پاسخ اجمالی:
رواياتى كه محدث نورى درباره تحريف آورده، هزار و صد و بیست و دو حديث است. اعم از رواياتى كه از نگاه او به صورت عام دلالت بر تحريف دارد كه شامل 61 روايت است و رواياتى كه به دلالت خاص و به صورت صريح بر تحريف دلالت دارد كه شامل 1061 روايت است. امّا عمده اين روايتها را از منابعى نقل كرده كه اعتبار چندانى ندارند؛ يعنى كتابها و نگاشتههايى كه جملگى يا مجهولند يا بريده و يا جعلى و بىاساس. اگر روايتهايى را كه او از اين كتابهاى بىاساس نقل كرده -كه 815 روايت است- از آنها كسر كنيم نزديك به سيصد (307) حديث باقى مىماند که بسيارى از اينها به اختلاف قرائت باز مىگردد؛ به ويژه رواياتى كه از مجمع البيان طبرسى نقل كرده و 107 مورد است.
پاسخ تفصیلی:
هفت دسته روايت مورد استناد «محدث نورى»
اكنون اهم رواياتى را كه محدث نورى به استناد آنها مدعى تحريف شده است به اختصار از نظر مىگذرانيم. اينگونه روايات دو دستهاند: بعضى به طور عام بر تحريف و بعضى به طور خاص، بر مواضع تحريف دلالت مىكنند.
رواياتى كه محدث نورى درباره تحريف آورده، بيش از هزار و صد (1122) حديث است. اعم از رواياتى كه از نگاه او به صورت عام دلالت بر تحريف دارد كه شامل 61 روايت است و رواياتى كه به دلالت خاص و به صورت صريح بر تحريف دلالت دارد كه شامل 1061 روايت است. امّا عمده اين روايتها را از منابعى نقل كرده كه اعتبار چندانى ندارند؛ يعنى كتابها و نگاشتههايى كه جملگى يا مجهولند يا بريده و يا جعلى و بىاساس. اگر روايتهايى را كه او از اين كتابهاى بىاساس نقل كرده كه بيش از هشتصد (815) روايت است از آنها كسر كنيم نزديك به سيصد (307) حديث باقى مىماند. بسيارى از اينها به اختلاف قرائت باز مىگردد؛ به ويژه رواياتى كه از مجمع البيان طبرسى نقل كرده و 107 مورد است. اينك نمونههايى از اين روايات:
1. روايت كرده است كه: على(علیه السلام) واژه «فَوَسَطْنَ»(1) با تشديد سين قرائت كرده است.
2. كسائى واژه «َيَرَهُ»(2) را به ضم ياء قرائت كرده و در روايت على(علیه السلام) نيز چنين بوده است.
3. پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و نيزعروةبنزبير عبارت «ماوَدَّعَکَ»(3) را به تخفيف دال (بدون تشديد) قرائت كرده است.
4. اهل مدينه و ابنعامر، در سوره شمس چنين قرائت كردهاند: «فلا يخاف عقبيها»؛(4) اين قرائت از امام صادق(علیه السلام) نيز روايت شده است.
5. كسائى و يعقوب و سهل: «وَلايُوثِقُ»(5) را به فتح ثاء قرائت كردهاند و در روايتى از ابوقلّابه آمده است كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به همين وجه قرائت نموده است. و نيز رواياتى از اين دست كه درباره قرائت قرآن از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است. اين دسته، چون اولا به طريق خبر واحد نقل شدهاند حجيت ندارند و ثانيآ ارتباطى به مسأله تحريف اصطلاحى ندارند.
اينك بقيه رواياتى را كه از ديدگاه نورى دلالت بر تحريف دارد از نظر مىگذرانيم؛ اين گروه شامل حدود دويست روايت است كه محدث نورى آنها را در فصل الخطاب از كتب معتبره نقل كرده و دليل بر وقوع تحريف در قرآن دانسته است. اين روايات، هفت دستهاند:
دسته اول؛
روايات تفسيرى كه به منظور توضيح آيه يا بيان شأن نزول يا تأويل آن و يا تعيين مصداقى از مصاديق بارزى كه آيه به عموم خود بر آن منطبق است، آمده است. عادت گذشتگان بر اين بوده كه شرح را با اصل درآميزند تا موارد ابهام آيه روشن گردد و امر بر كسى مشتبه نشود. اين نوع بخش عظيمى از اين روايات را در بر دارد. اكنون نمونههايى از آن را بيان مىكنيم:
1. ثقة الاسلام كلينى روايت كرده كه على(علیه السلام) چنين قرائت كرده است: «وَإِذا تَوَلَّى سَعى في الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ»(6)؛ (و چون برگردد كوشش مىكند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد) و به دنبال آن آورده است: «بظلمه و سوء سيرته»(7)؛ براى آنكه سبب هلاكت را بيان كند، كه همانا ارتكاب ستم و بدرفتارى او نيت در تدبير امور بوده است.
2. نيز همو در خصوص آيه شريفه «أُولئِکَ الَّذينَ يَعْلَمُ الله ما في قُلوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلا بَليغآ»(8)؛ (اينان همان كسانى هستند كه خدا مىداند چه در دل دارند. پس، از آنان روى برتاب [ولى] پندشان ده، و با آنان سخنى رسا كه در دلشان [مؤثر] افتد بگوى). روايت كرده است كه امام موسىبنجعفر(علیه السلام) پس از تلاوت اين آيه، تا «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» افزوده است: «فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء وسبق لهم العذاب» و سپس بقيه آيه را خوانده است.(9) محدّث نورى مىگويد: «ظاهر سياق روايت اين است كه عبارت افزوده شده، جزو قرآن بوده است نه تفسير آن». او اين جمله را در رد نظر علامه مجلسى كه در صورت درستى روايت احتمال داده كه مقصود امام تفسير آيه بوده است؛ يعنى خداوند به علت پيشى گرفتن كلمه شقاوت و تقدير عذاب، به روى گردانى از ايشان فرمان داده آورده است.(10) بايد گفت: سياق روايت موافق ديدگاه مجلسى است كه به جايگاههاى بايسته كلام ائمه(علیهم السلام) آگاه است نه كسى چون محدث نورى كه سستى آراء و استدلالهايش آشكار است.
3. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده كه در آيه شريفه: «ثُمَّ لا يَجِدوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجآ مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّموا تَسْليمآ»(11)؛ (سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند، و كاملا سر تسليم فرود آورند) چنين قرائت كرده است: «مما قضيت من أمر الولاية ويسلّموا لله الطاعة تسليمآ»(12) و ظاهرآ مقصود از اين جمله، تفسير و تبيين مواضع تقدير در كلام، بر طبق اراده متكلم است و ما در نيافتيم چگونه اين حديث مىتواند مستمسك مدعيان تحريف باشد؟
4. آيه شريفه: «وَلَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلوا أَنْفُسَكُمْ أَوِاخْرُجوا مِنْ دِيارِكُمْ مافَعَلوهُ إلّا قَليلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلوا ما يوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيْرآ لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبيتآ»(13)؛ (و اگر بر آنان مقرر مىكرديم كه تن به كشتن دهيد، يا از خانههاى خود به درآييد، جز اندكى از ايشان آنرا به كار نمىبستند، و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مىشوند به كار مىبستند، قطعآ برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثر بود) در حق اهل كتاب كه به دشمنى با پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) برخاسته و به رهبرى ايشان تن در نمىدادند نازل شده است؛ ولى روايت شده كه امام صادق(علیه السلام) آن را بر هر كسى كه مخالف حكم اسلام باشد و با امر امام و ولى امر مسلمين به مقاومت برخيزد تطبيق نموده است. طبق اين روايت، آن امام، آيه مذكور را چنين قرائت كرده است: «ولو اَنّا كتبنا عليهم أن اقتلوا أنفسكم وسلّموا للامام تسليمآ أو اخرجوا من دياركم رضآ له ما فعلوه إلّا قليل منهم ولو أنّ أَهل الخلاف (كه به جاى «ولو أنّهم» و براى توضيح ضمير آمده است) فعلوا ما يوعظون به لكان خيرآ لهم وأشدّ تثبيتآ»(14).
در اين حديث، نكته دقيقى است: قتل نفس كنايه از خضوع و تن دردادن به رهبرى ولى امر و خروج از كاشانه كنايه از ترك لذتهاى نفسانى است كه آن را به مثابه يك دژ گرفته است. شخصى كه چنين خاضع باشد و به امر ولى امر تن در دهد، بدين طريق از مردم راضى است و در تحكيم اراده الهى خواهد كوشيد.
5. كلينى همچنين از ابوبصير نقل مىكند كه امام صادق(علیه السلام) در ذيل آيه شريفه «وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضوا»(15) فرموده است: «إن تلووا الأمر وتعرضوا عمّا أمرتم به فإنّ الله كان بما تعلمون خبيرآ».(16) محدّث نورى كه با ذكر اين حديث، بر تحريف استدلال كرده است خود اعتراف كرده كه ظاهر روايت تفسير است؛ ولى با اصرار بر توهم پيشين خود پنداشته است كه اين آيه، به تحريف نظر دارد و در توجيه آن گفته است: «شايد سهوالقلم (اشتباه كاتبان قرآن) باشد».(17)
6. از ابوربيع شامى روايت شده كه گفت: در خصوص آيه شريفه «وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقةٍ إلّا يَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إلّا في كِتابٍ مُبينٍ»(18) از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم. حضرت فرمود: «الورقة، السقط، والحبّة: الولد؛ وظلمات الأرض: الأرحام؛ والرطب: مايحيي من الناس؛ واليابس: ما يقبض وكلّ ذلك في إمام مبين»(19)؛ (ورقه: سقط است و حبه فرزند؛ و تاريكىهاى زمين، رحم زنان؛ و رطب چيزى است كه مردمان به آن حيات مىيابند؛ و يابس چيزى است كه رحم آن را باز مىگيرد و همه اينها در امام آشكار جمع شده است).
علامه مجلسى به استناد آيه شريفه «وَكلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إمامٍ مُبينٍ»(20) استظهار كرده كه تبديل كتاب به امام در كلام امام، تفسير آيه بوده است و اين ادعا را با روايتى كه از عامه و خاصه درباره آيه رسيده تأييد كرده است. مضمون اين روايت اين است: وقتى اين آيه نازل شد پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) با اشاره به على(علیه السلام) فرمود: «اين، امام مبين است».(21) امّا محدث نورى از اين استظهار لطيف خرسند نبوده و در تعليقى كه بر آن نوشته، آورده است: اين تأييد، خدشهپذير است.(22) مقصود او اين است كه اين روايت دال بر تحريف است نه چيز ديگر.
7. كلينى، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده كه امام باقر(علیه السلام) ذيل آيه شريفه: «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَموا في رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَروا» فرمود: «بولاية على»؛ آنگاه بقيه آيه را تلاوت فرمود: «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ»(23) و اين بيان بارزترين مصاديق كفر به خداوند است؛ زيرا انكار ولايت ولىّ خدا در حقيقت انكار بزرگترين شعائر او در زمين است. كلينى همچنين در كتاب الحجه از طريق محمدبنعبدالرحمان روايت كرده كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ولايت ما همان ولايت خداوند است كه خداوند هيچ پيامبرى را بر نينگيخت مگر به آن».(24) اين حقيقتى است كه هيچ جاى شك در آن نيست؛ چون اثر، از آنِ مؤثر است و ردّ اثر در حيقيت انكار مؤثر است. بنابراين آنچه در روايت آمده، تفسير محض است؛ در حالى كه محدث نورى بيهوده مىكوشد اثبات كند اين عبارت جزو قرآن بوده است.(25)
8. همچنين كلينى از طريق ثمالى از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه: «فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ» فرمود: «بولاية علي»؛ آنگاه تلاوت نمود: «إِلّا كُفورآ»(26) سپس فرمود: «جبرئيل اين آيه را چنين فرو فرستاد».(27) يعنى اين شأن نزول آيه است و آيه با اين معنا نازل شده است؛ چنانكه مولى محسن فيض درباره امثال اينگونه تعابير، همين نكته را اثبات كرده و گفته است: «شايد مراد اين است كه اين زيادات به عنوان تفسير و برگرفته از وحى ثبت شده است، نه آنكه جزو قرآن بوده باشد». مىگويد: «پس در رواياتى كه از شنيدن حروفى بر خلاف قرائت متداول مردم سخن به ميان آمده است، مقصود، حروفى است كه الفاظ قرآن را تفسير و تبيين نموده است و اين تفسير با وحى؛ يعنى از روى دانش مستند به وحى به دست آمده است»(28) و به همين دليل، كسى جز اهل بيت آن را نمىداند. آنگاه به اين روايت از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) استشهاد كرده است: «اگر مردم قرآن را همانگونه كه نازل شده است قرائت كنند هرگز بين دو نفر ايشان اختلاف نمىافتد». مىگويد: «و اين، به صحت تأويلى كه درباره اين روايات گفتهايم اشاره مىكند».
پس معناى روايت چنين است: اگر ايشان قرآن را بر اساس هدايت اهل وحى تفسير مىكردند و طبق هواها و آراى خود آن را تفسير نمىنمودند هرگز در آن اختلاف نمىكردند؛ زيرا اختلاف، در سرچشمه وحدت و يگانگى راه ندارد. سخن مرحوم فيض تحقيق زيبايى است كه شايسته صاحبان بصيرت در دين است نه آنان كه دوستدار سخن گزافند.
9. فيض، همچنين روايت كرده است: امام(علیه السلام) ذيل آيه شريفه «فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَروا» گفته است: «بولاية علي» آنگاه بقيه آيه را تلاوت نموده است؛ يعنى «عَذابآ شَديدآ».(29)
10. از هيثمبنعروه تميمى به سندى كه مشهور آن را به اين دليل كه سهلبنزياد در ميان آن آمده است تضعيف كردهاند روايت شده كه گفت: «از امام صادق(علیه السلام) درباره آيه وضو(30) و مسح پشت دست تا آرنجها پرسيدم. فرمود: تنزيل آن چنين نيست، بلكه چنين بوده است: «فاغسلوا وجوهكم وأيديكم من المرافق»، آنگاه امام دست خود را از آرنج تا سر انگشتان كشيدند»؛(31) يعنى مقصود از تنزيل آيه اراده اين معنا نيست. بلكه مقصود، شستن از آرنج است. علامه مجلسى مىگويد: «مقصود از سخن امام يعنى عبارت «هكذا تنزيلها» مفاد و معناى آن است؛ به اين معنا كه مقصود از لفظ «إلى» در آيه «مِنْ» بوده است. يا معناى «إلى» در آيه، پايان موضوع شستن است نه خودِ شستن؛ پس، از آيه، ابتداى شستن به دست نمىآيد و اين سنّت است كه بيان مىكند آغاز شستن، از آرنج است.(32)
شكى نيست كه «إلى» در آيه براى تحديد [مشخص نمودن محدوده] شستن است، نه بيان كيفيّت شستن. بنابراين لازم است شستن منطبق با متعارف و از آرنج باشد؛ چنانكه در سنّت آمده است. افزون بر اينكه قرائت «مِنْ» به جاى «اِلى» در آيه متعارف نيست؛ بنابراين احتمال آن در نهايت دورى است. اگر هم چنين باشد، مسأله قرائت غير از مسأله تحريف است.
11. همچنين رواياتى كه در آنها عبارت «في عليّ» در موارد گوناگونى جزو آيات به حساب آمده و به آنها افزوده شده است؛ كه مقصود همه آنها، بيان بارزترين مصداق آيه است نه اينكه متن وحى چنين بوده باشد. از جمله روايتى است كه كلينى با اسنادى ضعيف از عبدالرحمانبنكثير روايت كرده است: درباره آيه شريفه «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالوا لِلَّذينَ كَرِهوا ما نَزَّلَ اللهُ سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ الاْمْرِ»(33) از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم. فرمود: به خدا قسم اين آيه درباره آن دو و پيروانشان نازل شده است و آن سخن خداوند متعال است كه آن را توسط جبرئيل بر محمد(صلی الله علیه واله وسلم) نازل كرد «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالوا لِلَّذينَ كَرِهوا ما نَزَّلَ اللهُ في علي سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ الاْمْرِ»(34) و معلوم است كه لفظ «في علي» براى بيان مورد نزول آيه است كه باعث خشم منافقان شده؛ يعنى ايشان از آنچه خداوند درباره على(علیه السلام) نازل كرده كه در ذيل روايت به ولايت و خمس معنا شده است ناخشنودند.(35)
12. همچنين روايتى كه طبق آن، لفظ «بمحمد» در اثناى قرائت و به منظور تفسير آيه، افزوده شده است. كلينى از محمدبنخالد روايت كرده كه امام صادق(علیه السلام) چنين قرائت نمود: «وَكُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها(36) بمحمد» و فرمود: «به خدا سوگند جبرئيل آن را بر محمد(صلی الله علیه واله وسلم) به همين شكل فرو فرستاد».(37) شكى نيست كه مقصود امام(علیه السلام) اين بوده كه سبب اصلى براى نجات مردم از هلاكت، پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بوده است؛ پس اين افزودگى از باب تفسير بوده است نه چيز ديگر. مقصود از اينكه بدين شكل نازل شده است، بيان شأن و مناسبتى است كه باعث نزول آن شده است؛ نه آنكه امام خواسته باشد بگويد: اين لفظ جزو آيه بوده است.
13. روايتى كه كلينى از ابوبصير نقل كرده است و مىتواند شاهدى بر اين مدعا باشد كه مقصود از اين فزونىها، بيان شأن نزول و تفسير آيات است. وى در ذيل آيه شريفه: «فَسَتَعْلَمونَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ»(38) آورده است كه امام صادق(علیه السلام) در مقام تفسير، پس از تلاوت اين آيه فرموده است: «يا معشر المكذبين حيث أنبأتكم رسالة ربّي في ولاية علي والأئمّة من بعده من هو في ضلال مبين؟»؛ يعنى اى گروه تكذيب كنندگان هنگامى كه بر شما رسالت خداى خود درباره ولايت على و امامان پس از او را فرو خواندم دانستيد كه چه كسى در گمراهى آشكار است؟ و در ادامه فرموده است: «چنين نازل شده است».(39) بدون ترديد مقصود امام آن نبوده كه اين بيان و تفسير جزئى از وحى قرآنى بوده است بلكه نظر امام اين بوده كه در شأن او نازل شده است. علامه مجلسى پس از ضعيف شمردن سند روايت گفته است: «تأويل اين روايت، چنانكه درباره روايات مشابه گفته شد، چنين است كه منظور، تفسير و بيان شأن نزول آيه است».(40)
14. روايتى كه همو (كلينى) از ابنفضيل آورده است كه مىگويد: «از امام كاظم(علیه السلام) درباره آيه شريفه «يُريدونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(41) پرسيدم. فرمود: «يريدون ليطفؤوا ولاية اميرالمؤمنين(علیه السلام) بأفواههم»؛ (مىخواهند ولايت على(علیه السلام) را با دهانشان خاموش سازند). گفتم: «والله متمّ نوره»؛ (خداوند تمام كننده نور خود است) يعنى چه؟ فرمود: يعنى تمام كننده امامت است؛ به دليل آيه شريفه «فَآمِنوا بِاللهِ وَرَسولِهِ وَالنّورِ الَّذي أَنْزَلْنا»(42) و اين نور، امام است. گفتم: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»(43) يعنى چه؟ فرمود:... تا آن را هنگام قيام قائم بر تمام اديان پيروز گرداند؛ به دليل آيه شريفه «وَاللهُ مُتِمُّ نورِهِ»ولاية القائم؛ «وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرونَ»(44): [كافر] به ولايت على. [خداوند نور خود يعنى ولايت قائم را تمام مىسازد هر چند كافران به ولايت على(علیه السلام) كراهت داشته باشند]. گفتم: اين تنزيل است؟ فرمود: آرى؛ اين تنزيل است و غير از اين، تأويل».(45)
اين روايت صراحت دارد كه مقصود از اين فزونىها، بيان شأن نزول و تفسير درست آيه است؛ اما معانى ديگر، تأويل باطل و تحريف معنوى آيه است. علامه مجلسى مىگويد: «مفسران نور را به قرآن تفسير كردهاند و امام(علیه السلام) آن را به امام تفسير نموده است و اين، به علت مقارنت نام امام و رسول در آيات ديگر است». آنگاه وجه صدق انزال بر نور كه به ا مام تأويل شده را بيان كرده و به تحقيق درباره ديگر وجوه در شرح حديث پرداخته است.(46) اما محدث نورى به رغم اين مطالب به تناسب انديشه اخبارى خود درباره اين حديث، به راههايى دور و ناصواب رفته است.(47)
15. در ذيل همين حديث مىفرمايد: «خداى تعالى فرموده است: يا محمد «إذا جاءَکَ الْمُنافِقونَ بولاية وصيک قالوا نَشْهَدُ [إلى قوله] اِنَّ الْمُنافِقينَ بولاية علي لَكاذِبونَ [إلى قوله] ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنوا برسالتک ثُمَّ كَفَروا بولاية وصيک [إلى قوله] وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدّونَ عن ولاية علي وَهُمْ مُسْتَكْبِرونَ»(48)؛ (اى محمد هر گاه منافقان به ولايت وصى تو، نزد تو آيند و بگويند شهادت مىدهيم، تا آنجا كه فرموده است: همانا منافقين به ولايت على(علیه السلام)، دروغگويانند. تا آنجا كه آمده است: براى آنكه ايشان به رسالت تو ايمان آوردهاند؛ آنگاه به ولايت وصى تو كافر شدند تا آنجا كه آمده است: و آنان را مىبينى كه مانع ولايت على(علیه السلام) مىگردند؛ ايشان گردن فرازانند). بدون ترديد، تمام اين روايت تفسير است؛ چنانكه خود محدث نورى بدين شكل اعتراف نموده است: «سياق حديث صراحت در تحريف ندارد؛ هر چند مىتواند بر آن حمل شود».(49) بايد گفت: همانگونه كه در صدر حديث معلوم شد وجهى براى چنين حملى نمىماند.
16. نيز از ابنفضيل روايت شده كه گفت: «درباره معناى آيه «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْقُرْآنَ تَنْزيلا»(50) از امام موسىبنجعفر(علیه السلام) پرسيدم. فرمود: «بولاية علي تنزيلا». گفتم: اين تنزيل است؟ فرمود: آرى، تأويل است»(51) و روشن است كه مقصود از تنزيل، تفسير است؛ تفسيرى شبيه تأويل. به همين دليل، اين روايت بر تمام پندارهاى مدعيان تحريف، خطّ بطلان كشيده و مقصود از تنزيل را روشن مىسازد كه همان تفسير و تأويل آيه است. نه آنكه نزول آيه چنين بوده است.
17. از سدير صيرفى روايت شده است كه: «از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: آيا مؤمن از قبض روحش ناخشنود است؟ فرمود: نه. تا اينكه فرمود: و به آنان مىنگرد؛ پس [منادى از جانب پروردگار] به او خطاب مىكند: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إلى محمد و أهل بيته ارْجِعي إِلى رَبِّکِ راضِيَةً بالولاية مَرْضِيَّةً بالثواب فَادْخُلي فيعِبادي يعني محمدآ و اهل بيته وَادْخُلى جَنَّتى»(52)؛ (اى كسى كه به محمد و اهل بيت او آرامش يافتهاى و راضى به ولايت و خشنود از ثواب به سوى پروردگار خود بازگرد و در صف بندگان من محمد و أهل بيت او درآ و وارد بهشتم شو). لفظ «يعنى» در ذيل آيه، گواهى مىدهد كه همه اينها به عنوان تفسير و توضيح آن است.
18. عمار ساباطى روايت كرده است كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند در حق على(علیه السلام) فرموده است: «أَمْ مَنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِدآ وَقائِمآ يَحْذَرُ الاْخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمونَ أنّ محمدآ رسول الله وَالَّذينَ لا يَعْلَمونَ أنَّ محمدآ رسول الله وأنّه ساحر كذّاب إنَّما يَتَذَكَّرُ أُولوا الاَْلْبابِ»(53)؛ ([آيا چنين كسى بهتر است] يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت [خدا] مىكند [و] از آخرت مىترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد؟ بگو آيا كسانى كه مىدانند كه محمد رسول خداست و كسانى كه نمىدانند كه محمد رسول خداست و او را ساحر كذاب مىدانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند). آنگاه امام فرمودند: «اى عمّار اين، تأويل آيه است».(54) اين حديث شريف روشن مىسازد كه اضافاتى كه احيانآ در لابهلاى قرائتهاى ائمه(علیهم السلام) يافت مىشود، تفسير يا تأويل آيات مربوط است و چنان نيست كه مدعيان تحريف پنداشتهاند.
19. از ابنفضال روايت شده كه امام علىبنموسى الرضا(علیه السلام) فرمود: «فأَنزل الله سكينته على رسوله وأيّده بجنود لم تروها»(55)؛ (خداوند آرامشش را بر پيامبرش فرو فرستاد و او را با لشكريانى كه شما ايشان را نديديد يارى رساند). اصل آيه چنين است: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنودٍ لَمْ تَرَوْها».(56) امام(علیه السلام) در اين روايت بر فرض درستى سند آن اسم ظاهر را جاى ضمير گذاشته است تا روشن سازد مراد از ضمير در واژه «عليه» پيامبر است نه همراه او. دليل آن هم مرجع ضمير در عبارت «أيّده بجنود» است كه مراد از آن حتمآ پيامبر است و نيز با توجه به آيات ديگرى، مانند اين آيه، كه سكينه [آرامش] را به پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) اختصاص داده است: «فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنينَ».(57) بنابراين، فرموده امام تفسير و بيانگر مرجع ضمير است و همانگونه كه گفتيم معناى عبارت «هكذا تنزيلها» آن است كه به اين معنا نازل شده است. اما عبارت «هكذا نقرأها» كه از زبان امام روايت شده است در صورت صحت روايت شايد قرائتى بر خلاف مشهور باشد؛ مانند اضافات تفسيرى كه در قرائت ابنمسعود روايت شده است. بنابراين اينگونه روايات نمىتواند مستمسك مدعيان تحريف باشد.
20. همچنين روايت شده است: «مردى نزد امام صادق(علیه السلام) چنين قرائت كرد: «وَقُلِ اعْمَلوا فَسَيَرىَ اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسولُهُ وَالْمُؤْمِنونَ»(58) امام فرمودند: چنين نيست؛ اينگونه، درست است: «والمأمونون»؛ (به جاى مؤمنون)؛ و ما مأمونون هستيم».(59) مقصود از اين روايت بر فرض درستى سند آن تفسير «مؤمنون» در آيه است كه ايشان مؤمنان سؤال شونده هستند يعنى كسانىكه مسؤوليت امت را بر دوش گرفتهاند؛ مقصود، مطلق مؤمنان نيست؛ گرچه آنان هم مسؤوليتى هرچند اندك دارند. بدون ترديد مسؤول عام كسى است كه بر جان و ناموس و مال مسلمانان امين است و چنين كسى جز امام معصوم نيست. پس عبارت «ليس هكذا هي»؛ (چنين نيست) به اين معناست كه به خطا نپندار كه در آيه تمامى مؤمنان اراده شده است، بلكه مقصود مؤمنان كاملى هستند كه تنها از آنان سؤال مىشود. علامه مجلسى در شرح اين روايت آورده است: «يعنى مقصود از «مؤمنون» در اين آيه، مقابل كفار نيست تا همه مؤمنان را دربر گيرد؛ بلكه مراد مؤمنان كامل است؛ آنان كه از خطا در امان و از كژى و لغزش معصومند. ايشان همان امامان: هستند».(60)
دسته دوم؛
اين دسته همانگونه كه قبلا اشاره شد قرائاتى است كه به طريق خبر واحد از ائمه(علیهم السلام) نقل شده و گاه مخالف قرائت مشهور و موافق قرائات شاذه است. قبلا گفتيم كه اينگونه روايات حجيت ندارند؛ چون قرآن با تواتر ثابت مىشود نه با خبر واحد؛ همچنين اختلاف در قرائت دليل بر اختلاف در نص وحى نيست؛ چون همانگونه كه قبلا يادآور شديم قرآن و قرائات آن، دو چيز مستقل و متفاوتند. بنابراين، اين دسته از روايات نمىتواند به عنوان دليل بر تحريف قلمداد گردد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «قرآن به لفظ واحد و از نزد خداى واحد نازل شده است».(61) در روايت ديگرى اين عبارت افزوده شده است: «اما اختلاف در آن از طرف راويان پيدا شده است».(62) اينان قاريانى بودند كه گمان مىكردند نص وحى همان قرائت راويان است و اگر سندى دارد، از طريق واحد نقل شده است و از طريق واحد قرآن ثابت نمىگردد -گرچه قارى آن از بزرگان پيشين باشد- مگر آنكه جمهور مسلمانان با آن موافقت كرده باشند؛ مانند قرائت حفص. اكنون نمونههايى از قرائاتى را كه به ائمه(علیهم السلام) منسوب است ذكر مىكنيم. اين روايات به نقل كلينى در كافى شريف و به روايت طبرسى در مجمع البيان آمده است؛ ولى اسناد آنها غالبآ ضعيف مىباشد:
1. شيخ الطائفه در تهذيب از شيخ مفيد و او از غالببنهذيل روايت كرده است كه: «درباره آيه «وَامْسَحوا بِرُؤوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»(63)؛ (و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى هر دو پا مسح كنيد) از امام باقر(علیه السلام) پرسيدم كه «ارجل» به جرّ است يا به نصب؟ فرمود: به جرّ است»(64) و چون قرائت مشهور به نصب است محدث نورى اين حديث را دستاويز پندار خود در زمينه تحريف قرار داده است.(65) در حالى كه سه تن از قراء سبعه يعنى ابنكثير، ابوعمرو و حمزه آن را به جرّ و سه تن ديگر يعنى ابنعامر، نافع و كسائى آن را به نصب خواندهاند اما عاصم به هر دو صورت خوانده است: به نصب، بنابر روايت حفص؛ و به جرّ، بنا بر روايت شعبه.(66) شيخ طوسى نيز به اين مطلب تصريح نموده است.(67) افزون بر اينكه اختلاف قرائات به هيچ وجه نمىتواند دليل بر تحريف باشد.
قابل توجه اين كه: اين روايت از نظر ما از درجه اعتبار ساقط است؛ زيرا شيخ مفيد آن را از حماد و او از محمدبننعمان كه نام دو نفر است از غالببنهذيل يا ابوهذيل كه مجهول الحال است، فقط گفتهاند كه او شاعرى كوفى است و شيخ او را از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) شمرده است روايت كرده است. به همين دليل، از حيث سند صحيح نمىباشد. اما قرائت به جرّ، افزون بر آنكه مخالف قرائت مشهور است و حفص و جمهور مسلمانان طبق آن قرائت نكردهاند و شرط نخست درستى قرائتهاى گوناگون، قرائت آنان است بر خلاف قواعد اِعراب نيز كه شرط دوم براى صحت قرائت است مىباشد.(68)
توضيح اينكه:
اهل سنت قرائت به نصب را به دليل عطف «أرجل» بر «وجوه» درست دانستهاند؛ يعنى «اغسلوا وجوهكم وأيديكم و أرجلكم» و چون بين عاطف و معطوف عليه عبارت ديگرى يعنى «وامسحوا برؤوسكم» فاصله شده است، اين استدلال مردود است؛ زيرا فصل به عبارت بيگانه، در زبان فصيح جايز نيست. لذا شيخ رضىالدين استرآبادى آن را از باب عطف بر محل مجرور دانسته است؛ زيرا مسح از افعالى است كه متعدى بنفسه است؛ ولى چون، كشيدن دستِ تر بر سر به نحوى كه عنوان كشيدن بر آن صدق كند نيازى به فراگرفتن تمام سر نباشد واجب است، «باء» بر سر ممسوح (رؤوس) آمده است تا اين معنا را برساند كه مجرد كشيدن دستِ تر بر سر كافى است؛ يعنى صرف برخورد دست با محل مسح در سر؛ و به همين دليل، «باء» افزوده شده است و از آنجا كه با اولين تماس، عمل مسح محقق مىشود، تكليف ساقط مىشود و دليلى براى ادامه مسح و فراگرفتن تمام سر نمىماند(69). امّا در مسح پاها واجب است تمام آنها را تا دو قوزك فراگيرد؛ از اينرو عطف بر محل مجرور است؛ يعنى «امسحو أرجلكم إلى الكعبين» نظير «واغسلوا أيديكم إلى المرافق» و دليل آن اين است كه آيه در مقام بيان حد و مرز براى محل شستن دستها و مسح پاهاست. اگر «أرجلكم» به جرّ خوانده شود معنايش آن است كه: مسح هر بخش از پاها كافى است در حالى كه مراد آيه اين نيست. بنابراين، قرائت به نصب با ضابطه پذيرش قرائت، موافق است و به همين دليل، نزد ما حجت است.
2. كلينى از عمرانبنميثم روايت كرده است كه: مردى نزد اميرمؤمنان على(علیه السلام) چنين خواند: «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبونَکَ وَلكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللهِ يَجْحَدونَ»(70)؛ (ايشان تو را تكذيب نمىكنند بلكه آيات خداوند را انكار مىنمايند). امام فرمود: «آرى به خدا سوگند ايشان تا توانستند پيامبر را تكذيب كردند. لفظ آيه با تخفيف است: «لايُكْذِبونک» و معناى آن چنين است: باطلى نخواهند آورد كه بتوانند با آن تو را تكذيب نمايند».(71) بايد گفت: حتى بر فرض صحت اين روايت، تشديد و تخفيف، نوعى اختلاف در قرائت است و ربطى به مسأله تحريف ندارد. عبارت «لا يأتون بباطل» بيان «لا يكذبونك» مىباشد و مقصود از عبارت «ولكنها مُخفّفة» آن است كه از باب اِفعال و از مصدر اِكذاب به معناى بيان كذب كسى و رسوايى اوست؛ در حالى كه از باب تفعيل، به معناى مجرد انكار و عدم تصديق آن است.
بنابراين طبق سخن امام، معناى آن چنين است: اينان تنها بر انكار و رد دعوت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بسنده نمىكنند، بلكه مىكوشند با وسايل مختلف، شريعت را ابطال و رسالت را نقض نمايند. اينان با اين كوششها در حقيقت به نبرد با رسالت الهى و انكار آيات او برخاستهاند. اين معنا، فارق بين باب افعال و تفعيل (با تخفيف و تثقيل عين الفعل) است و از دقت ظريفى كه در اين حديث به كار رفته است حكايت مىكند.
3. از طريق علىبنابراهيم از حريز روايت شده است كه امام صادق(علیه السلام) چنين قرائت كردند: «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ من ثِيابهنَّ»(72)؛ (اگر آنان پارهاى از لباسشان را بگيرند گناهى مرتكب نشدهاند). افزودن «من» براى آن است كه بيان نمايد مقصود، گرفتن بخشى از پوشش و تنها برهنه كردن سر و گردن است نه تمام بدن. چنين اضافات تفسيرى در آن عصر رايج بوده است؛ كه نظاير آن را بيش از اين، در قرائات ابنمسعود و ابىبنكعب و حتى ابنعباس يادآور شديم.
4. كلينى از ابنظبيان روايت كرده كه امام صادق(علیه السلام) چنين قرائت نموده است: «لَنْ تَنالوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا ما تحبّون» در حالى كه قرائت مشهور، «ممّا تحبّون»(73) است. امام فرمود: اين گونه قرائت كن.(74) طبق قرائت مشهور، خداوند آدمى را به انفاق بخشى از آنچه دوست دارد ترغيب نموده است، ولى طبق اين قرائت، به ايثار تمام آن ترغيب شده است؛ زيرا انفاق، نيكويى و برّى است كه بالاتر از آن نيست. به هر حال، اين قرائت نيز بر فرض ثبوت قرائتى از قرائات است و ارتباطى با مسأله تحريف ندارد.
5. كلينى، همچنين از حمادبنعثمان روايت كرده است كه گفت: «نزد امام صادق(علیه السلام) اين آيه را تلاوت كردم: «يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»(75) كه درباره كفاره صيد است و قرائت معروف نيز هست. امام فرمود: اين از جمله مواردى است كه نويسندگان قرآن در آن اشتباه كردهاند؛ و خود چنين خواند: «ذوعدلٍ منكم».(76) يعنى كافى است يك نفر عادل حكم به همگونى نمايد و شكى نيست كه حاكم لازم است به ويژگىهاى شتران آگاه باشد تا بتواند با مقايسه خصوصياتى كه صيد داشته است قيمتگذارى كند. اين چيزى است كه به نظر و اجتهاد فرد بر مىگردد؛ بنابراين، او خبره است و نظر او، از باب شهادت دادن نيست. به همين دليل است كه فقها درباره اعتبار تعدد در خصوص افراد خبره اختلاف نظر دارند و ما به استناد دليل عامى كه تصديق عادل را واجب مىداند تعدد را معتبر نمىدانيم؛ مگر آنكه با يك نفر اطمينان حاصل نشده باشد؛ ملاك در تصديق عادل، حصول اطمينان است.(77)
6. همو از ابوبصير روايت كرده كه امام صادق(علیه السلام) آيه شريفه «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ»(78)؛ (اين كتاب ماست كه بر شما به حق سخن مىگويد) را با «يُنْطَقُ» صيغه مجهول از باب افعال خواند؛ در حالى كه قرائت مشهور «يَنْطِقُ» صيغه معلوم و ثلاثى مجرد مىباشد. امام(علیه السلام) در توجيه اين قرائت فرمود: «كتاب سخن نگفته است و هرگز سخن نخواهد گفت؛ اين پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است كه با كتاب سخن مىگويد. به خدا سوگند جبرئيل اين آيه را چنين بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرود آورد؛ با اين حال در جرگه تحريفات درآمده است».(79) تحريف در اين روايت، از حرف به معناى قرائت گرفته شده است؛ يعنى قراء چنين قرائت كردهاند. علامه مجلسى اين حديث را به همين شكل شرح داده و ابهام آن را بر طرف نموده است.(80) روايات اختلاف قرائت كه در كافى شريف آمده است بيش از پنجاه مورد است؛ كه ما از بيم طولانى شدن، به ذكر نمونههايى از آنها بسنده كرديم.
دسته سوم؛
رواياتى كه در آنها، لفظ «تحريف» آمده است و برخى پنداشتهاند مقصود از آنها «تحريف اصطلاحى» است در حالى كه مقصود، «تحريف معنوى» و تفسير نارواست:
1. كشى از علىبنسويد روايت كرده است كه: «امام كاظم(علیه السلام) زمانى كه در زندان هارون بود به من نوشت: اى على [در پاسخ] اينكه پرسيدى مبانى دينت را از چه كسى بياموزى، مبانى دينت را از غير پيروان ما مگير، كه اگر آن را از كسى جز پيروان ما بياموزى، دين خود را از كسانى كه به خدا و رسول او و ودايع الهى خيانت كردهاند فرا گرفتهاى. نگهدارى قرآن به ايشان واگذار شد اما آنان قرآن را تحريف و تبديل كردند؛ نفرين خدا بر ايشان باد...».(81)
2. صدوق در خصال از جابربنعبدالله انصارى و او از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) روايت كرده است كه: «در روز قيامت سه كس نزد خداوند شكايت مىبرند: قرآن، مسجد و عترت. قرآن مىگويد: پروردگارا اينان مرا تحريف كردند و از هم گسيختند؛ مسجد مىگويد: پروردگارا اينان مرا وانهادند و تباه كردند و عترت مىگويد: پروردگارا ما را كشتند و آواره ساختند...»(82) و در برخى نُسَخ، به جاى حرّفونى «حرّقونى» (به قاف) آمده است؛ يعنى مرا سوزاندند.
3. محمدبنقولويه از حسنبنعطيه روايت كرده است كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدايا آنان را كه پيامبرانت را تكذيب، كعبهات را ويران و كتابت را تحريف كردهاند لعنت كن».(83) از اين قبيل روايات فراوان است و ما به ذكر همين موارد بسنده مىكنيم. همانگونه كه پيشتر گفته شد: مقصود از تحريف در لغت و اصطلاح شرع در كتاب و سنت تحريف معنوى است؛ يعنى تفسير نادرست كه از آن به تأويل باطل تعبير مىشود. پيش از اين روايت امام باقر(علیه السلام) را در نامهاش به سعد الخير بيان كرديم؛ كه در آن فرموده است: «دور افكندن كتاب از سوى آنان بدانگونه بوده كه الفاظ و حروف آن را پاس داشته اما حدود آن را تحريف نمودهاند».(84)
گواه اين مدعا روايتى از آن امام است كه در آن، تلاوت كنندگان قرآن را تقسيم كرده است. در بخشى از اين روايت مىفرمايد: «و كسى كه قرآن مىخواند و الفاظ و حروف آن را حفظ مىكند، امّا حدود آن را ضايع مىسازد...».(85) در اين روايت واژه ضايع نمودن به جاى تحريف به كار رفته است. مقصود از ضايع ساختن حدود قرآن آن است كه آن را وانهند و بر طبق آن عمل ننمايند؛ چنانكه مراد از تحريف قرآن، ننهادن آن در جايگاه بايستهاش مىباشد. تحريف، از ريشه «حرف» به معناى كناره، گرفته شده است. در حديث حسنبنموسى خشاب كه از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده، آمده است كه: «اين بدان علت است كه ايشان قرآن را رها كرده و سنن آن را ابطال نموده و احكام آن را وانهادهاند».(86) در اين روايت، «تبتير؛ بىاثر كردن» به جاى «تحريف» آمده است؛ چون وقتى به قرآن عمل نشود مهجور مانده و بىاثر رها شده است. قرينه ديگرى كه در اين روايات آمده است، كنار هم قرار گرفتن تحريف قرآن، ويران كردن كعبه و تعطيلى مساجد است و پيداست كه در دو مورد اخير، معناى حقيقى اراده نشده است. خرابى كعبه، فقدان حاجيانى است كه به قصد قربت به حج رفته باشند و تعطيلى مساجد، خالى بودن آنها ازاهل يقين در عبادت خداست؛ لذا بنا به حكم مقابله، مقصود از تحريف هم، معناى حقيقى آن نيست.
با اين حال محدث نورى بر اين نكته كه مقصود از روايات، تحريف اصطلاحى (يعنى تحريف لفظى) است پافشارى مىكند و مىگويد: «روايات ياد شده كه او آنها را به عنوان دليل بر تحريف رديف كرده است در دلالت بر تحريف كفايت مىكند؛ زيرا اين روايات از نظر سند و دلالت كاملند. (كامل بودن اسناد، از آن جهت است كه در ميان آنها روايتهايى صحيح و موثق است) اين روايات افزون بر آن كه بيشتر آنها در كتب معتبر وجود دارند، تواتر معنوى دارند و ترديد در آنها نوعى وسواس است كه سزاوار است از آن به خدا پناه ببريم. دلالت بيشتر اين روايات نيز مانند سندهاى آنها كامل است؛ به ويژه آنكه شامل واژههايى همچون سقط و محو و نقص و ... است. تا آنجا كه مىگويد: رواياتى كه واژه «تحريف» در آنهاست، با توجه به اينكه معناى اصطلاحى واژه تحريف از آنها به ذهن مىرسد، نيز چنين است؛ زيرا معناى لغوى آن تغيير است و تحريف كلام به معناى جابجا نمودن آن از جايگاه بايسته خود است و ثابت مىكند كه صورت قرآن دگرگون شده است».(87)
او مىافزايد: «تمامى اخبارى كه بر وقوع تحريف در تورات و انجيل دلالت دارد از اين جمله است؛ امّا همگان تحريف را در اينجا به همان معناى مصطلح مىدانند. اگر بپذيريم كه اين واژه در اينجا، بدين معنا نيست، ناچاريم تحريفى را كه در اين روايات آمده است، بر تحريف لفظى و تغيير ظاهرى حمل كنيم؛ نه تحريف معنوى. قراين زيادى بر اين مطلب دلالت مىكند:
1. در برخى روايات، به افتادگى و حذف پارهاى الفاظ و عبارات از قرآن اشاره شده است.
2. تحريف در قرآن به تحريف در كتب گذشتگان تشبيه شده است؛ پس ناچار بايد مقصود از تحريف قرآن مانند كتب گذشتگان، تغيير در لفظ و جابجايى آن باشد.
3. ما حتى در يك آيه به تحريف معنوى كه به خلفا منسوب است (تغيير دادن معنا يا تبديل تفسير آيه) برنخورديم و موردى را نيافتيم كه ايشان آيات را بر خلاف مراد الهى تفسير نموده باشند؛ اگر هم باشد در نهايت قلّت است.
بارى، تحريف معنوى به معناى تفسير به رأى در ميان مفسرانى كه معاصر ائمه(علیهم السلام) بودهاند، مانند: قتاده، ضحاك، كلبى و ديگران و نيز پيروان ايشان در طول تاريخ، شايع بوده است؛ اما آنچه از خلفاى نخست صادر شده مخالفت با قرآن در مقام عمل بوده است نه بيشتر و اين تحريف نيست؛ هر چند كسى مانند زمخشرى آن را گونهاى تحريف معنوى شمرده است. در اين خصوص، به آنچه زمخشرى و رازى و ديگران ذيل آيات شريفه «يا أَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغْ....» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...» آوردهاند مراجعه نماييد».(88)
مواضع ضعف در كلام محدّث نورى روشن است:
نخست آنكه، هيچ يك از روايات تحريف، صلاحيت استناد ندارد؛ چون اكثر آنها مرسل و مقطوع السند است؛ افزون بر آن كه كتابهاى قابل اعتماد، از چنين رواياتى ياد نكردهاند و تنها در كتابها و نوشتههايى كه بىارزش و فاقد اعتبار است يافته مىشوند.
دوم آنكه، واژه تحريف، در لغت، تنها براى تحريف معنوى به كار مىرود؛ چنانكه در قرآن همانگونه كه يادرآور شديم چنين به كار رفته است. اين واژه، آنگونه كه در دوران متأخر به كار مىرود اصطلاح جديدى است و معنايى كه در كلمات پيشينيان به كار رفته شايسته حمل بر آن نيست و قرائتى كه نورى ذكر كرده به مصادره به مطلوب شبيهتر است تا استدلال درست؛ همانگونه كه در بخش مربوط به مسأله مشابهت حوادث گذشته و حال توضيح دادهايم. توجيه تعبير به افتادگى و محو و تعابيرى از اين دست را نيز همانگونه كه محققان گفتهاند بيان خواهيم كرد.(89)
سوم آنكه، آيا مخالفتهاى عملىاى كه فراوان در آن روزگار انجام مىيافته است، مسبوق به تأويل مدلول آيات قرآن و جابجا نمودن معانى بلند آن نبوده است؟ آيا جز اين است كه قاسطين و ناكثين و مارقين با تأويل قرآن بر اساس خواستههاى نفسانى خويش رو در روى على(علیه السلام) ايستادند؟ اينان، چگونه با معانى قرآن به كژى برخورد ننمودهاند؟
دسته چهارم؛
رواياتى كه به گمان مدعيان تحريف، بر افتادن آيه يا جمله يا كلمهاى از قرآن، دلالت مىكند. پيشوايان نقد حديث در حلّ اين روايتها گفتهاند كه فزونىهاى موجود در اين روايات، از باب افزودگىهاى تفسيرى است و به قصد شرح آيات آمده است نه آنكه جزو نص وحى باشد؛ با اين حال معتقدان به تحريف، بيهوده به اين روايات دل بستهاند. در اينجا نمونههايى از اين دسته روايتها را مىآوريم:
1. كلبى از احمدبنمحمدبنابىنصر بزنطى كوفى (م 221)(90) نقل كرده است كه: «امام موسىبنجعفر(علیه السلام) قبل از آگاه شدنم مصحفى به من داد و فرمود: در آن منگر اما من آن را گشودم و سوره بيّنه را قرائت كردم. در آن، نام هفتاد مرد از قريش را همراه نام پدرانشان يافتم. امام، كسى را دنبال من فرستاد كه مصحف را به ما بازگردان».(91) در اين حديث، ابهامها و سؤالاتى وجود دارد كه تفصيل آن را محمدبنعمر كشى (از بزرگان قرن چهارم) در شرح حال بزنطى آورده است. كشى آورده است كه بزنطى مىگويد: «هنگامى كه مزدوران هارون امام كاظم را دستگير نمودند و به قادسيه آوردند من در قادسيه بودم. امام(علیه السلام) مصحفى را برايم فرستاد. آن را گشودم. ناگهان چشمم به سوره بيّنه افتاد. مطالبى را در آن ديدم و به ذهن سپردم. مسافرى نزدم آمد كه دستمال و گِل و مهرى داشت. گفت: مصحف را بياور، مصحف را برايش آوردم. او مصحف را ميان دستمال گذاشت و بر آن گِلى نهاد و آن را مهر كرد. پس از آن، همه آنچه را به ذهن سپرده بودم فراموش كردم و هر چه كوشيدم حرفى از آن را ياد كنم نتوانستم».(92)
اگر اين حديث را با حديث كلينى مقايسه كنيم پارهاى از ابهامات هر دو برطرف مىشود؛ زيرا آنچه را در سوره (لم يكن؛ بينه) ديده است، نام هفتاد مرد از قريش، همراه نام پدرانشان بوده است و در واگذارى مصحف به او از طرف امام(علیه السلام) بيم آن بوده است كه اين مصحف به دست عمال هارون بيفتد و به همين دليل، امام(علیه السلام) او را از بيم فتنه، از نگريستن در آن بازداشت، اما او با فرمان امام مخالفت نمود و در آن نگريست و پس از آن، وقتى معلوم شد كه او امانتدارى نكرده است، امام(علیه السلام) كسى را براى استرداد مصحف نزد او فرستاد.
به هر حال، شايد نامهايى كه او پنداشته در مصحف ديده است، نام سران قريش بوده است كه يا بر كفر مردند يا از روى اكراه ايمان آوردند و پس از حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نقش اساسى را در مقدرات مسلمانان بازى كردند. اين نامها شرح و تفسير «الذين كفروا» و مصاديق آن بوده و بىترديد در حاشيه مصحف نگاشته بوده است؛ چنانكه در بيان ويژگىهاى مصحف امير مؤمنان، على(علیه السلام) در جلد اول التمهيد آوردهايم. محدث نقاد، مولى محسن فيض مىگويد: «شايد مراد اين باشد كه او اين نامها را كه در مصحف به انگيزه تفسير عبارت «الّذين كفروا» و بر اساس وحى نگاشته شده بود ديده است. نه آنكه اين نامها جزو قرآن بوده باشد».(93)
خلاصه كلام آنكه: اين حديث از جمله مرسلات است و قابل استناد نمىباشد. كسى كه آن را روايت كرده است، قائل به «وقف» بوده و به حقانيت همه امامان مذهب اماميه معترف و معتقد نبوده است. بنابراين حديث او از احاديث اماميّه بهشمار نمىآيد. از اين گذشته، ثبت اسامى در حاشيه مصحف بر فرض درستى روايت خارج از مسأله تحريف است.
2. كلينى، همچنين از هشامبنسالم (يا چنانكه در بعضى از نُسَخ آمده است هارونبنمسلم) روايت كرده كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «قرآنى كه جبرئيل بر محمد(صلی الله علیه واله وسلم) نازل كرد، هفده هزار آيه بوده است». كلينى اين روايت را در آخر باب «نوادر» از كتاب فضل القرآن آورده است.(94) اين حديث به اين شكل، نادر و شگفت است؛ چنانكه شارحان را در توجيه آن به زحمت انداخته است؛ زيرا آيات قرآن بر حسب واقعيت فعلى، كه با سخن پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و ابنعباس و ديگر تابعان و نيز با نظر عموم مفسران همچون طبرسى و ديگران موافق است بيش از شش هزار و دويست و چند آيه نيست، بنابراين عدد آن به هفت هزار نمىرسد تا چه رسد به هفده هزار؟
علامه ابوالحسن شعرانى در تعليق خود بر شرح كافى كه توسط مولى صالح مازندرانى نگاشته شده است با قاطعيت اعلام كرده كه لفظ «عشر» توسط نسّاخ يا راويان اضافه شده است. و اصل روايت هفت هزار آيه بوده است كه تقريبآ با شماره فعلى منطبق مىباشد.(95) مؤيد اين مدعا اين است كه صاحب وافى اين حديث را از كافى با اظهار قطع به لفظ «هفت هزار آيه» نقل كرده است؛ كه بر اين نكته دلالت مىكند كه نسخه اصلى كافى كه نزد او بوده، با همين لفظ بوده است و به همين سبب احتمال غير آن را نداده است.
علامه شعرانى در تعليقه خود بر وافى چنين آورده است: «در نسخهاى كه مجلسى در مرآة العقول شرح داده است عبارت «هفده هزار» آمده است؛ گويا كار يكى از نُسّاخ بوده كه عدد هفت در نظرش اندك آمده و ده را بر آن افزوده است و آنچه با آيات قرآن موجود هماهنگ است «هفت هزار» مىباشد و ظاهر حديث اين است كه امام(علیه السلام) در صدد ذكر شمار آيات نبوده؛ بلكه از باب اطلاق عدد تام بوده است كه با تكميل آن از باب تسامح چنانكه متداول است با واقعيت متناسب مىباشد. چنين وقايعى هنگامى رخ مىدهد كه غرض، ياد كردن كسر ناقص يا زائد نباشد؛ مانند آنچه در اين روايت آمده است كه: امام سجاد(علیه السلام) پس از شهادت پدرش، چهل سال گريان بوده است؛ در حالى كه پس از پدر خويش سى و پنج سال بيشتر نزيسته است».
شعرانى مىگويد: «اين توجيه، به افزايش لفظ «ده» پذيرفتنى نيست». آنگاه به دستاويزهاى پوچ مدعيان تحريف مىپردازد و به مناسبت با اشاره به كتاب فصل الخطاب مىگويد: «اين كتاب را از آغاز تا انجام بررسى كردم؛ اما چيزى در آن نيافتم كه صلاحيت استناد براى ادعاى تحريف داشته باشد و جز پارهاى از روايات ضعيف السند كه در آن مطالب ناشناختهاى آمده است كه نه اساتيد نورى بر آن صحه گذاشتهاند و نه ديگر علما؛ چون با اصول مذهب مخالفت دارد نيامده است؛ مانند آنچه در كتاب احتجاج درباره افتادگى و حذف يك سوم قرآن از درون يك آيه در سوره نساء ياد كرده است؛ كه معنايش آن است كه اين سوره برابر با نصف قرآن يا نزديك به نصف آن بوده است؛ افزون بر آنكه خود راوى ناشناس است. همچنين مانند آنچه از كتاب «سليمبنقيس هلالى» كه كتابى ساختگى است و نزد صحابه اصل و اساسى ندارد آورده است و نظير آنچه از كتاب دبستان المذاهب كه آن هم كتابى بىاساس مىباشد آورده است».(96)
محدث نورى، خود به اختلاف نسخ اعتراف كرده، مىگويد: «ممكن است در بعضى از نسخههاى كافى عبارت «هفت هزار آيه» يافت شود و مىافزايد: فيض كاشانى در وافى بر اين نسخه اكتفا كرده و از ديگر نسخهها سخنى به ميان نياورده است؛ اين كار او نوعى خيانت است گمان مىكنم كه لفظ «عشر» از نسخه او افتاده باشد و نويسنده يا كسى كه بر نگارش آن نظارت مىكرده، كلمه «الف» را «آلاف» كرده باشد تا با قواعد نحوى سازگار گردد؛ بىآنكه به نسخههاى ديگر مراجعه نمايد».(97) بارى، چقدر زشت است براى انسان كه وقتى با يك واقعيت تلخ روبرو شد و جريان امور بر وفق مرادش نبود، از حقيقتگويى خارج گردد.
محدث كاشانى كه از بزرگان جهان حديث است و جزو پيشوايان نقد و بررسى اخبار و داراى آگاهى پردامنه و احاطه و اشراف بر روايات گوناگون به شمار مىآيد و هميشه، از نامآوران شيعه و از مفاخر ايشان بوده است؛ چنانكه خود محدث نورى در جاهاى ديگر و تمامى اخباريون، در آثار خود، از مواضع او به بزرگى ياد كردهاند؛ چون گفتههايش با موضع نادرست و ناراست محدث نورى درباره قرآن يكسان نبوده است، ناگهان خائن و مُدلّس در اخبار شناخته مىشود، چه دور است چنين اتهاماتى از دامن محققى باريكانديش و آشنا به مشرب شريعت و صاحب رأيى همچون فيض كاشانى.
مولى محسن فيض، به عنوان محدثى استوار و دقيق در نقل شناخته شده است؛ به ويژه دايرةالمعارف بزرگ روايى او وافى كه به دليل پرداختن به مهمات دين در اصول و فروع، آن را وافى نام نهاده و در آن تحقيق و شرح و بيان روايات را آورده است. براستى، كتاب وافى او از لحاظ نظم و سبك و سياق، جزو صحيحترين، دقيقترين و نيكوترين كتابها به شمار مىرود و همين ويژگىها اين كتاب را مورد اعتماد اصحاب و مرجع ايشان در زمان اختلاف ديدگاهها قرار داده است.
علامه محقق ابوالحسن شعرانى در بيان علت گزينش وافى براى شرح و تعليق گفته است: «اين كتاب داراى مزايايى است كه كمتر در كتب ديگر حديثى يافت مىشود؛ بسيارى از دانشمندان متأخر ما در صدد تأليف كتابى كه تمام روايات اصول اربعه را در برداشته باشد برآمدند كه از ميان آثار ايشان، دو كتاب شهره است: وسائل الشيعه و وافى كه هر يك مزيتى دارد. رجحان وافى در اين است كه اصول و فروع را جمع كرده و روايات را به صورت بريده نياورده و آنها را شرح و بيان كرده است؛ ولى عمده مزيت آن، صحت نسخههاى موجود آن است كه از همه ويژگىها مهمتر است. وسائل اين امتيازات را ندارد؛ به ويژه درستى نسخههاى موجود آن، مورد ترديد است؛ مگر آنكه به اصولى كه وسائل روايات خود را با توجه به آنها برگرفته و نقل كرده است، مراجعه شود و روشن است كه مراجعه به اصل، ما را از مراجعه به اين كتاب بىنياز مىسازد».(98)
3. در كتاب رجال ابوعمرو كشى در شرح حال ابوالخطاب از ابوعلى خلفبنحامد كه فردى ناشناخته است از ابومحمد حسنبنطلحه كه او نيز مجهول است از ابنفضال از يونس از عجلى و او از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده است كه: «خداوند در قرآن نام هفت تن را آورده است؛ اما قريش شش نام را محو و فقط نام ابولهب را باقى گذاشتند».(99)
چنين روايتى، با اين سند بىپايه و سست فردى ناشناس از شخص ناشناس ديگرى نقل كرده است مستند شيخ نورى و پيشوايان او در ادعاى تحريف قرار گرفته است.(100) اين روايت، گذشته از ضعف سند، از نظر متن نيز مبهم است. اين نامها كجا بوده است؟ نام چه كسانى بوده است؟ و چرا و چه زمانى، قريش آنها را حذف نمودهاند؟ شايد اين روايت همان روايت هفتاد مردى از قريش است كه گروه واقفه آن را روايت كردهاند و تعداد آنها از هفتاد به هفت كاسته شده است. شايد تعداد هفتاد به نظر ايشان زياد آمده است و به همين دليل، آن را از دهگان به يكان تنزل دادهاند.
دسته پنجم؛
رواياتى كه به آنها استناد شده است اما به هيچ وجه شايسته استناد نيستند. در اينجا نمونههايى از اين دسته را مىآوريم:
1. ابوسعيد نيشابورى در كتاب اربعين حديث در ذيل شماره 31 از جابر بنعبدالله انصارى روايت كرده است كه: پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به علىبنابىطالب(علیه السلام) فرمود: اى على، مردم از درختانى پراكنده آفريده شدند و من و تو از يك درخت آفريده شديم؛ زيرا خداوند تعالى مىفرمايد: «وَفي الاَْرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» تا رسيدند به «يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ»(101) پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چنين قرائت نمود؛ يعنى تأويل و معنايش را برخود و برادرش على(علیه السلام) حمل كرد. محدث نورى اين روايت را دليل بر تحريف دانسته است.(102) كجاى اين روايت دلالت بر تحريف دارد؟ شايد او گمان كرده كه لفظ «حتّى بلغ» اضافهاى در قرائت نص است؛ با اينكه روشن است كه اين جمله جزو كلام راوى است و راوى خواسته است در نقل قرائت پيامبر، آيه را به اختصار بياورد.
2. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده كه فرمود: «پدرم هرگاه نماز شفع و وتر را مىخواند در هر سه ركعت قل هو الله احد را مىخواند و در پايان آن مىگفت: «كذلک الله ربّي». ابنمهتدى درباره سوره توحيد از امام رضا(علیه السلام) پرسيد. امام(علیه السلام) فرمود: «هر كس قل هو الله احد را بخواند و به آن ايمان آورد توحيد را شناخته است». گفتم: چگونه آن را بخواند؟ فرمود: «همانگونه كه مردم مىخوانند و افزود: «كذلک الله ربّى، كذلک الله ربّي».(103) نورى مىگويد: «از اين روايت به دست مىآيد كه جمله ياد شده، جزو قرآن است».(104) چه استدلال شگفتى!
3. روايت شده كه هرگاه امام زينالعابدين(علیه السلام) «إنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»؛ (ما آن را در شب قدر فرو فرستاديم) را قرائت مىكرد، مىفرمود: «صدق الله عزوجل؛ قرآن در شب قدر فرود آمده است. «وَما أَدْراکَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ»؛ (و تو چه دانى شب قدر چيست؟) پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: ندانستم شب قدر چيست و چه عظمتى دارد؛ خداوند فرمود: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»؛ (شب قدر از هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است). او به پيامبر فرمود: آيا دانى چرا شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ پاسخ داد: نمىدانم. خداوند فرمود: چون «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»؛ (فرشتگان و روح در آن شب به فرمان الهى فرود مىآيند) و هر گاه خداوند به چيزى اذن دهد، به آن رضايت داده است «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛(105) (در آن شب تا سپيده صبح سلام است). خداوند مىفرمايد: اى محمد ملائكه و روح از آغاز هبوط ايشان تا سپيده فجر بر تو سلام مىفرستند».(106) در شگفتيم، چگونه محدث نورى دريافته كه تمام آنچه در كلام امام(علیه السلام) آمده است اجزايى از نص قرآن بوده كه ساقط شده است؛ با آنكه به وضوح پيداست كه سخنان امام، از باب تفسير و توضيح بوده است، نه چيز ديگر.
دسته ششم؛
رواياتى كه درباره خيمه و خرگاههايى كه در زمان ظهور حضرت حجت(علیه السلام) در پشت كوفه زده مىشود وارد شده و بيان مىكند كه قرائت قرآن مطابق با نسخه على(علیه السلام) به مردم تعليم داده مىشود و فراگيرى قرآن در آن روز بر كسانى كه امرروز آن را حفظ كردهاند دشوار مىنمايد؛ چون مخالف ترتيب فعلى قرآن است.
همدستان محدث نورى مىكوشند با استناد به اين روايات اثبات كنند مصحف آن حضرت علاوه بر ترتيب، از جهات ديگر هم با قرائت فعلى متفاوت است؛ ولى اين روايات چنانكه توضيح خواهيم داد بر خلاف مقصود ايشان دلالت بيشترى دارد:
1. شيخ مفيد از طريق جابر جعفى از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه: «هرگاه قائم آلمحمد(صلی الله علیه واله وسلم) قيام كند خيمههايى را براى تعليم قرآن چنانكه نازل شده است به مردم خواهد افراشت و چون آن مصحف در شيوه تأليف با كتاب موجود متفاوت است بر كسانى كه قرآن را امروز به حافظه سپردهاند دشوار مىنمايد».(107) روايات به اين مضمون بسيار است كه از نظر تعبير به هم نزديك مىباشند.(108)
امام باقر(علیه السلام) دشوارى قرآن را در آن هنگام، به علت مخالفت در تأليف يعنى ساختار و تركيب سور و آيات اعلام داشته است؛ زيرا مصحف امير مؤمنان(علیه السلام) بر دقيقترين ترتيب و تمامآ منطبق بر آنچه خداوند نازل كرده بدون هيچ دگرگونى بوده است. آرى، هيچيك از ويژگىهاى نزول، اعم از زمان و مكان و مورد نزول و ترتيب و وجوه ديگر مربوط به فهم عمومى يا خصوصى آيه و نظاير آن مخفى نمانده بود و تمام اينها در مصحف آن حضرت گرد آمده بود؛ اما همانگونه كه پيشتر گفتيم در حاشيه آن؛ نه در متن.
2. كلينى از سفيانبنسمط روايت كرده كه گفت: از امام صادق(علیه السلام) درباره تنزيل قرآن پرسيدم؟ فرمود: «قرآن را همانگونه كه به شما تعليم داده شده بخوانيد».(109)
3. يكى از اصحاب امام موسىبنجعفر(علیه السلام) قرائت آياتى از قرآن را كه موافق با قرائت معروف نيست، از ايشان پرسيد و گفت: جانم فدايتان آياتى از قرآن را مىشنويم كه مطابق با آنچه نزد ماست نمىباشد و همانگونه كه از شما رسيده است نمىتوانيم آنها را به نيكى قرائت كنيم؛ آيا ما گناهكاريم؟ امام(علیه السلام) فرمود: «خير؛ قرآن را همانگونه كه به شما ياد دادهاند بخوانيد؛ به زودى خواهد آمد كسى كه شما را بياموزد».(110)
4. همو از سالمبنسلمه روايت كرده است كه: «مردى نزد امام صادق(علیه السلام) قرآن خواند و من قرائت او را مانند قرائت مردم نيافتم. امام(علیه السلام) به او فرمود: از اين قرائت دست نگهدار و قرآن را همانگونه كه مردم مىخوانند تلاوت كن [و بايد همه مردم چنين بخوانند] تا زمانى كه قائم قيام كند؛ چون زمانى كه او قيام كند كتاب خداى عزوجل را بر حدّ آن قرائت خواهد نمود و مصحفى را كه على(علیه السلام) نگاشته است، عرضه خواهد كرد».(111)
احاديثى از اين دست، كم نيست؛ كه عمدتآ بر اختلافى اندك بين مصحف حضرت على(علیه السلام) و مصحف فعلى دلالت مىكنند؛ اما اينكه اين اختلاف در نص قرآن يا نظم آن و يا امر ديگرى است، مطلبى است كه در اين احاديث به آن تصريح نشده است؛ جز حديث نخست كه از آن ياد كرديم. اين حديث به نحوه اختلاف و اينكه اختلاف تنها در نظم و ترتيب است نه چيز ديگر، صراحت دارد. اين حديث بهترين گواه بر تبيين وجه اختلاف است كه در ساير روايات بدان اشاره شده است.
اين روايت در اصطلاح اصوليان، از باب حكومت است كه مواضع ابهام را در سخنان ديگر گوينده حكيم روشن مىسازد. از اين گذشته، اختلاف در نظم كلام، به تنهايى، براى ايجاد دشوارى در تلاوت و فهم معناى مورد نظر گوينده كفايت مىكند؛ زيرا قوام معنا در گرو نظمى است كه بين اجزاى كلام برقرار است؛ اگر نظم سخن دگرگون شود، ناگزير، معناى آن نيز تغيير خواهد كرد؛ همانگونه كه گذاشتن جملات يك كلام در مواضع خود بر حسب خواست متكلم و نطق او، بهترين ياور براى فهميدن مراد متكلم است؛ زيرا قراينى كه كلام را در برگرفتهاند زمانى صلاحيت قرينه بودن را دارند كه بر حسب وضع متكلم نهاده شوند، نه آنكه از سر سهو يا عمد از جايگاههاى نخستين خود تغيير داده شوند. پس اگر مسأله نظم از اهم مسائل ظاهرى و ساختارى سخن است و ارتباط تنگاتنگى با مسأله افاده و استفاده دارد وجود اين امر در مصحف على(علیه السلام) به نحو كاملترى تضمين شده است؛ در حالى كه ديگر مصاحف از اين نقطه قوت بىبهرهاند.
از طرف ديگر، جمهور مسلمانان بر اساس همين ساختار كنونى قرآن، با آن انس و الفت گرفته و در طول قرنها، آن راسينه به سينه نقل كرده و بدان عادت كردهاند و چون تغيير عادت بر ايشان دشوار است؛ براى يادگيرى قرائت جديد، نياز به تربيت و تعليم و ممارست مستمر دارند؛ كارى كه امام زمان(علیه السلام) هنگام ظهور خويش عهدهدار آن خواهد بود. پس صحيح است اگر امام(علیه السلام) بفرمايد: «او قرآن را بر حدّ آن قرائت خواهد نمود»؛ يعنى قرآن را بر ساختار اصلى و نخستينى كه مصحف على(علیه السلام) بر اساس آن نگاشته شده است، قرائت خواهد كرد.
5. از جمله رواياتى كه مىگويد مصحفى كه امام زمان(عجل الله تعالى فرجه) خواهد آورد زيادتى بيش از مصحف فعلى ندارد، روايتى است كه عياشى از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده است. او مىگويد كه امام فرمود: «اگر قائم ما قيام كند قرآن [كنونى]، او را تصديق خواهد كرد».(112) يعنى قرآن موجود در دست مردم در ضمن آيات خود كه درباره قيام و ظهور و گسترش عدالت در زمين توسط ايشان صراحت دارد، [حقانيت او و سخنان] او را تصديق خواهد نمود؛ زيرا اگر چيزى كه بر صدق ايشان دلالت مىكند از اضافاتى برگرفته شده باشد كه در مصحف ايشان است و مسلمانان قبلا از آن بىاطلاع باشند، دور باطل خواهد بود و حقانيت او را ثابت نخواهد كرد؛ زيرا هيچ چيز نمىتواند معرّف خويشتن باشد. پس به يقين، امام عصر(علیه السلام) دست خود را بر مواضعى از قرآن خواهد نهاد كه دلالت آنها بر راستى و حقانيت او [و سخنانش]، قبلا مخفى مانده باشد و مردم، با ارشاد او، حقيقت روشنى را كه از آن بىاطلاع بوده و راه استخراج آن از قرآن را نمىدانستهاند درخواهند يافت.
دسته هفتم؛
رواياتى كه درباره فضايل اهل بيت(علیهم السلام) رسيده است ولى در ضمن مفاهيم آيات قرآن از ديدهها پنهان مانده است؛ زيرا اگر قرآن آنگونه كه خداوند فرو فرستاده است بى آنكه كدورت اوهام آن را بپوشاند يا دستهاى پنهان صفاى آن را برهم زند خوانده شود، با دلايل آشكار و براهين روشن، بر شرافت اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) و بلندى مرتبهشان نزد خداوند دلالت مىكند، اما دستان ناپاك، همواره در لوث كردن حقايق و واژگون ساختن ظاهر آنها به بهانه باطن به منظور جلوگيرى از دستيابى مردم به پرتوهاى قدسى و ملكوتىاى كه از ناحيه قرآن تراوش مىكند، در تلاشند.
ابنجرير طبرى در تفسير خود مىكوشد بالاترين فضيلت از فضايل اهل بيت(علیهم السلام) را بپوشاند. چه فضيلتى بالاتر از اين كه خداوند اجر رسالت را مودّت ايشان قرار داده است؟ او در تفسير خود، اختلاف مفسران را در معناى آيه «قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى»(113) ذكر مىكند و خود نخستين وجه را بر مىگزيند و مىگويد: «اين آيه، خطاب به قريش است تا قرابت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را در ميان خود حفظ كرده، به حمايت او برخيزند و او را از شر دشمنان پناه دهند. خداوند از ايشان دوستى خواسته است؛ چون از نزديكان پيامبرند؛ هر چند به قرآن ايمان نياورده باشند پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) با همه قريش قرابت داشته است، پس چون ايشان او را تكذيب كردند و از سر سپردن به او امتناع ورزيدند، فرمود: اى قوم اگر از بيعت با من سر برتافتيد [لا اقل] قرابت مرا در ميان خود پاس داريد؛ زيرا براى يارى من، هيچ عربى سزاوارتر از شما نيست».
آنگاه سه وجه ديگر برمىشمرد:
1. طلب دوستى با اهل بيت او؛
2. طلب قربت به خداوند و نزديكى به ساحت قدس الهى؛
3. صله ارحام ميان مسلمانان؛
در توجيه ترجيح وجه نخست مىگويد: «به دليل موضع «في» در گفتار خداوند «الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى» اين معنا را ترجيح دادهام؛ زيرا هيچ وجه روشنى براى توجيه آمدن «فى» در اين موضع وجود ندارد و بر طبق وجوه ديگر نيز، بايستى تنزيل آيه به ترتيب «إلّا مودة القربى» يا «المودّة بالقربى» باشد». او تمام كوشش خود را به كار بسته است تا ترجيح معناى مورد توجيه خود را بر وجوه ديگر به اثبات برساند.(114)
طبرى، از سر كج انديشى، ديده خود را برهم نهاده است. خداوند مىفرمايد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلوبُ الَّتي في الصُّدورِ»(115)؛ (همانا چشمها نابينا نيست بلكه قلبهايى كه در سينهها جاى دارد كور است)؛ زيرا چگونه خردمند نمىداند كه چنين برخوردى با گروهى كه موضع پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) را انكار كرده و به باد تمسخر گرفتهاند ناممكن است؟ چگونه ممكن است كه اينان دعوت پيامبر را رد كرده و رسالت ايشان را انكار نمودهاند؛ با اين حال، پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از آنان اجر رسالت بخواهد؟ اين خود دليل كاستى و سستى در بزرگداشت مقام بلند پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است. پيامبر هرگز دست دوستى به طرف دشمنان سرسخت خداوند دراز نمىكند؛ هرچند فاميل او باشند؛ زيرا با وجود شرك و رد توحيد، قرابت و خويشى بىمعنا خواهد بود. خداوند مىفرمايد: «إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»(116)؛ ([اى نوح] او [پسر تو] از كسان تو نيست. او [داراى] كردارى ناشايسته است). خداوند همچنين مىفرمايد: «لا تَتَّخِذوا عَدُوّي وَعُدوَّكُمْ أَوْلياءَ تُلْقونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»(117)؛ (مبادا دشمن من و دشمن خودتان را دوست [خود] گرفته، با مودّت با ايشان برخورد نماييد). چگونه ممكن است پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) با نهى صريح الهى مخالفت كرده باشد؟
پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از آنان دشمنى و لجبازى ديد و آنان نيز در او قطع رحم و سفيه شمردن عقلهايشان و گمراه كردن جوانانشان را ديده بودند. افراد قريش، هستى خود را در خطر نابودى مىديدند و به همين دليل، كينههاى خود را متوجه پيامبر كرده بودند و از ديدار آن حضرت كراهت داشتند. با اين حال، چگونه پذيرفتنى است كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شخصيت ارجمند خويش را با درخواستى كه ذلت و كوچكى در پى دارد، در معرض خوارى و خردى قرار داده باشد؟ هرگز چنين كارى شايسته روح بلند و غيرت فراوان او نيست؛ چنانكه سبط شهيدش فرمود: «ذلت از ما دور است. خدا و رسول و مؤمنان و دامنهاى پاك و پاكيزه و غيرتمندان و بلندطبعان آن را بر ما ناروا مىشمرند».(118) امّا كاش طبرى آنچه را به عنوان دليل بر انتخاب معناى مورد نظر خود آورده است ذكر نمىكرد؛ چون در حدّ او نبود كه درباره ادبيات سخن بگويد. سخن گفتن درباره ادبيات، سزاوار جارالله زمخشرى است كه خلاف رأى او را اختيار كرده و راهى بس پاك و پيراسته و شريف برگزيده و آيه را به نحو وافى شرح داده است. جماعتى از مفسران محقق و صاحب نظر نيز، رأى او را اختيار نمودهاند.
زمخرشى مىگويد: «معناى آيه «إلّا الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى» چيست؟» آنگاه خود چنين پاسخ داده است: «قربى؛ مكان قرار گرفتن مودّت و مقرّ آن است؛ چنانكه مىگويى: «لي في آل فلان مودّةٌ»؛ (مرا در ايشان مودّت است). «لي فيهم هوى و حبّ شديد»؛ (مرا در ايشان ميل و محبت شديد است) و مقصودت آن است كه آنان را دوست دارم و آنان، مكان و محل محبّت و دوستى منند. و «في» متعلق به مودّت نيست؛ چنانكه اگر بگويى: إلّا المودّة للقربى، لام چنين است. «في» متعلق به محذوفى است كه ظرف متعلق به آن است؛ چنانكه مىگويى: «المال في الكيس»؛ (مال در كيسه است). تقدير آيه چنين است: «اِلّا المودّة ثابتةً في القربى و متمكّنةً فيها»؛ و «قربى» مصدر است مثل «زلفى» و «بشرى» و به معناى قرابت است و مراد از آن، بودن در ميان اهل قربى است». نيز مىگويد: «روايت كردهاند وقتى اين آيه نازل شد، پرسيدند: يا رسول الله، نزديكان شما كه دوستى آنان بر ما واجب شده است، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند ايشانند». آنگاه روايات معتبرى در اين زمينه آورده است.(119) خداوند از طرف دودمان پيامبر به او پاداش خير عطا فرمايد.
نيز ابنمخلوف ثعالبى در خصوص آيه ولايت: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعونَ»(120)؛ (همانا ولىّ شما خداوند و رسول او و كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و نماز به پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند) مىكوشد شأن نزول آن را كه درباره على(علیه السلام) هنگام دادن انگشترى به فقير در حال ركوع نازل شده است، كوچك و خرد شمارد، در حالى كه اين فضيلتى بس بلند است كه براى امير مؤمنان على(علیه السلام) ثابت شده است و همه مفسران و محدثان بر آن اتفاق نظر دارند و روايتهاى مربوط به آن، از فريقين به حد تواتر است.(121)
ثعالبى مىگويد: «زكات در اين آيه، عام و شامل صدقه واجب و مستحب و تمام كارهاى خير است و خداوند آنان را به زيادى ركوع توصيف كرده است و از بين افعالِ نماز نيز، ركوع را نام برده است چون ركوع، از عظيمترين اركان نماز است. سپس مىگويد: آنچه در تأويل آيه گفته شد صحيح است. با اين حال علىبنابىطالب به طور اتفاقى، انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد. سدى مىگويد: هر چند، على، به طور اتفاقى، به هنگام نزول آيه، انگشتر خود را در حال ركوع به فقير داده است، آيه عام مىباشد».(122) او با اين جملات بريده خواسته است آيه را تفسير كند [ولى در واقع] شيطان را برخود چيره ساخته و خداوند را از ياد برده است.
همچنين عبداللهبنزبير مىكوشد اثبات كند سوره دهر مكى است؛ زيرا وجود آياتى در قرآن كه به فضايل آلپيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) تصريح نموده است بر او ناگوار است. كينه و حسادت نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) سينهاش را لبريز ساخته است: «أَمْ يَحْسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ»(123)؛ (آيا براى آنچه خداوند به فضل خود به مردم داده است، بر آنان رشك مىورزند؟). همو، نام پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را از خطبه نماز جمعه حذف كرد و براى كار نادرست خود چنين عذر آورد كه: «مىبينيم هر گاه نام پيامبر برده مىشود بنىهاشم گردن راست مىكنند و گونههايشان از شعف گلگون مىگردد؛ به خدا سوگند، دوست ندارم به ايشان سرورى برسانم، در حالى كه قادر به منع آن هستم».(124) پس از او نيز پارهاى از مفسران كجانديش همچون ابنكثير و اخيرآ سيد قطب به استناد سياق، اجماع پيشوايان تفسير را ناديده گرفتهاند.(125)
حافظ حسكانى مىگويد: «بعضى از ناصبىها اعتراض كردهاند كه اين سوره (دهر) مكى است و اين قصه (يعنى نذر صديقه زهرا(علیها السلام) و سه روز روزه براى طلب شفاى فرزندشان حسن و حسين(علیهما السلام) و دادن قرصهاى نان خود به مسكين و يتيم و اسير در سه شب متوالى) در مدينه اتفاق افتاده است» او در رد اين شبهه مىگويد: «بيشتر مفسّران معتقدند اين سوره مدنى است و نصوص پيشوايان در مورد ترتيب سورهها شاهد بر اين مدعاست».(126) علامه طبرسى نيز در تفسير خود با تحقيقى شايسته، ثابت نموده است كه اين سوره مدنى است.(127)
بارى، وقتى مفسران كينهتوز همواره مىكوشند تا آنجا كه ممكن باشد چهره حقيقت را بپوشانند و سياستهاى حاكم مايل به مخفى گذاشتن فضايل اهل بيت(علیهم السلام) باشد، نبايد تعجب كرد كه چرا فضايل آنان و زشتىهاى دشمنانشان در قرآن ذكر نشود. در قرآن با دلايل روشن فراوانى بر فضل و شرف ايشان صحّه گذاشته شده و آيات زيادى در بزرگداشت مقام بلند ايشان نازل شده است كه هر خردمندى، اگر با چشم بصيرت و قلبى پاك و حقجو در آن بنگرد نه با چشمانى نابينا و قلبهايى سياه اين آيات را خواهد ديد.
كلينى از ابومسروق روايت كرده است كه گفت: «به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: با مردم به مناظره مىنشينيم و با استناد به آيه «أَطيعُوا اللهَ وَأَطيعوا الرَّسولَ وَأُولي الاَْمْرِ مِنْكُمْ»(128) بر ايشان احتجاج مىكنيم. در پاسخ مىگويند: اين آيه درباره فرماندهان جنگ نازل شده است و وقتى با آيه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ...»(129) برايشان احتجاج مىكنيم، مىگويند: اين آيه در حق مؤمنان نازل شده است و با آيه «قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى»(130) احتجاج مىكنيم، مىگويند: اين آيه در حق نزديكان مسلمين نازل شده است من هر چه از قرآن، در خاطر داشتم خدمت حضرت عرض كردم...».(131) بنابراين، پرده عوامزدگى را از روى چشم خود كنار بزن و جان خود را از زنجير كينههاى ناپسند جاهلى آزاد ساز تا پس از آن، «آثار رحمت الهى را بنگرى چگونه به زمين پس از فسردن آن زندگانى مىبخشد».(132)
1. همين معناى كلام امام صادق(علیه السلام) است كه فرمود: «اگر قرآن را همانگونه كه نازل شده است، قرائت كنند نشان ما را در آن خواهند يافت».(133) قول امام «كما اُنزل» به معناى آن است كه قرآن را بىآنكه كدورت اوهام يا فريبهاى گمراهان و كجانديشان افقهاى روشن آن را غبارآلود نسازد، در خواهند يافت. در اينجا مناسب است شاهدى بر اين مطلب ذكر كنيم:
خداى عزوجل مىفرمايد: «وَإِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسولِ وَإِلى أُولي الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطونَهُ مِنْهُمْ...»(134)؛ (و چون خبرى [حاكى] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند، و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعآ از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند...). امام باقر(علیه السلام) مىفرمايد: «أولوا الأمر در اين آيه، ائمه معصوم(علیهم السلام) مىباشند».
شيخ ابوجعفر طوسى مىگويد: «اين گفته، پذيرفتنىتر است؛ زيرا [چنانكه] خداوند متعال فرموده است، اگر ايشان آن را به اولى الامر ارجاع مىدادند، در مىيافتند كه آنان حكم آن را مىدانند و ارجاع به كسى كه معصوم نباشد موجب علم نخواهد بود؛ چون احتمال خطا در گفتار و كردار آنان مىرود، چه اميران لشكر باشند و چه عالمان».(135) بنابراين، اين آيه شريفه بر اساس اين تفسير مقبول ما را به مقام عصمت ائمه(علیهم السلام) از خطا در رأى و نظر رهنمون مىگردد. آيه ديگرى كه بر مقام عصمت ايشان دلالت دارد چه قبل از تصدّى مقام امامت و چه پس از آن كه همان عصمت مطلقهاى است كه شيعه آن را به عنوان شرط اول در مقام ولايت امر مسلمانان مىشناسد، اين آيه است: «لا يَنالُ عَهْدي الظّالِمينَ»(136)؛ (ستمكاران به عهد من [وديعت الهى] دست نيابند).
امام فخر رازى مىگويد: «روافض به استناد اين آيه در امامت ابوبكر و عمر خدشه وارد كردهاند؛ زيرا آن دو (قبل از اسلام) كافر بودهاند و كافر شايستگى رسيدن به عهد الهى را ندارد؛ بنابراين چه در حال كفر و چه پس از آن اين شايستگى را از دست دادهاند. از اين گذشته، اينان حتى در حال اسلام از ارتكاب گناه عارى نبودند و هر گنهكارى ظالم به نفس خود است». آنگاه فخر رازى به نقض و رد اين استدلال پرداخته و در پايان افزوده است: «مراد از امامت در اين آيه، اعم از نبوت [و امامت] است؛ پس هر كس يك چشم بر هم زدن به خدا كفر بورزد، شايسته اين مقام بلند نخواهد بود».(137)
آيه سوم نيز بر شرط عصمت پيشواى امت دلالت دارد. طبق اين آيه، شايسته پيشواى مسلمانان نيست كه هيچگاه در فهم شريعت، در تمام جوانب آن، به ديگرى مراجعه نمايد و بايد خود از خطا مصون باشد. اين ديگران هستند كه بايد در تمامى مسايل خود در اصول و فروع دين به او مراجعه نمايند. بنابراين امام بايد صلاحيت پاسخگويى كامل به تمام مسايل شريعت را داشته باشد. چه مسايل مربوط به عبادات باشد و چه مسايل سياسى كه مربوط به اصلاح امور مردم و اداره سرزمينهاى مسلمانان است.
خليلبناحمد نحوى بر همين مبنا و در پاسخ به اين سؤال كه چرا امير مؤمنان على(علیه السلام) را بر ديگران مقدم داشته، چنين گفته است: «بىنيازى او از همگان و نياز همگان به او بهترين دليل است بر اينكه او پيشواى همگان است»، اين مطلب بىشك درست است؛ چنانكه اين آيه شريفه بر آن دلالت مىكند: «أَفَمَنْ يَهْدي إلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهِدّي إِلّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمونَ»(138)؛ (آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است به اينكه از او پيروى كنند يا كسى كه راه نمىيابد مگر آنكه [خود] هدايت شود؟ پس شما را چه شده است؟ چگونه داورى مىكنيد؟). قمى روايت كرده كه امام باقر(علیه السلام) فرمود: «كسى كه به حق رهنمون است، محمد(صلی الله علیه واله وسلم) است و پس از او آلمحمداند؛ و آنان كه رهنمون نيستند مخالفان اهل بيت، اعم از قريش و ديگران، مىباشند».(139)
اكنون دريافتيد كه از ضميمه ساختن برخى از آيات قرآن به برخى ديگر، مهمترين شأن از شؤون امامت، بر اساس ترسيم اسلام و تبيين قرآن با وضوح تمام، استنباط مىشود به شرط آنكه شخص از روى توجه و يقين و ايمان در آن نظر كند و نور هدايت پروردگار همراهش باشد «آنكه خداى سينهاش را براى اسلام فراخ ساخته است؛ او با نورى از سوى پروردگار خود همنشين است»(140) و «از كسى كه خدا به او نور نداده است، نور جستن نشايد».(141)
خداوند مىفرمايد: «به زودى، آنان را كه در زمين به ناحق، گردنكشى نمايند از نشانههاى خود باز گيرم؛ پس اگر تمام آيات را ببينند بدان نگروند و اگر راه رشد را يابند آن را برنگزينند و اگر راه كژى يابند آن را برگزينند؛ زيرا آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل شدهاند».(142) اما مقصود از اين سخنِ امام(علیه السلام) كه: «وجدْتَنا فيه مسمّين»؛ (ما را در آن خواهيد يافت) اين نيست كه نام ايشان در قرآن آمده باشد؛ بلكه مراد، ذكر نشانهها و صفاتى است كه بر فضيلت اختصاصى ايشان دلالت كند؛ چنانكه نمونههايى از آن را آورديم.
دليل اين مدعا روايتى است كه كلينى از ابوبصير روايت كرده است. او مىگويد: «از امام صادق(علیه السلام) درباره آيه «أَطيعوا اللهَ وَأَطيعوا الرَّسولَ وَأُولى الاَْمْرِ مِنْكُمْ»(143) پرسيدم. فرمود: در حق على و حسن و حسين نازل شده است. گفتم: مردم مىگويند چرا نام على و اهل بيت ايشان در قرآن نيامده است فرمود: به آنان بگوييد: بر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نماز نازل شد اما در قرآن از سه ركعت يا چهار ركعت بودن آن ياد نشد تا آنكه خود پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آن را بر ايشان تفسير كرد...».(144) استاد ارجمند، خويى در ادامه آورده است: «اين حديث صحيح، بر تمامى آن روايات كه ظاهرشان بيانگر حذف نام ايشان از قرآن است حاكم و مبيّن ياد كردن خداوند از آنان، با ذكر صفات و ويژگىهاى ايشان در قرآن است، نه با ذكر نام آنان».(145)
2. همچنين معناى اين سخن امام «آن كس كه امر ما را از قرآن نشناسد از فرو افتادن در فتنهها ايمن نخواهد بود»؛(146) يعنى، هر كس موضع ما را درباره ولايت طبق توصيفى كه در قرآن آمده و تنها بر ما منطبق است نه بر غير ما، نشناسد، از فتنههاى گمراه كننده ايمن نخواهد بود؛ زيرا او درهايى را كوبيده است كه به فوز و نجات رهنمون نيست و به دستاويز محكم الهى و ريسمان بين آسمان و زمين چنگ نزده است. دلايلى كه ثابت مىكند عترت پاك و فرزندان گرامى پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) كشتىهاى نجات و ريسمانهاى محكم الهى و دستاويزهاى مطمئن و راههاى رهنمونى به خدايند چنانكه در حديث متواتر ثقلين آمده است (147) در قرآن بسيار است.
3. امام باقر(علیه السلام) فرمود: «از جانب خدا، براى ما در كتاب محكم الهى حقى است كه اگر آن را محو سازند و بگويند آن از خدا نيست يا اصلا آن را نشناسند برابر است».(148) مقصود امام اين است: توصيف ما و وصف موضع ما نسبت به مسأله ولايت چنانكه بر حق و شايسته اين مقام بلند است به دلايل آشكار، در قرآن مذكور است؛ و اگر بالفرض آن را محو سازند يا از آن ناآگاه باشند يعنى از اساس بر ايشان پوشيده مانده باشد يكسان است؛ يعنى موضع جهل ايشان نسبت به آمدن وصف عترت در قرآن، با محو آن از قرآن برابر است.
4. بدين ترتيب، معناى اين حديث كه: «اگر در قرآن، فزونى و كاستى صورت نمىگرفت، هرگز حق ما بر هيچ صاحب انديشهاى مخفى نمىماند»(149) نيز روشن مىشود؛ زيرا مقصود از فزونى و كاستى در قرآن، تحميل رأى و تفسير ناروا مىباشد كه در پى آن، در مدلول كلام الهى مىافزايد يا از روى عمد از آن مىكاهد؛ يا مقصود، سخن گفتن بدون علم و بدون هدايت الهى درباره قرآن است كه از آن به تفسير به رأى تعبير شده است. افزون بر آن، كتمان حقايق قرآن و بيان نكردن آنها براى مردم، كوتاهى در حق قرآن و كاستن از دلايل روشن آن است. با اين وصف، معناى اين حديث كه: «اگر قرآن را به همان گونه كه نازل شد مىخواندند، نام ما را در آن مىيافتند» با حديثى كه پيش از اين نقل شد، يعنى «ضرورت توجه به قرآن، به صورت تازه و بدون كدورت اوهام». برابر است. بنابراين، مقصود فزونى در لفظ قرآن يا كاستى لفظ آن، چنانكه اهل تحريف توهم كردهاند، نيست؛ زيرا اگر مراد اين بود، مخالف اجماع طايفه بود و رد مىشد؛ زيرا هيچكس حتى اخباريان احتمال فزونى در قرآن را نداده است و خود محدث نورى نيز به اين اجماع اعتراف كرده و از همين جا به شيوه اخباريان پيش از خود، در توجيه اين روايت كوشيده است.(150) استاد بزرگوار آيتالله خويى؛ مىفرمايد: «مسلمانان، حتى مدعيان تحريف، جملگى بر آنند كه در قرآن، حتى به اندازه يك حرف، فزونى راه نيافته است».(151)
5. به دليل آيات فراوانى كه در قرآن به تصريح يا اشاره براى بزرگداشت اين خاندان نازل شده است، امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «قرآن در چهار بخش نازل شده است: يك چهارم در حق ما، يك چهارم درباره دشمنان ما، يك چهارم فرائض و احكام و يك چهارم سنن و امثال، و تكريمهاى قرآن از آن ماست».(152) در عبارت ديگر آمده است: «قرآن در سه بخش فرود آمده است: يك سوم در حق ما و دشمنان ما، يك سوم درباره سنن و امثال و يك سوم در خصوص فرائض و احكام»(153) زيرا در اين روايات، مقصود، بيان انواع آيات قرآن بوده است نه تحديد دقيق آنها؛ و بخش عظيمى از قرآن در شأن ولايت كه خود اهم و اساس فرائض است، نازل شده و باقى آن احكام و سنن و حكمتها و امثال است. مطلبى كه آگاهان و انديشمندان بزرگ امّت را برانگيخته است تا با توجّه نمودن به اين بخش مهم از قرآن و به كار گرفتن همتهاى بلند خويش، كتابهاى با ارزشى را در اين زمينه تأليف نمايند. از جمله، محدّث بزرگ عبيداللهبنعبدالله معروف به حاكم حسكانى كه دايرة المعارف گرانسنگ خود را درباره فضايل اهل بيت و ثبت آيات كريمهاى كه در شأن ايشان رسيده، نگاشته است. او در تعريض به كسى كه در ناسزاگويى و بدگويى نسبت به پيشواى علويان در آنروز، مردم را به گمراهى انداخت و با بسط اهانت خويش، به كاستن قدر و منزلت پدران او نيز پرداخت و مدعى شد كه هيچيك از مفسران، نزول سوره «هل اتى» و نيز ديگر آيات قرآن را درباره على و اهل بيت او ندانسته است، مىگويد: «من گستاخى او را زشت شمردم و تهمت او را بزرگ انگاشتم و برخود لازم دانستم اين شبهه را از دوستان خود (محدثان شيعه) دفع نمايم. لذا به جمع و نگارش اين كتاب پرداختم...».(154)
6. او در فصل پنجم كتاب خود، از طريق سعيدبنجبير از ابنعباس آورده است كه: «آن مقدار از آيات قرآن كه در حق على(علیه السلام) نازل شده، درباره هيچكس نازل نشده است».
7. مجاهد مىگويد: «درباره على هفتاد آيه نازل شده است؛ بىآنكه كسى در آنها، با او شريك باشد». همچنين مىگويد: «خداوند هيچ آيهاى را فرو نفرستاد مگر آنكه على(علیه السلام) در رأس آن بوده است».
8. ابنابىليلى نيز مىگويد: «در حق على(علیه السلام) هشتاد آيه برگزيده در قرآن نازل شده است بىآنكه كسى از اين امت با او شريك باشد».
9. همو از امام علىبنالحسين(علیه السلام) روايت كرده است كه: «قرآن بر ما نازل شد و تكريمهاى آن، مربوط به ماست».(155) روايات صحيحه ديگرى كه حسكانى در كتاب خود بر اساس ترتيب سورههاى قرآن آورده است كه مجموع آنها بيش از هزار و صد و شصت روايت است و او آنها را از منابعى كه نزد شيعه و سنى معتبر است نقل كرده نيز از اين جمله است.
10. به بيانى شاملتر، در اين معنا، از ائمه(علیهم السلام) چنين رسيده است: «هر گاه شنيدى خداوند كسانى را از اين امت به نيكى ياد كرده است بدان كه ما از ايشانيم و هرگاه شنيدى كه از گروهى؛ در گذشته، به بدى ياد كرده است، آنان دشمنان ما هستند».(156) اين حديث، به مسأله «حبّ و بغض فى الله» باز مىگردد و در رواياتى فراوان و قانع كننده، چنين رسيده است: «آيا دين، جز حبّ و بغض براى خدا چيز ديگرى است».(157) خداى تعالى مىفرمايد: «وَاعْلَموا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الاَْمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الاِْيمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدونَ»(158)؛ (بدانيد كه پيامبر ميان شماست؛ اگر در بسيارى از كارها از [رأى و ميل] شما پيروى كند، قطعآ دچار زحمت مىشويد، ليكن خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت؛ آنان [كه چنيناند] ره يافتگانند). نيز مىفرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنوبَكُمْ»(159)؛ (بگو اگر خداى را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد).
پس محبت اولياى الهى موجب اطاعت و فرمانبردارى از ايشان است؛ چنانكه منفور داشتن دشمنان خداوند، دورى گزيدن از ايشان و اجتناب از آنان را در پى دارد؛ و اگر دين اطاعت است، اساس آن محبت و ميل است و قرآن كريم هيچ قومى را ستايش نكرده است مگر آنكه آنان اولياى خداوند بودهاند و اين حكم شامل هر يك از دوستان صالح خداوند در گذشته و حال مىشود؛ همانگونه كه قومى را نكوهش نكرده است مگر آنكه ايشان دشمنان خدا بودهاند و به حكم عموم، خود شامل تمام دشمنان خداوند از انس و جنّ تا ابد است و دشمن دوستان خدا دشمن خداست؛ زيرا دشمن دوست، دشمن است. پس اگر ابراهيم خليل از آن جهت كه با قلب سليم(160) به سوى خدايش راه جسته، شيعه نوح معرفى شده است؛ اين صفت على الاطلاق شامل «ابراهيم»هاى اين امّت نيز مىشود [بنابراين اگر در روايات، ابراهيم(علیه السلام) را شيعه على(علیه السلام) معرفى كردهاند با اين توجيه بوده است] و هر گاه فرعون به علت طغيان و گردنكشى در زمين، دشمن خدا به حساب آيد، اين حكم، بىهيچ تفاوتى شامل فرعونهاى اين امت نيز مىگردد،(161) و اين معناى دقيق همانگونه كه علماى بزرگ بيان كردهاند همان است كه از فرمايش ائمه(علیهم السلام) آنجا كه فرمودهاند: «نام ما را در قرآن مىيافتيد» يا «ربع يا ثلث قرآن درباره ماست» اراده شده است؛ يعنى ياد ما را با وصفى آشكار در اين مصحف موجود مىيافتى، به شرط آنكه چشمانى با بصيرت داشته باشى. محدث نورى بىجهت پنداشته است كه مقصود، حذف و اسقاط آيات قرآن است.(162) خداوند ما را از لغزش دل و ديده نگاه دارد.(163)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.