پاسخ اجمالی:
همانگونه كه میدانيم منشأ شبهه تحريف روايات شاذى است كه اهل حديث آنها را نقل كرده و مورد توجه افراد ضعيف العقل قرار گرفته است. ظاهرگرايانِ اهل حديث كه به «حشويّه» معروفند و در نقل حديث زيادهروى مىكنند و بى آنكه در معناى آن بينديشند و در مواردى كه با مبانى شريعت و اصول اسلام تعارض دارد درنگ كنند، بر اين گونه روايات اعتماد نمودهاند؛ زيرا تمام توجه ايشان به افزودن بر حجم روايات معطوف است و كارى به محتوا ندارند. بنابراين برايشان اهميتى ندارد كه از چه كسى اخذ حديث مىكنند و در اخذ و نقل حديث بر چه چيزى تكيه مىكنند.
پاسخ تفصیلی:
تحريف نزد فرقه حشويه عامه(1)
همانگونه كه میدانيم منشأ شبهه تحريف روايات شاذى است كه اهل حديث آنها را نقل كرده و مورد توجه افراد ضعيف العقل قرار گرفته است. ظاهرگرايانِ اهل حديث كه به «حشويّه» معروفند و در نقل حديث زيادهروى مىكنند و بى آنكه در معناى آن بينديشند و در مواردى كه با مبانى شريعت و اصول اسلام تعارض دارد درنگ كنند، بر اين گونه روايات اعتماد نمودهاند؛ زيرا تمام توجه ايشان به افزودن بر حجم روايات معطوف است و كارى به محتوا ندارند. بنابراين برايشان اهميتى ندارد كه از چه كسى اخذ حديث مىكنند و در اخذ و نقل حديث بر چه چيزى تكيه مىكنند.
ابنجوزى مىگويد: «جمهور محدثان بسيار زيادهروى كردهاند؛(2) زيرا عادت كردهاند كه ـ اگر چه با نقل سخنان باطل و بىاساس ـ بر حجم حديثشان بيفزايند؛ در حالى كه اين كار از ايشان قبيح و ناشايسته است؛ چون به روايت صحيح از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده كه فرمود: هر كس حديثى را كه مىانگارد دروغ باشد به من نسبت دهد ـ خود ـ از جمله دروغگويان است».(3) در همين باره است كه امام باقر(علیه السلام) مىفرمايد: «نادانان را حفظ روايت فريفته مىسازد اما غفلت ايشان از فهم معانى آن مايه اندوه انديشوران مىگردد».(4)
شيخ ابوجعفر طوسى در ذيل آيه «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلوبٍ أقْفالُها»(5) مىگويد: «اين آيه بر ادعاى نادانان اصحاب حديث كه مىپندارند مىتوان حديث را همان گونه كه رسيده است روايت نمود ـ هر چند معناى آن موهون باشد ـ خط بطلان كشيده است».(6) بارى با همين شيوه سست و بىپايه است كه حشويه توبرههاى خود را لبريز از اخبار و احاديث شگفتانگيز مىساختند و راه را براى نشر اسرائيليات و داستانهاى موهوم و افسانهاى هموار مىسازند و كتب حديث و تفسير را از آن انباشته مىسازند. چنانكه تاريخ نيز در بسيارى از موارد از آن مصون نمانده است. چنين است كه در نوشتههاى اندك اهل حشو، به انبوهى از اخبار تحريف كه جوامع حديثى بزرگ همچون صحاح سته و ديگر كتب حديثى معروف اهل سنت ثبت كردهاند، برمىخوريم. جمعى به ظاهر اين احاديث فريفته شدند و آنها را حقايق راستين پنداشتند؛ لذا با تغيير عنوان تحريف به «نسخ التلاوه» همان گونه كه اصوليين عامه چنين كردند، با مشوش ساختن چهره حقيقت، براى تأويل و توجيه آن كوشيدند. لکن تغيير دادن عبارت نه تنها مشكل را حل نمىكند بلكه به اصل آن مىافزايد؛ به ويژه آن كه پارهاى از اينگونه روايات آشكارا مىرساند كه فلان آيه حتى پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) تلاوت مىشده است.(7)
خوشبختانه اين مشكل نزد علماى اماميه حل شده است. آنان اينگونه روايات بىارزش را دور ريختهاند؛ نه سند آنها را صحيح مىدانند و نه متن آنها را با اصول مذهب سازگار مىبينند «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ».(8) در اينجا نمونههايى از آن را كه اهل حشو نقل كرده و صاحبان كتب حديث ثبت كردهاند، به ترتيب ذكر مىكنيم و ديدگاه خود را درباره هر يك بيان مىكنيم.
1. آيه «رجم»
عمربنخطاب مىپنداشت حكم رجم زناى محصنه در ضمن آيهاى از قرآن بيان شده است كه در زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) تلاوت مىشده ولى به علّتى نامعلوم از يادها محو شده است. بخارى و مسلم به نقل از ابنعباس آوردهاند كه عمر بعد از آن كه از آخرين سفر حج خود برگشت خطبهاى ايراد كرد كه در ضمن آن گفت: «خداوند محمد(ص) را برانگيخت و قرآن را بر او فرو فرستاد و آيه رجم، جزو آيات نازل شده بوده است. ما آن را تلاوت مىكرديم و معناى آن را در مىيافتيم و به همين دليل پيامبر(ص) و ما [مجرمان را] سنگسار مىكرديم. از اين رو، حال كه زمانى مديد بر مردم گذشته است بيمناكم كسى بگويد: به خدا قسم آيه رجم را در كتاب خدا نمىيابيم، و با ترك واجب الهى گمراه گردند، سنگسار طبق قرآن بر مرد زندار و زن شوهردار ـ هر گاه مرتكب زنا شوند و بيّنه قائم شود يا نشانه آبستنى هويدا شود يا اعتراف كنند ـ لازم است».(9)
در موطأ مالك چنين آمده است: «عمر هنگام بازگشت از حج خطبه خواند و گفت: مباد كه از بىتوجهى به آيه رجم، گمراه گرديد. گويندهاى مىگويد: حدّ زناى محصنه را در قرآن نيافتيم. حال آن كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و ما پس از ايشان [مجرمان را] سنگسار مىنموديم. قسم به آن كه جانم در دست اوست اگر مردم نمىگفتند عمر به كتاب خدا چيزى افزوده است اين آيه را در آن مىنگاشتم: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة»؛ (مرد زندار و زن شوهردارى را كه مرتكب زنا شدند حتمآ سنگسار كنيد). ما اين آيه را سابقآ تلاوت مىكرديم. مالك مىگويد: يحيىبنسعيد از سعيدبنمسيب چنين نقل كرده است: قبل از آن كه ماه ذيحجه تمام شود عمر به قتل رسيد. از مالك شنيدم كه مىگفت مقصود از شيخ و شيخه، مرد زندار و زن شوهردار است».(10)
جالب اين است كه در نخستين مرحله از جمع قرآن [كه در زمان ابوبكر صورت گرفت] عمر آيه رجم را ذكر كرد اما كسى از او قبول نكرد؛ زيدبنثابت از او دو شاهد خواست تا شهادت دهند جمله مذكور، آيهاى از قرآن است اما عمر نتوانست دو شاهد بياورد؛(11) با اين حال بر ادعاى خود اصرار داشت و گاه و بيگاه آن را اعلام مىكرد؛ تا آن كه آن را در آخر حيات خود به صراحت بيان نمود. حكم سنگسار مخصوص مرد زندار و زن شوهردار است چه پير باشند و چه جوان؛ از اين رو مالك اين دو لفظ را به ثيّب معنا كرد و شايد لفظ شيخ و شيخه بر ابنخطّاب مشتبه شده است.
به احتمال قوى عمر حكم سنگسار را از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنيده و گمان كرده بود كه آيه قرآن است؛ همانگونه كه حديث مأثور «الولد للفراش و للعاهر الحجر» را نيز آيه قرآن پنداشته بود. او خطاب به ابىّبنكعب گفت: «آيا از جمله آيات قرآن اين آيه را «إنّ انتفائكم من آبائكم كفر بكم» تلاوت نمىكرديم؟ ابىّ پاسخ داد: آرى. آنگاه افزود: آيا تلاوت نمىكرديم: «الولد للفراش وللعاهر الحجر» كه اينك در قرآن يافت نمىگردد؟ ابىّ پاسخ داد: آرى».(12) عمر از سجع و همخوانى اين عبارتها پنداشته در شمار آيات قرآن است؛ در حالى كه اين جملات از سخنان پيامبر(ص) مىباشد. در بيان فصاحت پيامبر(ص) گفته شده كه او، فصيحترين كسى است كه به زبان عربى سخن مىگويد؛ بنابراين، اين اشتباه به ويژه از كسى چون عمر، شگفتآور نيست. قبلا روايت زيدبنثابت كه گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: «إذا زنى الشيخ والشيخة فارجموهما ألبتة»(13)؛ (هر گاه شيخ و شيخه مرتكب زنا شدند ايشان را حتمآ سنگساركنيد) ذكر شد. پس مسلم است كه اين جمله، روايت است نه آيه. اما تصديق ابىّبنكعب شايد ناظر به اين مطلب بوده كه اين جملات وحى الهى است نه اين كه لزومآ از قرآن باشد؛ زيرا هر چه پيامبر(ص) مىفرمود از پيش خدا بود بى آنكه خواسته خود او دخالت داشته باشد.
2. آيه «رغبت»
آيهاى ديگر كه عمر پنداشته است در قرآن بوده و حذف شده است، آيه «رغبت» است. عمر مىگويد: ما از جمله قرآن اين آيه را مىخوانديم: «إن لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن لا ترغبوا عن آبائكم» يا «إنّ كفرآ بكم أن ترغبوا عن آبائكم»(14)؛ (از پدرانتان روى بر نگردانيد كه اين كار كفر است). شايد اين جمله هم حديثى از رسول اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) بوده كه عمر آن را قرآن پنداشته است. اما اين ترديد در متن حديث براى چيست؟ اين حديث با همه صورتهاى گفته شده، داراى انسجام و به هم پيوستگى نيست؛ چنان كه با ديگر گفتههاى رسول اكرم(ص) سازگار نيست. زيرا كفر نسبت به خويشتن معنا ندارد. در صورت ديگرى از حديث نيز چنين آمده است: «إنّ انتفاءكم من آبائكم كفر بكم».(15)
3. آيه «جهاد»
آيه سومى كه عمر پنداشته از قرآن حذف شده آيه «جهاد» است. او به ابنعوف گفت: آيا از جمله آياتى كه بر ما خوانده شد، آيه «اَنْ جاهِدوا كما جاهدتم أوّل مرّة»؛ (چنان كه نخستين بار جهاد كرديد جهاد كنيد) نبود كه اكنون آن را در قرآن نمىيابيم؟ اين آيه در ضمن ديگر آياتِ ساقط شده، حذف شده است.(16)
4. آيه «فراش»
چهارمين آيهاى كه به گمان عمر ساقط شد، اين سخن پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است: «الولد للفراش وللعاهر الحجر»(17) چنان كه در ذيل آيه رجم از آن سخن گفتيم.
اين چهار عبارت، آياتى است كه عمر مىپنداشت از قرآن حذف شده است و هيچ كس از صحابه ـنه زيد، نه ابىّ و نه ديگران ـ با او موافقت ننمودند و الّا مىبايست آنها را در مصاحف خود ثبت مىكردند؛ گر چه آنان در اين كه اين عبارات در شمار وحى بوده و به مثابه ديگر احكام اسلامى و توسط پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ابلاغ شده است با عمر يك صدا بودهاند. يك صدايى صحابه در مخالفت با پندار عمر باعث شده كه خود او به شك افتد. به همين علت حتى در زمان حكومت خود جرأت نكرد دستور دهد آنها را در قرآن ثبت نمايند و اين بهانه كه ترس از اين كه مردم بگويند: عمر در كتاب خدا افزوده است مانع اين كار شده، قابل قبول نيست؛ زيرا همگان مىدانند كه اگر عمر در كارى قاطعيت داشت ترس از مردم مانع او نمىشد.
بنابراين، آيه بودن اين عبارتها حتى نزد مدّعى ـكه خود به شك افتادـ ثابت نيست. ابنحجر مىگويد: «ائمه حديث، اين روايت (عبارت اخير) را به روايت مالك و يونس و معمر و صالحبنكيسان و عقيل و ديگر حفّاظ نقل كردهاند. آنگاه خود، آن را به روايت مالك ذكر كرده و در آخر چنين آورده است: در حلية الاولياء ضمن شرح حال داوودبنابىهند، از سعيدبنمسيب و او از عمر آورده است كه «آن را در آخر قرآن مىنگاشتم». و در روايت ابومعشر آمده است كه «اگر نمىگفتند عمر به كتاب خدا افزوده است، آن را مىنگاشتم».(18) در روايت ترمذى نيز چنين آمده است: «آن را در حاشيه مصحف مىنگاشتم».(19) امام بدرالدين زركشى براى توجيه آن چه از ابنخطاب صادر شده، قلمفرسايى كرده و به كلام ابنجوزى در كتاب «فنون الافنان في عجائب علوم القرآن» استناد كرده است؛ با اين حال گرهى را نگشوده است.(20)
5. قرآن 1027000 حرف است
از جمله پندارهاى عمر آن بود كه گمان داشت حروف قرآن بيش از يك ميليون حرف است. طبرانى از طريق محمدبنعبيدبنآدم از عمر روايت كرده است كه: «قرآن يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف است. هر كس آن را با تأمل تلاوت كند در مقابل هر حرفى همسرى از حوريان بهشت برايش خواهد بود»؟(21) در حالى كه از ابنعباس نقل شده ـو راست هم همين است ـ كه حروف قرآن 323671 حرف است؛(22) ذهبى مىگويد: «تنها محمدبنعبيد اين روايت باطل را نقل كرده است».(23) اگر مدعاى عمر و ابنعبيد درست باشد بايستى بيش از دو ثلث قرآن حذف شده باشد.
323671=703329_ 1027000
6. بسيارى از آيات قرآن حذف شده است
شايد همين ادعاهاى ناراست عمر موجب گرديده تا فرزندش ـ بنا به نقل ابوعبيد ـ بگويد: «مبادا احدى از شما ادعا كند كه همه قرآن را فرا گرفتم. مدّعى چه مىداند همه قرآن كدام است؟ چون بسيار از آن كاسته شده است؛ پس سزا آن است كه بگويد: آن چه را از قرآن در دست است دريافتهام».(24) ما نمىدانيم چگونه و چه هنگام و چرا اين همه از قرآن ساقط شده است؟ حال آنكه خداى تعالى مىفرمايد: «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وإنّا لَهُ لَحافِظونَ».(25) شايد اين گمان فرزند عمر از آنجا ناشى شده باشد كه شنيده بود با به شهادت رسيدن بيشتر قرّاء در روز يمامه، قرآن از بين رفته است.
7. قرآن با شهادت حاملان آن در روز يمامه، از بين رفته است
ابنابىداوود از ابنشهاب چنين روايت كرده است: «به ما چنين رسيده است كه: بسيارى از قرآن نازل شد و آنان كه آن را فرا گرفته بودند، در روز يمامه به شهادت رسيدند. بعد از ايشان، نه كسى از آن آيات اطلاعى داشت و نه نگاشته شد....».(26) اما آيا قرآن فقط در سينه اين قرّاء محفوظ بوده و ديگر قاريان بزرگ صحابه، به ويژه آنان كه پس از دوره پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) همچنان در قيد حيات بودند، از آن بىاطلاع بودهاند؟ و اساسآ اين قاريان كه جملگى به شهادت رسيدند چه كسانى بودند كه ما آنان را به اين سمت نمىشناسيم؟
8. زيادى موجود در مصحف عايشه
پس از وفات رسول اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) تا سال سىام هجرى، دورهاى پيش آمد كه در آن مصاحف مختلف ـ كه صاحبانشان آنها را يا گرد آورده بودند يا از ديگر مصاحف استنساخ كرده بودند ـ پديدار گشت. از جمله اين مصاحف، مصحف عايشه است كه احتمالا به دستور او از مصاحف ديگران نسخه بردارى شده بود. مىپندارند مصحف عايشه مشتمل بر اضافاتى بوده كه آن را از ساير مصاحف جدا مىكرده است و اين اضافات هنگام يكدست شدن مصاحف ساقط شده است. ابوعبيد از حميده دختر ابويونس ـ غلام عايشه ـ روايت كرده است: پدرم در هشتاد سالگى از مصحف عايشه براى من چنين مىخواند: «إنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبىِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا صَلّوا عَلَيْهِ وَسَلِّموا تَسْليمآ(27)وعلى الّذين يصلّون الصفوف الاول»؛ (خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مىفرستند. اى مؤمنان شما نيز بر او درود فرستيد و همگى سر فرود آوريد و [خدا] بر كسانى كه در صفهاى نخست نماز گزارند درود مىفرستد). حميده گفت: اين جمله اضافى تا زمانى كه عثمان مصاحف را تغيير داد در قرآن موجود بوده است.(28) اين ادعا باطل و بىاساس است و عايشه مصحفى ويژه خود نداشته است امّا قرآنى كه توسط زيد در دوره ابوبكر گردآورى شد نزد حفصه دختر عمر بود. عثمان براى مقابله، آن را از حفصه به امانت گرفت و در پايان كار بدو باز پس فرستاد، افزون بر اين كه زيادى مورد ادّعا با شيوه بلند و متعالى قرآن سازگار نيست.
9. آيه رضعات را حيوان خانگى خورده است
مالك در موطأ از عمره دختر عبدالرحمان از عايشه روايت مىكند كه اين آيه، از جمله قرآن منزل بود: «عشر رضعات معلومات يحرّمن»؛ (ده بار شير دادن موجب محرميّت مىشود) آن گاه به «خمس معلومات»؛ (پنجبار شير دادن) نسخ شد. اين آيه پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) همچنان در قرآن تلاوت مىشد.(29) همچنين مسلم در صحيح خود، چنين روايتى را از طريق مالك و يحيىبنسعيد آورده است.(30) اما مالك پس از نقل روايت مىگويد: «بر طبق اين روايت عمل نشده است». زيعلى در تعليق بر روايت مسلم مىگويد: «اين حديث حجيّت ندارد؛ زيرا عايشه آن را از قرآن دانسته و مدّعى شده است كه در صحيفهاى؛ زير تخت خواب او بود. هنگامى كه پيامبر(ص) وفات يافت و ما مشغول كفن و دفن ايشان بوديم بُز يا مرغ خانگى داخل شد و آن را خورد». زيعلى مىافزايد: «با اين حال ثابت شده كه اين عبارت از قرآن نيست؛ چون به تواتر به دست ما نرسيده است؛ لذا تلاوت و ثبت آن در مصحف جايز نيست؛ زيرا اگر جزو قرآن بود مىبايست امروز تلاوت گردد؛ چون پس از پيامبر(ص)، نسخ، باطل است».(31) بخارى و احمدبنحنبل به خاطر غرابت اين حديث آن را ترك كردهاند. ابن حزم اندلسى در اين جا كلام شگفتى دارد.(32)
10. دو آيه از سوره «بيّنه»
به ابىّبنكعب نسبت داده شده كه دو آيه از سوره «بيّنه» از مصحف حذف شده است. احمدبنحنبل به اسناد متصل تا زرّبنحبيش و او از ابىّبنكعب، روايت كرد كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به من فرمود: «خداى متعال به من فرمان داده است قرائت قرآن را به تو بياموزم؛ آن گاه چنين قرائت نمود: «لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكينَ مُنْفَكّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللهِ يَتْلو صُحُفآ مُطَهَّرَةً. فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ وَما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتوا الْكِتابَ إلّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ. إنَّ الدّين عندالله الحنيفيّة غير المشركة ولا اليهوديّة ولا النصرانيّة. و من يفعل خيرآ فلن يكفره وَما أُمِروا إلّا لِيَعْبُدوا الله...».(33)
شعبه ـ راوى حديث ـ مىگويد: آن گاه آيات پسين آن را خواند؛ سپس افزود: «لو أَنَّ لابنآدم واديين من مال لسأل واديآ ثالثآ. ولا يملأ جوف ابنآدم إلّا التراب»؛ (اگر آدمى دو بيابان از منال دنيا داشت وادى سومى را آرزو مىكرد، و شكم آدمى را جز خاك پر نخواهد ساخت) و مىگويد: آن گاه سوره را تا آخر تمام نمود.(34) او به اسناد ديگر چنين مىآورد: پيامبر(ص) فرمود: «خداى تبارك و تعالى مرا امر فرمود تا قرآن را بر تو قرائت نمايم». سپس مىگويد: پس چنين قرائت نمود: «لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» و گويد: در ادامه همين آيات چنين قرائت نمود: «ولو أنَّ ابنآدم سأل واديآ من مال فأُعطيه لسأل ثانيآ فأُعطيه لسأل ثالثآ. ولا يملأ جوف ابنآدم إلّا التراب. ويتوب الله على من تاب. و إنَّ ذلک الدين القيّم عندالله الحنيفيّة غير المشركة ولا اليهوديّة ولا النصرانيّة. و من يفعل خيرآ فلن يكفره».(35)
در حالى كه به طور قطع اين حديث به دروغ به ابىّ نسبت داده شده است؛ زيرا اگر خود او چنين مىپنداشت مىبايست در مصحف او اين اضافات به چشم مىخورد. ابىّبنكعب جزو گروه جمعكننده قرآن و املاءكننده آن بوده است. عين همين روايت به طرق ديگر به ابوموسى اشعرى نسبت داده شده است و شايد براى آن كه از سنگينى اين دروغ كاسته شود آن را به ابىّبنكعب نيز نسبت دادهاند.
عجيب آن كه اينان روايت پر شدن شكم فرزند آدم را با اشكال و تعبيرهاى مختلف نقل كردهاند. يك بار آن را به پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نسبت دادهاند؛ همانگونه كه در روايت انس آمده بود.(36) ابونعيم اصفهانى نيز از حديث ابنجريج از عطاءبنابىرباح و او از ابنعباس آورده است كه از پيامبر(ص) شنيدم كه مىفرمود: «لو أنّ لابن آدم واديين من ذهب لابتغى إليهما ثالثآ ولا يملأ جوف ابنآدم إلّا التراب ويتوب الله على من تاب» و مىگويد: اين حديث صحيح و مورد اتفاق همگان است.(37) يك بار نيز مدعى شدهاند كه جزو قرآن است؛ چنان كه در روايتى از ابوموسى و ابىّبنكعب آمده است. در مرحله سوم بر اساس روايت ابوواقد ليثى مىگويند حديث قدسى است. شايد صحيحترين نظريه اين روايت باشد:
احمد به اسناد خود تا عطاءبنيسار از ابوواقد روايت كرده است: هنگامى كه وحى بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شد (مقصود او اعم است از وحى قرآن و حديث قدسى) نزد ايشان مىآمديم و پيامبر بر ما حديث مىفرمود. يك روز فرمود: خداى عزوجل مىفرمايد: «إنّا أنزلنا المال لإقام الصلاة وايتاء الزكاة ولو كان لابنآدم وادٍ لأحبّ أن يكون إليه ثانٍ، ولو كان له واديان لأحبّ أن يكون إليهما ثالث. ولا يملأ جوف ابنآدم إلّا التراب. ثم يتوب الله على من تاب»(38)؛ (ما مال را براى بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات فرو مىفرستيم و اگر براى آدمى زمينى پهناور بود دوست داشت دومى نيز مىداشت و اگر زمين دوم مىداشت آرزو مىكرد سومى نيز داشته باشد. شكم آدمى را جز خاك پر نمىكند. خداوند توبه توبهكنندگان را مىپذيرد).
11. دو آيه كه در مصحف نگاشته نشد
ابوعبيد از ابوسفيان كلاعى [كه شخصى ناشناخته است] از مسلمةبنمخلد الانصارى كه هنگام وفات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بيش از ده سال نداشت روايت كرده كه روزى گفت: به من بگوييد كدام دو آيه از قرآن است كه در مصحف نگاشته نشده است؟ (مصحف، اصطلاحى تازه بود كه در ايام خلفا به كار مىرفت) ايشان پاسخ را ندانستند. ابوالكنّود سعدبنمالك نزد ايشان بود. مسلمه گفت: «... إنّ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله بأموالهم و أنفسهم ألا أبشروا أنتم المفلحون. والذين آووهم ونصروهم وجادلوا عنهم القوم الذين غضب الله عليهم. أولئک لا تعلمنفس ما أُخفي لهم من قرّة أعين جزاءً بما كانوا يعملون».(39) افزايش و كاهش، هيچگاه در قرآن راه ندارد و چنين عباراتى هرگز با شيوه بديع قرآن سازگار نيست. شايد مسلمه ـ كه از طرف يزيدبنمعاويه بر مصر ولايت داشت و در همان جا به سال 62 وفات يافت ـ مانند برادر خود، اشعرى، اين مطلب را در پايان عمر كه دچار خرفتى و سفاهت شده بود گفته باشد.
12. سورهاى كه همسنگ برائت يا شبيه مسبّحات است
ابوموسى اشعرى به فرومايگى و كژانديشى معروف بوده است؛ به ويژه در پايان زندگى كه به سفاهت و خرفتىاش افزوده شد و به همين دليل موضعگيرىهايى سفيهانه و متضاد با مصالح اسلام و مسلمين داشت. همو در جنگ جمل مردم را از همراهى با اميرمؤمنان(علیه السلام) باز مىداشت. داستان او با عمروبنعاص در روز حكميت (جنگ صفين) معروف است. ديدگاه ناراست او درباره قرآن از همين دست است. او عقيده داشت قرآن دچار تحريف شده و بخش عظيمى از قرآن حذف شده است.
مسلم در صحيح خود از ابوالاسود روايت مىكند: «ابوموسى اشعرى قاريان بصره را فراخواند. پس سيصد تن كه قرآن را قرائت مىكردند بر او وارد شدند. بديشان گفت: شما نيكان بصره و قاريان اين شهريد؛ قرآن را به نيكى تلاوت كنيد و مباد كه طولانى شدن زمان قلبهاى شما را قساوت آورد؛ همانگونه كه باعث سنگدلى پيشينيان شما شد. ما قبلا سورهاى را قرائت مىكرديم كه در بزرگى و كوبندگى آن را شبيه سوره برائت مىانگاشتيم، اما همگان آن را فراموش كرديم؛ تنها اين جمله را از آن به ياد دارم: «لو كان لابنآدم واديان من مال لابتغى واديآ ثالثآ ولا يملأ جوف ابنآدم إلّا التراب» و سورهاى را مىخوانديم كه شبيه يكى از مسبحات بود. آن را نيز فراموش كردم؛ تنها يك آيه از آن را به ياد دارم: «يا أيّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون. فتكتب شهادة في أعناقهم فتسألون عنها يوم القيامة».(40) او، بدين طريق به قرآن بدگمان بوده و چه گفتار سبك و سستى ارائه نموده است. بين جمله ادعايى او و كلام بديع و متعالى حق مشابهتى نيست.
مسلم ـ به اسنادى چند ـ آن را سخن پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دانسته است. ابونعيم اصفهانى نيز آن را حديث نبوى شمرده است.(41) احمد به نقل از ابوواقد ليثى آن را حديث قدسى دانسته است(42) و شايد به همين علت امر بر اشعرى مشتبه شده است. (در ذيل شماره 10 همين بخش در رد نسبتى كه به ابىّبنكعب داده شده است از آن سخن گفتيم).
13. سوره «احزاب» از سوره «بقره» طولانىتر بوده است
به دروغ به ابىّبنكعب نسبت داده شده كه معتقد بود سوره «احزاب» همسنگ يا طولانىتر از سوره «بقره» بوده است. احمدبنحنبل از زرّبنحبيش و او از ابىّبنكعب روايت كرده كه گفت: سوره احزاب را چند آيه مىشماريد؟ گفتم: هفتاد و سه آيه. گفت: همين! من اين سوره را ديدم كه معادل سوره بقره بود (نزديك به 280 آيه داشته است؛ يعنى چهار برابر رقم موجود) و آيه رجم در آن بود. زرّ گفت: گفتم: آيه رجم كدام است؟ گفت: الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة نكالا من الله والله عزيز حكيم.(43) در منتخب كنز العمال نيز چنين آمده است: «[سوره احزاب] همسنگ سوره بقره يا طولانىتر از آن بوده است».(44) عروه از خالهاش عايشه چنين روايت كرده است: «سوره احزاب در عصر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دويست آيه بود. چون عثمان مصاحف را نوشت ما فقط به مقدار موجود دست يافتيم».(45) عايشه مىپنداشت در آن سوره چنين آيهاى ـ موسوم به آيه رجم ـ نيز بوده است: «الشيخ و الشيخة فارجموها ألبتة بما قضيا من اللذّة».(46)
بايد گفت: اين حديث را برساختهاند و به صحابى بزرگ ابىّبنكعب نسبت دادهاند؛ زيرا مشاهده نشد كه مصحف او با مصاحف ساير صحابه چنين اختلافى داشته باشد؛ حتى احتمال اين مطلب نيز داده نشده است. شايد با ساختن اين حديث از زبان او، خواستهاند مدعاى عمر را نسبت به آيه رجم تأييد نمايند تا او در اين پندار تنها نمانده باشد به ويژه آن كه از روى عمد سندى ساختند كه از بزرگان شيعه نظير يزيدبنابىزياد هاشمى، نقيب بصره، تشكيل يافته است. ابنحجر مىگويد: «او از بزرگان شيعه بوده است».(47) همچنين زرّبنحبيش كوفى مخضرم و به گفته عاصم: وى از اصحاب على(علیه السلام) كه مقام و مرتبهاى والا داشت و پيشواى همگان بود.(48) نيز ابىّبنكعب ـ صحابى بزرگ و سرور قاريان و از جمله كسانى كه در حادثه سقيفه با على(علیه السلام) پايدار ماندند ـ روايت كرده است.(49) بين عايشه و عثمان اختلاف و دشمنى بوده و احتمال دارد عايشه با اين ادعا و با چنين تعبيرى ناشايست در صدد انتقام از عثمان برآمده باشد.
14. دو دعاى قنوت
از ديگر نسبتهاى ناروايى كه متوجه اين صحابى بزرگ (ابىّ) كردهاند افزودن دو سوره، موسوم به «خلع» و «حفد»(50) در آخر مصحف خود است. به نظر مىرسد كه اين دو ـدر صورت درستى سندـ دعاهايى بوده است كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آنها را در قنون نمازهاى خود مىخوانده است و ابىّ آنها را بر حسب عادت كه بعضى از دعاها را در آخر مصحف مىآوردند، در آخر مصحف خود نگاشته است. به نظر نمىرسد ابىّ چنين اعتقادى داشته و عبارات مذكور را سورههاى قرآن دانسته باشد؛ به ويژه آن كه نظم و ساختار آنها با ساختار قرآن هيچ مناسبتى ندارد و نمىتوان پذيرفت كه اين ناسازگارى بر كسى چون ابىّ مخفى مانده باشد. ابوعبيد از ابنسيرين روايت مىكند كه: «ابىّبنكعب در مصحف خود فاتحه و معوذّتين و «اللّهمّ إنّا نستعينک...» و «اللّهمّ إيّاک نعبد...» را نگاشت، امّا ابنمسعود آنها را واگذاشت و عثمان از ميان آنها فاتحه و معوذتين را در مصاحف ثبت نمود». جلالالدين سيوطى مىگويد: «ابىّ دعاى خلع و حفد را در آخر مصحف خود نگاشت»(51) اما اين كه ابنمسعود هيچ كدام را در مصحف خود نياورد بدين جهت بود كه سوره حمد را عِدل و برابر با قرآن مىدانست نه از خود قرآن، و معوذتين را مثل حفد و خلع دو دعا مىدانست.(52) اما در روزگار عثمان، هيأتى كه از طرف او مسؤوليّت جمع كردن قرآن را داشتند، آن چه را كه از قرآن بود نوشتند و مابقى را واگذاشتند؛ اين كار، خود دليلِ آن است كه خلع و حفد به دعا بودن مشهور بوده است.
15. از سوره «برائت» فقط يك چهارم آن باقى مانده است
مالكبنانس مىپنداشت كه سوره «برائت» معادل سوره «بقره» بوده و بسمله و آيات ديگرى از آغاز آن حذف شده است. جلالالدين سيوطى مىگويد: «مالك مىگفت: چون آغاز سوره برائت حذف شد بسمله نيز با آن ساقط گشت و بر ما روشن است كه سوره برائت همسنگ سوره بقره بوده است».(53) حاكم ـكه سند اين حديث را صحيح مىداندـ از حذيفةبنيمان صحابى بزرگوار روايت كرده است كه گفت: «آنچه شما تلاوت مىكنيد ربع سوره برائت است؛ همان كه شما آن را سوره توبه مىناميد در حالى كه سوره عذاب است».(54) در روايتى ديگر چنين آمده است: «آنچه شما سوره توبه مىناميد، سوره عذاب است. به خدا قسم احدى را وانگذاشته مگر آن كه او را مورد نكوهش قرار داده است و شما فقط يك چهارم آن را مىخوانيد».(55)
چه نيكو گفتهاند «دروغگو حافظه ندارد». سوره برائت كه مشتمل بر 129 آيه است، نصف سوره بقره است كه 286 آيه دارد. اولا چگونه اين مطلب بر كسانى چون حذيفه و مالك مخفى مانده است كه ادعا كردهاند آن چه شما امروز مىخوانيد ربع سوره بقره است. ثانيآ كدام اسامى است كه در اين سوره ساقط شده است؟ اسامى مشركين است يا منافقين؟ اين حذف كى صورت گرفته است؟ در زمان حيات پيامبر يا پس از وفات ايشان؟ چه كسى جرأت كرد آنها را حذف كند؟ آيا مشركان كه از بين رفته بودند چنين كارى كردند؟ يا منافقين كه همواره از ترس رسوا شدن در هراس بسر مىبردند؟ ثالثآ اگر سوره برائت در زمان حذيفه به اين درازا بوده است مىبايست از جمله سورههاى بلند قرآن به حساب آيد و ديگر عثمان در عذرتراشى براى اين كه چرا آن را پس از سوره انفال قرار داد نياز نداشت بگويد: آخرين سورهاى بود كه بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شد و داستان آن شبيه داستان سوره انفال بود؛ لذا پنداشتم كه جزو سوره انفال است...(56) رابعآ حذيفه از نخستين كسانى است كه براى يكسان و يكدست شدن مصاحف كوشيد. او بود كه عثمان را واداشت به اين كار اقدام نمايد.(57) با اين حال چگونه ممكن است آشكارا سخن بگويد كه بر اختلاف و كاستى مصاحف ـپس از يكدست شدن آنهاـ دلالت كند؟ بارى، اينها از جمله دروغهايى است كه برساختهاند و به ياران اهل بيت(علیهم السلام)(58) نسبت دادهاند تا از مرتبه ايشان بكاهد، هر چند قداست قرآن را لكه دار سازد.
16. جابجايى يك كلمه
حاكم روايت كرده است كه عبداللهبنمسعود چنين قرائت مىكرد: «إنّي أنا الرزّاق ذوالقوّة المتين» و مىگفت: «اين آيه را پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بر من خوانده است»(59) و اصل آيه چنين است: «إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذوالْقُوَّةِ الْمَتينِ»(60) و شايد اين آيه بر ابنمسعود مشتبه شده است يا آن را بر مبناى نظر خود ـ كه تغيير لفظ مادامى كه به معنا صدمه نزند جايز است ـ تغيير داده است؛(61) اما اين كه عقيده داشته باشد كه متن قرآن در اصل چنين بوده است احتمال بعيدى است.
17. افزايش يك كلمه
حاكم همچنين از شهربنحوشب از اسماء روايت كرده كه گفت: از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنيدم چنين تلاوت مىفرمود: «يا عِبادِىَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذّنُوبَ جَميعآ(62)ولا يبالى»؛ (اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد، از رحمت خدا نوميد مشويد؛ در حقيقت، خدا همه گناهان را مىآمرزد [و او را باكى نيست]). شايد كلمه اضافى (لايبالى) در آخر آيه، از كلام پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بوده كه آن را براى توضيح موضع خداوند در قبال بندگان توبهكار بيان داشته است؛ زيرا خداوند آن قدر بر بندگان خود مهربان است كه از چيزى تحاشى ندارد و چيزى مانع رحمت آوردن او بر آنان نمىشود. افزون بر اين، سند اين روايت پيراسته نيست. حاكم مىگويد: «اين حديث بسيار غريب است و من در كتاب خود، تنها همين يك روايت را از شهر آوردهام. مسلم و بخارى [نيز] به حديث او استناد نمىكردند».(63) ابنحجر مىگويد: «شهر راستگو بود اما در روايتش بسيار دچار ارسال و خيالبافى گرديده است».(64)
18. افزايش يك حرف
ابنمنذر از ابنعباس روايت مىكند كه مىخواند: «وَلَقَدْ آتَيْنا موسى وَ هارونَ الْفُرْقانَ(65)ضياءً» با حذف واو؛ چون در قرائت مشهور «وضياءً» آمده است. به او نسبت دادهاند كه مىگفت: «واو» را از اين قسمت آيه حذف كنيد و به اول آيه 173 سوره آلعمران بيفزاييد؛ يعنى «والَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ...»؛ قرائت مشهور بدون واو است.(66) او مىپنداشت كه «ضياءً» حال است از مفعولٌ به، يعنى فرقان؛ و موصول در آيه دوّم، عطف است بر موصول در آيه پيشين. ابنحجر مىگويد: «اين اسناد نيكويى است».(67) بايد دانست كه مقصود از فرو فرستادن فرقان يعنى تورات، بر موسى و هارون(علیهما السلام) دو چيز است: اول آن كه فارق بين حق و باطل در احكام شريعت است. دوم آن كه نورى است كه زندگانى را روشنايى مىبخشد؛ بنابر اين اگر «ضياءً» حال باشد، فرقان در معناى دوم منحصر خواهد بود.
امّا موصول در آيه 173 سوره آلعمران نظير همه موصولات در آيات پيشين آن ـ كه بدون واو عاطفه است ـ عطف بيان مىباشد. بسيار دور به نظر مىرسد كه رعايت وحدت اسلوب در كلام بليغ بر ابنعباس كه خود عالمى آگاه به قرآن و شيوه كلام عرب است پوشيده مانده باشد؛ بلكه قاطعانه انكار مىكنيم كه او معتقد بوده در ساختار قرآن در قرائت مشهورى كه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) به تواتر ثابت شده است درهمريختگى ايجاد شده باشد تا محتاج ترميم و اصلاح باشد. آيا چنين ادعايى با درايت «حبر امت» سازگار است؟
19. جابجايى حرف
عبداللهبنعمر گمان داشت كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چنين قرائت مىنمود: «فطلقوهنّ من قِبَل عدتهنّ»(68) در حاليكه قرائت مشهور «فَطَلِّقوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»(69) مىباشد. لام در اين آيه به معناى فراهم شدن مقدمه است؛ يعنى طلاق مىبايست هنگامى انجام پذيرد كه براى ايشان عده نگهداشتن ممكن باشد؛ يعنى طلاق در دورهاى از پاكى كه در آن همبسترى انجام نگرفته است، صورت پذيرد تا عدّه آنان با دو حيضى كه پس از طلاق مىبينند تمام گردد. شايد آن چه در كلام پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آمده است ـبر فرض صحت روايت ـ تفسير لام بوده است كه ابنعمر آن را به عنوان قرائت تلقى نموده است.
20. تغيير در ساختار كلمه
احمدبنحنبل از ابوخلف روايت مىكند كه: «عبيدبنعمير از عايشه سؤال كرد كه آيا پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آيه «وَالَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»(70) را با الف ممدود قرائت مىنمود (يُؤتون ما آتوا: ثلاثى مزيد از باب اِفعال) يا الف مقصور (يَأْتون ما أَتَوْا: ثلاثى مجرد)؟ عايشه در پاسخ گفت: كدام نزد تو بهتر مىنمايد؟ گفت: يكى از آن دو نزد من از شتران سرخ مو محبوبتر است. عايشه گفت: كدام است؟ گفت: يَأْتون ما أَتَو (با الف مقصور). عايشه گفت: شهادت مىدهم كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چنين قرائت مىكرد و نزول آن هم، چنين بوده است؛ اما با الف ممدود غلط است».(71) بايد گفت: قرائت مشهور با الف ممدود است و معناى آيه چنين است: «كارهاى نيك و خير را انجام مىدهند». اما معناى آن بنابر قرائت با الف مقصور چنين است: «كارهاى نيك و بد را انجام مىدهند» كه معنايى ناراست است و عايشه، به همين دليل، مىپنداشت اين آيه در شأن گناهكاران وارد شده است؛ بنابر اين از پيامبر سؤال كرد و گفت: آيا [مراد آيه،] كسى است كه سرقت مىكند و مرتكب زنا مىشود و شراب مىنوشد و [در عين حال] از خدا بيمناكم است؟ پيامبر(ص) او را از اين گمان ناروا بازداشت و فرمود: «اى عايشه چنين نيست؛ بلكه او كسى است كه روزه مىگيرد، نماز به پا مىدارد، و صدقه مىدهد و از خدا بيمناك است»؛ يعنى به خود فريفته نيست.(72) آرى، آن چه مورد اعتماد است همان قرائت ممدود است كه جمهور مسلمانان نيز بر آنند.
21. خطا در اجتهاد
به ابنعباس نسبت دادهاند كه شكل صحيح آيه شريفه «حَتّى تَسْتَأْنِسوا وَتُسَلِّموا عَلى أَهْلِها»(73) چنين بوده است «حتّى تستأذنوا وتسلّموا...» و كاتبان به اشتباه آن را به صورت پيشين نوشتهاند. طبرى نيز آن را به همين وجه در تفسير خود آورده و حاكم آن را طبق شيوه بخارى و مسلم دانسته است.(74) در پندار مدعى، شرط دخول در خانه إذن خواستن است امّا استيناس (انس گرفتن) پس از ورود حاصل مىگردد. غافل از اين كه در تعبير به استيناس به جاى استيذان، نكته دقيقى نهفته است: آن كه اذن مىطلبد هر گاه با تمايل و خوشرويى اهل خانه مواجه نشود، شايسته نيست داخل خانه شود چون ممكن است اذن آنان از روى تعارف و رودربايستى صادر شده باشد؛ اما وقتى از آنان رضايت و ميل قلبى مشاهده كرد، مىتواند با آسودگى خاطر داخل شود. و اين نكته نمىبايست بر شخصى آگاه به ظرافتهاى كلام مانند ابنعباس مخفى مانده باشد.
22. اجتهاد در مقابل نص
همچنين ابنعباس ـ بر حسب آن چه به او نسبت دادهاند ـ گمان كرده است كه در آيه شريفه: «وَقَضى رَبُّکَ أَلّا تَعْبُدوا إِلّا إيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانآ»(75) آن چه بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شده «و وصّى ربّک...» بوده است ولى نويسنده چون قلمش بيش از حد به مركب آغشته بوده، واو را به صاد چسبانده است.(76) [و به جاى وصّى، قضى خوانده شده است]. او در حالى چنين ادعايى كرده است كه در آن روز مصاحف نقطه و شكل نداشته است. ابنعباس ـچنان كه به او نسبت دادهاندـ مىگويد: «اگر عبارت آيه «وقضى» مىبود احدى به خداوند شرك نمىورزيد». گفتهاند: درباره اين قرائت از ضحّاک سؤال شد. گفت: «نه ما و نه ابنعباس اين گونه كه شما مىخوانيد قرائت نمىكرديم [در واقع] بدين شكل بود: «و وصّى ربّک» و به همين شيوه خوانده مىشد و نگارش مىيافت تا آن كه نويسنده [با نوك قلم] مركّب زيادى برداشت و «واو» و «صاد» به هم چسبيد». آن گاه اين آيه را خواند: «وَلَقَدْ وَصَّيْنا الَّذينَ أُوتوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيّاكُمْ أَنِ اتَّقوا اللهَ»(77) و گفت: «اگر قضا از طرف خداوند بود احدى توان رد قضاى الهى را نداشت»؛ بنابراين آن چه در آيه آمده است وصيتى بود، كه خداوند به بندگان نموده است».(78)
اين نظريه، با لحاظ اتفاق امت نظريه باطلى است و شايد اجتهاد در مقابل نص باشد، زيرا قضاى الهى دو گونه است: 1ـ قضاى تكوينى، 2ـ قضاى تشريعى؛ آن چه ردّ آن ممكن نيست قضاى تكوينى است: «لا رادّ لقضائه»، «وَإِذا قَضى أَمْرآ فَإِنّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكونُ».(79) أما قضا در تشريع عبارت است از تكليف الهى كه شامل امر و نهى مىباشد و بندگان در اطاعت و معصيت اوامر الهى براى رعايت مصلحتِ آزمايش، مختار آفريده شدهاند؛ چون اگر اختيار نباشد جاى تكليف نيست. خداى تعالى مىفرمايد: «إذا قَضَى اللهُ وَرَسولُهُ أَمْرآ»(80) يعنى هر گاه خدا و رسول حكم اِلزامى حتمى را بيان نمايند. بدين ترتيب معناى آيه چنين است: خداوند فرمان حتمى صادر نموده است و هيچ عذرى را در ترك امتثال آن نمىپذيرد.
23. گمان نادرست
طبرى در تفسير خود روايت كرده است كه ابنعباس چنين قرائت مىكرد: «أفَلَمْ يتبيّن الَّذينَ آمَنوا أَنْ لَوْيَشاءُ اللهُ لَهَدَى النّاسَ جَميعآ».(81) بدو گفته شد: در مصحف «أَفَلَمْ يَيْأَسِ...» آمده است. گفت: به گمانم نويسنده در وقتى كه خواب چشمانش را فرا گرفته بوده آن را نگاشته است. ابنجريح مىگويد: «ابنكثير (يكى از قرّاء سبعه) و ديگران پنداشتهاند كه در قرائت نخستين «أفلم يتبيّن...» بوده است».(82) ابنحجر مىگويد: «اين حديث كه طبرى آن را با اسناد صحيح نقل كرده است همه رجال سند از رجال بخارى مىباشند».(83)
بدين ترتيب به حبر امت نسبت دادهاند كه پنداشته است نگارنده مصحف دچار غفلت شده است. زمخشرى بر انكار صحت اين روايت پافشارى كرده، مىگويد: «و گفته شده كه نويسنده درحالىكه خواب آلوده بوده دندانههاى آنرا برابر نوشته است. آرى، اين ادعا و امثال آن درباره قرآن ـ كتابى كه باطل به هيچ روى بدان راه ندارد ـ هرگز قابل تصديق نيست. چگونه ممكن است چنين خطايى در مصحفِ امام ثابت مانده و در دست نامآورانى كه در دين الهى بسيار اهل احتياط بودند، دست به دست گشته و در عين حال بر ايشان مخفى مانده باشد. ايشان كسانىاند كه به كتاب خدا آگاهى كامل داشتند و از نكات خرد و كلان آن غافل نبودند. منتسب ساختن آنان به غفلت نسبت به قانونى كه مرجع همگان است و قاعدهاى كه پايه همه چيز به حساب مىآيد تهمتى است سراسر دروغ».(84) اين، سخن محققى است كه در ادب و تفسير يگانه است؛ اما كسى مانند ابنحجر را ـ با آن كه از پيشوايان نقد و تمحيص است ـ صحت سند كه در اصطلاح قوم آمده است فريفته ساخته و او نقل را بر عقل ترجيح داده و با دور انداختن امر قطعى جانب گمان را برگزيده است. او در رد كلام زمخشرى مىگويد: «اين انكار كسى است كه از علم رجال آگاهى ندارد؛ زيرا كذب شمردن دليل نقلى با وجود صحت سند، روش انديشوران نيست؛ در نهايت بايد تا جايى كه ممكن است آن را تأويل كرد».(85) نسبت خوابآلودگى و غفلت به نويسنده مصحف را چگونه مىتوان توجيه نمود و چگونه مىتوان احتمال داد كه او مىخواست بنويسد يتبيّن، ولى از روى غفلت به جاى آن نگاشت ييأس؟ از اين گذشته، چگونه مىتوان قرائت جمهور مسلمين را كه نسل به نسل پس از رسول اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) به آنان رسيده است تخطئه نمود؟ اين كار، پندارى واهى و نسبتى نارواست.
24. چهار حرف در قرآن به خطا آمده است
آن كس كه از ادبيات عرب طرفى نبسته، گمان كرده است كه در قرآن مواردى به خطا آمده و بر حسب آگاهى ناقص خود مدعى شده است كه صواب بر خلاف آن است. ادعاى عروةبنزبير كه نسبت به سه آيه ذيل مطرح ساخته:
1. درباره آيه: «إِنَّ هذان لساحران»(86) ادعا كرده است كه رفع اسمِ «اِنّ» خطاست.
2. «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هادوا وَالصّابِئونَ»(87) گفته است مرفوع خواندن معطوف بر اسم «إنّ» خطاست.
3. «وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ»(88) چون عطف است بر «لكِنِ الرّاسِخونَ في الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنونَ...» مدعى شده است كه نصب المقيمين اشتباه است. مىگويد: «از عايشه سبب آن را جويا شدم. پاسخ گفت: اى پسر خواهر، اين حاصل اشتباه نويسندگان در نگارش است». جلالالدين سيوطى مىگويد: «اسناد اين روايت طبق شرايط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است».(89)
4. به تابعى بزرگ، سعيدبنجبير نسبت دادهاند كه گفته است: «چهار حرف در قرآن اشتباه است»؛ سه مورد آن را چنان كه برشمرديم ياد كرد و مورد چهارم را آيه «فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ»(90) دانسته است؛ زيرا فعل مضارع با جزم آمده است در حالى كه عطف است بر فعلى كه به خاطر تقدير «اَن» ناصبه پس از فاء عطف منصوب مىباشد.(91) از ابوخالد نيز روايت شده كه گفت: «به ابانبنعثمان، شخصيت علمى بزرگ، گفتم: چگونه ممكن است «وَالمُقيمينَ الصَّلاةَ» به نصب باشد؛ حال آن كه ماقبل و مابعد آن به رفع است؟ گفت: اين كار نويسنده است. عبارتهاى پيش از آن را نگاشت؛ سپس از املا كننده پرسيد: حال چه بنويسيم؟ در پاسخ او گفت: «اكتب: المقيمين الصلاة» او هم بر طبق آن چه بدو گفته شد نگاشت».(92) و از ابوعمروبنعلاء روايت شده كه مىگفت: «من شرم دارم «إِنَّ هذان لساحران» را چنين قرائت كنم».(93)
به زودى ـ بر طبق لغت فصيح و پيراسته از هر ضعف ـ توجيه صحيح آيات را متعرض خواهيم شد؛ دادن چنين نسبتى به كسانى چون سعيد و أبان ـ كه خود از بزرگان نامآورند ـ بسيار شگفت به نظر مىآيد؛ زيرا چگونه ممكن است جهت صحيح اين آيات بر چنين افرادى پوشيده مانده باشد تا بدانجا كه قرائت مشهور را غلط بدانند؟ البته اين نسبت از كسى چون عروه كه از مواضع و ظرافتهاى لغت ناآگاه بوده است بعيد نمىنمايد؛ اما ابوعمروبنعلاء ـكه اعلم زمان خود نسبت به قرآن و عربيت و ادبيات آن بودـ(94) از قرائت «هذان» با الف بدين جهت شرم داشته است كه اِنّ با نون ثقيله ادا گردد. البته حق با اوست زيرا در اين صورت هيچ وجه صحيحى نخواهد داشت؛ امّا طبق قرائت تخفيف نون كه همان قرائت حفص و جمهور مسلمانان است ـچنان كه خواهيم گفت ـ جايى براى اين اشكال نخواهد ماند.
اينك پارهاى از توجيهات را كه از طرف درخشانترين چهره ادب و بيان پيرامون اين آيات چهارگانه بيان شده است از نظر مىگذرانيم:
1. سوره طه آيه 63؛ خداوند مىفرمايد: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ». حفص، به تخفيف إن مكسور قرائت كرده كه قرائت مشهور جمهور مسلمين است و از نظر ما قرائتى صحيح است. بنابر اين «إنْ» مخففه از ثقيله است و عمل نصب ندارد، و وجود لام بر سر خبر خود دليل است بر اين كه إنْ مخفّفه است. ابنهشام مىگويد: «هر گاه إن را مكسوره و مخففه يافتى و بعد از آن لام مفتوحه را ديدى، بدان كه اصل آن إنّ (مشدّد) بوده است؛ مثل آيه شريفه «وَإِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً»(95) و قول شاعر:
شلّت يمينك اِنْ قتلت لمسلما حلّت عليك عقوبة المتعمّد»(96)
زمخشرى نيز مىگويد: «إنْ، اگر همراه لام فارقه(97) باشد مخففه است». ابنهشام مىگويد: «اين لام نزد سيبويه و بسيارى ديگر، همان لام ابتداء (مزحلقه: پس رانده شده) است كه مفيد تأكيد است. دخول اين لام پس از اِن مخفّفه لازم است؛ همان گونه كه پس از اِنّ مثقلّه جايز است». بنابراين، آيه هيچ اشكالى ندارد؛ امّا قرائت با تشديد إنّ با الف (هذان) قرائت باقى قرّاء غير از ابوعمرو است. استدلال آنان اين است كه در مصحف امام با الف نگاشته شده و تبعيت از آن لازم است؛ اما مثقلّه بودن إنّ با رفع اسم إنّ اشكال آفرين است. اينان در پاسخ مىگويند: «رفع اسم إنّ مثقلّه، در گويش گروهى از اعراب يعنى بنو حارثبنكعب و همسايگان ايشان رايج است»(98) و قرآن گاه در استعمالات خود، لغات قبايل غير مشهور را به كار گرفته است.
نحويان اين اشكال را به انحاى مختلف توجيه نمودهاند. مثلا گفتهاند: إنّ در اين جا به معناى نعم است. به اينان اشكال شده كه در اين صورت، نمىبايست لام بر سر خبر بيايد. در پاسخ گفتهاند: هر گاه در جملهاى مبتدا محذوف باشد دخول لام بر خبر جايز است. به اينان اعتراض شده كه اگر مبتدا محذوف است چگونه مىتوان بين حذف و تأكيد جمع كرد؟ امّا از نظر ما اين گونه توجيهات تكلّف غير قابل قبول است. آن چه پذيرفتنى است قرائت حفص است كه مبناى قرائت جمهور مسلمانان مىباشد؛ اما قرائت ابوعمرو با ياء (هذين) با اصل منطبق است؛ هر چند قرائت شاذّ است و مورد قبول نيست.
2. در سوره مائده آيه 69؛ آيه شريفه «إنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هادوا وَالصّابِئونَ والنَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحآ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»(99) اغلب والصابئون را به رفع خواندهاند چون عطف است بر محل اسم إنّ. فرّاء مىگويد: «هر گاه اسم همچون ضمير و موصول به گونهاى باشد كه اعراب در آن ظاهر نگردد، جايز است بر محل آن عطف شود؛ نظير اين شعر ضابىبنحارث برجمى:
فمن يَك أمسى بالمدينة رحله فإنّى وقيّارٌ بها لغريب(100)
بشربنحازم نيز گفته است:
واِلّا فاعلموا إنّا وأنتم بغاة ما بقينا في شقاق»(101)
رفع در آيه، به دليل مناسبت واو در هادوا (نظير عطف بر توهّم) ترجيح داده شده است. سيبويه نقل كرده كه اعراب مىگويند: «إنّهم اجمعون ذاهبون» و «إنّک و زيدٌ قائمان» و آن را نظير اين شعر دانسته است:
«بدا لى أنّي لست مُدرك ما مَضى ولا سابقٍ شيئآ إذا كان جائيآ»(102)
جرّ سابق معطوف بر خبر ليس، به علّت توهم اين است كه ليس مجرور به باء است. ديگر نحويان، در اين جا توجيهات ديگرى دارند. مهم اين است كه عالمان بصره و كوفه رفع را در آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هادوا وَالنَّصارى والصّابِئينَ...»(103) مجاز شمردهاند. صابئين كه به نصب آمده است، بر اصل مبتنى است و آن را به دليل مناسبت با ياء در نصارى ترجيح داده است. اما در آيه «إنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هادوا وَالصّابِئينَ وَالنَّصارى وَالْمَجُوسَ...»(104) بر طبق اصل آمده است؛ بى آنكه مناسبت لفظى رعايت گردد. و اين، جزو هنرها و ابتكارات قرآن است كه بر طبق انواع رايج كلام فصيح آمده است.
3. در سوره نساء آيه 162؛ خداوند مىفرمايد: «لكِنِ الرّاسِخونَ في الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنونَ يُؤْمِنونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتونَ الزَّكاةَ وَالْمُؤْمِنونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرآ عَظيمآ»(105) زمخشرى درباره نصب «مقيمين» مىگويد: «نصب آن از باب مدح و براى بيان فضيلت نماز است و اين موضوع خود بابى گسترده است. ما به آنان كه مدعىاند نصب آن از روى خطا در مصحف واقع شده است وقعى نمىنهيم؛ چون كسى به اين ادعا اعتنا مىكند كه در قرآن ننگريسته باشد و با شيوههاى عرب آشنا نباشد و نداند كه نصب از باب اختصاص، خود فنّى است از فنون زبان عرب. البته پوشيده نيست كه صحابه نخست در دفاع از اسلام همتى والا داشتند و غيرت دينى آنان نسبت به بستن راه نفوذ هر نوع طعنه در دين، مانع مىشد كه ايشان در قرآن مرتكب خطايى گردند و يا راه رخنه را باز گذارند تا آيندگان آن را ببندند يا پارگى در حصار دين ايجاد نمايند تا ديگران آن را رفو كنند».
سيبويه در باب اين كه گاهى نصب براى تعظيم و مدح است، مىگويد: «از عربى شنيديم كه مىگفت: الحمدلله ربَّ العالمين (به نصب ربّ). سرّ آن را از يونس(106) پرسيدم. او گمان مىكرد كه آن قرائت بر وفق زبان عربى است. اين آيه شريفه نيز چنين است: «لكِنِ الرّاسِخونَ في الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنونَ يُؤْمِنونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتونَ الزَّكاةَ». اگر همه اين الفاظ مرفوع بود نيكو مىنمود؛ امّا رفع المؤتون به علت ابتداء است». همچنين مىگويد: «نظير آن، سخن خداوند است: «وَالْموفونَ بِعَهْدِهِمْ إذا عاهَدوا وَالصّابِرينَ في الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ...»(107) نصب صابرين براى مدح است، و اگر به علت عطف بر موفون يا استيناف نيز رفع داده مىشد جايز بود.
خرنق، شاعرهاى از بنىقيسبنثعلبه، مىگويد:
لا يبعدن قومي الذين هم سمّ العداة وآفة الجزر(108)
النازلين بكلِّ معترک والطيّبون معاقد الأزر»(109)
سيبويه مىگويد: «يونس معتقد بود كه گروهى چنين مىخوانند: النازلون و الطيبين و خليل مىگفت: نصب در اين موارد وقتى به كار مىرود كه مخاطبان نيز مانند متكلم از مطلب مورد بحث آگاهند و نصب آن براى دلالت كردن بر ثنا و تعظيم است و علت چنين نصبى، وجود فعل مقدر است. گويا چنين گفته است: ياد كن اهل اين كار را و ياد كن مقيمين را، اما اين گونه فعلهاى تقديرى كاربرد ندارد؛ مانند اين گفته عرب: إنّا بني فلان نفعل كذا... نصب بنى فلان بنابر قاعده اختصاص براى افتخار و بزرگمنشى آمده است». همچنين مىگويد: «و در اين شعر اميّةبنأبىعائذ نيز چنين كارى صورت گرفته است:
ويأوى إلى نسوةٍ عُطَّلٍ وشعثآ مراضيع مثل السعالى(110)
خليل مىگويد: گويا شاعر گفته است: واذكرهنّ شعثآ، با اين تفاوت كه در اين جا براى مذمت چنين شده است».(111) سيد مرتضى علمالهدى درباره نصب والصابرين مىگويد: «نصب آن به منظور مدح است؛ زيرا شيوه عرب در هر جا كه صفات و خصايص افراد طولانى گردد اين است كه بين آنها با مدح و ذم فاصله مىاندازند تا ممدوح يا مذموم را باز شناسند. بنابراين، اين امر در اول كلام درست نيست و شعر خرنق نيز از اين قبيل است: لايبعدن قومى... (تا آخر دو بيت). نصب نازلين و طيبين در شعر خرنق، از باب مدح است و ممكن است هر دو را رفع دهند تا آخر كلام با اول آن همآهنگ باشد. بعضى نازلين را نصب و طيبين را رفع دادهاند و بعضى ديگر خلاف آن عمل كردهاند. وجه نصب و رفع همان است كه ياد كرديم».
او مىافزايد: «و اين شعر ـ كه فرّاء آن را آورده است ـ از همين دسته است:
إلى الملکِ القَرْمِ وابنالهُمام ولَيْثَ الكَتِيبَةِ في المُزْدَحَم
وَذا الرأى حينَ تَغُمّ الامور بذاتِ الصليل وذاتِ اللجم(112)
[نصب ليث الكتيبه و ذا الرأى از باب مدح است و درباره نصب به منظور ذم چنين گفته است:] و امّا مواردى كه در آنها نصب از باب ذمّ آمده است: يكى از آن موارد، شعر عروةبنورد است:
سَقونى الخَمْر ثُمَّ تَكَنَّفُوني عُداةَ الله من كَذِبٍ وزور»(113)
4. در سوره منافقين آيه 10؛ آيه شريفه: «وَأَنْفِقوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقولُ رَبِّ لَوْلا أَخَّرْتَني إلى أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ»(114) قرّاء سبعه ـ غير از ابوعمروـ آيه را با جزم أكن خواندهاند چون بر محلّ فاء عطف شده است و محلّ آن به دليل جواب تمنى جزم است و معناى آن چنين است: «اگر مرا مهلت دهى ايمان خواهم آورد و صالح خواهم گرديد». ابوعمرو آن را به نصب قرائت كرده است (اكونَ)؛ چون بر لفظ (فأصّدّق) كه به اضمار أن منصوب است عطف شده است. همچنين مكىبنابوطالب و زمخشرى و ديگر بزرگان ادب و تفسير چنين ديدگاههايى داشتهاند. كتب نحو نيز گواهى مىدهد كه هر گاه بر واژه يا عبارت معطوف بر جواب تمنى، فاء داخل شود، جزم و نصب آن جايز و صحيح است. بنابراين، جايى براى گفته بعضى بىمايگان كه وجود خطا در اين آيه و نظاير آن را به بزرگان امت نسبت دادهاند نمىماند و چنين مواردى منطبق بر شيوههاى ادبيات اصيل عربى است.
25. سوره ساختگى ولايت
يكى از بافتههاى عاميانه، سورهاى ساختگى است كه صاحب كتاب «دبستان المذاهب» به نام تشيع، به افراد ناشناسى نسبت داده و مدعى شده است كه ايشان قايل به تحريفاند. او مىگويد: برخى از آنان مىگويند: عثمان مصاحف را سوزاند و سورههايى كه درباره فضيلت اهل بيت بود حذف نمود؛ از جمله اين سوره است:
«يا أيّها الذين آمنوا آمنوا بالنورين. أنزلناهما يتلوان عليكم آياتى و يحذّرانكم عذاب يوم عظيم. نوران بعضهما من بعض و أنا السميع العليم. إنّ الذين يوفون بعهد الله ورسوله في آيات لهم جنات نعيم... واصطفى من الملائكة والرسل وجعل من المؤمنين اولئک في خلقه يفعل الله ما يشاء... قد خسر الذين كانوا عن آياتى وحكمى معروضون... وأنّ عليّآ من المتقين. وإنّا لنوفّيه حقّه يوم الدين. ما نحن عن ظلمه بغافلين... يا أيّها الرسول قد أنزلنا إليک آيات بيّان فيها من يتوفّاه مؤمنآ و من يتولّيه من بعدک يظهرون... ولقد أرسلنا موسى و هارون بما استخلف فبغوا هارون. فصبر جميل... ولقد آتيناک بک الحكم كالذين من قبلک من المرسلين. وجعلنا لک منهم وصيّآ لعلّهم يرجعون... إنّ عليّآ قانتآ بالليل ساجدآ يحذر الآخرة ويرجوا ثواب ربّه. قل هل يستوى الّذين ظلموا وهم بعذابي يعلمون».(115)
محدث نورى مىگويد: «اثرى از اين سوره در كتب شيعه نيافتم، امّا به ابنشهرآشوب نسبت دادهاند كه در كتاب «المثالب» گفته است تمام سوره ولايت را حذف كردهاند. شايد مقصود او همين سوره باشد».(116) محقق آشتيانى صاحب حاشيه(117) (م 1319) نيز همين سوره ادعايى را ذكر كرده و در پى آن آورده است: «در غير كتاب دبستان المذاهب اثرى از آن نيافتم اما گفته شده كه در كتاب المثالب ابنشهرآشوب از آن ياد شده است». وى افزوده است: «خود آگاهيد كه اين سوره هيچ شباهتى به آيههاى قرآن حكيم ـ كه در اوج اعجاز بر قلب پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرود آمدـ ندارد و قطعآ هر كسى مىداند كه اين گونه الفاظ ناهمگون هيچ پيوستگى انسجامى ندارد تا چه رسد به آن كه معنا داشته باشد».
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه اين مطلب كه محدث نورى، آن را از كتاب مثالب حكايت مىكند، از چه كسى گرفته است؛ چون با لفظ «حُكِىَ» از آن ياد مىكند؟ ظاهرآ اين هم يكى از دسيسههاى ديگران است كه بر شيعه تحميل شده است. در تفسير روح المعانى محمود آلوسى بغدادى (م 1270) اين نسبت به كتاب «مثالب» داده شده است و جز او و صاحب «دبستان المذاهب» فرد ديگرى اين نسبت را نداده است. آلوسى نيز همچون صاحب دبستان المذاهب به دروغ اين نسبت را روا داشته است.(118)
در كتاب «مثالب النواصب» نيز كه اخيرآ در هند به دست آمد و اينجانب دو نسخه خطى آن را(119) مورد دقت قرار دادم نه تنها اثرى از اين سوره ساختگى وجود ندارد، بلكه دلايل فراوان بر عدم تحريف قرآن آورده و همچون سيد مرتضى اثبات كرده است كه قرآن ـ همين گونه كه هست و بدون هيچ تغييرى ـ از زمان پيامبر تا كنون محفوظ و مصون مانده است.
در كتاب «متشابهات القرآن» نيز بر اين أمر تأكيد شده است.(120) لذا چگونه مىتوان باور كرد كه صاحب مثالب با اين تأكيد فراوان، سورهاى به نام ولايت را در كتاب خود بياورد و اكنون يافت نشود. روشن است كه سوره مورد ادعا، سخنى است ساختگى و از حد بافتههاى ركيك و تعبيرهاى ناراست تجاوز نمىكند و اصل و اساس درستى ندارد. اين سوره با قواعد اوليه اِعراب نيز ناسازگار است تا چه رسد به آن كه از اسلوب بلندى مانند سبك قرآن بهره داشته باشد. اين موضوع، بر غرابت انتساب اين سوره به گروهى از شيعيان مىافزايد؛ زيرا شيعيان با وجود اختلافاتى كه در بين برخى از گروههاى آنان وجود دارد همواره به عنوان نقد و بررسى و استادان ادب و بيان و آگاهان به قواعد و ساختار زبان عربى شناخته شدهاند و شكى نيست كه اين جملات، نزهات بىارزشى است كه ساخته و پرداخته انديشههاى خام است و صاحبان انديشه درست از آن بيزارند امّا كينههاى جاهلى باعث شده است كه چنين دروغهايى را به شيعه نسبت دهند. خداى تعالى مىفرمايد: «إنَّما يَفْتَري الْكَذِبَ الَّذينَ لايُؤْمِنونَ بِاياتِ اللهِ»(121)؛ (آنان كه به آيات الهى ايمان ندارند دروغ مىبافند). سفاهت و حماقت و آلودگى باطن در وجود كسانى چون صاحب دبستان المذاهب جمع شده و ميوهاى چنين تلخ بار آورده است.
از اينها گذشته، معناى «دو نورى كه در اين سوره ادعا شده است از آسمان فرود مىآيند و آيات الهى را تلاوت مىكنند و مردم را از عذاب بر حذر مىدارند» چيست؟ معناى جمله «آنان كه به عهد خداوند و پيامبر او ـ در آيات ـ وفا كردهاند» چيست؟ معناى «و برگزيد از فرشتگان و قرار داد از مؤمنان آنان را كه در خلق اويند» چيست؟ و چگونه است كه خبر «كان» در جمله «كانوا معرضون» منصوب نشده است؟ جمله «ما از ستم او غافل نيستيم» به چه معناست؟ و چگونه ممكن است در آيات بينات كسى مؤمن بميرد؟ معناى «بر هارون بغى كردند» چيست؟ جمله «هر آينه ما به تو حكم داديم مثل كسانى كه پيشتر بودند» به چه معناست؟ و جمله «از ايشان براى تو وصى قرار داديم» يعنى چه؟ چرا خبر «انّ» در جمله إنّ عليّآ قانتآ ساجدآ» منصوب است؟ و چرا آنان كه ستم روا داشتند برابرند؟
علامه بلاغى مىگويد: «شايد معنا در بطن شاعر نهفته باشد! اين بخشى از گفتارى است كه مىتوان درباره اين عبارات مسخرهآميز به ميان آورد. صاحب فصل الخطاب از جمله محدثان پر كار است و حديث فراوان روايت مىكند و در گردآورى شواذّ بسيار كوشاست. او گمشده خود را در امثال اين گونه منقولات در كتاب دبستان المذاهب جستجو مىكند و با اين حال مىگويد: اثرى از اين سخنان در كتب شيعه يافت نمىشود. صاحب دبستان از كجا اين نسبت را به شيعه داده و در كدام كتاب شيعه چنين مطلبى را يافته است؟ اينان چه بسيار گفتههاى دروغين را به شيعه نسبت دادهند».(122)
استاد رحيم، محقق كتاب دبستان المذاهب مىگويد: «مطالبى كه مؤلف دبستان درباره اديان و مذاهب، طرح و در آن زمينهها بحث كرده است، بيشتر جنبههاى عوامانه آن اديان و فرق است كه از زبان عامه معتقدان اديان و مذاهب شنيده و با چيرهدستى سرهم كرده است. مؤلف دبستان براى فراهم آوردن مطالب تأليفش به جمع چرتيان و بنگيان در مىآيد و آن چه را كه در عالم وهم و خيال بر زبان ايشان مىرود به عنوان اصول اعتقادى آيين آنان رقم مىزند. او ضمن مسافرتهاى خود، در راهپيمايىهاى طولانى و ملالآور ـ براى وقتكشى ـ با همراهان، قاطرچى، حمّال، درويش، قهوهچى، فروشنده، دوره گرد، زائر و جز آن به گفتوگو مىپردازد و آن چه را از آنان مىشنود به عنوان عقيده و باور معتقدان فلان دين و آيين ثبت و ضبط مىكند... من گمان مىكنم برخى افراد كه شوق او را به شنيدن مطالب و مباحث بديع و غريب درباره اديان و مذاهب، تشخيص مىدادند، براى آن كه شايد از طرف او به نوايى برسند، آن اديان و مذاهب و مطالب مذكور را جعل و براى مؤلف دبستان نقل مىكردهاند و او سادهدلانه ـو عوامانه ـ آنها را باور و به نام همان شيّادان و جاعلان به عنوان معتقدان به آن اديان ثبت كرده است».(123)
نويسنده اين كتاب كيست؟
«سرجان ملكم» در كتاب خود «تاريخ ادبيات ايران»(124) او را «محسن كشميرى» متخلّص به «فانى» دانسته است و در كتاب «ايضاح المكنون فى الدليل على كشف الظنون»(125) موبد شاه(126) هندى معرفى شده است. «ملا فيروز» در حاشيه كتاب «دساتير»(127) او را ميرذوالفقار على اعلام داشته است. آخرين نظريهاى كه محققان به آن دست يافتهاند اين است كه او موبد كيخسرو اسفنديار از فرزندان آذركيوان، بنيانگذار فرقه كيوانيه در هند در دوره اكبرشاه تيمورى (963ـ1014) بوده است. مؤلف در اواسط دهه سوم قرن يازدهم هجرى در شهر «پتنه» از نواحى هند به دنيا آمده است. او چنان كه از تواريخى كه درباره كتابش نگاشته شده به دست مىآيد تا بعد از دهه هفتم زنده بوده است. او مردم را به مذهب كيوانى كه قايل به وحدت وجود بود فرا مىخواند و مذهبهاى ديگر را طرد مىكرد اما از مردم مىخواست تا بر كتاب دساتير كه آن را ام الكتب و جامع تمام شرايع مىدانست و به پيامبرى به نام ساسان نسبت مىداده گرد آيند. از اين رو در كتاب دبستان مىكوشد عقايد تمام مذاهب را تضعيف كند و در نهان مذهب تازه به دوران رسيده پدرش آذر كيوان را ترويج نمايد.
اول كسى كه از اين كتاب تمجيد كرده، «فرنسيس گلادوين» است كه آن را در سال 1789م به انگليسى ترجمه كرده است. اين كتاب در سال 1809 (ذيقعده سال 1224) براى اولين بار به فرمان نماينده انگلستان ويليام بيلى در كلكته چاپ و منتشر شد. اين كتاب به دست عمال استعمار در هند و ايران چاپ و منتشر شده و ترجمه آن نيز در ديگر كشورها منتشر شده است. سرّ اين چاپها و انتشارهاى وسيع و پياپى، بر افراد تيزبين پوشيده نيست.
26. فاجعه كتاب الفرقان
اين كتاب(128) در زمان خود سر و صدايى شديد در مصر برانگيخت و دانشگاه الازهر با توبيخ و سرزنش مؤلف آن و بيان وجوه بطلان و فساد آن نسبت به آن موضع گرفت و مصادره آن را از حكومت طلبيد.(129) آن چه در اين كتاب باعث تأسف و مصيبت شد آن بود كه نويسنده تمام رواياتى را كه حشويه در كتابهاى خود گرد آورده و به اين دليل كه در صحاح سته آمده، اسناد آنها را هر چند قداست قرآن را لكهدار سازد صحيح انگاشتهاند، در كتاب خود ياد كرده است. در واقع او جنايتى را كه به دست سلف انجام گرفته بود و زمانى مديد بر آن گذشته و نزديك بود از خاطرهها محو گردد، تازه كرد.
از همينجاست كه او قصههاى منسوب به عهد نخستين اسلامى، مانند حديث عايشه كه به اشتباه در چهار مورد قرآن اشاره دارد ـ و ما به نقد آن پرداختيم ـ و نيز احاديثى را كه به ابنعباس و سعيد و ضحاك و امثال ايشان نسبت مىدهند كه با توجه به اين احاديث اينان معتقد بودند نويسندگان متن نخست مصحف شريف دچار اشتباه شدهاند، در كتاب خود آورده است و ـهمان گونه كه در عنوان گفتار او آمده ـ(130) اينها را بهعنوان دليل قطعى بر اشتباه نگارندگان مصحف قلمداد كرده است. او همه اين احاديث را از نظر سند صحيح انگاشته و بر آنها اعتماد نموده است؛ غافل از آن كه اين ادعا مستلزم وقوع تحريف در نص وحى مىباشد و اين گونه ادعاها، نسبتهايى است كه پيشينيان از روى عمد و يا از روى جهل به كلام الهى دادهاند؛ در حالى كه عقل سليم كه از پيراستگى سلف نسبت به چنين نسبتهاى ناروايى آگاه است، نمىپذيرد چنين مطالبى از آنان صادر شده باشد؛ زيرا آنان به پاسبانى از قرآن سزاوارترند.
شگفتآورتر آن كه مىپندارد حجاجبنيوسف ثقفى آن گردنكش تاريخ، در دوازده جا مصحف را تغيير داده و نگارش نخستين آن را كه قبلا بين مسلمين رايج و معروف بوده دگرگون ساخته و طبق قرائت امروزين در آورده است. مثلا مىگويد: «در سوره شعرا، در قصه نوح(131) «من المخرجين» و در قصه لوط(132) «من المرجومين» بود؛ اما حجاج جاى آنها را عوض كرده، در قصه نوح «من المرجومين» و در قصه لوط «من المخرجين» را نهاد».(133) سستى پندارهايى از اين دست، بر هر صاحب عقلى آشكار است؛ زيرا حجّاج را كه در دنياى سياست ستمگرانهاش غرق بود با پرداختن به امور دين و قرآن چكار؟ اينها سخنانى باطل و ادعاهايى بىاصل و اساس از زبان كوته فكرانى كه نمىدانند چه مىگويند و از مسؤليت امانت كلام غافلند صادر شده است.
ابنخطيب اين داستان خيالى را از مصاحف سجستانى به روايت عبادبنصهيب از عوف روايت كرده است.(134) عباد نزد پيشوايان فن رجال متروك الحديث و متّهم به دروغ و جعل است. البته ابوداوود تنها كسى است كه به حديث او توجه كرده است.(135) امام حافظ محمدبنحيان مىگويد: «عباد «قَدَرى» و فراخواننده به قدر بوده است و با اين حال، احاديث ناشناختهاى را كه هر مبتدى اين صنعت هنگام شنيدن آن گواهى به ساختگى بودن آن مىدهد، از بزرگان روايت مىكند».(136) از جمله اين روايات، همين حكايت مضحكى است كه ابنخطيب به آن اعتماد كرده و آن را همچون اصلى مسلّم در كتاب خود ارائه نموده است. در آخر، قرائاتى را كه به صحابه منسوب است و بر خلاف قرائت مشهور متداول بين مسلمين است يادآور مىگردد؛ در حالى كه اينگونه روايات با خبر واحد نقل شدهاند و حجيت ندارند و به همين دليل قابل اعتماد نيستند. متن قرآن به تواتر قطعى به اتفاق مسلمين ثابت شده است. چگونه مىتوانيم مخالف حديث متواتر را به صحابه نخست نسبت دهيم؛ در حالى كه ايشان از اصل متنى كه از دهان مبارك پيامبر شنيدهاند آگاهتر بودهاند. ما از ايشان بعيد مىدانيم كه با نصّ متواتر از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مخالفت نموده باشند. اين نسبتى است دروغين كه مقام و مرتبه والاى صحابه با آن ناسازگار است؛ به ويژه قرائات نادرى كه به امير مؤمنان(علیه السلام) نسبت دادهاند؛(137) چون قرائت امروزين، همان قرائت امير مؤمنان(علیه السلام) است كه به روايت حفص از عاصم از شيخش ابوعبدالرحمان سلمى و او بر حسب آن چه در مبحث قرائات به تفصيل آورديم از على(علیه السلام) روايت كرده است.
عجيبتر آن كه ابنخطيب به عمربنخطاب نسبت مىدهد كه او اعتقاد داشت جابجا كردن الفاظ متن قرآن به الفاظ مترادف براى كسى كه نمىتواند قرآن را درست قرائت نمايد جايز است؛ او مىگويد: «روزى عمر اين آيه را به اعرابيى مىآموخت: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الاَْثيمِ».(138) اعرابى مىگفت: «طعام اليتيم». پس چون عمر دريافت كه اعرابى نمىتواند «اثيم» را تلفظ كند به او گفت: بگو: «طعام الفاجر» اعرابى نيز آيه را چنين خواند: «إنّ شجرة الزقّوم طعام الفاجر»...(139) اينها سخنانى است ساختگى كه بىترديد دروغ بودنشان آشكار است.(140)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.