پاسخ اجمالی:
برخی از این اشکالات نابجا که مستشرقین بر قرآن کریم گرفتهاند ناشی از بیگانه بودنشان با قرآن کریم و برخی هم به دلیل ناآشنایی با تاریخ و جغرافیای منطقه است. مثلا گمان کردهاند كه در مصر باستان، گماردن يهوديان به پست وزارت، بى سابقه است، ليكن از اين حقيقت بىخبرند كه يوسف قرنها پيش از يهوديان مىزيسته است. یا مثلا نمیدانند علت تقديس عُزَير از سوي يهوديان و دادن لقب «پسر خدا» به او، بيانگر بزرگداشت عزير است نه اينكه واقعاً وى را پسر خدا بدانند. و ...
پاسخ تفصیلی:
«عُزَير» فرزند خدا
خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمْ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»(1)؛ (و يهود گفتند: عُزَير، پسر خداست، و نصارى گفتند: مسيح، پسر خداست. اين سخنى است [باطل] كه به زبان مىآورند، و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شدهاند شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [از حق] باز گردانده مىشوند؟).
«عزير» كه تصغير است، هموست كه اهل كتاب او را «عَزْرا» مىنامند. شيخ محمّد عبده مىگويد: به نظر مىرسد كه عربهاى يهودى اين واژه را به خاطر علاقه زياد به «عَزْرا» مصغَّر استعمال كرده و بدين سان آن را منصرف كرده اند. مسلمانان نيز اين واژه را از آنان وام گرفتند. ناگفته نگذارم كه تغيير دادن اسمهاى عَلَم در زبان مقصد، پديدهاى رايج است؛ مثلاً عرب اسم «يسوع» را به «عيسى» تغيير دادند.
اين عَزْرا همان كسى است كه حدوداً دويست سال پس از حمله ويرانگر «بخت نصّر»، دين و كتب يهود را پس از نابودى احيا كرد؛ بخت نصّر با حمله به قوم يهود در فلسطين، آنان را آواره كرد، كتاب هايشان را به آتش كشيد، معبدهايشان را ويران كرد، بسيارى از آنان را به قتل رساند و بقيه را به اسارت گرفت و به سرزمين بابل برد. تا اينكه داريوش پادشاه ايران بابل را فتح، يهوديان را آزاد و آنان را كمك كرد تا به فلسطين بازگرداند. در آن زمان رئيس يهوديان همين عزرا بود كه پيرمردى كهنسال بود. وى پس از بازگشت، تنديس سليمان(عليه السلام) را به هزينه داريوش بازسازى كرد. آن گاه به احياى دين يهود و بازنويسى كتب آن پرداخت.
اين رخداد، 457 سال پيش از ميلاد به وقوع پيوست. وى تورات را از طريق محفوظات سينه به سينه يهوديان آن زمان و بقاياى آن كه نزد آنان نگهدارى مىشد، گرد آورد. اين تلاشها موجب شد تا وى نزد آنان جايگاه رفيعى بيابد؛ به گونهاى كه وى را در حدّ موسى(عليه السلام) تقديس مىكردند؛ چرا كه دين موسى(عليه السلام) را پس از نابودى زنده كرد.
راز ملقّب شدن وى به پسر خدا نيز همين است؛ لقبى كه از مقام بالاى او نزد يهوديان حكايت دارد و يهوديان بر همين اساس گفتند: «نَحْنُ أَبْنَاءُ اللهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ»(2)؛ (ما پسران خدا و دوستان او هستيم)؛ يعنى نزديكى ما به خداوند، مانند نزديكى پدر به فرزند است. شايد دليل ملقّب شدن عيسى به «پسر خدا» نيز از اين باب باشد.
حاصل آنكه يهوديان از آن زمان تا كنون عزير را تقديس مىكنند. حتّى برخى يا همه آنان به وى لقب «پسر خدا» مىدهند. به هر حال اين لقب بيانگر بزرگداشت عزير است نه اينكه واقعاً وى پسر خدا باشد؛ همان گونه كه يعقوب به اسرائيل (قدرت پيروز خداوند) ملقّب شده است و يا معناى داوود، جبرئيل و عزّئيل به ترتيب، «محبوب خداوند»، «مرد خدا» و «عزّت پروردگار» است كه همه آنها القابى تشريفىاند و براى گراميداشت صاحبان آنان وضع شده اند.
«فيلو» فيلسوف يهودى كه از فيلسوفان اسكندرانى و معاصر با مسيح(عليه السلام) است، مىگويد: «خداوند پسرى دارد و آن كلمهاى است كه با آن اشيا را آفريد». بنابراين بعيد نيست كه برخى از يهوديانِ پيش از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اين باور بودهاند كه عزير پسر خداست، ليكن به همين معنا كه گذشت؛ همان گونه كه مسيحيان نيز از باب گراميداشت عيسى(عليه السلام) به وى لقب «پسر خدا» داده اند.(3)
«يوسف» وزير دارايى
اشكال كردهاند كه پادشاهان مصر باستان به هيچ روى بيگانگان را به پست وزارت نمىگماردند حال پرسش اين است كه اين پادشاهى كه يوسفِ عبرىنژاد را به پست وزارت برگزيد، كيست؟ «وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي(4)فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ * قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الاَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(5)؛ (و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد تا وى را خاص خود گردانم. پس چون با او سخن راند، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى. يوسف گفت: مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم). و بدين سان يوسف عزيز مصر شد!
برخى از سَرِ ناآگاهى بر اين پندار باطل رفتهاند كه در مصر باستان، گماردن يهوديان به پست وزارت، بى سابقه است(6)، ليكن از اين حقيقت بى خبرند كه يوسف قرنها پيش از يهوديان مىزيسته است و نيز نمىدانند كسى كه مسئوليت اداره امور اقتصادى مصر را به يوسف تفويض كرد، يكى از پادشاهان شبان از سلسله هيكسوسها(7) بود. هيكسوسها اقليتى از اقوام هندو اروپايى بودند كه به مصر حمله كردند و با زور بر آن كشور مسلّط شدند. حكومت آنان از سال 1800 ق. م. آغاز شد. در آن زمان خانوادههاى پانزدهم، شانزدهم و هفدهم تا سال 1570 ق. م. در شمال حكومت كردند تا اينكه «اَحمس اوّل» قيام كرد و آنان را از كشور بيرون راند و بدين وسيله دولت جديد را تأسيس كرد. اين دولت با خاندان هجدهم آغاز و با خاندان بيستم پايان يافت. در اين دوره عبرانيان از مصر خارج شدند و اين همان دورانى است كه فرعون بر مصر حكومت مىكند و موسى(عليه السلام) براى هدايت وى و قومش مبعوث شد.
سالى پُرباران
«نولدكه»، با بىخبرى از قرآن و گرفتارى در دام توهّمات خود، بر اين پندار باطل رفته كه برخى آيات قرآنى نشان دهنده بى اطلاعى قرآن از وضع باران در مصر است، سرزمينى كه سرسبزى آن مرهون طغيان رودخانه نيل است، نه بارش باران. وى در جايى از كتابش ( ...Sketches30 ـ 31)(8) درباره «هامان» و «مريم» مىنويسد: «افزون بر اين انگاره نامعقول، خودسانسوریهاى گوناگونى در قرآن وجود دارد كه بعضاً مسخره آور و منسوب به خود محمد[صلى الله عليه وآله] است؛ مثلاً يكى از موارد جهل او نسبت به مسائل خارج از جزيرة العرب اين است كه سرسبزى و خرمى مصر را كه دچار كم بارانى است، به باران نسبت مىدهد نه طغيان نيل»!(9)
اين انتقاد، به غايت احمقانه است و از نادانى مستشرق پرآوازه، نولدكه نسبت به زبان عربى و جغرافياى طبيعى مصر خبر مىدهد؛ آيهاى كه وى براى ادعايش استشهاد مىكند اين است: «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ»(10)؛ (آن گاه پس از آن، سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن [سال] باران مىرسد و در آن آب ميوه مىگيرند).
واژه «يُغاث» يا مشتق از «غوث»؛ (يارى) است يا از «غيث»؛ (باران). «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ»(11)؛ (آن كس كه از پيروانش بود، بر ضدّ كسى كه دشمن وى بود، از او يارى خواست). يعنى از موسى درخواست يارى كرد. به همين دليل در آيه «عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ» به معناى درخواست يارى است؛ يعنى ويژگى آن سال اين است كه مردم را از مصيبت قحطى نجات مىدهد. گفتهاند كه جمله «أغاثه الله»؛ (خداوند به داد او رسيد) هنگامى به كار مىرود كه خداوند او را از غم و اندوه نجات دهد و معناى آيه اين است كه مردم از اندوه قحطى و خشكسالى نجات يابند. واژه «يعصرون» بدين معناست كه آنان در آن سال از دانههاى روغنى (مانند كنجد و زيتون)، روغن مىگيرند و از انگور، شراب درست مىكنند. و اين ويژگيها نشانه از ميان رفتن خشكسالى، آسايش زندگى و فراوانى نعمت است.(12)
امّا اگر مشتق از «غيث» (باران) باشد، معناى «يُغاث فيه الناس» اين است كه در آن سال بر آنان بارانده مىشود. جز اينكه مصر عليا چهار ماه پياپى در سال از باران بهره مند است كه سه ماه از آن در فصل زمستان است. به همين دليل ساكنان دلتاى نيل نيك مىدانند كه بارندگى آن منطقه در فصل زمستان شديد است؛ يعنى طى چهار ماه دسامبر تا مارس. نيز مىدانند كه اصولاً كشاورزىِ گندم و پنبه و جو و باقلا و مانند آن وابسته به بارانهايى است كه در اين مدّت مىبارد. اين مسئلهاى است كه مانند نولدكه، از متخصصان تحقيقات عربى ـ اسلامى، از آن بى خبر است.
البته نولدكه حق دارد؛ زيرا در تمام عمرش (1836 ـ 1931 م) از اروپا خارج نشده است! از اين رو جاى تعجّب نيست كه مرتكب دو اشتباه فاحش شود: نخست، متون عربى ـ از جمله قرآن ـ را نفهمد و دوم، ادّعا كند كه در مصر تقريباً باران نمىبارد و مصريان هرگز ندانستهاند كه به باران نياز دارند؛ زيرا اساساً باران را نديده اند!؟ و به تعبير استاد بدوى، اين اشتباهى است كه حتّى كودكان مصرى هم مرتكب آن نمىشوند.(13)
شگفتا! نولدكه از ترجمه قرآن كه توسط «سال»؛ (Sale)، در قرن هيجدهم ميلادى چاپ و منتشر شده، بى خبر است. سال (Sale) آيه مورد بحث را اين گونه ترجمه كرده است:
Then Shall there come , after this, a year wherein men shall have plenty of rain , and whereein they shall press wine and oil.
افزون بر اين، سال (Sale) در پانوشت آورده است: «ما بايد مطالبى را كه مؤلفان پيشين نوشته اند، تكذيب كنيم؛ چرا كه در مصر به طور معمول در فصل زمستان بر سطح دريا باران و در اسكندريه برف مىبارد كه گفته صريح (Seneca) را مبنى بر عدم بارش برف در مصر، نقض مىكند. در حال حاضر باران در منطقه مقابل آبشارهاى نيل به غايت اندك است. به هر حال ما فرض مىكنيم بارانى كه در اين آيه از آن سخن به ميان آمده، همان است كه در اتيوپى مىبارد و موجب بالا رفتن سطح آب رودخانه نيل مىشود».(14) اما چگونه «نولدكه» از ترجمه قرآن توسط سال (Sale) بى خبر بوده و حال آنكه در دسترسى وى قرار داشته است؟!
نجات كالبد «فرعون»
خداوند، آن گاه كه فرعون در حال غرق شدن بود، به وى گفت: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً»(15)؛ (و امروز بدنت را از آب نجات مىدهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى). و لحظهاى كه به يقين دريافت غرق خواهد شد، گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ»(16)؛ (ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد و من از تسليم شدگان هستم). خداى سبحان نيز در پاسخ فرمود: «أَالآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(17)؛ (اكنون؟ در حالى كه پيش از اين نافرمانى مىكردى و از تبهكاران بودى؟).
هاشم عربى مىگويد: اين آيه دلالت مىكند كه خداوند فرعون را از غرق شدن نجات داد، امّا با آيات ديگرى كه بيانگر غرق شدن فرعون و همه همراهان اوست، تناقض دارد.(18) وى تأويل مفسّران را سخيف مىداند كه مىگويند: خداوند جسد فرعون را از قعر دريا به روى آب آورد و آن را شناور كرد يا اينكه امواجِ دريا او را به مكانى بلند انداخت تا عبرتى براى آيندگان باشد و مىگويد: اين تأويل با ظاهر آيه ناسازگار است، چرا كه از واژه «نجات»، مفهوم «رهايى» به ذهن مىرسد. وى مىافزايد: از اين گذشته، شناور بودن جسد فرعون يا در كنار ساحل افتادن آن، عبرت نيست؛ زيرا بيشتر كسانى كه غرق مىشوند، لاجرم از دو حال پيشگفته بيرون نيستند.(19)
اما بايد گفت كه وى به واژه «بدن» دقت نكرده است؛ زيرا اين واژه به معناى جسدِ بى جان است و اگر خداوند فرعون را زنده از آب گرفته بود، بايد واژه بدن را پس از «ننجّيك» نمىآورد؛ از اين رو چينش اين دو واژه در كنار هم، صرفاً به معناى نجات جسد بى روحِ فرعون است. مقصود از نجات دادن بدن وى اين است كه خداوند آن را سالم از آب گرفت، بى آنكه حيوانات دريايى به وى آسيبى رسانده باشند يا اينكه جسدش متورّم يا متلاشى شده باشد و اين عبرت به عنوان معجزهاى جاودان باقى ماند؛ چرا كه جنازه موميايى شده فرعون هنوز باقى است و در معرض ديد عموم مردم است. نگارنده، جسد مذكور را با چند جسد ديگر در موزه آثار باستانى انگلستان ديده است. در موزههاى مصر نيز اجسادى موميايى شده وجود دارد.
فرعونِ موسى كيست؟!
گفته مىشود وى «توتانخامون» از پادشاهان خانواده هجدهم است كه دوره پادشاهى اش ميان سالهاى 1337 تا 1348 پيش از ميلاد مسيح بوده است. به اين ترتيب از آن زمان تاكنون تقريباً سه هزار و سيصد سال مىگذرد.(20) نيز گفته شده نام وى منفطاى (منفتاحِ) اوّل از خانواده نوزدهم (1223 ـ 1211 ق. م.) بوده است. و بنا به قول ديگر: نامش (سيتى) دوم، فرزند منفتاح (1202 ـ 1207 ق. م.) است.(21) در دوره حكومت وى كشور دچار ناامنى شد؛ به گونهاى كه پس از اندك مدتى خود وى نيز قربانى اين ناامنى شد و بعدها جنازهاش در قبر آمنحوتپ دوم (Amenhotep II) در شهر طيبه يافت شد و هر يك از واليانش مدّعى جانشينى او شدند و بر اثر اين تك رويها بيگانگان به مصر حمله كردند.(22)
خداى سبحان چه زيبا فرمود: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ»؛(23) ([وه] چه باغها و چشمه سارانى [كه آنان پس از خود] برجاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند. [آرى،] اينچنين [بود] و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم).
ميراث بنىاسرائيل
«كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»(24)؛ ([اراده ما] چنين بود و آن [نعمتها] را به فرزندان اسرائيل ميراث داديم). آيا بنى اسرائيل پس از غرق فرعون و لشكريانش وارث سرزمين مصر شدند؟ در اين آيه به اين مطلب تصريح نشده است و صرفاً بيانگر استيلاى آنان بر سرزمينى است كه پادشاهان مصر بر آن حكومت مىكردند. در آيهاى ديگر چنين آمده است: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الاَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا»(25)؛ (و به آن گروهى كه همواره تضعيف مىشدند، [بخش هاى] باختر و خاورى سرزمين [فلسطين] را كه در آن بركت قرار داده بوديم، به ميراث عطا كرديم). مقصود از سرزمين مبارك، فلسطين و شامات است(26) كه در آن فراوانى و كثرت نعمت است. مشارق و مغارب زمين، اشاره به سلطنت داود و سليمان بر فرزندانِ اسرائيل است و حكومت پهناورى كه آنان در فلسطين تشكيل دادند كه از شرق تا غرب آن را در بر مىگرفت. و امّا آيه «كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ»(27) شايد اشاره به ناامنى پس از مرگ «سيتى» دوم است و همان سان كه گذشت، مرگ وى به هجوم بيگانگان بر سرزمين مصر انجاميد(28) و اگر مقصود آيه قوم اسرائيل باشد، مانند آيه پيشين بر سرزمين فلسطين حمل مىشود.(29)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.