پاسخ اجمالی:
«مغز» در ميان ديگر اعضاى بدن، نقشى ممتاز دارد و از ديرباز اهميّت و نقش آن در هدايت جسم معلوم بوده؛ به گونهاى كه براى بيان نقش محورى هر چيزى آن را به مغز تشبيه مى كردند؛ ليكن با اين همه، انسانها ادراك و ديگر صفات نَفس را كه بهرهاى از احساس دارند، به «قلب» نسبت مى دهند. و مراد از قلب نيز «روح» است كه فرمانروا و تدبيركننده امور بدن است؛ همان گونه كه كاركردهاى مذكور را به نَفس (به معناى ذات و خود) نسبت مى دهند.
پاسخ تفصیلی:
«قلب» جايگاه اِدراك انسان
قرآن کریم می فرماید: «وَ لَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»(1)؛ عرب و چه بسا همه بشريت، قلب را كه درون قفسه سينه است، كانون خردورزى، ادراك و ديگر صفات درونى مىدانستند؛ زيرا قلب خاستگاه زندگى انسان است؛ چرا كه اين عضو مسئول پخش خون در ساير اعضاى بدن است و بدين وسيله زندگى انسان را شكوفا مىسازد و تلاش فكرى، فعل و انفعالات ذهن و ديگر حالات نفسانى (مانند عشق و نفرت و غم و شادى) مرهون وجود اين عضو است. اين در حالى است كه بشر از هزاران سال پيش دريافت كه مركز ادراك، بخشى از مغز به نام مخ است كه فرماندهى و تدبير بدن را برعهده دارد. پس عرب و بلكه بشريت مىدانستند كه مغز كانون ادراك است. حال، پرسش اين است كه چگونه مىتوان ميان اين دو برداشتِ متضادّ، توافق و هماهنگى ايجاد كرد؟
ابن سينا بر اين باور است كه مُدرِك اصلى، «قلب» است و «مغز» ابزار ادراك است و همان گونه كه ديدن و شنيدن از راه مخ انجام مىشود و چشم و گوش، ابزار و وسيله ديدن و شنيدن است، مغز نيز ابزار و وسيله ادراك و انديشه است.(2)«إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ».(3) و بدينسان انسان از نظر تلاش فكرى و علمى، در قلبش خلاصه مىشود و قلب، نفس و روح، بيانگر يك حقيقت است كه همان حقيقت خود انسان باشد: «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»(4) يعنى نفسم.
علامه طباطبايى مىگويد: «از اينكه انسان مىبيند گاهى ادراك حيوان بر اثر بى هوشى يا صرع و مانند آن، براى مدتى از كار مىافتد و با اين حال، هنوز زنده است و قلبش كار مىكند، يقين مىيابد كه خاستگاه حياتِ اعضاى بدن، قلب است و همه آثار روانى و احساسات موجود در انسان (مانند احساس و اراده، عشق و نفرت و اميد و ترس) برخاسته از قلب است؛ چون قلب نخستين عضو بدن است كه با روح پيوند تنگاتنگ دارد. البته اين سخن با اعمال ويژه هر عضو (مانند انديشيدن براى مغز، ديدن براى چشم، شنيدن براى گوش، تنفس براى ريهها و مانند آن) منافات ندارد؛ زيرا همه اين اعضا به منزله ابزارهاى قلب است و از طريق قلب با روح ارتباط دارد».
همو مىافزايد: «در تأييد اين مطلب به تجربه ثابت شده است كه پرندگان با مرگ مغزى نمىميرند، بلكه فقط ادراك و احساسشان را از دست مىدهند و بر اين حالت باقى مىمانند تا بر اثر نرسيدن مواد غذايى به بدن، قلبشان از حركت باز ايستد و بميرند. تحقيقات علمى تاكنون موفق به كشف مركز فرماندهى كنشهاى جسمانى (يعنى قدرت اصلى تدبير بدن) نشده است؛ زيرا اعمال فيزيولوژيك در عين چندگونگى و چگونگى، همه از يك مركز دستور مىگيرند و از اين نظر داراى وحدت حقيقى و بسيط هستند.
ناگفته نگذاريم كه مغز در ميان ديگر اعضاى بدن، نقشى ممتاز دارد؛ چرا كه عهده دار مسئله ادراك است و انسان هم از ديرباز اهميّت مغز و نقش آن در هدايت جسم را دريافت؛ به گونهاى كه براى بيان نقش محورى هر چيزى آن را به مغز تشبيه مىكرد، ليكن با اين همه، انسانها ادراك، احساس و ديگر صفات نفس را كه بهرهاى از احساس دارند، به قلب نسبت مىدهند و مراد از قلب نيز روح است كه فرمانروا و تدبيركننده امور بدن است؛ همان گونه كه كاركردهاى مذكور را به نفس (به معناى ذات و خود) نسبت مىدهند و از اين رو فرقى ميان گزاره «هَواكَ قَلْبي» و «هَوَتْكَ نَفْسِي»(5) نيست؛ زيرا از «دل»، به اين اعتبار كه خاستگاه همه ادراكات عقلى و صفات روانى است، «روان» اراده شده است.
در قرآن كريم موارد فراوانى از اين گونه كاربرد يافت مىشود؛ از جمله: «يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ»(6)، «يَضِيقُ صَدْرُكَ»(7)، «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»(8)، «إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(9) و مانند آن».(10)(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.