پاسخ اجمالی:
بعضى از نويسندگان اسلامى که تحت تأثير منطق مادّیون قرار گرفته اند، بى ميل نيستند كه با مادّى ها در موضوع انكار معجزات هم صدا شوند و از آيات قرآن مجيد نيز شاهدى براى مقصود خود بياورند! آنها مى گويند: «هنگامى كه مشركان عرب از پيامبر اسلام(ص) تقاضاى معجزات گوناگونى كردند، آن حضرت سريعاً به عجز خود اعتراف نمود و دست ردّ به سينه آنها گذارد ...»! در پاسخ بايد گفت: اولاً: بسيارى از خواسته هاى مخالفان پيامبر(ص)، منطبق با شرائط معجزه نبوده است. ثانياً: از آيات قرآن به خوبى بر مى آيد كه مخالفان پيامبر(ص)، مردمى لجوج، معاند و بى منطق بوده اند و حتى با ديدن معجزات آشكار باز هم حاضر نبودند در برابر حقيقت تسليم شوند.
پاسخ تفصیلی:
بعضى از نويسندگان اسلامى - که تحت تأثير منطق مادّیون قرار گرفته اند - بى ميل نيستند كه با مادّى ها در موضوع انكار معجزات هم صدا شوند و از آيات قرآن مجيد نيز شاهدى براى مقصود خود بياورند! آنها مى گويند: هنگامى كه مشركان عرب از پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) تقاضاى معجزات گوناگونى كردند، آن حضرت سريعاً به عجز خود اعتراف نمود و دست ردّ به سينه آنها گذارد، قرآن مجيد اين داستان را چنين نقل مى فرمايد: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً»(1)؛ (و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه چشمه اى از زمين براى ما بيرون بياورى يا باغستانى از خرما و انگور داشته باشى كه نهرهاى آب جارى از ميان آن بجوشد يا قطعات آسمان را ـ آنچنان كه پنداشته اى ـ بر سر ما فرود آورى يا خدا و فرشتگان را حاضر گردانى! يا خانه اى از طلا داشته باشى، يا به آسمان صعود كنى، حتى به صعود كردن تو ايمان نمى آوريم تا نامه اى [از طرف خدا!] بر ما نازل كنى كه شخصاً آن را بخوانيم، بگو: منزه است پروردگارم، [از اين سخنان بى معنى!] مگر من جز بشرى هستم كه به سوى شما فرستاده شده ام؟!).
اين بود خلاصه سخنانى در زمينه انكار معجزه؛ اما در پاسخ بايد گفت:
الف). بايد در پاسخ به ايرادِ مادّى ها تنها يك نكته را روشن ساخت، همان نكته اى كه عدم توجه به آن موجب اشتباه بزرگى در اين مسئله شده است و آن اينكه: هيچ كس در اصالت، صحّت و عموميت قانون علّيت ترديد ندارد و مسلماً هيچ حادثه اى در جهان بدون علّت نيست و اين همان چيزى است كه در فلسفه مى گويند: «وجود و عدم براى هر امر ممكن يكسان و بى تفاوت است و تنها يك علّت خارجى مى تواند آن را از عدم به وجود يا از وجود به عدم باز گرداند» و در هر صورت موضوعى است مُسلّم و غير قابل انكار.(2)
هرگز طرفدارانِ اثبات معجزه نمى گويند: «معجزه يعنى معلول بدون علّت، معلول چيزى كه از خود هستى ندارد. چيزى كه از خود هستى ندارد چگونه بدون هستى دهنده اى به وجود مى آيد؟ اگر بنا بود بدون علّت به وجود بيايد، پس چرا هميشه به وجود نمى آيد؟ تفسير معجزه به معلول بدون علّت يك اشتباه غير قابل بخشش است!». بحث در اين است كه علّت گاهى عادى و معمولى و گاهى غير عادى است. عللى كه ما به آن خو گرفته ايم يك سلسله علل عادى است، مثلا: ما سبز شدن و باردار شدن درخت را به اين صورت ديده ايم كه فصل بهارى برسد، به تدريج شاخه هاى خشكيده شكوفه، برگ و گل پيدا كنند، پا به پاى گرمى هوا پيش بروند و پس از مدتى ميوه هاى رسيده بر شاخه ها ظاهر شوند. ما سخن گفتن طفل را به اين صورت ديده ايم كه پس از گذشتنِ چندين ماه از عمر او كم كم الفاظ مفرد و ساده را به صورت بريده بريده و توأم با لكنت شروع كند و سپس روز به روز لهجه، اداء حرف و طرز جمله بندى هاى او به صورت كامل ترى در آيد تا به طور كامل بر حرف زدن مسلط شود. البته اگر از روز اول غير از اين ديده بوديم، مثلا: ديده بوديم بچّه ها همان طور كه از روز اوّل مى خورند، مى آشامند، مى بينند و مى شنوند، سخن هم مى گويند، به همان عادت مى كرديم و هيچ جاى تعجّب هم نبود. چه مانعى داشت كه زبان به گونه اى آفريده مى شد كه از همان ابتدا به خوبى بزرگترها سخن مى گفت يا لااقل تمام گفته هاى ما را تقليد مى كرد؟ و يا بر عكس، چه مانعى داشت كه چشم هاى نوزاد يك مرتبه قدرت بينايى پيدا نمى كرد؛ بلكه به تدريج بعد از دو سه سال به كار مى افتاد؟ هيچ يك از اينها محال نيست و هيچ دليلِ عقلى برخلاف آن وجود ندارد، تنها چيزى كه هست سلسله علل و معلول عادى اين چنين تنظيم شده كه: چشم از روز نخست ببيند؛ ولى زبان در طى ماه ها قدرت سخن گفتن را پيدا كند.
حال اگر حادثه اى بر خلاف علل عادى واقع شود ما نبايد خيال كنيم معلولى بدون علّت به وجود آمده؛ بلكه بايد گفت: آن هم علّتى دارد كه ما تاكنون نشناخته ايم و چيزهاى بسيارى است كه تاكنون نشناخته ايم! اين علت ممكن است كه يك مبدأ ماوراء طبيعى باشد يا يك عامل طبيعى ناشناخته و در هر صورت كسى كه توانسته آن نظم عادى علّت و معلول طبيعى را بر هم بزند و آن حادثه را پديد آورد يك فرد عادى و معمولى نيست؛ زيرا فرض بر اين است كه اين كار (معجزه) از هيچ بشرى، حتى نوابغ جهان، ساخته نيست و چنين كسى حتماً با مبدئى مافوق جهانِ طبيعت رابطه دارد.
بديهى است مبدئى كه اين نظمِ فعلى را در ميان علل و معلولاتِ جهان طبيعت به وجود آورده و آن را به عالى ترين وجهى اداره مى كند محكوم و گرفتار اين علل نيست؛ بلكه حاكم و مسلط بر آنها است و تغيير موقّتى و استثنايى آن براى او هيچ اشكالى ندارد. همان طور كه اگر از روز نخست آن را طور ديگرى قرار مى داد مانعى نداشت. (دقت كنيد) خلاصه اينكه: معجزه يك تغيير استثنايى در نظام عادّى و معمولى علل طبيعى است. با استفاده از علل ناشناخته و مرموزى كه علوم طبيعى نتوانسته پرده از روى آن بر دارد، نه استثناء از اصل قانون علّيت. اما اينكه بعضى از دانشمندان الهى گفته اند: «معجزه پايه توحيد و خداشناسى را متزلزل مى سازد؛ زيرا ما خدا را از نظام ثابت و لا يتغيّر طبيعت مى شناسيم و اگر اين نظام بر هم بريزد، دليل روشنى بر وجود اين مبدأ بزرگ جهان آفرينش پيدا نمى كنيم»، سفسطه اى بيش نيست؛ زيرا اين سخن در صورتى صحيح است كه وقوع يك يا چند معجزه، نظام عادى طبيعت را به كلى به هم بريزد و به جاى آن هرج و مرج و بى نظمى برقرار سازد، در حالى كه چنين نيست؛ زيرا با وجود معجزات پيامبران، باز اين نظام عمومى جهان به حال خود باقى است و اين استثناء بسيار جزئى در علل عادّى بسيار كمتر از آن است كه نظام جهان را به هرج و مرج بكشاند.
به عبارت ديگر: معجزه آن نيست كه پيامبرى از صبح تا شب بنشيند و به دلخواه مردم تمام اوضاع جهان را ـ از گردش كواكب و اجرام آسمانى گرفته تا حركت زمين، فصول سال، نظام مرگ و حيات در عالم گياهان و جانداران، طرز كار دستگاه هاى داخلى بدن انسان و ... ـ به هم بريزد و جهان را به صورت كلاف سر در گمى در آورد!؛ بلكه معجزات يك سلسله استثناءهاى بسيار محدود و معدودند كه از نظر تعداد، در برابر حوادث جهان طبيعت، حكم صفر را دارند و تنها در موارد خاصى ـ كه تنها راه توجه دادنِ مردم به مقام رسالت پيامبران باشد ـ انجام داده مى شدند. نكته قابل توجه اينكه اين تغييرات استثنائي در نظام عادّى طبيعت چون مطابق يك برنامه قبلى صورت مى گيرد و قبلا اعلام مى شود نه تنها پايه ايمان ما را در مسئله توحيد سست نمى كند؛ بلكه آن را محكم تر مى سازد؛ زيرا اين جريان به خوبى ثابت مى كند كه نظامِ ثابتِ فعلى از يك مبدأ فاقد علم و شعور سرچشمه نگرفته و اين نظمِ عجيب تنها معلول يك سلسله علل جبرى و ناخودآگاه نيست؛ بلكه اين نظام از ناحيه يك مبدأ عاقل و عالِم، كنترل و هدايت مى شود. به دليل اينكه اگر نخواهد آن را در موارد خاصى طبق يك نقشه قبلى و پيش بينى شده تغيير بدهد مى تواند.(3)
بعضي ها گمان كرده اند كه پيامبران هم مانند فالگيران ـ كه صبح مى آيند و بر دكّه خود مى نشينند و هر پير و جوان و عاقل و ديوانه و وامانده اى از آنها خواهش سركتابى، فالى، جادويى، باطل السحرى و يا بستن و باز كردن كسى را مى كند ـ شب و روز خود را در اختيار مردم گذارده بودند كه هر كس از گرد راه مى رسيد و هوس معجزه عجيب و غريبى مى كرد، پرده جالبى براى او نمايش دهند؛ در صورتى كه هرگز چنين چيزى نبوده، حتى خود پيامبران اختيار معجزات را نداشتند و براى انجام يك معجزه منتظر فرمان الهى بودند. بعضى اوقات مردم آنها را در فشار مى گذاشتند و براى صدق دعويشان از آنها تقاضاى اعجاز مى كردند. آنها مى فرمودند: «ما از پيشِ خود نمى توانيم كارى انجام دهيم، در انتظار فرمان خدا هستيم!»، چنانكه قرآن مى فرمايد: «هنگامى كه آيتى (آيه اى از قرآن يا معجزه اى از معجزات) به دلخواه آنها نياورى مى گويند: چرا آن را انتخاب نكردى؟ بگو: من فقط پيرو آنم كه به من وحى شده است ...».(4) خلاصه اينكه معجزه سندى براى اثبات رسالت است كه در حد ضرورت و در شرايط خاصى انجام مى شود، نه وسيله سرگرمى، تفريح و هوسرانى جاهلانِ امت!
ب). اگر آياتى را كه بعضى از نويسندگان اسلامى دستاويز خود قرار داده و قضاوت عجولانه اى درباره انكار معجزات كرده اند به دقّت بررسى كنيم، پاسخ گفته هاى آنها در خود آن آيات نهفته است زيرا:
1. بسيارى از خواسته هاى مخالفان پيامبر(صلی الله عليه و آله)، مطابق همين آيات، منطبق با شرائط معجزه نبوده، مثلا آنها در يكى از خواسته هاى خود گفته بودند: «بايد خدا و فرشتگان را اينجا بياورى؟».(5) خداوند نه جسم است و نه مكانى دارد كه او را به درخواست چند نفر عربِ بت پرستِ پا برهنه شبه جزيره عربستان احضار كنند! (قابل توجه اين است كه مى گويند او را نزد ما بياور و نمى گويند: ما را نزد او ببر!) در جاى ديگر گفته بودند: «آسمان [يا سنگ هاى آسمانى] را بر سر ما فرود آور!».(6) اين تقاضا درست مثل اين است كه كسى به پيامبر(صلی الله عليه و آله) بگويد: اگر راست مى گويى و از طرف خدا برانگيخته شده اى از خدا بخواه تا جانِ مرا بگيرد! بديهى است منظور از معجزه، راهنمايى و هدايت افراد است، اگر معجزه سبب نابودى آنها شود اين معجزه چه فايده اى دارد؟!
يكى ديگر از خواسته هاى آنها اين بود كه به پيامبر(صلی الله عليه و آله) مى گفتند: «بايد باغى از خرما و انگور(7) يا خانه اى از طلا داشته باشى!».(8) ناگفته پيداست كه داشتنِ باغِ خرما و انگور، يا خانه اى از طلا معجزه نيست. اگر چنين بود مى بايست سرمايه دارانِ بزرگِ امروز يا بسيارى از شيوخِ عربِ آن روز و بعضى از پادشاهانِ يمن كه چنان باغ و چنين خانه اى داشته اند پيامبر خدا باشند. (توجه داشته باشيد كه تقاضاى آنها تنها داشتنِ چنين باغ و چنان خانه اى بود، ايجاد آن از طريق غير عادى). اينها نشان مى دهد كه هدف تقاضا كنندگان، استفاده از معجزه و هدايت يافتن نبوده؛ بلكه هوى و هوس هاى ديگرى نيز در سر داشته اند.
2. از اين آيات به خوبى بر مى آيد كه آنها مردمى لجوج، معاند و بى منطق بوده اند و حتى با ديدنِ معجزاتِ آشكار باز هم حاضر نبوده اند كه در برابر حقيقت تسليم شوند. مثلا گفته بودند: «تا به آسمان نروى به تو ايمان نمى آوريم و صعود به آسمان هم كافى نيست؛ بلكه بايد نامه اى از طرف خدا [حتماً نامه فدايت شوم!] براى ما بياورى تا به تو ايمان بياوريم ...».(9) خوب بيانديشيد اگر منظور اين گروه، كشف حقيقتى بوده پس چرا با صراحت مى گويند: اگر معجزه روشنى مانند صعود به آسمان هم انجام دهى سر تسليم فرود نمى آوريم و بايد چنين و چنان كنى؟ ... تازه از قرائن پيداست كه باز هم نمى خواسته اند ايمان بياورند و اصلا به چنين منظورى نيامده بودند.
اكنون فرض كنيد شما خودتان در برابر يك عدّه افراد بى سواد، لجوج و بى منطق مانند اين گروه قرار مى گرفتيد. جز اينكه بگوييد: «من بشرى بيش نيستم و آنچه خدا بخواهد مى توانم انجام دهم و تسليم هوى و هوس هاى اين و آن نمى توانم باشم» چه چاره اى داشتيد؟ پيامبر بزرگ اسلام(صلی الله عليه و آله) هم در برابر آنها جز اين چيزى نفرمود: «... سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً»(10)؛ (منزه است پروردگار من [از اين سخنان بى معنى!] مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!). آيات قرآن مجيد مملو از شرح معجزات پيامبران گذشته است. بعضى از اين معجزات (مانند: معجزات ابراهيم و موسى و عيسى(عليهم السلام)) با صراحتِ هر چه تمام تر در چندين سوره تكرار شده به طورى كه به هيچ وجه جاى توجيه و تأويل در آن نيست. براى درك اين مطلب كافى است يك مطالعه اجمالى در آيات سوره «مريم»، «قصص»، «انبياء» و «مائده» بشود.
حالا فكر كنيد پيامبرى كه در كتاب آسمانى خود اين همه داستانِ معجزات پيامبرانِ پيشين را به عبارات مختلفى با صراحت آورده و از طرفى مى گويد: من از تمام آنها برترم: «... وَ جِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيداً».(11)،(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.