پاسخ اجمالی:
با اینکه عالمان محقق ما و صاحبان اجتهاد و نظر، يكصدا به استناد دلايل عقلى و نقلى متواتر، احتمال تحريف قرآن را مردود شمردهاند و همواره بر ثبات عقيده نخستينى كه قرآن بر آن تصريح دارد، پافشارى كردهاند، لکن سخن پوچى را فرقهاى تندرو موسوم به «اخباريون» مطرح ساخته و با پذيرش ادعاى تحريف، با مخدوش ساختن قداست قرآن از روى بىمبالاتى، با برادران حشوى خود همداستان شدهاند.
پاسخ تفصیلی:
تحريف نزد فرقه «اخباريان»
با اینکه عالمان محقق ما و صاحبان اجتهاد و نظر، يكصدا به استناد دلايل عقلى و نقلى متواتر، احتمال تحريف قرآن را مردود شمردهاند و همواره بر ثبات عقيده نخستينى كه قرآن بر آن تصريح دارد، پافشارى كردهاند، لکن سخن پوچى را فرقهاى تندرو موسوم به اخباريون(1) مطرح ساخته و با پذيرش ادعاى تحريف، با مخدوش ساختن قداست قرآن از روى بىمبالاتى، با برادران حشوى خود همداستان شدهاند. آری بيشتر محدثان بزرگ اماميه در انكار تحريف با اهل تحقيق موافقت نمودهاند که اين امر از زمان پيشواى محدثان، ابوجعفر صدوق(م 381) تا عصر دو محدث نامآور، فيض كاشانى(م 1090) و حرّ عاملى(م 1104) ادامه داشته و ايشان به استوارى تمام پا به پاى محققان بر موضع خود باقى ماندند.
بارى، انديشه تحريف، در دوران متاخر از طرف گروهى گمنام و بىمقدار كه آراءشان نزد شيعه اعتبارى ندارد، مطرح شده است. آغاز آن هنگامى بود كه سرآمد ايشان جزايرى(1050 تا 1112) در حاشيه خليج فارس پا به عرصه وجود گذاشت. او اين فكر را بر پايه استدلالهاى سست، روايات مجهول و آثار نادرست، بنا نهاد. گروههايى پريشانفكر و آشفتهنظر، در پى او روانه شدند و در آخر نيز پيشواى آنان، محدث نورى(1254 تا 1320) در فصلالخطاب، كتابى كه در آن كوشش شده است دلايل قرآن رد شود و حجيت آن، بر خلاف نظر اهل صواب نفى گردد، به همان راه رفته است.
اكنون پارهاى از دلايل جزايرى را كه در كتاب «منبع الحياة» آورده است، از نظر مىگذرانيم؛ وى مىگويد: «اخبار مستفيضه و متواتر دلالت دارد بر اينكه فزونى و كاستى و تحريف در قرآن راه يافته است. از جمله روايتى از امير مؤمنان(علیه السلام) كه در پاسخ به سؤالى در خصوص تناسب بين دو جمله از آيه شريفه «وَإِنْ خِفْتُمْ ألّا تُقْسِطوا في الْيَتامى فَانْكِحوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ»(2) نقل شده است. ايشان فرمودهاند: «بيش از ثلث قرآن، از درون اين آيه افتاده است؟». همچنين از امام صادق(علیه السلام) در تفسير آيه شريفه «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ...».(3) نقل شده است كه: چگونه اين امت با آن كه پسر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را كشتند بهترين امتها هستند؟ صورت صحيح آيه نازل شده چنين است: «كنتم خير ائمه» و مقصود امامان اهل بيت(علیهم السلام) بوده است. نيز در اخبار فراوان رسيده است كه آيه غدير چنين نازل شده است: «يا أيّها الرَّسول بلّغ ما أُنزل إِليک في علىّ فإن لم تفعل فما بلّغت رسالاته...». همچنين رواياتى ديگر كه اگر جمع شود كتاب بزرگى خواهد شد».
او در ادامه مىگويد: «به اين دلايل، در دو زمان، تحريف به فزونى و كاستى در قرآن انجام گرفت، عصر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و عصر صحابه زيرا:
1. قرآن برحسب مصالح و حوادث، به صورت پاره پاره نازل مىشده است و كاتبان وحى كه چهارده نفر از صحابه به رياست على(علیه السلام) بودند غالبآ آياتى را كه متعلّق به احكام بود يا در ميان جمع نازل مىشد ثبت مىكردند؛ اما تنها على(علیه السلام) از آياتى كه در خلوت و خانه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل مىشد مطلع مىگرديد؛ زيرا پا به پاى پيامبر و همراه ايشان بود. بنابراين، مصحف آن حضرت، از مصاحف ديگران جامعتر بوده است».
او مىافزايد: «بعد از آن كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) وفات يافت و مردم پراكنده شدند، على(علیه السلام) به جمعآورى قرآن طبق نزول آن همت گمارد و پس از اتمام، آن را ميان ردايش بست و به مسجد آورد. خليفه اول و دوم و ديگر صحابه در مسجد بودند. آن حضرت به ايشان فرمود: اين كتاب همان قرآن منزَل است. عمر گفت: ما را به مصحف تو نيازى نيست؛ زيرا مصحف عثمان نزد ماست. امام فرمود: نه شما و نه ديگران، هرگز آن را نخواهيد ديد تا زمانى كه فرزند من صاحب الزمان ظهور نمايد و مردم را به تلاوت و عمل به احكام آن وا دارد؛ خداوند تا آن روز اين مصحف را به آسمان خواهد برد. عمر، پس از آن كه خليفه شد در صدد بود به هر نيرنگى شده، آن مصحف را به چنگ آورد و بسوزاند؛ همانگونه كه مصحف ابنمسعود را سوزاند. او آن را از على(علیه السلام) درخواست نمود ولى آن حضرت از دادن آن امتناع كرد».
جزايرى در ادامه مىگويد: «اين قرآن، نزد ائمه(علیهم السلام) محفوظ بوده است و ايشان آن را در نهان تلاوت مىكردهاند؛ هر چند بعضى از خواص را از آن آگاه مىساختهاند؛ چنانكه ثقةالاسلام كلينى؛ از سالمبنسلمه روايت كرده كه مردى نزد امام صادق(علیه السلام) قرآن تلاوت مىكرد. من حروفى از قرآن را برخلاف قرائت متداول شنيدم. امام صادق(علیه السلام) فرمود: از اين قرائت دست نگهدار و قرآن را همان گونه كه مردم تلاوت مىكنند، بخوان تا وقتى كه قائم ما قيام نمايد؛ او در آن روز قرآن را چنانكه بايسته است، خواهد خواند و مصحفى را كه على(علیه السلام) آن را نگاشته است ارائه خواهد كرد».
جزايرى مىافزايد: «اين حديث و احاديث ديگرى كه به اين مضمون رسيده است ما را در تلاوت مصحف موجود و عمل به احكام آن اجازه داده و معذور دانستهاند.
2. ابوبكر و عمر به علت تعدد مصاحف كه نتيجه تعدد كاتبان وحى بود به گزينش مصحف عثمان و بخشى از نُسَخ ديگر اقدام نمودند و باقى مصاحف را جمع كردند و در ديگى پر از آب داغ پختند. و مىگويد: اگر مصاحف يكسان بود، هرگز مرتكب چنين كار زشتى كه سبب اتهام آنان شده است نمىشدند.
3. مدح اهل بيت(علیهم السلام) و نفرين بر منافقين و بنىاميه به تصريح و تلويح در مصاحف آمده بود [ولى] آنان براى پوشيدن رسوايىهاى خود و از روى حسادت به عترت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) اينگونه آيات را ساقط كردند.
4. ثقه جليل، علىبنطاووس؛ در كتاب سعد السعود از محمدبنبحر رهنى از علماى بزرگ عامه ياد كرده است كه چگونه مصاحفى كه عثمان به شهرها گسيل داشته بود با آنكه همه آنها به خط عثمان بود متفاوت بوده و كلمات و حروف آن همخوانى نداشته است؟ و مىگويد: اگر مصاحفى كه عثمان به خط خويش نگاشته، چنين بوده است، وضعيت مصاحف ديگر نويسندگان وحى و تابعان آنان پيداست.
بدين ترتيب، قرآن در دوره دوم كه زمان «قرّاء» است دچار تحريف شده است؛ زيرا مصحفى كه به دست ايشان رسيده، بدون نقطه و اعراب بوده است؛ همانگونه كه مصاحفى كه به دست على(علیه السلام) و اولاد معصوم او نگاشته شده، چنين است. من بعضى از آنها را در كتابخانه امام رضا(علیه السلام) ديدهام. بارى، مصاحفى كه به دست قراء رسيد عارى از اعراب و نقطه بود، لذا طبق قوانين پراكنده خود و منطبق با آراءشان در لغت و عربيت، در اعراب، نقطهگذارى و ادغام و اماله و... تصرّف نمودند...».(4)
خلط و آشفتگى در اين كلام چنان آشكار است كه ما را از زحمت جستجو بىنياز مىسازد. ميزان آگاهى او نسبت به تاريخ گردآورى قرآن، چنان اندك است كه چنين مىگويد: «چون على(علیه السلام) مصحف خود را نزد قوم آورد، عمر برخاست و گفت: مصحف عثمان ما را بس؟» در حالى كه مصحف عثمان در آن روز وجود نداشت. همچنين مىگويد: «مصاحفى كه به شهرها فرستاده شد به خط عثمان بود»! آيا عثمان مصاحف را با خط خود نگاشته بود؟! وى همچنين مىافزايد: «عمر مصحف ابنمسعود را سوزاند و قصد داشت مصحف على(علیه السلام) را نيز بسوزاند و براى دستيابى به آن نيرنگ زد امّا موفّق نشد». و نيز مىگويد: «ابوبكر و عمر مصاحف را سوزاندند و بخشهايى از آنچه عثمان در مصحف خود نگاشته بود گزينش كردند و مابقى را در ديگى نهاده، پختند»! شگفتآورتر آنكه مىگويد: «مصاحف زيادى به خط على(علیه السلام) در شهرها منتشر شده بود» گويى آن امام چنان فراغتى داشت كه بتواند مصاحفى را كه ديگران جمعآورى كرده بودند بنگارد. او اختلاف قرائتها را نيز دليل بر تحريف قرآن انگاشته است؟ در حالى كه قرآن چيزى است و قرائات چيز ديگرى.
عمده دليل مرحوم جزايرى، شمارى از روايات است كه آنها را متواتر و رساننده مقصود خود قلمداد كرده و با ياد كردن نمونههايى از آنها، پنداشته است كه آن نمونهها، روشنترين دليل نقلى براى اثبات مقصود اويند. ما در جاى خود اين دسته از روايات را به طور مفصل خواهيم آورد. در اينجا تنها اين نمونهها را نقد مىكنيم تا سستى دليل اينان در استناد به روايات روشن شود زيرا آنچه بر تحريف دلالت مىكند سند معتبرى ندارد و آنچه سند صحيح دارد، ارتباطى با مسأله تحريف ندارد. روايات ديگر هم بر همين قياس است.
امّا حديث حذف يك سوم قرآن از آيه سوم سوره نساء مطلبى است كه فقط از طرف نويسنده كتاب احتجاج(5) ذكر شده است. اين روايت مانند بسيارى از روايات مجعول ديگرى كه اين نويسنده آورده است مرسل و مجعول است؛ و به همين دليل، كتاب او از درجه اعتبار ساقط دانسته شده است و اصحاب به آن اعتماد ننمودهاند؛ حتى سيد هاشم بحرانى(م 1107) آن را معتبر ندانسته و در تفسير خود البرهان كه بر اساس جمعآورى احاديث مربوط به شأن آيات نگاشته، اين روايت را نياورده است. عياشى(م 320) و قمى(م 329) و ساير صاحبان تفسير مأثور نيز در تفاسير خود كه بر پايه تفسير مأثور است آن را نياوردهاند.
افزون بر آن، مؤلف كتاب احتجاج ناشناخته است؛ گر چه آن را به طبرسى نسبت دادهاند. بحر العلوم شش تن از شخصيتهاى معروف را كه محتمل است كتاب احتجاج منسوب به آنان باشد ياد كرده است.(6) شايد مؤلف چنان كه بعضى از محققين مىگويند طبرسى نام ديگرى باشد يا فرد ديگرى از اهالى طبرستان يا تفرش، كه به همين علت به طبرسى معرّب شده باشد.(7)
خود حديث نيز بىاساس و مخالف عقل و شرع مقدس است؛ چون در آن چنين آمده است: «بين عبارتهاى مربوط به قسط در حق ايتام و نكاح نساء، بيش از ثلث قرآن كه مربوط به قصّه و خطاب بوده، افتاده است» يعنى منافقان اين همه آيه(بيش از دو هزار آيه) از خطابات و قصص را در ضمن يك آيه كه همان آيه سوم سوره نساء است، حذف كردهاند اما معلوم نيست چرا چنين كردهاند؟
همچنين مىگويد: «حذف اين آيه و آيات مشابه كه حوادث منافقين در آنها آمده است براى اهل نظر و تأمل روشن است. دشمنان دين به استناد همين مطالب، راهى براى وارد كردن خدشه در قرآن پيدا كردهاند و اگر براى شما تمام مواردى را كه در همين راستا از قرآن ساقط شده و دچار تحريف و تبديل شده است شرح دهم، سخن طولانى خواهد شد و آنچه كه تقيه مانع آشكار شدن آن شده است ظاهر خواهد گشت».(8)
پيش از اين سخنان، گفته است: «با توجه به فراگير بودن تقيه، امكان تصريح به نام كسانى كه قرآن را مبدل ساخته و از پيش خود آياتى بدان افزودهاند، نيست؛ زيرا اين كار باعث تقويت دلايل كافران و اهل تعطيل و فرقههاى منحرف و منجرّ به ابطال قرآن خواهد شد. براى اثبات مدعا، همين مقدار بس است و تقيه مانع از ياد كرد بيش از اين مقدار است».(9)
اين ادعا، متضمن تناقضى آشكار است. چگونه تقيه او را از افشا بازداشته است در حالى كه در مقابل ملحدانِ ديگر فرقهها و دشمنان دين، فراوان به افشاگرى درباره قرآن دست يازيده است، از اين گذشته، اين حديث به هيچ وجه با شيوه كلام امير مؤمنان(علیه السلام) كه داراى بلاغت تمام بوده و تالى تلو قرآن كلام خداوند است سازگار نيست. به نظر مىرسد اين حديث با همه تفصيل و تفنن آن ساخته و پرداخته يكى از اهل جدل است؛ چون در آن با اهل زندقه كه بر شيوه قرآن خرده گرفتهاند به مناقشه برخاسته و طبق ذهنيات خود و سطح آگاهى خويش بدان پاسخ داده و براى قبول عوام آن را به امام(علیه السلام) نسبت داده است. دليل اين مدعا اين است كه او پارهاى از اصطلاحاتى را كه در دوران متأخر رايج شده، به كار برده است؛ مانند اصطلاح «بقية الله» درباره امام مهدى(علیه السلام) و مانند به كار بردن عبارتهاى فعل ماضى و فعل مضارع كه از اصطلاحات نحويان است.(10)
درباره روايت «كنتم خير ائمه» (آلعمران/110) كه قمى آن را با سند ذكر كرده و در تفسير عياشى، طى روايتى مرسل و مجعول، از زبان امام صادق(علیه السلام) چنين آورده است كه امام فرموده: «اين آيه، چنين نازل شده است». در اين فرمايش امام(علیه السلام) دو احتمال وجود دارد:
اول: اين قرائت صحيح است؛ چون در مرسله عياشى آمده كه در قرائت على(علیه السلام) چنين بوده است(11) و همانگونه كه قبلا در بحث قرائات گفتيم مسأله اختلاف قرائت ربطى به مسأله تحريف ندارد. از اين گذشته، اثبات آيات و سورههاى قرآن به خبر واحد، حتى اگر صحيح السند باشد ممكن نيست.
دوم: مقصود از واژه امت در اين آيه، ائمه(علیهم السلام) اند؛ زيرا همانگونه كه در حديث قمى آمده است، مسؤول واقعى امر به معروف و نهى از منكر ايشانند.(12) بنابراين، مقصود از نزول در فرموده امام صادق(علیه السلام) بيان مناسبت و شأن نزول است كه در واقع، تفسير آيه است؛ چون گاهى تنزيل، مقابل تأويل و به معناى تفسير آمده است. آنچه راجحتر به نظر مىرسد احتمال دوم است و شاهد آن، روايات ديگرى است كه آيه را تفسير نمودهاند. امام صادق(علیه السلام) فرموده است: «مقصود، امتى است كه دعاى ابراهيم(علیه السلام) در حق آنان به اجابت رسيده است. امّتى كه خداوند آن حضرت را از ميان آنان و به سوى ايشان برانگيخته است. ايشان امت ميانهرو و بهترين امتى هستند كه بر جهانيان پديدار شده است». عياشى اين روايت را در تفسير خود آورده است.
ما وقتى اين آيه را در كنار آيه «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(13) كه با توجه به واژه منكم، مقصود از امت در آن، بعضى از ايشان خواهند بود بگذاريم در مىيابيم كه در هر دو آيه مقصود از امتى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند امامانى هستند كه رهبرى امت و مسؤليت پيشوايى ايشان را به عهده گرفتهاند.
كلينى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده است كه در پاسخ اين سؤال كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه امت واجب است؟ فرمود: خير. گفته شد: به چه دليل؟ فرمود: اين واجب بر عهده كسى است كه قوى و مطاع و نسبت به معروف و منكر آگاه باشد؛ امّا بر كسى كه ضعيف است و توان شناخت حق از باطل را ندارد واجب نيست». [امام(علیه السلام) فرمودند:] دليل اين ادعا، آيه شريفه: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعَوْنَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» است؛ چون آيه خاص است نه فراگير؛ چنانكه در جاى ديگر فرموده است: «وَمِنْ قَوْمِ موسى أُمَّةٌ يَهْدونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلونَ»(14) و نفرمود: بر امت موسى يا بر همه قوم او؛ در حالى كه ايشان در آن روز امتهاى متعددى بودند و امت بر واحد و بيشتر اطلاق مىشود؛ چنانكه خداوند مىفرمايد «إنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتآ»(15) يعنى ابراهيم خود امّتى مطيع خدا بود. بنابراين كسى كه قدرت و پشتوانه و پيروان لازم را ندارد، در ترك اين واجب بر او حرجى نيست».(16) دقت كنيد كه چگونه مسؤوليت امت را با استنباط از آيات قرآن و از روى استدلالى لطيف بر دوش پيشوايان امّت نهاده است.
از آنچه گفتيم روشن شد كه اين حديث، به هيچ يك از دو وجه، ارتباطى با مسأله تحريف ندارد. اما درباره ساقط شدن نام على(علیه السلام) از آيات بلاغ و كمال(سوره مائده، آیات 3 و 67)؛ عياشى در تفسير خود از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل كرده است: «جبرئيل روز جمعه در عرفات نزد پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آمد و بدو گفت: اى محمد خداى بر تو سلام رساند و مىفرمايد: به امّت خود بگو: «اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ بولاية عليبنأبىطالب وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دينآ»(17) به زعم جزايرى، اين تفسير، بايد جزو آيه باشد تا آيه كامل گردد. كلينى روايت كرده است كه امام باقر(علیه السلام) در حديث فرائض فرمود: «آيه ولايت، زمانى نازل شد كه جبرئيل در روز جمعه در عرفات بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرود آمد [و چنين برخواند]: «اليَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي»؛ كمال دين با ولايت علىبنابىطالب تحقق يافت».(18) امام(علیه السلام) در اين روايت تصريح كرده كه كمال در آيه، با ابلاغ ولايت امر براى امير مؤمنان(علیه السلام) حاصل شده است؛ بنابراين به موجب اين روايت، ولايت امام(علیه السلام) تفسير آيه است.
حاكم حسكانى روايت كرده كه امام باقر(علیه السلام) در حديث فرائض چنين فرموده است: «آنگاه جبرئيل فرود آمد و گفت: خداوند تو را فرمان داده است كه ولى و پيشواى امت را به ايشان نشان دهى؛ همانگونه كه نماز و روزه و حج را برايشان ابلاغ نمودى؛ تا در تمامى اينها حجت برايشان تمام گردد. پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: قوم من به دوران جاهليت نزديك و در بين ايشان رقابت و افتخار شايع است؛ هيچكس از ايشان نيست مگر آنكه ولىّ بر او ناگوار است و من بيمناكم. به دنبال آن، خداوند اين آيه را نازل كرد: «يا أيّها الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ»(19)؛ (اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ كن و اگر چنين نكنى، رسالت او را ابلاغ نكردهاى [يعنى رسالت او را به طور كامل ابلاغ نكردهاى] و خداى تو را از گزند مردم نگاهبانى مىكند).(20)
امام(علیه السلام) در ميان آيه، گفتارى از خود آورده و با آن گفتار، آيه را تفسير كرده است. مرحوم جزايرى پنداشته كه طبق اخبار فراوان آيه تبليغ چنين نازل شده است: «يا ايها الرسول بلغ ما أُنزل إليک فى على فإن لم تفعل فما بلّغت رسالاته»(21) با افزوده شدن «فى على» و بدون «من ربّك» و با تبديل واو به فاء در «فإن» و وجود صيغه جمع در «رسالاته». ما اين روايت را در تأليفات بزرگان شيعه اعم از تفاسير، كتب مناقب و جوامع روايى نيافتيم. در تفسير قمى چنين آمده است: آيه: «يا أيّها الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...» درباره على(علیه السلام) نازل شده است.(22)
در تفسير فيض كاشانى آمده است: آيه: «يا أيّها الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ مِنْ رَبِّکَ» درباره [ولايت] على(علیه السلام) نازل شده است؛ زيرا از ائمه(علیهم السلام) روايت شده كه فرمودهاند: «چنين نازل شده است»؛ يعنى درباره امامت على(علیه السلام) و امارت ايشان نازل شده است.(23) تفاسير ديگرى كه به سبك روايى هستند نيز اينگونهاند. همچنين ابنشهرآشوب از تفسير ثعلبى روايت كرده است كه امام باقر(علیه السلام) درباره معناى آيه شريفه: «يا أيّها الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ مِنْ رَبِّکَ» فرموده است كه در باب فضيلت على(علیه السلام) مىباشد.(24)
از ابنعباس نيز روايت شده كه گفت: «اين آيه در حق على(علیه السلام) نازل شده است». نيز ثعلبى از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده است كه: «معناى آيه چنين است: آنچه از طرف پروردگار تو درباره على(علیه السلام) نازل شده است، ابلاغ نما». بنابراين رواياتى كه در شأن آيه تبليغ رسيدهاند متفقاند كه اين آيه در حق على(علیه السلام) نازل شده است امّا در هيچ يك نيامده كه عبارت «في علي» جزو آيه بوده است. تنها در قرائت ابنمسعود چنين آمده است: «يا أيّها الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ مِنْ رَبِّکَ أنّ عليآ مولى المؤمنين وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ». ابنمسعود مىگويد: «ما اين آيه را در زمان پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) همين گونه تلاوت مىكرديم». سيوطى اين روايت را در تفسير خود آورده است(25) و علىبنعيسى اربلى(م 693) نيز در باب «آنچه از قرآن در حق على(علیه السلام) نازل شده» آن را از ابنمسعود به نقل از زرّبنحبيش آورده است.(26) لکن ظاهرآ مقصود ابنمسعود تفسير آيه است؛ او خواسته است بگويد كه اين آيه در زمان پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چنين تفسير مىشده است.(27)
آنچه گذشت بارزترين كوششى است كه از طرف اين دسته، براى اثبات تحريف در قرآن به عمل آمده و مرحوم جزايرى مهمترين نمونههاى آن را با ادعاى استفاضه و تواتر آنها آورده است. اما از آن، چيز قانع كنندهاى به دست نيامد. «كَسَرابٍ بقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئآ»(28)؛ (مانند سرابى كه تشنهكام آن را آب مىپندارد اما چون سويش مىآيد آن را چيزى نمىيابد).
بارى، تمام سرمايه اينان، حديث «سقوط ثلث قرآن از درون آيه 3 سوره نساء است» كه بيشتر آنچه را كه به عنوان دليل بر تحريف ادعا شده است، در بر دارد. اين روايت هم تنها از طرف نويسنده كتاب احتجاج ياد شده است؛ كه گذشته از مجهول بودن صاحب كتاب، خود روايت هم بدون سند است. ديگر دلايل پوچ اين قوم را در ضمن گفتههاى محدث نورى، مىآوريم.(29)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.