پاسخ اجمالی:
اگر مسلمانان حرمت خويش پاس مىداشتند و به قصد گسستن يكپارچگى و درهمريختن وحدت خود گام نمىنهادند، هرگز دشمن مكار ايشان جرأت آنرا نمىيافت كه از شكاف حاصل ميان ايشان سود جويد و در بسط و توسعه اين جدايى بكوشد و در پررنگ نمودن تهمتهايى كه فرقهاى متوجه فرقه ديگر نمودهاند از هيچ تلاشى باز نايستد.
ياوهسرايى امثال «ابنحزم» در گذشته و ژاژخايىهاى امثال «رافعى» در عصر حاضر، باعث شده است عدهاى از اجانب مجالى وسيع يابند تا به خود جرأت دهند و تهمتهاى ناروا به طوايف مسلمين، خصوصآ به مقدسترين چيز در حيات مسلمانان يعنى قرآن عظيم نثار نمايند و اين كتاب مقدس آسمانى را آماج تيرهاى مسموم خود ساخته و آتش ديرينه منازعه اسلام و مسيحيت را هر چه بيشتر دامن بزنند.
پاسخ تفصیلی:
گزافهگویی خاورشناسان پیرامون «تحریف قرآن»
اگر مسلمانان حرمت خويش پاس مىداشتند و به قصد گسستن يكپارچگى و درهمريختن وحدت خود گام نمىنهادند، هرگز دشمن مكار ايشان جرأت آنرا نمىيافت كه از شكاف حاصل ميان ايشان سود جويد و در بسط و توسعه اين جدايى بكوشد و در پررنگ نمودن تهمتهايى كه فرقهاى متوجه فرقه ديگر نمودهاند از هيچ تلاشى باز نايستد.
ياوهسرايى امثال «ابنحزم» در گذشته و ژاژخايىهاى امثال «رافعى» در عصر حاضر، باعث شده است عدهاى از اجانب مجالى وسيع يابند تا به خود جرأت دهند و تهمتهاى ناروا به طوايف مسلمين، خصوصآ به مقدسترين چيز در حيات مسلمانان يعنى قرآن عظيم نثار نمايند و اين كتاب مقدس آسمانى را آماج تيرهاى مسموم خود ساخته و آتش ديرينه منازعه اسلام و مسيحيت را هر چه بيشتر دامن بزنند.
چنين است كه مىبينيم كسانى نظير «گلدزيهر» دانشمند و خاورشناس معروف در كتاب «مذاهب التفسير الاسلامى» خود، تمام كوشش خود را بهكار بسته تا از ارزش و اعتبار نص وحى الهى و معجزه جاويد اسلام يعنى قرآن كريم بكاهد. او پديده اختلاف قرائتها را دستاويز خود قرار داده و ادعا كرده است كه نص وحى فرود آمده شده از آسمان، دچار اختلاف شده و به گمان خود از متن اصلى قرآن سلب اطمينان نموده است. گلدزيهر در ديباچه كتاب خود چنين آورده است: «هيچ كتاب آسمانى يافت نمىشود كه گروهى از روى عقيده بر وحى بودن متن آن و نزولش از آسمان اصرار داشته باشند؛ با اين حال از آغاز دوران ظهورش تاكنون، دچار چنين آشفتگى و بىثباتىاى ـ بدانگونه كه در قرآن سراغ داريم ـ شده باشد».(1)
او ندانسته است كه مسأله اختلاف قرائات ربطى به مسأله تواتر نص قرآن ـ كتابى كه به يگانگى نزد جمهور مسلمانان محفوظ مانده و نسلبهنسل و سينهبهسينه منتقل شده است ـ ندارد. چراکه تمام پيشوايان علوم قرآنى اتفاق دارند كه قرآن چيزى و قرائات چيز ديگرى است و هيچيك ربطى به ديگرى ندارد. مطلبى كه سزاوار نبود از اهل تحقيق ـ همچون گلدزيهرـ مورد غفلت قرار گيرد؛ هر چند ممكن است اين غفلت ناشى از تجاهل باشد!
او ـ در اين خصوص ـ پا را فراتر گذاشته و روى مسألهاى كه از اهميت فراوان در حيات مسلمانان برخوردار است يعنى مسأله تحريف انگشت گذاشته است. او از رهگذر اين مسأله مىكوشد تا از منزلت قرآن بكاهد. گلدزيهر در اثبات عقيده به تحريف، سخت مىكوشد تا آنرا به بزرگترين و ريشهدارترين گروه اسلامى نسبت دهد؛ گروهى كه داراى پيشينهاى كهن بوده و در تحكيم اركان دين و نشر احكام آن ـ خصوصآ در زمينه خدمت به قرآن و تفسير و تبيين آن ـ گامهاى بلندى برداشتهاند؛ اينان همان شيعيان خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و رهپويان در سايه تعاليم نورانى ايشانند.
بارى اگر اين مستشرق توان آنرا داشته باشد كه تهمت تحريف را به شيعيان ـ كه بهترين پاسبانان قرآن و اسلامند ـ نسبت دهد، به آسانى خواهد توانست قرآن را مورد تهمت قرار دهد و از قدر آن بكاهد. كار او در بوته محاسبه چنين مىنمايد. اما گمان او هرگز لباس واقعيت نخواهد پوشيد؛ «أَمْ يُريدونَ كَيْداً فَالَّذينَ كَفَروا هُمُ الْمَكيدونَ»(2)؛ (ايشان مكر در سر مىپرورانند؛ غافل از آنكه كفرپيشگان خود به مكر خدا گرفتار آمدهاند).
گلدزيهر در پى افتراهاى ساختگى خود مىگويد: «شيعيان گرچه زير بار عقيده جمعى تندرو كه معتقدند قرآن موجود نمىتواند به عنوان منبع دين بهشمار آيد،(3) نرفته و بر چنين ايدهاى خط بطلان كشيدهاند، اما از همان آغاز همواره بهطور عموم در صحت ساختار مصحف عثمانى ترديد داشتهاند؛ زيرا مععتقدند قرآنى كه در عهد عثمان گردآمد دچار فزونى و دگرگونىهايى در قياس با قرآن مُنزَل بر پيامبر شده است؛ چنانكه بخشهاى مهمى از قرآن [به علت انگيزههاى سياسى] حذف شده است».
او همچنين مىگويد: «گرايش عقيدتى شيعه عمومآ به اين است كه قرآن كاملى كه از سوى خداوند فرو فرستاده شده، بسيار طولانىتر از قرآن رايج بين مردم بوده است».
آنگاه مىافزايد: «ايشان مدعىاند سوره احزاب كه اكنون 73 آيه دارد، همسنگ سوره بقره ـ كه 286 آيه دارد ـ بوده و سوره نور كه اكنون 64 آيه دارد، در ابتداى نزول بيش از 100 آيه داشته است؛ همچنين سوره حجر ـ كه 99 آيه دارد ـ 190 آيه بوده است».
سپس چنين آورده است: «اخيرآ در كتابخانه «بانكىبور» در هندوستان به نسخهاى از قرآن دست يافتم كه شامل سورههايى كه در مصحف عثمان ساقط شده است، بود؛ از جمله سورهاى كه «جارسان دى تاسى» بانام سوره نورين (شامل 41 آيه) منتشر كرده است؛ و سوره ديگر ـ شيعى ـ با هفت آيه و بانام سوره ولايت. «كلير تدال» همه اين سورهها را به زبان انگليسى [ترجمه و] منتشركرده است».
همچنين مىگويد: «همه اينها به خوبى روشن مىسازد كه چگونه شيعه با پافشارى، ادعا مىكند در متن قرآن عثمان كاستى قابل ملاحظهاى نسبت به مصحف اصلى نخستين انجام پذيرفته است».(4)
گلدزيهر براى بررسى ديدگاه عموم شيعه در تفسير، دو كتاب تفسيرى منسوب به شيعه را كه يكى بر سبك تأويل صوفيانه و ديگرى بهروش مأثور است انتخاب نموده است؛ در حالى كه اين دو كتاب هيچگونه همخوانى با عقايد شيعه ندارد؛ زيرا اين دو كتاب اساسآ از نظر شيعه از درجه اعتبار ساقطاند.
كتاب اول، كتاب «بيان السعادة في مقامات العباده» تأليف يكى از اقطاب صوفيه به نام سلطان محمد بنحيدر بيدختى گنابادى، رهبر فرقه «نعمةاللهى» و ملقب به «سلطان على شاه» است كه تولد او در سال 1251 بوده و در سال 1311 از تأليف كتاب فارغ گشته است. اين كتاب نخستين بار در سال 1314 در تهران چاپ شده است. اين كتاب در كتابخانههاى عمومى، موجود و در دسترس است. گلدزيهر درباره اين كتاب دو اشتباه كرده است: نخست آنكه پنداشته است كه تأليف كتاب در سال 311 ه / 923 م تمام شده است؛ شايد رقم هزار در نسخه او ناخوانا بوده كه دچار چنين خطايى شده است. دوم آنكه اسم مؤلف را بهجاى محمدبنحيدر بيدختى، سلطان محمدبنحجر بجختى ياد كرده است.
كتاب دوم، تفسير موسوم به تفسير علىبنابراهيم هاشم قمى است. اين كتاب ـ چنان كه خواهد آمد ـ ساخته و پرداخته يكى از شاگردان قمى به نام ابوالفضل علوى ـ كه خود گمنام است ـ مىباشد و اكثر اين تفسير با تفاسير ديگر، به ويژه تفسير ابوالجارود آميخته شده است. ابوالجارود معروف به «سرحوب» رهبر فرقه جاروديه و از غلات زيديه است كه از طرف امام صادق(علیه السلام) طرد شده است.
با وجود اين بهجاست بپرسيم كه چرا اين مستشرق براى بهدست آوردن و بررسى آراى شيعه دست به دامن كتابهايى شده است كه نزد شيعه و ائمه و علماى شيعه از اساس ساقط و بىاعتبار است؟ آيا واقعآ از روى جهالت چنين كرده، يا خود را به تجاهل زده است؟ خدا مىداند! آرى هر كه نور الهى در دلش نتابد، عارى از بينش است «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نورآ فَما لَهُ مِنْ نورٍ».(5)
در اينجا لازم است به چند مطلب توجه شود:
اول آنكه گلدزيهر بر چه اساس به شيعه نسبت مىدهد كه معتقدند سوره احزاب با سوره بقره برابر است؟ درحالىكه در كتب و نوشتارهاى شيعه نشانى از چنين عقيدهاى وجود نداشته و در هيچ مدرك مستندى نامى از آن برده نشده است. (درمورد سورههاى ديگرى كه نام برده نيز جاى اين سؤال باقى است).
حتى بر خلاف ادعاى او، در كتب صحاح اهلسنت ـ بهنقل از عروةبنزبير و او بهنقل از خالهاش عايشه ـ چنين آمده است: «سوره احزاب در زمان پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) 200آيه [قلمداد و] تلاوت مىشد؛ اما پس از آنكه عثمان مصاحف را نگاشت، اين سوره تنها با شمار فعلى آيات (يعنى 73 آيه) [ثبت شد و] به دست ما رسيد».(6) عروه چنين سخنى را به صحابى بزرگ پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ابىّ بنكعب ـ كه دامن او از چنين نسبتهايى پيراسته است ـ نيز نسبت داده است.(7) با وجود اين مىبينيد كه گلدزيهر چگونه اين سخن را ـ به دروغ ـ به شيعه نسبت داده است.
دوم آنكه چرا براى بررسى ديدگاههاى شيعه كتاب بيان السعاده را با اين فرض كه قديمىترين كتاب تفسيرى شيعه است، انتخاب نموده است؛ او ـ بهغلط ـ پنداشته است كه اين كتاب در تاريخ 311 يعنى ده قرن پيش نگاشته شده است؛ همانگونه كه نام مؤلف آنرا تحريف نموده و ابنحجر بجختى اعلام كرده است، شخصى كه در كتب تراجم نشانهاى از او يافت نمىشود؟
آيا چنين خطاى فاحشى از كسى چون او، از روى غفلت صادر شده است يا او خود را به نادانى زده و با تجاهل ـ از رهگذر آن ـ در صدد مشتبه ساختن چهره حقيقت براى خوانندگان بوده است؟ آيا مىتوان پذيرفت محققى نظير او به ارقامى كه بهطور مبهم در صفحات كتاب آمده است بسنده كرده و در تراجم نويسندگان و كتابها به فحص و جستجو نپرداخته باشد در حالى كه كتابهايى از اين دست در هر جايى ـ به فزونى ـ در دسترس است؟
بارى اگر به كتب تراجم يا نسخههاى چاپى كتاب مراجعه مىنمود در مىيافت كه واقعيت، خلاف آن است كه او پنداشته ـ يا ادعا كرده ـ است؛ زيرا اين كتاب از آثار قرن چهاردهم هجرى است نه قرن چهارم. البته اگر اين تاريخ را مىپذيرفت، نمىتوانست كتاب بيان السعاده را دستاويز ادعاى نادرست خود كند.
سوم آنكه آيا امثال چنين محققى نمىدانند كه بسيارى از ديدگاههاى ـ ذوقى ـ صوفيه با عقايد شيعه منافات دارد و علماى شيعه با همه اختلافى كه در فروعات با هم دارند، بر رد و بطلان بسيارى از نظريات صوفيه كه تا حد زيادى از يونان باستان سرچشمه گرفته است، اتفاق نظر دارند؟ چگونه گلدزيهر بهخود اجازه داده كتابى را كه يكى از قطبهاى مشهور صوفيه نگاشته است بهعنوان مدرك و مبناى جستجوى علمى در خصوص شيعه قرار دهد و از رهگذر آن، عقايد شيعه را بررسى كند، در حالى كه عالمان شيعه و پيروان اين مذهب، از بسيارى از عقايد آنان بيزارى جستهاند.
چهارم آنكه چگونه درنيافته است كه تفسير منسوب به علىبنابراهيم قمى ـ كه دومين مدرك او براى بررسى عقيده شيعه در مورد تحريف قرآن است ـ ساخته و پرداخته يكى از شاگردان اوست كه هويت خود او نيز تا به امروز در پرده ابهام مانده است؟ از اين گذشته، آيا نمىدانست اين تفسير آميزهاى است از آنچه به قمى نسبت داده شده و بخشى از تفسير ابو جارود ـ همو كه به زبان امام صادق(علیه السلام) مورد لعن و نفرين قرار گرفت ـ و نيز تفاسير ديگر؟ اگر از اين مطلب بىخبر بود، شايسته مىنمود به كتاب الذريعة الى معرفة تصانيف الشيعه(8) مراجعه كند تا ارزش كتاب مورد بحث را نزد دانشوران شيعه ـ و سقوط آنرا از درجه اعتبار و صلاحيت استناد ـ بازيابد.
اگر از اشكالاتى كه بر گلدزيهر ـ بهعنوان يك مستشرق ـ وارد است بگذريم، آنچه بسيار شگفتآور است اين است كه يك نويسنده مسلمان گفتار غيرمحققانه بيگانهاى را كوركورانه و خامانديشانه پذيرفته و تأييد كرده است! اين شخص، «شيخخالد عبدالرحمان عكى» استاد در دارالفتواى دمشق است. او مىگويد: «در بين طوايف مسلمان شيعه بيشتر از همه به تفسير قرآن رنگ فرقهاى و سياسى داده است؛ اينان (شيعيان) در اين زمينه افراط نموده، تفاسيرى مخصوص بهخود و با رنگ و بوى شيعى پديد آوردهاند و برخى از آنان در اين زمينه مرتكب غلوى ناروا شدهاند».
آنگاه تفسير ابوجارود را ـ كه ذكرش آمد ـ بهعنوان شاهد مثال ذكر مىكند و مىگويد: «قديمىترين تفسير شيعه، تفسير جابرجعفى (م 128) است». در پى آن، تفسير بيان السعادة في مقام العباده نوشته سلطان محمدبنحجر بجختى كه بهنظر او در سال 311 پايان يافته، و تفسير قمى را بهعنوان تفاسير قرن سوم و اوايل قرن چهارم شيعه مىآورد و بهدنبال آن، تفسير ابوجعفر طوسى را كه در بيست مجلد نوشته شده است ياد مىكند.(9)
اينگونه دعاوى، پوچ و بىاساس است؛ زيرا هم شخص جابر جعفى از نظر صحت روايت مورد تأمل است و هم كتاب او. نجاشى درباره او مىگويد: «كسانى از جعفى روايت كردهاند كه مورد طعن و ضعيفاند... و خود جابر ـ نيز ـ شخصيت ثابتى نداشته است. درباره حلال و حرام، رواياتى اندك از او نقل شده است. كتابهايى نيز به او نسبت داده شده است؛ از جمله تفسير»(10) كه آنرا خود ـ بنابه ادعاى خود ـ از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده است؛ اما ـ با اينحال ـ تفسير كاملى نبوده است.
به هر تقدير، اين كتاب مانند ديگر نسخههاى كهن، در اثر گذشت زمان از صفحه روزگار محو شده است؛ بنابراين، شايسته نيست كه امروزه بهعنوان منبعى براى تحقيق قلمداد گردد؛ بهويژه با توصيفى كه از نجاشى ـ درخصوص او ـ يادآور شديم.
اما استناد اين نويسنده به كتاب دوم يعنى تفسير بجختى، جز تقليدى بىرويه و كوركورانه از گفتار گلدزيهر نيست. درباره ارزش تفسير منسوب به قمى نيز سخن گفتيم؛ اما تفسير ابوجعفر طوسى -تبيان- كه در ده جلد چاپ شده، تفسيرى است جامع و كامل و از جمله كتابهاى گرانسنگ تفسيرى بهشمار مىآيد و مرحوم طبرسى بنيان تفسير مشهور خود مجمع البيان را براساس آن پىريزى نموده است. بارى تفسير تبيان و مجمع البيان از بهترين كتب تفسيرى جامع بهشمار مىآيند كه - بر خلاف ادعاى نويسنده ياد شده - اثرى از تعصبات سياسى يا ساير گرايشهايى كه از روح اسلام بهدور است، در آن يافت نمىشود.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.