتر الفاظ آن با وحى منزل مطابقت ندارد، مقصود ما كه عدم مطابقت كامل آن با آنچه بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شده است، ثابت مىشود وى مىافزايد: هر چند اين دليل براى اثبات كاستى سوره، بلكه آيه و كلمه نيز كفايت نمىكند؛ زيرا قاريان در امثال آن اختلاف ندارند، امّا با استفاده از قاعده «عدم قول به فصل»(39) مىتوان اين ادعا را تكميل كرد».(40)
درباره قاريان و قرائات مشهور میدانیم كه بين مسأله اختلاف در قرائات و تواتر قرآن ارتباطى نيست؛ زيرا قرآن و قرائتهاى مختلف آن، دو امر مستقل هستند. قرآن نصّ متواترى است كه بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شده و عموم مسلمانان و بزرگان دين بىآنكه تغيير و اختلاف در بستر زمان در آن راه يابد از آن پاسدارى كردهاند. امّا قرائات اجتهاداتى است در تعبير اين نصّ و كيفيت اداى آن.(41)
درباره مسأله تكميل دليل به استناد عدم قول به فصل، بايد بگوييم: اين اصل در اينجا موضوعيت ندارد؛ زيرا اين، مسألهاى اصولى است كه ويژه امور نظرى مىباشد و در علوم نقلى كه بر اساس نقد و تمحيص پايهگذارى شدهاند جريان ندارد.(42)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.