پاسخ اجمالی:
وقتى اسلام آمد، همه مناطق جهان قانون «بردهدارى» را معتبر مى دانستند؛ بنابراين، تغيير يا الغاى آن نيازمند برنامهريزى دقيق و زمان طولانى بود. اسلام در اين ميان با دو راهكار اساسى به جنگ بردهداری رفت: آزادسازى و قرارداد قسط بندى شده آزادى؛ علاوه بر آنها همه راههاى بهره كشى و هرگونه غارت و اسارت و شبيخون را قاطعانه ممنوع كرد.
پاسخ تفصیلی:
نحوه مواجهه اسلام با «بردهداری»؟
در زمينه «بردهدارى» درست است كه اسلام به ظاهر آن را پذيرفت، اما همراه با مقدماتى كه پايههاى آن را لرزان ساخته در شرف فروپاشىاش قرار مىداد. وقتى اسلام آمد، همه مناطق جهان، قانون بردهدارى را معتبر مىدانستند، بلكه بردهدارى نوعى معامله معمول اقتصادى ـ اجتماعى بود كه هيچ كس با آن مخالفتى نداشت و كسى در جهت تغيير آن نمىانديشيد. به همين دليل، تغيير يا الغاى آن نياز به برنامهريزى دقيق و زمان طولانى داشت.
شرابخوارى با آن كه رفتار فردى بود ـ هرچند تأثيرات اجتماعى نيز داشت ـ و خود عرب نيز برخى حتّى در جاهليت نيز از آن پرهيز داشتند و آن را ناشايست و نامتناسب با شخصيتهاى والاى انسانى مىدانستند، با اين همه مبارزه با آن چند سالى به طول كشيد. بردهدارى قطعاً در كيان جامعه و در ذهن و ضمير مردم ريشههاى عميقترى داشت و يك سرى عناصر شخصيتى و اجتماعى و اقتصادى را به همراه داشت و چنان كه گذشت هيچ كس با آن مخالفت نداشت. بنابراين الغاى آن نيازمند زمانى طولانى تر حتّى از دوران حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) يعنى سالهاى نزول وحى و تنظيم و تعيين قوانين داشت. اگر خداوند مىدانست كه براى ممنوع كردن شراب ابلاغ يك قانون يك ساعته كافي است، آن را در ظرف چند سال تحريم نمىكرد، و اگر مىدانست كه الغاى قانون بردهدارى با صادر كردن يك قانون و دستورالعمل امكان پذير است، هيچ دليلى نداشت كه آن دستور را با تأخير صادر و سپس اعلام كند.
برده در عرف روميان ـ كه براى نخستين بار بشر را به بردگى گرفتند ـ اساساً يك شيء محسوب مىشد، نه يك شخص! يك شيء كه هيچ حق و حقوقى ندارد، همانند چهارپايان و ديگر اشياء، هرچند تكاليف سنگينى برعهده او گذاشته مىشد.
اولاً بايد دانست برده از راه جنگ و غارت و اسارت به دست مىآيد؛ جنگ نه بر سر انديشه و آرمان؛ بلكه بر سر قدرت و از سر خودكامگى و استثمار و بهره كشى از ديگران در جهت مصالح طبقه مرفّه. يك شهروند رومى براى رفاه و تنعّم، از حمامهاى آب سرد و گرم و جامههاى فاخر و غذاهاى لذيذ و رنگارنگ استفاده مىكرد و از انواع آلات فسق و فجور، مانند شراب و زنان و رقص و جشنها و مراسم خوشگذرانى برخوردار بود. راه فراهم شدن اين امكانات، به ناگزير، بهره كشى از ديگر ملتها و مكيدن خون آنها در جهت تحقق اين خواسته نامشروع و گناه آلود بود. اين استعمار روم بود و اين بردگى ناشى از آن نظام استعمارى.
اما بردگان ـ چنان كه گذشت ـ چون كالايى بودند محروم از هويّت انسانى و حقوق بشرى. در مزارع كار مىكردند، آن هم با غل و زنجيرهاى سنگينى كه بر پاهاى آنها مىبستند تا فرار نكنند. غذا فقط به مقدارى به آنها داده مىشد كه زنده بمانند و بيشتر كار كنند، نه چون حق و سهم آنها بود، چنان كه حيوانات و درختان سهميّه دارند. در حين كار نيز شلّاق بر پشت آنها نواخته مىشد، فقط براى آن كه ارباب يا مباشر وى لذّت بيشترى از شكنجه شدن آنها احساس كند. پس از كار روزانه نيز در سلول هايى تاريك و بدبو مىخوابيدند كه حشرات و موشها در آن جولان داشتند. ده نفر ده نفر در يك سلول ـ همراه با زنجير بر پاها ـ انداخته مىشدند، بدين سان حتّى به اندازه فضاى خالى ميان دو گاو در باغ وحش هم فضا نداشتند. برده در محيط رومى اين گونه بود. ديگر نيازى نيست سخن از قوانين مربوط به بردگان گفته شود و اينكه يك مالك حق كشتن و شكنجه كردن و به بند كشيدن او را داشت بدون اينكه او حق شكايت داشته باشد يا مرجعى به شكايت وى رسيدگى كند.
وضع خريد و فروش برده در فارس و هندوستان و جاهاى ديگر نيز از جهت زيرپا گذاشته شدن شخصيت انسانى برده و تحميل وظايف سنگين بر او و نداشتن هيچ گونه حقى عيناً همين گونه بود؛ هرچند در ميزان سخت گيرى و خشونت كم و بيش تفاوت هايى دراين سه كشور (روم و فارس و هند) ديده مىشد. وقتى وضعيّت برده در كشورهاى متمدّن اينگونه بود، ديگر كشورهاي عقب مانده مانند جزيرة العرب جاى خود داشت؛ كشورهايى كه در جهالت و گمراهى و تباهى دست و پا مىزنند، و به بهاى خونريزى و ديگركشى در آنها زنده بودند و بدان افتخار مىكردند. شاعر مىگويد:
همه افراد قبيلهشان را كشتيم و گرفتيم *** جز موسفيدان و طفلان خُردسال را!
در توصيف وضعيّت وحشتناك اين جامعه همين بس كه دختران را زنده به گور مىكردند(1) و پسران را نيز از ترس فقر و تنگدستى مىكشتند،(2) و از اين بدتر، زندگى با درآمد حاصله از روسپىگرى دختران.(3) در چنين جامعهای كه مالكان با اجبار كنيزان خود به فاحشهگرى و هرزگى و با درآمد آن زندگى مىكردند، اسلام آمده كه مبارزه كند، امّا با چه كسى و چگونه؟ اسلام آمد تا به اين مردمان، انسانيّتشان را كه از ديرزمان به تاراج رفته بود به ايشان باز گرداند. آمد تا به اربابان بگويد: اينها و شما برابر هستيد «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض»(4) روز فتح مكّه نيز پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «اى مردم، خداوند افتخارات جاهلى و شرافتهاى نسبى را از ميان بُرده است. اينك مردم دو دسته اند؛ نيكوكار پارسا، گرامى نزد خداوند؛ و بدكار شقاوتمند، خوار و بى ارزش براى خداوند. مردم همه فرزندان آدماند و آدم فرزند خاك، چنان كه خود فرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ»(5)؛ (اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله و قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسائى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست). معناى اين سخن پيامبر گرامى(صلی الله علیه واله وسلم) آن است كه مردم همگى، از آزاد و برده، برادرانى از يك پدر و يك مادرند، برترى ميان خاكيان جز به مقامات انسانى نيست.
در رساله حقوق امام سجّاد(عليه السلام) كه براى برخى از يارانش فرستاده مىخوانيم: «امّا حق مملوكِ تو بر تو آن است كه بدانى آفريده پروردگار تو، و فرزند پدر تو و مادر تو، و از جنس گوشت و خون توست...».(6) در اين جمله برادرى اصلى ميان ارباب و بردهاش اعلام شده؛ چيزى كه منطق بشرى آن روز هرگز آن را بر نمىتابيد، امّا اسلام به عنوان قانون قطعى اعلام كرد.
در كتاب مسائل على بن جعفر(سؤالات وى از برادرش امام كاظم(عليه السلام)) آمده: آيا انسان به غلام خود مىتواند بگويد: برادرم، يا فرزندم؛ آيا اين شايسته است؟ امام فرمود: «اشكالى ندارد».(7) يعنى پس از اعلام قانون برادرى در اصل نسب، ديگر چه جاى تشويش درون است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مراعات بيشتر احساسات بردگان مىفرمايد: «كسى از شما نگويد: اين بنده من است و اين كنيز من، بلكه بگويد: اين جوان من است و اين دختر من».(8) بر اين اساس ابوهريره به مردى كه سوار بود و بندهاش پياده در پى او، گفت: «او را پشت سر خود سوار كن، كه او برادر توست، و جان او چون جان تو».(9)
اسلام بر مالكان واجب كرده كه ميان خود و بردگانشان برابرى را رعايت كنند و خود را از ايشان برتر ندانند. معرور بن سويد اسدى كوفي كه از بزرگان تابعين است، گويد: در ربذه بر ابوذر وارد شديم، ديديم بر دوش او جامهای (بُرد) است و بر دوش غلام او نيز مانند آن. گفتيم كاش با پول اين دو جامه يك جامه بهتر (حلّه) براى خود مىگرفتى و او را لباس ديگرى مىپوشاندى! گفت از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: «برادران شمايند، خدايشان زيردست شما كرده، هركه برادرش زير دستش باشد، بايد از آنچه خود مىخورد او را بخوراند، و آنچه مىپوشد بر او بپوشاند، و آنچه نمىتواند بر او تكليف نكند، و اگر تكليف كرد خود نيز او را كمك كند».(10)
ابراهيم بن محمّد ثقفى در كتاب «الغارات» با سند خود از مختار تمّار(خرمافروش) نقل كرده است كه روزى اميرمؤمنان(عليه السلام) به بازار قماش رفت و دو جامه خريد؛ يكى به سه درهم و يكى به دو درهم. پس آن را كه سه درهم بود به قنبر داد. وى گفت: يا اميرالمؤمنين، تو بدان سزاوارترى، كه به منبر مىروى و خطبه مىخوانى. فرمود: «اى قنبر، تو جوانى و آرزوهاى جوانى دارى، من از خداى خود شرم دارم كه بر تو برترى جويم! زيرا كه از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم فرمود: از آنچه خود مىپوشيد بديشان بپوشانيد و از آنچه مىخوريد ايشان را بخورانيد».(11) از مكارم اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه با غلامان غذا مىخورد تا اين فروتنى با ايشان چونان سنّتى از او برجاى ماند و موجب تكريم بردگان گردد.(12) دعوت يك غلام را به نان جو اجابت مىكرد و هرگز خود را از او بالاتر نمىشمرد.(13)
در نامه امام اميرمؤمنان به فرزندش حسن(عليهما السلام) است كه: «با غلامان ادب نيكو به جاى آور».(14) فرزندان پاك او نيز اين گونه بودند؛ امام رضا(عليه السلام) هرگاه فراغتى مىيافت، كاركنان خود را از كوچك و بزرگ جمع مىكرد و با ايشان سخن مىگفت و مأنوس مىشد، و هرگاه بر سر سفره مىنشست همه شان را بر سفره مىنشاند حتّى مهتر و حجامتگر را.(15) در حديث ديگرى آمده كه غلامان و كاركنان را بر سفره مىنشاند؛ حتّى دربان و مهتر را.(16)
اينجاست كه برده ديگر يك شيء نيست، آن گونه كه روميان مىپنداشتند، او ديگر انسانى است با شخصيتى آزاد، اسلام او را تا مرحله برادرى و بزرگوارى بالا برده، آن هم نه در عالم خيال و خواب، بلكه در واقعيّت بيرونى و عينى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كسانى كه با بنده خود بدرفتارى مىكردند سخت اعتراض مىكرد و تأكيد مىكرد كه بايد با ايشان خوشرفتارى شود. در روايتى فرمود: به شما خبر دهم بدترين مردم كيست؟ آن كه تنها سفر رود، و مال خود را از ديگران دريغ كند و بنده خود را بزند.(17)
ابو مسعود انصارى گويد: يكى از غلامان را مىزدم كه صدايى از پشت سر شنيدم كه مىگفت: بدانای ابامسعود، بدانای ابامسعود، قدرت خداوند بر تو از قدرت تو بر او بيشتر است. نگاه كردم ديدم پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است. گفتم:ای پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) خدا او در راه خدا آزاد است. فرمود: اگر جز اين مىكردى آتش تو را به كام خود مىكشيد.(18)
امام صادق(عليه السلام) نيز فرمود: هركه بر بندهای دروغ ببندد تعزير مىشود و اين به دليل حرمت مسلمانى اوست.(19) قتاده از حسن از سمرة بن جندب نقل مىكند كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: هركه بندهاش را بكشد او را به قصاص وى مىكشيم و هركه گوش او را پاره كند گوشش را مىشكافيم، و هركه او را اخته سازد اختهاش مىسازيم.(20) شيخ طوسى به سند صحيح خود از سكونى از امام صادق(عليه السلام) از پدرانش از على(عليه السلام) نقل كرده كه يك نفر آزاد را به دليل قتل عمد يك بنده قصاص كرد.(21) روايت است كه امام سجّاد(عليه السلام) بندهای را زد، پس به خانه رفته تازيانه را برداشت و آمد و برهنه شد، و فرمود: على بن الحسين را بزن. او خوددارى كرد. سپس پنجاه دينار به او بخشيد.(22) بدين سان برده هويتى انسانى يافت و از جايگاهى مورد حمايت قانون برخوردار شد كه ديگر نمىشد بر او در مقام سخن يا عمل ستم كرد.
اما در سخن، پيامبر، مالكان را نهى كرده بود از اينكه بندگى غلامان را به رخ آنان بكشند و فرمان داده بود كه با ايشان مهربانانه سخن گفته شود، چندان كه گويى يكى از افراد خانواده اند. در توجيه اين دستورالعمل نيز فرمود: «خداوند، ايشان را ملك شما گردانيده و اگر مىخواست، شما را ملك ايشان مىساخت».(23) پس آنان تنها به دليل برخى اوضاع و رويدادها در زمره بندگان درآمدهاند و امكان داشت همين بندگان، اربابان كسانى باشند كه امروزه ارباب آنها هستند. بدين ترتيب، غرور و نخوت ايشان را فرو كشيده به بشرى كه ميان ايشان پيوند برقرار كرده و روابط دوستانه كه ميان ايشان بايد حاكم مىشد باز مىگرداند.
و اما در مقام عمل، تنبيه بدنى ظالمانه بردگان را به صراحت موجب مقابله به مثل اعلام كرد و فرمود: «هركه بر ايشان دروغ بندد تعزير مىشود و هركه گوش بندهاش را سوراخ كند گوشش را سوراخ مىكنيم». اين نقطه آغاز روشنى است در جهت برابرى مطلق برده و آزاد؛ و بيانگر تعهدات جامعهای اين چنين كه طبيعت اوليه خويش و چهره انسانىاش را از دست نداده، تعهداتى جامع و فراگير. تا آنجا كه هيچ نظام قانونگذارى در ارتباط با بردهدارى در طول تاريخ، چه پيش از اسلام و چه پس از آن بدان پايه نرسيده. چرا كه تنها زدن بنده را ـ البته جز براى تأديب(24) ـ مجوّز قانونى آزاد شدن او مىشمارد.(25)
اسلام، حتّى جايگاه بردگان را چنان بالا برده كه مىتوانند در نماز ـ كه برترين عبادت اسلامى است ـ امامت جماعت را بر عهده گيرند. در قرب الإسناد حميرى از امام صادق از پدرانش از حضرت علي(عليهم السلام) نقل كرده كه فرمود: «اشكالى نيست كه بنده امامت كند، اگر قراءت نماز را بتواند».(26) اين سخن امام(عليه السلام)، دليلى است بر شايستگى بردگان براى همه پستهاى رسمى و غير رسمى در نظام اسلامى و بر اينكه فرقى ميان ايشان با شهروندان آزاد در اين جهت نيست، و اين برجسته ترين و والاترين نوع ممكن مساوات است. به همين دليل پيامبر(صلى الله عليه وآله) غلام خود زيد را فرمانده لشگرى قرار داد كه در ميان آن بزرگان مهاجر و انصار حضور داشتند، و چون زيد كشته شد فرزندش اسامه را فرمانده قرار داد با آن كه در آن لشكر، ابوبكر و عمر نيز بودند. بدين سان به برده تنها حق برابرى نبخشيد، بلكه حق پيشوايى و فرماندهى بر آزادگان را نيز براى او قائل شد و او را به بالاترين منصب دولتى گمارد.
اسلام در خوشرفتارى با برده و بازپس دادن جايگاه انسانى اش، دست به كار شگفتى زد، تا آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان برخى از بردگان و برخى از بزرگان اصحاب كه از سران عرب بودند پيمان اخوّت بست؛ از جمله ميان بلال بن رباح و ابورويحه خثعمى و نيز ميان غلام خود زيد و عموى خود حمزه.(27) اين پيمانها، قراردادى واقعى بود كه معادل رابطه خونى و نسبى به حساب مىآمد.... چنان كه دختر عمهاش زينب بنت جحش را به ازدواج غلام خود زيد درآورد، با همه حسّاسيّتى كه مسأله ازدواج دارد، بويژه از نظر زن، كه نمىخواهد شوهرش در حسب و نسب و ثروت از او فروتر باشد و اين را كسر شأن و توهين به شخصيت خود مىداند. اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) هدفى بالاتر از اين مسائل را در نظر داشت، كه همانا بالا كشيدن برده از سراشيبى بود كه بشريّت ظالمانه او را در آن درافكنده بود؛ تا سطح و جايگاهى هم شأن و هم تراز با بزرگ ترين انسان آزاد عرب آن هم از نژاد قريش.
اين همه گامهاى بلندى در جهت آزاد سازى جان برده و بازپس دادن هويت انسانى او و رفتار با اوست به عنوان يك انسان محترم كه در اصل هيچ تفاوتى با انسانهاى آزاد ندارد، و تنها به دليل شرايط عارضى آزادى او در تعامل مستقيم با جامعه محدود شده، ولى در زمينههاى فراتر از اين نقطه از همه حقوق انسانى برخوردار است. اما اسلام چنين نبوده كه به اين اندازه اكتفا كند. زيرا بزرگ ترين اصل اساسى اسلام، برابرى مطلق انسانها بوده كه تنها با آزادسازى همه انسانها تحقق خواهد يافت، همه اقدامات گذشته زمينه چينى براى رسيدن به اين هدف بوده و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همين را انتظار داشت؛ چه در حيات خود وى تحقق يابد يا پس از او؛ انتظارى نه چندان دور از دسترس. خود آن حضرت فرمود: «جبرئيل پيوسته مرا به بندگان سفارش مىكرد، تا آنجا كه گمان كردم به زودى ضرب الأجلى براى آزادى شان تعيين خواهد كرد».(28)
اكنون دو راهكار اساسى تعيين كرده: آزادسازى، و قرارداد قسط بندى شده آزادى، علاوه بر ممنوع كردن همه راههاى بهره كشى ـ كه نوعاً بى رحمانه و ظالمانه نيز بود ـ و هرگونه غارت و اسارت و چپاول و شبيخون. اسلام، همه اين راهها را قاطعانه ممنوع اعلام كرد و بدين سان سرانجام راههاى بردهدارى را ـ از نظر شرعى ـ از همان زمان بست. به عنوان نمونه ظالمانه بودن نظام بردهدارى عصر جاهلى مىتوان داستان به اسارت گرفته شدن زيدبن حارثه را ياد كرد كه پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) او را فرزند خوانده خود اعلام كرد! مادرش سعدى دختر ثعلبه از بنى معن و از قبيله طى بود، به قصد ديدار قوم خود پسرش زيد را كه هنوز هشت سال نداشت به همراه خود برداشت، بر ايشان وارد نشده بود كه ناگهان سواران قبيله بنى قين بر آنان هجوم آورده به تاراج و غارت و اسير كردن ايشان پرداختند، و از جمله اسيران زيد بود، او را به بازار عكاظ بردند، در آنجا حكيم بن خزام او را براى عمهاش خديجه بنت خويلد خريدارى كرد، خديجه نيز او را در مكه قبل از بعثت به پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بخشيد، در حالى كه زيد هشت ساله شده بود.
پدرش از فقدان او بسيار اندوهگين شد و درباره آن اين شعر را سرود: بكيت على زيد و لم أدر ما فعل...
بر زيد گريه كردم و ندانستم چه شد آيا زنده است و انتظار مىكشد يا اجلش سر رسيد؟
به خدا هرچه مىپرسم خبرى نمىيابم آيا در دشت فرو رفته يا كوه او را به كام خود كشيد.
اى كاش مىدانستم آيا زمانى باز خواهد گشت؟ كه من از دنيا همين را مىخواهم و بس.
خورشيد كه طلوع مىكند مرا به ياد او مىاندازد، و ياد او را زنده مىكند آن گاه كه طفل نزديك مىشود؟
و چون بادها مي وزند ياد او تازه مي شود،ای واى كه چه اندوه و وحشت دور و درازى است.
نقد عمرم را به تلاش در پى او صرف مىكنم، و از گشتن در جستجوى خسته نخواهم شد مگر آنكه شترم خسته شود.
هميشه و همواره، مگر آن كه مرگم در رسد و هر مردى فناپذير است؛ هرچند آرزوها او را فريفته باشد.
تا آخر اين قصيده كه نشان از اندوه شديدى دارد كه همواره با آن دست و پنجه مىكرد.
نيز جمعى از قبيله كلب (قبيله زيد) به حج رفتند و زيد را ديدند، او نيز ايشان را شناخت و ايشان نيز او را شناختند. زيد گفت: اين اشعار را براى خاندانم ببريد مىدانم كه در فراق من بى تابى كرده اند:
هرچند دورم در اشتياق ديدار خاندانم هستم، من و احساساتم اينك خانه نشين شده ايم.
شما نيز دست از اين درد و داغ خود بداريد، زيرا كه من خدا را شكر در بهترين خانوادهها هستم؛ بزرگانى بزرگوار كه هريك از ديگرى بهترند.
كلبيان رفتند و پدرش حارثه را خبر دادند كه زيد كجا و نزد كيست. حارثه با برادرش به راه افتاد تا با دادن فديه او را آزاد سازد. آنها به مكه آمدند و بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شدند و گفتند: ای فرزند عبدالمطلب، ای پورهاشم، ای سيد قوم خويش؛ ما به خاطر پسرمان نزد تو آمده ايم، بر ما منّت نِه و به ما نيكى كن، او را آزاد كن. فرمود: كه را مىگوييد؟ گفتند: زيدبن حارثه را. پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) او را خواست و ميان رفتن و ماندن مخيّرش فرمود، او نيز ماندن در كنار پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را برگزيد، آنان نيز رضايت دادند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم داشت او را به فرزندى خويش برگزيند و همين كار را در حضور مردم قريش انجام داد. بدين گونه او به خواست خود، غلام پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شد.(29)
آيا مىتوان پذيرفت كه آيينى ـ مانند آيين اسلام كه فرياد آزادى انسان را سر مىدهد ـ اينگونه و با اين شكل رنج آور و تاثّرانگيز كه وجدانهاى پاك از آن نفرت دارد چه رسد به انديشههاى استوار، بردگى كسى مانند زيد را همچنان تثبيت كند؟ هرگز چنين نمىكند، ما اسلام را آيين فطرت و انسانيت و آزادگى يافته ايم؛ آيينى كه انسانها را به نيكى وا مىدارد و از زشتى بازمىدارد، پاكيزگىها را بر ايشان روا مىشمارد و پليدىها را بر ايشان حرام مىسازد و بار سنگين از دوششان برگرفته و زنجير گران از پايشان مىگشايد.(30)
گفته اند: در اينجا يك سؤال پيرامون انديشهها و نظرها مىچرخد كه اگر اسلام اين گامها را در جهت آزادسازى بردگان برداشته و افكار همگانى نيز بى هيچ اجبار و اعمال فشارى با آن موافق بود؛ پس چرا گام نهايى و تعيين كننده را در اين جهت برنداشته و الغاى قطعى بردهدارى را رسماً اعلام نكرده تا بدين سان خدمتى غيرقابل ارزيابى به بشريّت كرده باشد و بى هيچ ترديدى برترين نظام و قانون از سوى خداوندى باشد كه آدمى را تكريم فرموده و بر بسيارى از آفريدگانش برترى داده است.(31)
در پاسخ مىگوييم: بر خردمندان پوشيده نيست كه اسلام ـ چنان كه قبلاً گذشت ـ همه چشمههاى بردگى را خشكانده، به جز يك منبع را كه در آن روز خشكاندن آن به مصلحت نبود؛ و آن برده گيرى در جنگها بوده به دليل برخى مسائل جانبى كه وجود داشت. بنابراين اسلام الغاى نظام بردهدارى از اصل و اساس را اعلام كرده اما نه به صراحت، هرچند پيگيرى و پافشارى بر آن نيازمند فراهم آمدن شرايطى بوده كه در آن زمان دست به دست هم نداده بودند، چنان كه پيش از اين اشاره شد و در ادامه نيز خواهد آمد. بايد واقعيّتهاى اجتماعى و سكولوژى (زيست محيطى) و سياسى مرتبط با مسأله بردهدارى را كه اين اعلام صريح مورد انتظار را به تأخير مىانداخت، شناخت و پذيرفت، هرچند بايد پذيرفت كه بر افتادن رسم بردهدارى بسيار ديرتر و كندتر از برنامهای كه اسلام در نظر داشت ـ و اگر به مسير خود مىرفت و گرفتار هوسرانىها و كجروىها نمىشد چه بسا تحقق نيز مىيافت ـ عملى شد.
اولاً بايد يادآور شد كه اسلام، وقتى آمد كه ـ چنان كه گذشت ـ همه جاى عالم بردهدارى را به رسميّت مىشناخت و منسوخ ساختن آن نيازمند زمان بود. همين بس كه در هر حال اين اسلام بود كه مبارزه با بردهدارى و روند آزادسازى را در جهان آغاز كرد و در واقع اسلام، زمينههاى كهن بردگى را خشكاند؛ و اگر زمينههاى جديد از اين سو و آن سو ايجاد نشده بود اثرى از آن نمىماند. امّا جلوگيرى از زمينههاى نوپيدا در اختيار اسلام نبود؛ زيرا مسأله جنگها و جنگ افروزىها بود. عرف حاكم آن روز، اسيران جنگى را به بردگى مىگرفت يا مىكشت و اين فرهنگ چنان ريشه دار و عميق بود كه تا فراسوى تاريخ و تا انسان اوليه امتداد داشت و همواره با دورههاى مختلف تاريخ بشريّت همزيستى داشت و امتداد مىيافت. اسلام زمانى آمد كه مردم در چنين وضعيتى به سر مىبردند؛ با درگيرىها و جنگ ها، اسيران مسلمان به دست دشمنان به بردگى گرفته مىشدند، آزادى شان به تاراج مىرفت، ظلمها و بى رحمى هايى كه با بردگان معمول بود در حق ايشان اعمال مىشد، از زنان هتك حرمت مىشد... در چنين وضعيّتى اسلام نمىتوانست اسيران دشمن را كه به دست آورده بود رها كند. سياست صحيح هرگز حكم نمىكند كه با رها كردن اسيران دشمن او را عليه خود جرى گردانيم؛ در حالى كه اقوام و خويشان و همكيشان ما در دام دشمن با انواع رنج و آزار و شكنجه دست و پنجه نرم مىكنند. قانون مقابله به مثل در چنين شرايطى عادلانه ترين روش، بلكه تنها روشى است كه مىتوان به كار گرفت.
آنچه شايان ذكر است اين است كه تنها آيهای كه در قرآن سخن از اسيران جنگى دارد اين آيه است: «فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»(32)؛ (سپس يا بر آنان منت نهيد و آزادشان كنيد، و يا فديه از ايشان بگيريد). كه سخنى از بردگى و برده گيرى اسيران ندارد تا به صورت قانونى ثابت درآيد، بلكه سخن از فديه (عوض) يا آزادسازى يك جانبه دارد كه دو قانون ثابت هستند كه قرآن مىخواهد در آينده دور يا نزديك بشريّت، رفتار با اسيران تنها در چهارچوب اين دو قانون منحصر شود. مسلمانان نيز به بردهدارى تنها به عنوان پذيرش قانونى قهرى و گريزناپذير تن در داده اند؛ نه به عنوان يكى از قوانين اساسى اسلام. بنابراين پذيرش راه و رسم بردهدارى از سوى اسلام به معناى پذيرش نقص و كاستى در هويّت انسانى برده نيست، بلكه تنها به دليل قانون مقابله به مثل است. چنان كه پذيرش بردهدارى را به صورت قانونى تعليقى درآورده؛ تا وقتى كه كشورهاى در حال جنگ، بر قانون ديگرى جز بردهدارى توافق كنند كه در جلوگيرى از اسارت يك جانبه مسلمانان ضمانت اجرائى داشته باشد.
با اين حال اسلام از اين قانون براى هميشه تبعيّت نكرده، بلكه هرگاه احساس امنيّت كند بردهها را آزاد مىكند. پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نيز برخى از اسيران را بدون فديه رها مىكرد. چنان كه از نصاراى نجران نيز فديه گرفت و اسيرانشان را باز پس داد، و موردى وجود ندارد كه اسيران را به بردگى گرفته باشد ـ چنان كه امروز نيز اسيران جنگى ديگر به بردگى گرفته نمىشوند ـ اين رفتار پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) الگويى براى آينده بشريّت شد تا از قوانين موروثى ناپسند خويش رها شود و ارزشهاى والا را به محفل خويش بازگرداند.(33)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.