پاسخ اجمالی:
محدث نوری در قول به «تحریف قرآن کریم» به اسنادی اعتماد نموده که از نظر محققین و بزرگان علما قابل اعتماد نیستند. يكى از آن كتابها رساله مجهول النسبى است كه به رغم وحدت اصل، با عناوين مختلف، به افراد گوناگونى منتسب شده است. از دیگر کتبی که به آن اعتماد کردهاند کتاب «السقيفة» نوشته سليمبنقيس هلالى است. و همچنین «قرائات» نوشته احمدبنمحمد سيّارى یا «تفسير ابوالجارود زيادبنمنذر» معروف به «سرحوب» و یا تفسير «علىبنابراهيم قمى» و یا کتاب «الاستغاثه» تأليف علىبناحمد كوفى و «احتجاج» نوشته طبرسى و ..... می باشد.
پاسخ تفصیلی:
كتب غيرمعتبر مورد استناد محدث نورى
1. رسالهاى مجهول النسب:
يكى از كتابهايى كه مدعيان تحريف به آن تمسك كردهاند رساله مجهول النسبى است كه به رغم وحدت اصل، با عناوين مختلف، به افراد گوناگونى منتسب شده است. گاه با عنوان «رساله ناسخ و منسوخ» به «سعدبنعبدالله اشعرى»(م 301) و گاه با نام «ما ورد فى صنوف القرآن» به «محمدبنابراهيم نعمانى»(م 360) و گاه با عنوان «رساله محكم و متشابه»(1) به «سيد مرتضى»(م 436) نسبت داده شده است.
علامه مجلسى بعد از نقل كامل رساله نعمانى مىگويد: در نوشتهاى كهن چنين يافتم: جعفربنمحمدبنقولويه از ابوالقاسم سعد اشعرى براى ما چنين روايت كرد: «الحمد لله ذي النعماء والآلاء والمجد والعزّ والكبرياء وصلى الله على محمد سيد الانبياء وعلى آله البررة الاتقياء. مشايخ و اصحاب حديث از امام صادق(علیه السلام) روايت كردهاند كه: اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود:...»؛ اين حديث همانگونه كه در رساله نعمانى آمده ـ با اندكى اختلاف ـ آمده است.(2) اين در حالى است كه مىدانيم ابنقولويه تنها به واسطه برادر يا پدر خود از سعد روايت كرده است. حسينبنعبيدالله مىگويد: «گزينشهايى از كتب سعد را نزد ابوالقاسمبنقولويه آورده، بر او خواندم. آنگاه گفتم: آيا خود سعد براى تو روايت گفته است؟ پاسخ داد: خير؛ بلكه پدر و برادرم از او براى من روايت گفتهاند و من تنها دو حديث ـ و در روايت ديگر تنها چهار حديث ـ از سعد شنيدهام».(3) بدين جهت است كه محقق تهرانى مىگويد: «شايد بخشى از سند از قلم افتاده باشد».(4) بنابراين آن دسته از روايات منتسب به امام صادق(علیه السلام) كه از طريق سعد نقل شده، مجهول الاسناد است؛ چون او از طريق آن دسته از مشايخ خود كه نام آنان را نبرده، از امام(علیه السلام) روايت كرده است.
درباره انتساب رساله به نعمانى بايد گفت كه در مقدمه آن، بعد از حمد و ثناى الهى، چنين آمده است: «بدان اى برادر كه قرآن داراى شأنى عظيم و منزلتى بلند است [تا جايى كه گفته است:] ابو عبدالله محمدبنابراهيم نعمانى در كتاب خود تفسير القرآن چنين گويد: ابنعقده از جعفى از ابنمهران از حسنبنعلىبنابىحمزه بطائنى از پدرش و او از ابنجابر براى ما روايت كرد كه: از امام صادق(علیه السلام) شنيدم كه مىفرمود:...»؛ ظاهر اين تعبير اين است كه گردآورنده رساله، كسى جز نعمانى است؛ زيرا او از كتاب نعمانى در تفسير نقل كرده است. پس معلوم مىشود كتاب نعمانى غير از اين رساله بوده است.
افزون بر اين، اسناد اين كتاب به دليل وجود بطائنى در ميان آنها، بسيار ضعيف است. عياشى مىگويد: «از ابنفضال درباره او پرسيدم. گفت: دروغگويى ملعون است. من نقل حتى يك روايت از او را براى خود مجاز نمىدانم. همچنين مىگويد: من از خداى خود شرم دارم كه از او روايتى نقل كنم».(5) محدّث نورى احتمال داده است اين رساله به منزله شرحى بر تفسير منسوب به علىبنابراهيم قمى نگاشته شده باشد.(6)
امّا چگونه به نعمانى نسبت داده شده است؟ شايد اين كتاب پرداخته يكى از شاگردان نعمانى بوده و به نام استادش شايع شده باشد. به هر حال نويسنده اين رساله، مشخص نيست اما انتساب اين رساله به سيدمرتضى نيز به احتمال قوى از مشابهت نام كاتب رساله با نام سيد نشأت يافته است؛ چون هيچيك از نويسندگان كتب تراجم، چنين كتابى را به سيد مرتضى نسبت نداده و در فهرست تأليفات زياد سيد نيز ذكر نشده است. از اين گذشته، محتواى اين رساله با ديدگاه سيد در مسأله مصونيت قرآن از تحريف، مخالفت صريح دارد. محققان مدعىاند كه اين رساله به طور كامل و بدون هيچ تفاوت و تغييرى، از رساله منسوب به نعمانى استنساخ شده است.(7) شايد نام شخصى كه اين رساله را استنساخ كرده است ـاتفاقآـ با نام سيد يكى بوده و در نتيجه، چنين اشتباهى رخ داده است.
در پايان بايد گفت: رسالهاى كه چنين وضعيتى دارد (نويسنده و ناسخ آن نامشخّص است و سند آن صحيح نيست و هيچكس از بزرگان علم و حديث به توثيق آن رأى نداده و احدى از پيشوايان تحقيق بر اعتبار و سنديت آن تصريح نكرده است) صلاحيت ندارد به عنوان مستند و منبع گزينش روايات تلقى گردد. البته چنين نوشتههايى، براى امثال محدث نورى كه مانند غريق، به هر دستاويزى متشبث مىشوند مرجعيت دارد و به همين سبب است كه او جعبه خالى خود (رساله فصل الخطاب) را با چنين گياهان هرز ـكه بسيار سست و بىبنيادندـ لبريز ساخته است. كتابهاى ديگرى كه اينان براى اثبات تحريف به آنها تمسك كردهاند نيز حال و وصفى بهتر از اين رساله مجهول ندارند.
2. السقيفة نوشته سليمبنقيس هلالى (م 90):
سليم از اصحاب خاص امام امير مؤمنان(علیه السلام) بود. او كتابى نگاشته بود كه در آن پارهاى از اسرار امامت و ولايت را جمعآورده بود. اين كتاب جزو نفيسترين كتبى بوده كه شيعه در آن دوره از آن بهرهمند بوده است. امّا بسيارى از محقّقان درباره اصلى يا بدلى بودن نسخه موجود و متداول آن تشكيك كردهاند. شيخ مفيد مىگويد: «اين كتاب، قابل اطمينان نبوده، عمل به بيشتر مطالب آن نيز جايز نيست؛ زيرا در آن خلط و تدليس راه يافته است. براى هر ديندار سزاست كه به تمام آنچه در آن آمده عمل نكند و از تكيه بر آن و تقليد در روايت آن اجتناب ورزد».(8) اين تشكيك بدان خاطر است كه نقل شده: وقتى حجّاج او را پى جست تا خونش را بريزد، او فرار كرد و به ابانبنابىعياش (فيروز) پناه برد. هنگام مرگ كتاب را به عنوان پاداش لطف ابان، به او تسليم كرد. علامه در خلاصه آورده است: كتاب سليم تنها از ابان و از طريق او روايت شده است.
اين ابان جزو تابعان و از صحابه امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بوده است. شيخ طوسى در رجال خود او را ضعيف دانسته است. ابنغضائرى نيز در حق او گفته كه: «ضعيف است و شايسته التفات نيست». اصحاب، ابان را متهم ساختهاند به اينكه در كتاب سليم دست برده و آميزه و تخليط موجود در اين كتاب، از آنجا ناشى شده است. چنانكه برخى، كتاب را حتّى به خود ابان نسبت دادهاند. ابنغضائرى مىگويد: «اصحاب ما كتاب سليمبنقيس هلالى را به ابان نسبت مىدهند».
شيخ طوسى، كتاب سليم را از دو طريق روايت كرده است:
1. طريق حمادبنعيسى و عثمانبنعيسى از ابان از سُليم.
2. طريق حماد از ابراهيمبنعمر يمانى از ابان از سليم.
استاد بزرگوار، آيتالله خويى مىفرمايد: «طريق شيخ به كتاب سليم به هر دو سند ضعيف است. شيخ مىگويد: ما به كتاب سليمبنقيس هلالى كه از طريق حماد بنعيسى روايت شده راه نداريم؛ چون در اين طريق ابوسمينه، محمدبنعلى صيرفى كه ضعيف و كذاب است، قرار دارد». اين كتاب به اختلاف نسخهها مشهور است و شايد گذشت زمان و دست به دست شدن كتاب توسط نويسندگان آن را در معرض دستبرد آراء و افكار گوناگون قرار داده است. پديدهاى كه در هر كتابى كه مصنف، خود به انتشار آن موفق نشود و اين كار پس از وفات او به دست ديگران انجام يابد، قابل تحقق است. محقق تهرانى مىگويد: «من نسخههاى اين كتاب را از سه جهت متفاوت يافتهام: 1.تفاوت در سندهاى ذكر شده در آغاز نسخههاى آن، 2.تفاوت در چگونگى ترتيب و نظم احاديث، 3.تفاوت در تعداد احاديث».
جهت چهارمى كه بعضى از محققان در مقدمه اين كتاب آوردهاند اين است: احاديث بسيارى از سليم روايت شده است و علامه مجلسى ـ در مجلدات مختلف بحار ـ و ديگر بزرگان نيز در كتابهاى خود (مثل كلينى، صدوق، حلّى در مختصر بصائر الدرجات، ابنعبدالوهاب در عيون المعجزات، صفار در بصائر و ديگران در آثار مربوط) آوردهاند؛ با اين حال، هيچيك از آنها در نسخههاي كنونى كتاب سليم نيامده است. بسيارى از اين احاديث از طريقى غير از ابان و مستقيمآ از خود سليم نقل شده است و اين خود مسأله تصرف ابان در كتاب سليم را تأكيد مىنمايد. و سرانجام بايد گفت: اين كتاب به صورت مقطّع (بريده بريده) وضع شده است؛ چون لابلاى آن مكررآ چنين آمده است: «و از ابانبنابىعياش از سليمبنقيس هلالى، شنيدم...» بنابراين، احتمال اينكه اين كتاب ساخته و پرداخته ابان بوده و او خود اين كتاب را به اين سبك قرار داده و از آن كاسته يا بر آن افزوده باشد، احتمالى قوى مىنمايد. پس استناد اين كتاب ـ با وضعيت فعلى آن ـ به ابان صحيحتر مىنمايد تا به سليم؛ هر چند اصل كتاب از سليم است.
بنابراين نمىتوان سخنان باور نكردنى و خلاف مشهورى را كه در اين كتاب ديده مىشود به سليم نسبت داد. بارى آنچه پيشواى تحقيق، شيخ مفيد درباره اين كتاب گفته، صحيح است. او چنين گفته است: «اين كتاب قابل اطمينان نيست؛ عمل كردن به اكثر آن جايز نمىباشد؛ در آن تخليط و دستبرد راه يافته است؛ براى اهل دين سزاوار است كه از عمل به همه آنچه در اين كتاب است اجتناب نمايند و بر همه مطالب آن تكيه نكنند و از تقليد در روايت به آن بپرهيزند».(9)
3. قرائات نوشته احمدبنمحمد سيّارى (م 268):
شيخ مىگويد: «احمدبنمحمدبنسيّار كاتب، از كاتبان آل طاهر، فردى سست روايت، بددين و كثير المراسيل (پردروغ) است». ابنغضائرى مىگويد: «او (سيار) بسيار ضعيف، غلو كننده و تحريفگر است». محمدبنعلىبنمحبوب نيز در كتاب «النوادر المصنّفه» گفته است كه او قائل به تناسخ ارواح بوده است.(10) اين كتاب (قرائات) چنانكه شيخ حسنبنسليمان حلّى در مختصر البصائر گفته است به التنزيل و التحريف معروف است و اين عنوان با توجه به محتواى كتاب، از عنوان مربوط به قرائات نزديكتر مىنمايد. محدث نورى يك نسخه از آن را در اختيار داشته و در مستدرك الوسائل از آن نقل كرده است.(11) نسخهاى زيراكس شده از اين كتاب نزد ماست. محدّثان قمى نيز در كتب حديث خود تمام رواياتى را كه از طريق سيارى نقل شده حذف مىكردهاند؛ پس سزاوار است اصحاب به كتب او تكيه ننمايند.
4. تفسير ابوالجارود زيادبنمنذر معروف به سرحوب (م 150):
او پيشواى جاروديه ـ كه به سرحوبيّه نيز موسومند ـ بوده است. كشّى مىگويد: «ابوجارود در ظاهر و باطن كور بوده است». نقل شده است كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدا او را لعنت كند؛ نابينا و كوردل بوده است». محمدبنسنان درباره او گفته است: «ابوجارود پيش از مرگ، شراب نوشيد و ولايت كافران را پذيرفت».(12) اما تفسير او همان است كه ابوسهل كثيربنعياش قطان از او روايت كرده است. طريق شيخ و نجاشى در تفسير ابوجارود به ابوسهل منتهى مىگردد. شيخ مىگويد: «ابوسهل ضعيف است».(13)
5. تفسير علىبنابراهيم قمى (م 329):
محققان میگویند كه اين تفسير منسوب به اوست، نه نوشته او. در واقع آميزهاى است از املائات او به شاگردش ابوالفضل عباسبنمحمد علوى و بخش زيادى از تفسير ابوجارود كه ابوالفضل آن را بدان ضميمه كرده و با رواياتى از پيش خود تكميل نموده است. او براى اين تفسير مقدمهاى نوشته و در آن مختصرى از روايات منسوب به امير مؤمنان(علیه السلام) درباره آيات قرآن را آورده است و صاحب تفسير منسوب به نعمانى نيز آن را شرح و بسط داده است.
ابوالفضل علوى رواياتى را كه از امام صادق(علیه السلام) در تفسير قرآن نقل كرده از استاد خود قمى برگرفته و تفسير ابوجارود را كه از امام باقر(علیه السلام) روايت شده به آن منضم ساخته و براى تكميل فايده كتاب، رواياتى ديگر از مشايخ روايى خود را به اين مجموعه افزوده است. بنابراين، تفسير قمى آميزهاى است از روايات قمى و ابوجارود و روايات ديگرى كه خود ابوالفضل آنها را روايت كرده است.
از آنچه گفتيم روشن مىگردد كه اين تفسير ـبه شكل موجودـ ساخته ابوالفضل علوى است. با اين حال او بدان جهت كه در روايات اين تفسير، بيشتر از استادش قمى بهره برده، كتاب را به او نسبت داده است. محقق تهرانى مىگويد: «تصرف ابوالفضل ـ مربوط به قسمت عمده قرآن يعنى ـ از آغاز سوره آل عمران تا آخر قرآن است».(14) اين تفسير با اين عبارت آغاز مىشود: «ابوالفضلعباسبنمحمدبنقاسمبنحمزة بنموسىبنجعفر(علیه السلام) براى من روايت كرد كه: ابوالحسن علىبنابراهيم براى ما حديث گفت...». گوينده جمله «براى من روايت كرد» چه كسى است؟ و ابوالفضل عباس علوى ـ كه از استاد خود قمى روايت كرده است ـ كيست؟ پس در اينجا دو شخص مجهولند: 1. كسى كه از ابوالفضل علوى روايت كرده است؛(15) 2. خود ابوالفضل؛ چون هيچيك از صاحبان كتب تراجم از او به مدح يا مذمت ياد نكردهاند و تنها چيزى كه درباره او در دست است اين است كه او از نوادگان حمزه فرزند امام موسىبنجعفر(علیه السلام) است. او از علويان بوده و ممكن است از شاگردان علىبنابراهيم قمى بوده باشد؛ پس همانگونه كه هويت شخص نخست و نسب او مجهول است ابوالفضل عباس علوى نيز در كتب رجال ناشناخته مانده است. بنابراين اسناد اين تفسير، بريده يا اصطلاحآ مجهول است، و چنين تأليفى نزد ارباب حديث از درجه اعتبار ساقط است.
6. الاستغاثه تأليف علىبناحمد كوفى (م 352):
نجاشى مىگويد: «او خود مدعى بود كه از آل ابوطالب است. در آخر عمر به غلوّ گراييد و مذهب او فاسد گشت. او كتب فراوانى نگاشت امّا بيشتر آنها كممايه و بىارج است. چنانكه شيخ آورده، اين كتاب (الاستغاثه) جزو اين دسته است. شيخ مىگويد: او امامى و در مسير صواب بوده است و كتابهاى خوبى از جمله كتب اوصياء و فقه به سبك كتاب مزنى را نگاشت؛ امّا در پايان به انحراف و تخليط دچار گشت و مذهب پنج تن را رواج داد و كتابى در غلو و تخليط تأليف كرد. نبشتارى نيز در اين زمينه دارد». ابنغضائرى مىگويد: «دروغگو، غلوكننده و بدعتگزار بوده است. كتابهاى زيادى از او ديدم كه شايسته توجه نيست». علامه مىگويد: «معناى تخميس نزد غلاة اين است كه سلمان فارسى و مقداد و عمار و ابوذر و عمروبناميه ضمرى از طرف خداوند زمامدار مصالح جهان شدهاند». استاد ارجمند آيتالله خويى مىگويد: «طريق شيخ به او، مجهول است».(16)
7. احتجاج نوشته طبرسى:
میدانیم كه اين كتاب با اين نام به طبرسى (طبرس در واقع معرّب تفرش است) منسوب است.(17) اما اين طبرسى كيست؟ سيد محمد بحرالعلوم در مقدمه اين كتاب شش تن از شخصيتهاى معروف را نام مىبرد كه محتمل است اين كتاب منسوب به آنان باشد:
1- ابومنصور، احمدبنعلىبنابىطالب طبرسى (م 620). سيد ابنطاووس در كتاب كشف المحجه اين كتاب را به او نسبت داده است.
2- ابوعلى، فضل بنحسنبنفضل طبرسى (م 548) صاحب تفسير مجمع البيان. نويسنده كتاب غوالى و محدث استرآبادى و نيز ابنابىجمهور احسائى در كتاب مجلّى اين نظر را اختيار كردهاند.
3- ابونصر، حسنبنفضلبنحسن صاحب كتاب مكارم الاخلاق فرزند امين الاسلام طبرسى صاحب تفسير مجمع البيان.
4- ابوفضل، علىبنحسنبنفضل، نوه صاحب تفسير مجمع البيان. كتاب نثر اللئالى و كتاب مشكاة الانوار ـ كه آن را به منظور تكميل كتاب پدر خود مكارم الاخلاق نگاشته است ـ از اوست.
5- ابوعلى، محمدبنفضل طبرسى از شاگردان شيخ طوسى.
6- ابوعلى، حسنبنعلىبنمحمد طبرسى معاصر خواجه نصيرالدين طوسى.
اما درباره خود كتاب بايد دانست كه مطالب آن مرسل و بدون اسناد است و بيشتر آن آميختهاى است از روايات نقلى و استدلالهاى عقلى كه تنها مىتوان به خود استدلالها اعتماد كرد نه به اسناد آنها. به همين دليل، علما از اعتماد به روايات اين كتاب منع نموده و به عقلانى بودن متون روايات توجه كردهاند نه نقلى بودن آنها؛ و اين مسأله، از منزلت كتاب ـ به عنوان سند روايتى حوادث تاريخى پيشين ـ مىكاهد. شايد هم مؤلف از روى تعمد نام خود را در كتاب مخفى نگاه داشته است. او در سبب تأليف آن گفته است كه مىخواهد با ترغيب شيعيان، آنان را به طريق مجادله پسنديده رهنمون گرداند؛ بدين منظور انواع جدل را در زمينههاى مختلف دينى آورده و همه يا بعضى از آنها را براى ترويج اين راه به بزرگان نسبت داده است. او مىگويد: «اسناد بيشتر اخبارى را كه ياد كردهايم نياوردهايم؛ يا به دليل وجود اجماع بر آن، يا به علت موافقت آن با دليل عقلى و يا به دليل اشتهار آن در كتب سِيَر و حديث». بنابراين، اين كتاب به كتابى كلامى شبيهتر است تا كتابى حديثى يا تاريخى، و استدلال عقلى در آن، بيشتر از نقل است. از جمله اين جدلها، استدلالهاى فراوانى است كه نويسنده براى جواب دادن به سؤالهاى ملحدى كه مىپنداشته قرآن دچار تناقض است آورده است.
او اين گفتگو را به امير مؤمنان، على(علیه السلام) نسبت داده است. حال آنكه احتمالا سؤالهايى فرضى است كه براى آگاه نمودن به چگونگى استدلال و مجادله احسن، آورده است؛ هر چند در لابهلاى آن، بخشهايى از روايات آمده است و بدين جهت، او تنها كسى است كه اين روايت را با اين تفصيل و درهم ريختگى و تركيب نامناسب آورده است.(18)
8. تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(علیه السلام):
اين تفسير بريده و منقطع و در آن، تفسير فاتحة الكتاب و برشهايى از آيات سوره بقره تا آيه شماره 282 ـ كه طولانىترين آيه قرآن است ـ تا عبارت «وَلا يَأْبَ الشُّهَداءُ إذا مادُعوا» آمده است. گردآورندگان آن دو نفرند (كه برحسب روايت صدوق به نامهاى ابويعقوب يوسف بنمحمدبنزياد و ابوالحسن علىبنمحمد بن سيار مىباشند).
گفتهاند كه اين تفسير، به املاى امام حسن عسكرى(علیه السلام) گرد آمده است؛ به اين ترتيب كه اين دو در طى هفت سال كه به محضر امام(علیه السلام) رفت و آمد مىكردند هر آنچه امام در زمينه تفسير فرموده است نگاشتهاند. اين دو تن از فرزندان ثروتمندان استرآباد بودهاند كه امير، داعى الى الحق، پيشواى زيديه در استرآباد، اموال ايشان را ضبط نموده بود. والدين ايشان با خانواده خود به سوى عراق رهسپار و به سامراء وارد شدند. امام(علیه السلام) ايشان را پذيرفت و براى گشايش كارشان دعا كرد. بعد از آنكه مژده آزاد شدن اموالشان به ايشان رسيد، نزد امام(علیه السلام) آمدند و اجازه مراجعت به ديار خود، استرآباد، را خواستند. امام(علیه السلام) از آنان خواست تا دو فرزند خود را براى فراگيرى علم نزد او وانهند و آنان نيز امتثال امر كردند. اين دو نفر، ملازم محضر امام(علیه السلام) شدند و تا مدت هفت سال، هر روز به خانه امام آمد و شد داشتند. ابوالحسن محمدبنقاسم خطيب و معروف به مفسر استرآبادى از اين دو تن روايت كرده است و اين همان طريق ابوجعفر صدوق به اين تفسير است.(19)
بارى، وثاقت خطيب استرآبادى ثابت نشده است. افزون بر اين، حال ابويعقوب و ابوالحسن ـراويان تفسيرـ نيز مجهول است. پس اين سه شخصى كه مصدر اين كتاب هستند مجهول و ناشناسند. ابنغضائرى مىگويد: «محمدبنقاسم مفسر استرآبادى ضعيف و دروغگوست. ابوجعفر تفسيرى به روايت دو شخص مجهول از او نقل كرده است. تفسير سهل ديباجى از پدرش نيز با احاديثى ناروا و باور نكردنى جعل شده است».
استاد ارجمند آيتالله خويى مىگويد: «محمدبنقاسم از طرف هيچيك از پيشينيان حتى صدوق كه از او فراوان روايت كرده توثيق نشده است. ابنغضائرى نيز او را ضعيف دانسته و از متأخران علامه و سيد داماد و ديگران، او را تضعيف نمودهاند... در واقع، اين شخص مجهول الحال است؛ نه وثاقتش براى ما ثابت شده است و نه ضعفش؛ و فزونى روايت صدوق از او، به ويژه آنكه فزونى در كتابهاى ديگرش، غير كتاب فقيه، دليل بر وثاقت او نيست. به هر حال تفسير منسوب به امام عسكرى(علیه السلام) به روايت او ثابت نشده است».(20) آقاى خويى مىگويد: «از اين گذشته، هر كس به اين تفسير بنگرد، در جعلى بودن آن ترديدى به خود راه نمىدهد؛ زيرا نگارش كتابى مانند آن، شايسته عالمى محقق نيست تا چه رسد به امام كه حجت خداوند بر خلائق است».(21)
9. تفاسيرى كه سند آنها بريده است:
تفاسير بلند مرتبهاى است كه انديشمندانِ نامى آنها را نگاشتهاند، امّا متأسفانه نسخههاى اصلى آن از بين رفته و آنچه باقى مانده است مختصرى است كه سند آن حذف شده و بسا احاديث آن كه دچار دستبرد و به هم ريختگى شده است و اين مسايل سبب شده كه اصالت بيشتر آنها از بين برود. در اينجا نمونههايى از اين تفاسير را مىآوريم:
1. تفسير ابونضر محمدبنمسعود، ابنعياش سلمى سمرقندى (م 320) معروف به تفسير عياشى كه بعضى از نسّاخان به هدف اختصار، اسانيد روايات آن را حذف كردهاند. علامه مجلسى مىگويد: «كسى كه اين اسناد را حذف كردهاست، عذرى بدتر از گناه آورده است؛ مىگويد: به اسناد اين تفسير نظر افكندم و بدان راغب بودم؛ به دنبال كسى كه آن را از مصنف يا كسى ديگرى شنيده باشد گشتم؛ اما در ديار ما هيچكس را كه خود شنيده باشد يا از مصنّف اجازه نقل داشته باشد نيافتم. بنابراين، سندهاى آن را حذف كردم و مابقى را همان طور كه بود نگاشتم تا بر نسّاخان و خوانندگان آسان نمايد. اگر از اين پس كسى را بيابم كه از طريق سماع يا اجازه از مصنف اخذ نموده باشد، اسانيد را چنانچه مصنف نگاشته است ذكر خواهم كرد. با اين حال از اين تفسير بريده تنها نيمه آن ـتا آخر سوره كهف ـ باقى مانده است».(22)
2. تفسير فراتبنابراهيمبنفرات كوفى (م حدود 300) كه تنها بر روايات رسيده از ائمه(علیهم السلام) بسنده نموده است و فراوان از حسينبنسعيد كوفى اهوازى ساكن و متوفاى قم كه از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) روايت كرده است. همچنين از جعفربنمحمد فزارى و عبيدبنكثير عامرى و از استادانِ ديگر خود (چنانكه بيش از صد استاد داشته است كه همگى از راويان احاديث ما بودهاند) روايت كرده است؛ اما نام يا ترجمهاى از احوال بيشتر اين افراد در كتب رجاليه ما نيامده است؛ چنانكه از خود فرات نيز ـخوب يا بدـ ذكرى به ميان نيامده است. محقق تهرانى مىگويد: «جاى بسى تأسف است كه بعضى به عمد بيشتر اين اسانيد را حذف و به مقدارى ناچيز مثلا: «فرات از حسينبنسعيد معنعنآ(23) از فلان» بسنده كرده است. همچنين در غالب اسناد با ذكر «معنعنآ» خواسته است بگويد كه اين روايت مسند و معنعن بوده امّا او براى رعايت اختصار اسناد آن را حذف كرده است».(24)
3. تفسير محمدبنعباس ماهيار معروف به ابنحجام (م حدود 330). او شخص ثقه و درست كردار بوده و كتابى به نام «ما نزل من القرآن في أهل البيت عليهم السلام» تأليف كرده است. نجاشى مىگويد: «گروهى از اصحاب ما مىگويند: تا كنون درباره اين موضوع، چنين كتابى نگاشته نشده است. گفتهاند: اين كتاب، هزار ورق بوده است»(25) و طريق شيخ به آن صحيح است. اما هيچيك از محققان متأخر اين تفسير را نديده است. ظاهر سخن نجاشى مىرساند كه او خود نيز آن را نديده و مقدار حجم آن را از زبان ديگران نقل كرده است.
محقق تهرانى مىگويد: «سيد شرفالدين در كتاب تأويل الآيات الظاهره از او نقل كرده است و او شرفالدين شاگرد محقق كركى (م 940) است؛ بنابراين به نظر مىرسد اين كتاب تا آن زمان باقى بوده است، امّا پس از آن، كسى از سرنوشت آن آگاه نيست». سيد شرفالدين ـ بعد از اينكه از گروهى از اصحاب ما نقل كرده كه كتابى به پايه اين كتاب تأليف نشده است ـ مىگويد: «من همه اين كتاب را نديده و از آن آگاهى نيافتهام؛ تنها نيمى از آن را ـ از آيه «وَإِنْ كادوا لَيَفْتِنونَکَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ...»(26) تا آخر قرآن ـ ديدهام».(27) علىبنطاووس در رساله محاسبة النفس از او نقل كرده است و چنانكه در كتاب اليقين آورده، كتاب مورد بحث ـاز نظر اوـ كامل بوده و مىگويد: آن كتاب، ده جزء در دو جلد بزرگ است. ابنطاووس مىگويد: «احاديث آن را از طريق بزرگان اهل سنت روايت كرده است تا حجت را تمام كند». محقق تهرانى مىگويد: «ابنطاووس در اليقين رواياتى را از هر دو مجلد آن ياد كرده است».(28)
ولى اين نكته بر محدث نورى مشتبه شده است. او با وساطت شيخ شرفالدين نجفى، در كتاب تأويل الآيات الباهره رواياتى را كه به نظر دلالت بر تحريف دارد، به گمان اينكه جزو تفسير ماهيار است، نقل كرده است.(29) و اين خلط شگفتآورى است، چون كسى كه از تفسير ماهيار نقل كرده سيد شرفالدين استرآبادى در كتاب تأويل الآيات الظاهره است؛ در حالى كه كتاب تأويل الآيات الباهره، ترجمه فارسى كتاب شرفالدين است كه نگارش آن ـچنانكه در پايان كتاب تصريح شده است ـ(30) توسط شيخ محمدتقى معروف به آقانجفى اصفهانى (م 1332) ـ كه از شخصيتهاى برجسته عصر خود در اصفهان و داراى نفوذ بوده ـ انجام گرفته است. آغاز كتاب او و نيز عنوانى كه ناشران بر آن نهادهاند گروهى را به گمان انداخته است كه كتاب تأليف اوست. به همين علت مطلب بر بسيارى مشتبه شده؛ همانگونه كه نام كتاب و نام مؤلف آن بر محدث نورى مشتبه شده است.(31)،(32)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.