پاسخ اجمالی:
برخى تاريخ نويسان به اشتباه سدّ مأرب را همان سدّ ذوالقرنين دانسته اند؛ در حاليكه اين سدّ كه در جنوب غربى شهر مأرب در يمن قرار دارد توسط «يتعمر» و پدرش «سمه على» و جانشينان آنها ساخته و تكميل شده است.
پاسخ تفصیلی:
سدّ بزرگ «مأرب»
برخى تاريخ نويسان به اشتباه سدّ مأرب را همان سدّ ذوالقرنين مي دانند. حموى نوشته است: «اين سدّ، ميان سه كوه قرار دارد. سيلابهايى كه از اين كوهها سرازير مىشود، همگى به يك كانال وارد مىشود و تنها يك مسير براى عبور اين آبها وجود دارد. پيشينيان اين مسير را با سنگهاى سخت و سرب و صاروج مسدود كردند و در نتيجه آبهاى چشمههاى آن مناطق و سيلابهاى سرازير شده در پشت سدّ جمع مىشد و درياچهاى تشكيل مىداد. وقتى مردم مىخواستند كشتزارهايشان را آبيارى كنند، دريچههاى طراحى شده و استوار سدّ را به مقدار نياز مىگشودند و پس از آبيارى، آن را مىبستند».(1)
ابوریحان بيرونى (362 - 440 هـ) در «الآثار الباقيه» خود آورده است: «قولى وجود دارد كه ذوالقرنين همان شمر يرعش حميرى است و او را به خاطر دو زلفش كه بر شانه هايش آويزان بود، به اين نام ناميده اند. وى شرق و غرب گيتى و شمال و جنوب آن را در نورديد و شهرها را تسخير و مردمان را مطيع خود ساخت. ابو كرب، اسعد بن عمرو حميرى، يكى از مقاول يمن در شعرش به اين مسئله افتخار كرده و سروده است:
قد كان ذوالقرنين قبلي مسلماً *** ملكاً علا في الارض غير معبَّد
بلغ المشارق و المغارب يبتغي *** أسباب مُلك من كريم سيِّد
فرأى مغيب الشمس وقت غروبها *** في عين ذى حَماء و ثأط حِرْمَد
من قبله بلقيس كانت عمّتي *** حتّى تقضّى ملكها بالهدهد(2)
بيرونى اين نظر را ترجيح داده و آن را توجيه پذيرترين قول مىداند؛ زيرا پادشاهان يمن در القابشان «ذو» وجود داشت؛ مانند ذو المنار، ذو الأذعار، ذو الشناتر، ذو نؤاس، ذو جدن و ذو يزن. خبرهايى كه از وى حكايت شده نيز با آنچه قرآن ياد كرده، بسيار شبيه است».(3)
شمر يرعش مذكور، نخستين پادشاه حمير از طبقه دوم است كه ميان سالهاى 275 تا 300 ميلادى سلطنت داشته است. اسعد ابو كرب هفتمين اين پادشاهان از همين طبقه، ميان سالهاى 385 تا 420 ميلادى است.(4)
گويا بيرونى در اين مسئله دچار اشتباه شده است؛ زيرا كسى كه اسعد ابوكرب به وى افتخار مىكند، دومين پادشاه حمير از اين طبقه است كه نامش «صعب» و ملقّب به ذوالقرنين است و فرمانروايى سبأ، ريدان و حضرموت از 300 تا 320 ميلادى به دست وى بوده است. پيشينيان از اعراب در شعرها و خطبه هايشان به او مباهات مىكردند؛ از جمله در خطبه معروف قُسّ بن ساعِده ايادى(5) آمده است: «يا معشر أياد! اين الصعب ذوالقرنين، مَلِكَ الخافقين، و أذلّ الثّقلين و عمّر ألفين ثمّ كان ذلك كلحظة عين ...».(6)
ابن هشام اين سروده را از اعشى آورده است:
و الصعب ذوالقرنين أصبح ثاوياً *** بالحنو في جدث أميم مقيم(7)
البته توضيح خواهيم داد كه بيتها و خطبه ياد شده در دورانهاى بعد ساخته شده است و رنگ و بوى آثار گذشته جاهلى را ندارد.
از اين عجيب تر، حكايتى است كه مفجّع در اخبار پادشاهان يمن آورده است. وى مىگويد: زمانى كه «ياسر يُنعم» (250 ـ 275 م) آخرين پادشاه حمير از طبقه نخستين درگذشت، «شَمَر يَرْعَش» «275 ـ 300 م) نخستين پادشاه از طبقه دوم، به جاى وى نشست. او سپاهى عظيم گرد آورد و با 500 هزار مرد جنگى به راه افتاد تا به عراق رسيد. «گشتاسب»، كارگزار پادشاهان ايران در آن منطقه، فرمان بردارى خود را از وى اعلام كرد. او سپس رهسپار چين شد و هيچ چيز جلودار او نبود تا آنكه به ناحيه صغد رسيد. مردم آنجا در شهر «سمرقند» سنگر گرفتند. او از آنان خواست تسليم شوند، بدون آنكه امانى دهد و آنان را قتل عام سختى كرد و دستور داد شهر را ويران كنند و از آن زمان، شهر شمركند نام گرفت و عربها به زبان خود، آن را «سمرقند» گفتند. سرانجام او و سپاهيانش در راه چين جان باختند....
سمرقند همچنان ويرانه بود تا آنكه تبّع اقرن (بنابر روايت حمزه اصفهانى، سومين پادشاه حمير پس از شمر يرعش) به حاكميت رسيد. وى سپاهى به قصد چين فراهم ساخت و وارد عراق شد. بهمن، پسر اسفنديار اطاعت خود را از وى اعلام كرد. وى به راه خود ادامه داد تا به سمرقند رسيد و آنجا را ويرانه يافت، پس دستور داد آن را بازسازى كنند. در ادامه مسير به سرزمين پهناورى رسيد و شهر «تبّت» را در آنجا بنا كرد. سپس عازم چين شد و آنجا را به خاك و خون كشيد و جمعى را به اسارت گرفته و خانه ها را به آتش كشيد. سپس پيروزمندانه به يمن بازگشت.... اصمعى روايت مىكند كه بر دروازه سمرقند نقشينه ها و نوشتههايى به حميرى است كه حدود آن سرزمين از روى آن مشخص مىشود.(8)
ابن خلدون اين گونه ياد كرده است: شَمَرْ يرعش (275 ـ 300 م) به دليل ارتعاش و لرزشى كه در او بود، به اين اسم ناميده شد و گفته مىشود كه وى به سرزمينهاى عراق، فارس و خراسان پا نهاد و شهرهاى آنجا را گشود و شهر صغد(9) را كه در آن سوى جيحون بود، ويران ساخت و عجمها آن شهر را «شَمَرْكَنْد» ناميدند؛ يعنى «شمر ويران كرد». او در آنجا به نام خود شهرى ساخت و عربها آن را به عربى برگردان كردند و نامش «سَمَرْقَند» شد. گفته مىشود كه او همان كسى است كه با «قُباد»(10) شاه ايران جنگيد و او را اسير كرد و همو «حيره»(11) را دچار سردرگمى كرد. مدت سلطنتش 160 سال بود و برخى گزارش كردهاند كه وى بر سرزمين روم نيز حكم راند و «ماهان قيصر» را بر آنجا گمارد.(12)
ابن خلدون در اينجا نسبت به اين موضوع ساكت مانده است، اما در مقدمه خود آن را بى پايه و اساس خوانده و از افسانههاى خرافى رايج ميان مردم دانسته است. وى مىگويد: از خبرهاى پوچ، چيزهايى است كه درباره پادشاهان يمن و جزيرة العرب نقل مىكنند كه آنها با سپاهيان انبوه به دورترين نقاط گيتى لشكركشى كردند و كشورهاى آباد را با هجوم بى امان خود به زانو در آوردند. مىگويند ذو الاِذعار از فرمانروايانشان با مغرب جنگيد و آنجا را تسخير كرد و همين طور فرزندش ياسر به صحراى شنى در سرزمين مغرب رسيد. تبّع ديگرى كه اسعد ابوكرب باشد، موصل و آذربايجان را به چنگ آورد و با تركان رو به رو شد و با آنان جنگيد و تارومارشان كرد و براى بار دوم و سوم نيز با آنان نبرد كرد. پس از آن سه تن از پسران وى به سرزمينهاى ايران، صغد و روم لشكر كشيدند. پسر نخست تا سمرقند را فتح كرد و به چين رسيد و ديد برادرش پيش از وى به آنجا رفته و دشمنان را از پاى در آورده است. آن دو با غنايم بسيار از آنجا بازگشتند و در ديار چين قبايلى از حمير را به جاى گذاشتند كه تاكنون در آنجا باقى هستند. پسر سوم به قسطنطنيه رسيد و آنجا را با خاك يكسان كرد و كشور روم را تسليم خود ساخت و پيروزمندانه بازگشت.
ابن خلدون مىگويد: همه اين حكايتها نادرست و پوچ است و به داستانهاى ساختگى شبيه تر است. وى سپس روشمندانه به نقد آنها پرداخته و با دلايل گوناگون، بطلان آنها را ثابت مىكند.(13)
دكتر سيد سالم نيز در بحثى كه درباره تاريخ جاهليّت عرب دارد، مىگويد: «ترديدى نيست كه آنچه را عربها درباره فتوحاتشان بازگو كرده اند، قصّههاى خرافى بيش نيست. آنچه ثابت شده اين است كه تُبَّع اكبر (شمر يرعش) بر بخشهايى از سرزمينهاى جنوبى اعراب چيره شد و قبايل تهامه را كه در ساحل درياى سرخ سكونت داشتند، مغلوب خود كرد».(14)
دكتر هبو نيز اين خبرها را درباره پادشاهان يمن، نادرست مىداند و مىگويد: روزگار تبّع ها در نزد عربها از باشكوه ترين و افتخارآميزترين دوران است و درباره آن به خيال پردازى پرداخته اند؛ زيرا داستانهاى خيالى و افسانههايى را از قدرت و عظمت آنها حكايت مىكنند و فتح آفريقا، هند، چين و تسخير ايران، سرزمينهاى ماوراء النهر، مصر و مغرب را به آنان نسبت مىدهند. اين امور، ابن خلدون را وادار كرده است تا آنها را داستانهايى خيالى و آميخته با افسانه بخواند.(15)
آنچه ياد شد، افسانههايى كهن يا به تعبيرى ديگر، داستانهايى رؤيايى و ساخته و پرداخته وهم و خيال است كه مردم كوچه و بازار به هم بافته اند. سبأ در آغاز، اميرنشين يا شيخ نشين كوچكى بود كه بر بخش كوچكى از يمن حكم مىراند. سپس گسترش يافت و همه يمن، حضرموت و تهامه را شامل شد، اما ديگر هيچ گاه از يمن فراتر نرفت.
تا قرن سوم ميلادى، پايتخت سبأ شهر مأرب بود و از آن زمان به بعد به دليل برخى عوامل سياسى و اقتصادى كه مورّخان ذكر كرده اند، شهر ظفار جايگزين آن شد. جرجى زيدان مىنويسد: خبرهايى كه درباره يمن وجود دارد، به گونهاى كه عرب نقل مىكند، بيشتر آنها مبالغه آميز است و برخى ديگر به خرافه نزديك تر است تا حقيقت؛ مثل آنكه شمريرعش به سمت مشرق لشكركشى كرد و خراسان را فتح كرد و شهر صغد را ويران و سمرقند را بناكرد... اسعد ابوكرب با چين و تركستان جنگيد. اين امور و مانند آن علاوه بر آنكه با نصوص كلى تاريخ منافات دارد، مخالف عقل نيز هست.(16)
به اين نكته نيز توجه داريم كه به نظر مىرسد بيتهايى منسوب به تبّع يا اسعد ابوكرب، ساختگى باشد و پس از ظهور اسلام، برخى يمنيان آن را جعل كرده باشند؛ زيرا نشانههاى آشكارى وجود دارد كه اين اشعار از قرآن اقتباس شده است. خطبهاى كه به قسّ بن ساعده نسبت داده بودند نيز بدون ترديد ياوههايى ساختگى بيش نيست.
ويژگیهاى سدّ «مأرب» و سازنده آن
اكنون به توضيح اين مسئله مىرسيم كه سدّ مأربى را كه به بيان قرآن، سيلى بنيان كن آن را ويران ساخت، چه كسى بنا كرده است؟ مأرب كه «سبأ» نيز نام دارد، معروف ترينِ شهرهاى قديمى يمن است. پيداست كه اين واژه ريشه آرامى دارد و مركّب از «ماء» و «رأب» است؛ به معناى آب فراوان يا سيلاب بزرگ. از آثار به جاى مانده به دست آمده است كه اين شهر، دايره وار و قطر آن حدود يك كيلومتر بوده است. ديوارى نفوذناپذير گرد آن را فراگرفته و دو دروازه شرقى و غربى داشته است. در كنار دروازه غربى، نوشتهاى نشان دهنده سازنده آن است. در ميانه آن آثار معبدى است كه اهل آن ناحيه اكنون آن را هيكل سليمان مىنامند. سيل در سمت شرقى درّه «اَذنه» براى آبيارى زمينهاى پيش رو و اطراف، جريان مىيابد و به جز بناهاى ستبرى كه از سنگ مرمر ساخته شده است، در دل باغها و بيشه زارها به راه خود ادامه مىدهد. طمحان در توصيف مأرب مىگويد:
اما ترى مأرباً ما كان احصنه *** و ما حواليه من سور و بنيان(17)
علقمه نيز بناهاى آن را چنين وصف مىكند:
و منّا الّذي دانت له الارض كلّها *** بمأرب يبنى بالرخام دياراً(18)
آنچه ياد شد، شاهدى بر درستى گفتار خداوند است كه مىفرمايد: «لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ ... وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ».(19)
سدّسازى در سرزمين يمن رواج دارد و يمنى ها در عرض درّه ها ديوارهايى ضخيم برپا مىسازند تا مانع هدر رفتن سيلابها شوند. آنان آبها را انباشته كرده، سطح آن را بالا مىآورند تا بتوانند زمينهاى مرتفع را آبيارى كنند؛ كارى كه امروزه در ساخت آب بندها و آبگيرها انجام مىشود. رودها و آبهاى جارىِ اندك در يمن و به طور كلّى در جزيرة العرب و تمايلى كه به كشاورزى در آنجا وجود دارد، اهل سبأ را وادار كرده است تا سدّسازى كنند. هر جا درّهاى وجود دارد كه مىتوان از دو طرف آن استفاده كرد، آنان جلو آن را مسدود كرده، آب هايش را جمع آورى مىكنند. بنابراين به مقدار درّههاى سيل خيز، سدّها فزونى يافته است؛ به گونهاى كه بيش از صدها سدّ ساخته شده است.
همدانى درباره «يحصب العلوّ»، يكى از استانهاى يمن ياد مىكند كه به تنهايى هشتاد سدّ داشته كه هركدام به نام خاصى ناميده مىشده است. شاعر يمنى به اين مسئله، چنين اشاره كرده است:
و بالبقعة الخضراء من ارض يحصب *** ثمانون سدّاً تقذف الماء سائلاً(20)
مشهورترين سدّ يمن «عرم» يا همان سدّ معروف مأرب است. اين سدّ، بزرگ ترين و پرآوازه ترين سدّ كشورهاى عربى است و در اخبار و اشعار عرب براى درس آموزى، از آن فراوان ياد شده است و قرآن در سوره «سبأ» به ماجراى آن اشاره دارد: «فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَي أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ... فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ».(21)
مکان سد «مأرب»
درباره محل قرار گرفتن سدّ مأرب بايد گفت كه در جنوب غربى شهر مأرب شاخهاى از كوههاى معروف سرات وجود دارد كه صدها مايل به سوى شمال شرقى امتداد دارد. ميان اين كوهها رودخانههايى به رودخانهاى بزرگ منتهى مىشود كه عربها از آن به كانال شرقى تعبير مىكنند كه بزرگ ترين رود ناحيه شرق است و در برابر آن، كانال «مور» قرار دارد كه بزرگ ترين رود ناحيه غرب است و از همين كوههاى سرات سرچشمه مىگيرد. بسيار اتفاق مىافتد كه شعبههاى كانال شرقى در دهانه ها و سراشيبىهاى خود به سوى شمال شرقى در حركت است. هنگام بارش باران در شاخه ها و درّههاى اين بخش، آبها به هم پيوسته و به صورت سيلى خروشان به سوى درّه «اَذنة» به راه مىافتد. سيلابها در اين درّه كه حدود 1100 متر از سطح دريا ارتفاع دارد، از جنوب غربى به جانب شمال شرقى به حركت درآمده، به مكانى مىرسد كه از آنجا تا مأرب سه ساعت راه است. اين مكان تنگهاى است كه ميان دو كوه به فاصله 600 گام يا ذراع قرار گرفته است. به اين دو كوه «بلق»(22) گفته مىشود كه با دو صفت راست و چپ از هم متمايز مىشوند.
يمن مانند ديگر سرزمينهاى شبه جزيره عربستان، داراى رودخانههاى هميشه جارى نيست و مردمان آن از سيلابهاى به وجود آمده از باران استفاده مىكنند. زمانى كه باران مىبارد، سيل به راه افتاده، بيش از نياز آب وجود دارد، اما اين آبها هدر رفته، در شنزارها فرو مىرود. با سپرى شدن فصل باران، دوباره خشكسالى روى مىنمايد و انسانها و كشتزارها را در تشنگى فرو مىبرد. بنابراين مردم يا در آبِ ريزانند و يا در گرماى سوزان، و به ندرت اتفاق مىافتد كه حتّى در فصل باران از بلندیهاى دامنه كوهها بهره بردارى كنند. گاه سيلابها طغيان كرده، شهرها و آباديها را مىپوشاند و آسيبهاى آن بيش از استفاده اش مىشود. بنابراين ساكنان آن مناطق مجبورند براى اين مشكل، چاره جويى كنند و با انبار كردن آب، آن را تحت كنترل داشته باشند و به مناطق مرتفع ببرند.
مردم سبأ تنگه ميان دو كوه «بلق» را با ايجاد ديوارهاى عظيم در عرض آن كه سدّ مأرب يا عرم نام دارد، مسدود كردهاند تا از آبهاى ذخيره شده در آن براى آبيارى دشتها و دامنههاى اطراف استفاده كنند. دو كوه ياد شده پس از آنكه در تنگه بلق به هم نزديك مىشوند، از هم فاصله مىگيرند و درّه ميان آن دو وسعت مىيابد. در نزديكى آنجا به سوى شمال شرقى، شهر مأرب يا سبأ و در جانب غربى، وادى اَذنه قرار دارد و هنگام جارى شدن سيل، آب تا مقابل دريچه شرقى آن بالا مىآيد. ميان تنگه و شهر مأرب جلگه پهناورى قرار دارد كه مساحت دامنههاى كوههاى اطراف آن حدود 300 مايل مربع است. اين زمينها خشك و بى حاصل بوده و پس از تدابير ياد شده و نگهدارى آبها در سدّ، دامنههاى دو سوى آن به جنگل و بستان تبديل شده است. از اين دو ناحيه همچنان كه قرآن اشاره دارد، به باغستان شمالى و شرقى يا باغستان شرقى و غربى تعبير شده است.
سدّ ياد شده ديوارهاى ضخيم است كه در عرض درّه، حدود 150 ذراعىِ شمال شرقى تنگه بنا كردهاند و عرم نام گرفته است. اين سدّ سخت، طولش از شرق به غرب 800 ذراع و ارتفاعش ده ذراع و اندى و عرضش 150 ذراع است كه يك سوم غربى يا راست آن تا امروزه باقى است. از بخش باقى مانده به دست مىآيد كه اين سدّ از خاك و سنگ درست شده است. بالاى آن به دو سطح شيب دار ختم مىشود و زاويههاى منفرجهاى ايجاد كرده است. روى اين دو بخش با لايهاى از ريگ سنگ فرش شده است تا هنگام پرش آب، خاكهاى آن شسته نشود. پس سدّ عرم همانند كوهى نمايشى در مسير آب ايستاده و آن را از حركت باز مىدارد. آب انباشته مىشود و سطح آن به حدّى مىرسد كه قادر به آبيارى زمينهاى مرتفع مىشود. در دو سوى سدّ و كناره كوه بناهايى از سنگهاى بستر و استوار ساخته شده است و در درون آن دريچههايى تعبيه شده تا از آنجا آب به سوى باغستانهاى سمت راست و چپ سرازير شود.
بر اين اساس در پايههاى سمت راستى كوه دو بناى مخروطى شكل ايجاد كرده بودند كه بلنداى هر كدام بيش از ده ذراع بود و آنها را صدف مىناميدند. يكى بر روى كوه و ديگرى در سمت چپ قرار داشت و ميان آن دو پنج ذراع فاصله بود. پايه سمت راستى سه ذراع از چپى بلندتر بود. صدف سمت چپ از سنگهاى تراش خورده بنا شده بود و ديوارى به طول چهل ذراع از آن تا سدّ كشيده شده و چسبيده به سدّ بوده است. ارتفاع اين ديوار برابر با سدّ عرم و صدف است و در دو طرف صدفها دو كانال پلكانى مانند رو در روى هم، از سنگ ساخته شده بود. با توجه به شكل مخروطى صدفها و پلكانى بودن كانالها، فاصله آن دو در قسمت پايين، بيش از بالاى آن بوده است. از حالت قرار گرفتن دو صدف مخروطى شكل به دست مىآيد كه از فضاى ميان آن دو براى تخليه آب سدّ و كشاندن آن به دامنه كوه براى آبيارى باغستان استفاده مىكرده اند. آنها دريچههاى خروجى سدّ را با موانع چوبى يا آهنىِ قطورى مىبستند. موانع از جانب عرض، درون كانالها جاى داشت و هر مانعى در پلكانى قرار گرفته بود؛ در نتيجه مانع پايين ترين پلكان از همه كوتاه تر بود و هر چه به سمت بالا پيش مىرفت، طول مانعها بيشتر مىشد. ظاهراً اين موانع به شكلى ساخته شده بود كه درون يكديگر جاى مىگرفت تا در مجموع دروازهاى محكم را تشكيل دهد و از نفوذ آب به بيرون جلوگيرى كند و به هنگام نياز، قابل برداشت باشد.
زمانى كه آب در بالاترين سطح قرار داشت، دريچه بالايى را بر مىداشتند و آب از آنجا از طريق كانالهاى تعبيه شده به دامنه كوه جريان مىيافت. در آنجا نيز گودالها و حوضچههايى براى نگهدارى و توزيع آب آماده كرده بودند. زمانى كه سطح آب پايين تر مىآمد و هم سطح دريچه دوم مىشد، براى استفاده از آب، آن را برمى داشتند و به همين صورت، هر چه سطح آب كاهش مىيافت، دريچه مقابل آن برداشته مىشد و آب به جويها سرازير مىگشت. در سمت چپ سدّ عرم كه بخش غربى بود و به باغستانهاى دست چپ منتهى مىشد، مانعى به بلنداى 15 و طول حدود 200 ذراع وجود داشت. اين مانع به همان صورتى كه در بخش ديگر ياد شد، ميان دو صدف مخروطى شكل با كانالهاى پلكانى بود و به كيفيتى كه ياد شد، از آن استفاده مىكردند. سيلابها پس از حركت در درّه اذنه و گذر از تنگه، پشت سدّ مىايستاد و سطح آب بالا مىآمد. به هنگام نياز جهت سمت چپ يا راست، دريچه ها را بر مىداشتند و آب در حوضها و جویهاى دامنه كوه به جريان مىافتاد. شهر مأرب در سمت چپ قرار داشت و آب پس از گذر از كوهپايه ها به آنجا مىرسيد.
اما در اين باره كه سدّ مأرب در چه زمانى و به دست چه كسى ساخته شده است، كاوشگران در بازماندههاى سدّ مأرب، كتيبههايى با خط مسند حميرى يافتهاند كه از آن طريق به سازنده آن پى برده اند. مهم ترين آنها دو سنگ نوشته است كه يكى بر صدف كناره باغستان دست راستى است و مفهوم آن چنين است: «يتعمر بيين بن سمه على ينوف، مكَرَّب سبا كوه بلق را شكافت و دريچه خروجى وسيعى براى آسان سازى كار آبيارى بنا كرد». سنگ نوشته ديگر بر ديگر صدف و به اين معنى است: «سمه على نيوف، مكرّب سبا بلق را شكافت و راه جا دارى براى آسان سازى آبيارى ساخت».
«سمه على» پدر همان «يتعمر» است و هر كدام صدف يا ديوارهاى را ساختند و هر دو در قرن هشتم پيش از ميلاد مىزيسته اند. اين دو موسّس سدّ بوده اند، اما موفق به اتمام سدّ نشدند و جانشينان آنان سدّ را تمام كردند و هر كدام بخشى را ساختند و نام خود را بر آن حك كردند. بر مخروط يا صدف سمت چپ نقشى است كه آن را اين گونه بازخوانى كرده اند: «كرب إيل بيين بن يتعمر مكرب سبا بنا كرد...». بر بخشى ديگرى از سدّ نام «ذَمَر على ذَرَح، پادشاه سبا» و در محل ديگرى نام «بَدَع إيل و تار» وجود دارد. در قسمت غربى سدّ كه در كناره باغستان غربى قرار دارد، نقشهايى اين گونه وجود دارد و همه آنها دلالت مىكند بر اينكه سدّ به دست يك نفر ساخته نشده است كه هميشه اين موضوع در طرحهاى بزرگ، معمول بوده است.(23) خوب است يادآور شويم كه نام «شمريرعش» بر صخرهاى كه در بازماندههاى شهر مأرب يافت شد، حك شده بود، نه در بقاياى سدّ؛ تاريخ آن نيز به سال 270 پس از ميلاد بر مىگردد.(24)
بدين سبب ما انتقاد گزنده خود را متوجه استاد احمد موسى سالم مىكنيم كه چرا وى ذوالقرنين قرآن و سازنده سدّ يأجوج و مأجوج را «شمر يرعش حميرى» مىداند؟!(25) انگيزه وى براى اين كار، تعصّب نژادى است و مىخواهد همه شخصيتهاى بزرگ را از آنِ قوم عرب كند؛ گرچه با واقعيت منافات داشته و با تاريخ، معارض باشد. استاد سالم خشمگين شده است كه چرا برخى ذوالقرنين را از ايران، يونان يا رم مىدانند، نه عرب! وى ديده خود را بر روى حقايق بسته است و تنها مايل است او را عربى از يمن بداند. چنين تعصّب هايى، زشت و زننده است و با عصرى كه ما در آن زندگى مىكنيم، سازگارى ندارد؛ عصرى كه در آن، حقايق آشكار شده و درباره تاريخ گذشته، ابهامها برطرف شده است. چگونه استادى كه در عصر اطلاعات زندگى مىكند، ديده فرو مىبندد و از پژوهشهاى نوين كه دلالت دارد سدّهاى بزرگ كهن، چه سدّ آهنى در كوههاى قفقاز و چه ديوار چين يا سدّ مأرب، همگى پيش از ميلاد ساخته شده است، خود را به دور مىدارد و سدّى را كه قرنها پيش از ميلاد ساخته شده، به فردى كه قرنها پس از آن مىزيسته نسبت مىدهد؟(26)
راست گفتهاند كه: «حبّ الشيء يُعمي و يُصمّ»؛ (دوست داشتن چيزى، انسان را كور و كر مىكند). خداوند همه را از خطا مصمون بدارد.(27)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.