پاسخ اجمالی:
انسان همواره پرسش هايى درباه هستى و راز آفرينش با خود داشته و پيوسته در تلاش بوده تا پاسخ هاى قانع كننده اى براى آن بيابد؛ دين، آن گونه كه قرآن عرضه كرده، پاسخ تمامى اين پرسش ها را داده، و دانشی را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته به روشنى به آن راه يابد، و اين خود دليل اعجاز قرآن است. این نوآوری ها عبارتند از: نوآوری های دین در دو بعد معارف و احکام، که به دور از اوهام و خرافات است، نوآوری در توصیف صفات جمال و جلال الهی، تبیین قداست مقام انبیاء و جامعیت احکام اسلامی.
پاسخ تفصیلی:
انسان همواره پرسش هايى درباه هستى و راز آفرينش با خود داشته و پيوسته در تلاش بوده است تا پاسخ هاى قانع كننده اى براى آن بيابد؛ سؤال هايى از قبيل آنكه از كجا آمده چرا آمده و به كجا مى رود؟ كوشش هاى او براى يافتن پاسخ هايى در اين زمينه، مجموعه مسائل فلسفى را تشكيل مى دهد كه هدف آنها پى بردن به راز هستى است. ولى آيا با اين كوشش ها به پاسخ قانع كننده اى رسيده است و تمامى جوانب اين پرسش ها روشن شده است، يا آنكه زواياى تاريك هم چنان در مسائل و مباحث انجام شده وجود دارد؟ در اين باره قرآن مى فرمايد: «وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً»(1)؛ (هر آنچه از دانش به دست آورده ايد اندكى بيش نيست).
دين، آن گونه كه قرآن عرضه كرده، پاسخ تمامى اين مسايل را به گونه كافى و شافى داده است. با تعمّق در آنچه قرآن عرضه كرده، انحراف انديشه ها تعديل مى شود و راه هاى نيمه رفته تكميل مى گردد. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ»(2)؛ (اى مردم! پند و اندرزى از جانب خداوند به شما داده شده است كه مايه بهبودى و آرامش خاطرتان مى باشد و رحمت و هدايتى براى مؤمنان است). مقصود از بهبود بخشيدن سينه ها، رها ساختن انسان از رنجى است كه در راه يافتن گمشده خود، در درون خود احساس مى كند؛ زيرا بيانات وحيانى بهترين درمانى است كه اين درد و رنج ها را بهبودى مى بخشد. «... وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ».(3) اين اولين آياتى است كه بر پيامبر گرامى(صلی الله عليه و آله) نازل گرديده و مسئله تعليم انسان را مطرح ساخته است. البته تعليم آنچه را كه انسان در پى تعلُّم آن بوده است و فطرت و نهاد آدمى درخواست يافتن آن را داشته است. لذا مى فرمايد: «وَ آتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ»(4)؛ (آنچه را كه [در نهاد خود جوياى آن بوديد و] درخواست [دست يافتن به آن را] داشتيد، [خداوند] به شما ارزانى داشت). لذا قرآن، چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته به خوبى و روشنى به آن راه يابد، اين خود دليل اعجاز قرآن است. اگر اين لطف و عنايت نبود، انسان هرگز به مقصود خويش دست نمى يافت و انديشه كوتاه بشرى به اين روشنى و گستردگى، به مطلوب خود نمى رسيد. در ذيل به برخى نوآورى هاى قرآن در جهت هدايت و تكامل انسان اشاره مى شود.
معارف و احكام
نوآورى هاى دين در دو بُعد معارف و احكام است. معارف عرضه شده توسط قرآن در جایگاه بلندى قرار دارد و از هرگونه آلودگى و وهم پاك و از خرافات به دور است. از بُعد احكام نيز علاوه بر جامع و كامل بودن، از گرايش هاى انحرافى مُبرّا و خالص است. بشريت از ديرباز در مسئله شناخت دستخوش اوهام و خرافات بوده است؛ از بَدَوى ترين قبايل تا متمدن ترين جوامع بشرى آن روز، باورهايى از جهان هستى و مبدأ آفرينش و تقدير و تدبير داشتند، كه با حقيقت فاصله زيادى داشت و به تصوّراتى خيال گونه مى مانست. با داشتن چنين شناختى، بشر آن روز هرگز نمى دانست از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مى رود؟ انبياء با آنكه جواب اين پرسش ها را داده بودند؛ ولى گفتار انبياء با گذشت زمان دستخوش تحوّل و تحريف گرديده بود؛ تا آنكه قرآن مجيد از نو پاسخ هاى روشن و قاطعى در تمامى اين زمينه ها اِرائه نمود.
با مختصر مراجعه به گفته ها و نوشته هاى سلف، در رابطه با مبدأ و معاد و راز آفرينش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شيوه هاى انبياى عظام و مقايسه آن با آنچه قرآن بيان داشته، اين تفاوت فاحش به خوبى آشكار مى گردد. شايد تبيين اين تفاوت، براى كسانى كه از عادات و رسوم و عقايد جاهليّت با خبر باشند چندان مشكل نباشد. چه در يونان كه مركز دانش و بينش جهان آن روز به شمار مى رفت، چه در جزيرةالعرب كه دورافتاده ترين جوامع بشرى به حساب مى آمد، حتى با مراجعه به كتب عهدين كه رايج ترين نوشته هاى دينى آن دوران شناخته مى شد، اين تفاوت آشكار مى گردد. بررسى ها در اين زمينه بسيار است و نيازى به تكرار نيست، نمونه هايى از آن را در ادامه مى آوريم.
درباره تشريع احكام و قوانين حاكم بر نظام حيات اجتماعى، مبانى تشريعات وحيانى داراى دو امتياز است كه در ديگر تشريعات وضعى (بشرى) وجود ندارد، يا كمتر رعايت شده است. اوّل: مُبَرّا بودن از هرگونه گرايش هاى منحرف كننده كه ممكن است در قوانين وضعيّه تأثير گذار باشد. تجربه نشان داده كه اين امكان، در اكثريّت قوانين وضع شده بر دست انسان ها، تحقق يافته است. حتى انسان هاى بزرگ، هرچند سعى در پرهيز از گرايش هاى قومى، نژادى، منطقه اى، گروهى و صنفى نموده اند؛ باز ناخودآگاه لغزيده اند. امروزه، بشريّت از ناهنجارى اين گونه قوانين وضعى، چه در سطح بين المللى و چه در محدوده هاى خاص، هنوز رنج مى برد. دوم: رعايت سه بُعد در حيات انسان، كه لازمه زندگى اجتماعى وى در اين جهان است: رابطه وى با شؤون فردى و شخصى خود، رابطه وى با جامعه اى كه در پوشش آن قرار گرفته، رابطه وى با خدا و آفريدگار وى، كه در همين راستا اخلاق، معنويّت و كرامت انسانى مطرح مى شود.
قوانين وضعيه، تنها شؤون فردى و اجتماعى را جهت بخشيده و حتى در بُعد اول كمتر توجّه نموده، بيشتر همّت را در بُعد دوم به كار انداخته است؛ ولى از بُعد سوم، يعنى رابطه با پروردگار، به كلى غفلت ورزيده است. در حالى كه همين بُعد سوم است كه به حيات انسان درخشش مى دهد و او را كاملا متعادل مى سازد و از صورت «بهيميّت» ـ انحصار در محدوده نيازهاى جسمانى ـ به در آورده، به انسان چهره ملكوتى مى بخشد.
اسلام، درباره شؤون خاص افراد وظايفى مقرّر داشته كه آدمى را در پندار و گفتار و رفتار متعادل مى سازد؛ و نيز در تأمين مصالح همگانى و تضمين گسترش عدالت اجتماعى مى كوشد تا جامعه اى سالم و سعادت بخش فراهم نمايد، تا هر فرد به حقوق طبيعى و مشروع خود به آسانى دست يابد. علاوه بر اين دو جهت، انسان را به علوّ شرف و بلنداى كرامت خويش آشنا مى كند، جایگاه اخلاق و معنويّت را در زندگى به او نشان مى دهد، تا او را از سقوط در «حضيض» ذلّت نادانى ها و وابستگى هاى پست نگاه دارد و به «اوج» عزّت و رفعت بالا برد.
اسلام، احكام و قوانين تشريعى خود را بر همين سه جهت بنيان نهاده، تا «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»(5) را تحقّق بخشد، ودايعى را كه در نهاد او قرار داده(6) ظاهر سازد و از حالت استعداد به صورت فعليّت درآورد و از اين راه منصب خلافت الهى را كه به او عطا كرده، جامه عمل بپوشاند. لذا خداوند بر انسان منّت نهاد كه او را اين چنين به شريعت خود مفتخر نمود و او را به اين زيور گران قدر آراست. «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»(7)؛ (خداوند منّت [بزرگى] بر مؤمنين نهاد كه پيامبرى از ميان خودشان برگزيد، تا آيات و نشانه هاى خود را بر آنان بنماياند، آنان را از درون پاكيزه سازد و كتاب [تعاليم شريعت] را به آنان بياموزد و بينشى در درون آنان بيافروزد [تا حقايق برايشان آشكار شود] گرچه پيش از اين سخت در گمراهى بودند). اينك به اختصار، به نمونه هايى از «اعجاز هدايتى» قرآن در دو بُعد معارف و احكام مى پردازيم:
صفات جمال و جلال الهى
قرآن، خدا را با بهترين وجهى وصف نموده، او را مجمع صفات كمال معرّفى كرده و از هر زشتى و صفت ناپسندى مُبَرّا و مُنَزَّه دانسته است. در پايان سوره «حشر» مى خوانيم: «هُوَ اللهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(8)؛ او خدايى است كه جز او خدايى نيست. به هرچه پنهان و آشكار است آگاهى دارد. مهر او فراگير و تمامى جهان هستى را چه در اصل وجود و چه در تداوم آن فرا گرفته و اين مهر با عنايت خاصّى بندگان صالح خدا را شامل شده است. او خدايى است كه جز او خدايى نيست. فرمانروايى است كه از هرگونه پستى و فرومايگى به دور است. پرتو رحمت او همگان را سلامت و سعادت بخشيده است. آرامش بخشِ جهانيان است و همگى در سايه رأفت او آرميده اند. قدرت و شوكت و هيمنت او فراگير است و بر هر كه و هر چيز پيروز و توانمند مى باشد و برتر از همه است. منزّه است چنين خدايى از هر گونه شريك و انبازى كه براى او پنداشته اند. او آفريننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات است. بهترين نام ها و نشانه هاى نيك، مخصوص او است. هر آنچه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى او است و همگان او را مي ستايند. او است كه هر چه بخواهد انجام مى دهد و هر چه انجام مى دهد از مقام حكمت او برخاسته است. بدين سان هيچ چيزى سدّ راه او نمى گردد، خواسته هاى او جملگى وفق حكمت و بينش حكيمانه او انجام مى گيرد. اين گوشه اى از صفات برجسته الهى است كه قرآن، خدا را بدان ستوده است؛ ولى آيا در كُتُب ديگر يا انديشه هاى ديگران، چنين وصفى از خداى متعال آمده، يا برعكس او را به گونه اى وصف كرده اند كه هرگز شايسته مقام اُلُوهيّت حق تعالى نيست؟!
در توراتِ كنونى كه كهن ترين كتاب دينى به شمار مى رود و پندار آن مى رود كه معارف خود را از وحى آسمانى گرفته، مى بينيم كه خدا به گونه اى ناپسند وصف شده كه خِرَد آن را نمى پذيرد. در داستان آدم و حوّا چنين نوشته كه خداوند آدم را از آن جهت از خوردن «شجره منهيّه» منع نمود تا مبادا داراى عقل و شعور گردد، سپس او را از بهشت بيرون راند تا مبادا از درخت «حيات جاويدان» نيز بخورد و همانند خداوند زندگى جاودانى يابد(9) يا اينكه خداوند در پى آدم آمده بود و آدم در پشت درختان پنهان شده بود، خداوند نمى دانست آدم كجا است و او را مى خواند تا خود را نشان دهد.
در داستان ساختن شهر بابل، خداوند بيم آن داشت كه انسانها اگر گرد هم آيند، نيروى متشكلى را به وجود مى آورند، آن گاه خطرى متوجّه ربوبيّت خداوندى خواهد بود، لذا به جبرئيل دستور فرمود تا تجمع آنان را از هم بپاشد.(10) از آن كه بگذريم، در اسطوره هاى يونانى قديم، ترسيمى از خداوند جهان ارائه داده اند، كه انواع خدايان كوچك و بزرگ (آلهه) را در پى داشته است. گوشه اى از آن را ـ كه صرفا خرافه مى ماند ـ تاريخ نويس معروف «ويل دورانت» در كتاب تاريخ تمدن آورده است (رجوع شود به قسمت يونان باستان به ويژه فصل هشتم).(11)
قداست مقام انبياء
قرآن، انبياء عظام الهى را در والاترين مقام قداست قرار داده، سرآمد بندگان خالص حقّ تعالى شمرده است. اينان نخبگان و برگزيدگان خلايق به شمار مى روند. «إِنَّ اللهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»(12)؛ (خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد). در سوره «انعام» (آيه هاى 84 الی 87) پس از آنكه از پيامبرانى مانند اسحاق و يعقوب، نوح، داود و سليمان و ايوب، يوسف و موسى و هارون و زكريّا و يحيى و عيسى و إلياس و اسماعيل و يسع و يونس و لوط(عليهم السلام) و پدران و فرزندان و برادران آنان ياد مى كند، آنان را به «محسنين» و «صالحين» وصف مى كند، كه آنان را بر جهانيان برترى داده و به راه راست هدايت نموده است. در آيات و سوره هاى ديگر با بهترين وصفى آنان را ستوده است كه با مختصر مراجعه به قرآن كريم اين ستايش والا به خوبى آشكار مى شود.
اين گونه تعبيرها در مورد پيامبران و اولياى الهى مخصوص قرآن است. در ساير متون تعبيرات ناروا در اين زمينه زياد به چشم مى خورد. درباره حضرت نوح(عليه السلام) نوشته اند شراب خوارِ مستى بود كه از شدّت بيهوشى برهنه و مكشوف العوره در ميان چادر افتاده بود.(13) درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) نوشته اند كه همسر خود را به دروغ خواهر معرفى كرد تا جان و مال خود را حفظ نمايد.(14) در صورتى كه هاجر در آن هنگام در سنين بالاى عمر خويش در حدود هفتاد سالگى بود و جاى واهمه نبود كه فردى غيور مانند حضرت ابراهيم(ع)، ناموس خود را فداى جان و مال خود كند. درباره حضرت لوط(عليه السلام) گفته اند كه در حال مستى با دخترانش درآميخت و آنان را آبستن نمود.(15) درباره حضرت يعقوب(عليه السلام) كه با خداوند كُشتى گرفت و بر او چيره گشت و نبوّت از او بستاد.(16) هم چنين نوشته اند كه ودايع نبوّت را از پدرش اسحاق(عليه السلام) با تزوير در ربود.(17) داستان عِجْل بني اسرائيل و ساختن آن را به هارون نسبت داده اند.(18) همچنين افسانه داوود(عليه السلام) و اوريا كه همسر او را با ترفند شرم آورى از دستش ربود.(19) از اين قبيل داستان هاى افسانه آميز در كتب عهدين فراوان است كه در اينجا مجالى بيش از اشاره نبود.
جامعيّت احكام اسلامى
اسلام در بُعد تشريع احكام از جامعيّت كاملى برخوردار است، كه در هيچ يك از شرايع باقى مانده و نيز تشريعات وضعى، چنين جامعيت و گستردگى به چشم نمى خورد. اسلام ـ همان گونه كه اشارت رفت ـ در سه بُعد عبادات، معاملات و انتظامات، ديدگاه هاى مشخصى دارد و در تمامى جوانب اين سه بُعد به طور گسترده نظرات خود را ارائه داده، بشريّت را براى رسيدن به سعادت حيات (مادّى و معنوى) به پيروى از خود فرا خوانده است.
عبادات اسلام، انسان را به پاكى و صفاى درون وا مى دارد، او را از آلايش ها پاكيزه نگاه مى دارد، روح را آرامش مى بخشد و رابطه انسان را با ملكوت اعلا مستحكم مى سازد و اين خود موجب تقويت روح انسان و پاكى و صفاى او است. با تأمّل در اَوراد و اذكار نماز و خلوص و توجّه قلب به ساحت قدس الهى، و نيز مقاومت درونى كه از روزه حاصل مى گردد، همچنين با دقّت در ديگر ادعيه و عبادات واجب و مستحب، به ويژه به لحاظ انجام دادن آنها در اماكن مقدّسه، تمامى اينها حاكى از يك برنامه حساب شده براى پاكسازى و طهارت درون انسان و رشد و تكامل او است.
واژه «تزكيه» با تركيب هاى مختلف در قرآن فراوان آمده است و هدف از تشريع، به ويژه قسمت عبادات را مشخّص مى سازد و نشان مى دهد كه هدف عبادات همان پاكى و صفاى درون است. در سوره «شمس» مى خوانيم: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا»(20)؛ (به يقين رستگار است كسى كه درون خود را پاكيزه نمايد)، و هدف بعثت را همين «تزكيه» خوانده: «... يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ...».(21) پيامبرى كه نشانه ها و آيات الهى را بر مردم بر مى شمرد و تلاوت مى كند، شريعت و احكام الهى را به آنان مى آموزد. به آنان بينش مى دهد و آنان را پاكيزه مى گرداند. انسان در درون خود احساس مى كند كه بر فراز هستى، نيروى برترى هست كه تمامى هستى ها را فرا گرفته و خود را ذرّه اى كوچك مى بيند كه بر روى امواج متلاطم هستى شناور است، آن نيروى برتر و قدرتمند است كه او و ديگر ذرّات هستى را نگاه داشته، به علاوه همين عجز و ناتوايى او را به سوى كمال و توانايى مطلق رانده، توجّه درونى او را به سوى كمال مطلق معطوف داشته است. از اين رو از درون خود مى كوشد تا اين ميل و رغبت و عشق به كمال مطلق را در صورت كلمات و الفاظ (ادعيه و اَذكار) اِبراز دارد، همين است كه عبارات سرشار از محبّت و سپاس، از درون او مى جوشد و سيل آسا سرازير مى گردد و اگر قصورى در خود احساس كرده درخواست گذشت و آمرزش مى نمايد. اين چيزى است كه انسان از روزى كه خود را شناخته با آن خو گرفته و همواره سرشت وجود او با آن همراز بوده است.
عبادت ها و نيايش ها ـ به شكل هاى گوناگون ـ صورت هاى تجسّد يافته ابراز عواطف درونى او است كه بر ملا مى سازد. هر دين و آيينى به شكلى، قسمتى از نمايش هاى نيايش جوشان انسانى را سرلوحه عملى خود قرار داده است.
در آيين هاى كهن هندوئى و زرتشتى نمونه هايى از اين گونه نمايش هاى عبادى ـ نيايشى وجود داشته است، گونه هايى نيز از نيايش ميان جهودان و ترسايان رواج داشته و دارد؛ امّا به نظر مى رسد كه شكل هاى موسوم آميخته با بسيارى از خرافات و بدعت هاى ناروا گرديده است. اين گونه ناهنجارى ها در تعليمات دينى كم كم وسعت يافت و حجيم تر گرديد تا آغاز قرن هفتم ميلاد كه پيامبر اسلام(صلی الله عليه و آله) شريعتى پاك و منزّه بر بشريّت آن روز عرضه داشت. در اين آيين عبادات و ادعيه و اذكار حاكى از توحيدى ناب و معنويّتى پاك بود. معنويّتى كه درون ها را به كلّى از آلايش ها و تيرگى ها پاكيزه ساخته به آفاقى تابناك هدايت مى نمود و انسان ها كه تشنه چنين آب زلال و گوارايى بودند، گمشده خود را در شريعت اسلام يافتند و از جان و دل آن را پذيرفتند.
بر پايه تعاليم قرآن كريم، دين نيامده كه بر مردم دشوارى تكليف را تحميل كند؛ بلكه آمده تا آنان را از بار سنگين تيرگى درون رهايى بخشد. «مَا يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِّنْ حَرَجٍ وَ لَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(22)؛ (خداوند نمى خواهد بر شما تنگ بگيرد؛ بلكه مى خواهد شما را پاك و نعمت خود را بر شما كامل نمايد، باشد تا سپاسگزار باشيد). و در آیه دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»(23)؛ (او [خداوند] از ميان مردمِ جاهل پيامبرى از خودشان برگزيد، تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را پاك سازد و كتاب [شريعت حقّ] را به آنان بياموزد، و بينش حكمت را در دل آنان بيافروزد، گرچه پيش از اين در گمراهى آشكارى به سر مى بردند).
اين آيه به سه مطلب اساسى اشاره دارد:
1. تزكيه، پاكسازى درون و آراسته نمودن شخصيّت والاى انسانيّت كه در پس پرده كالبد جسمانى او نهفته است.
2. تعليم كتاب، يعنى شريعت كه حاوى نبشته هاى تكليفى و تشريعى است.
3. آموزش حكمت، يعنى بينش درونى كه مايه آراسته شدن رفتار و كردار انسان مى باشد و همين بينشِ درونى غاية الغايات است كه آدمى را به اوج كرامت انسانى مى رساند. «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ»(24)؛ (خداوند هر كه را بخواهد، بينش حكمت را به او ارزانى مى دارد و هر كه اين بينش را دريافت نمود، هرآينه بر انباشته اى از ارزش ها دست يافته، كه به اين حقيقت جز صاحبان خِرَد پى نمى برند).
عبادات در اسلام به گونه پاك و خردپسند و موافق فطرت اصيل انسانى عرضه شده است. در اين عبادات نه فقط نيايش شايسته پروردگار و تقرّب او به درگاه الهى لحاظ شده؛ بلكه پاكسازى درون و پالايش نفس نيز مورد عنايت واقع شده، برآيند اين دو گرايش موجب تعادل در ابعاد وجود انسان است. «... مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلَاةَ ...»(25)؛ (... بندگان خالص خدا در پيشگاه حضرت حقّ با درونى پاك و آراسته و از هر گونه آلايشى پيراسته، به نيايش بر مى خيزند ...). همچنین می فرماید: «... إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ ...»(26)؛ (... نماز، آدمى را از ناهنجارى در كردار و رفتار باز مى دارد و از آن بالاتر، ياد خدا را در دلها زنده نگه مى دارد ...).
«حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَ قُومُوا للهِ قَانِتِينَ»(27)؛ (بر نمازها و [به ويژه] نماز ميانه [نيم روزى] مواظبت كنيد ـ كه درب رحمت الهى بر روى شما گشوده است ـ و در پيشگاه خداوند با حالت خضوع و خشوع بايستيد). و می فرماید: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»(28)؛ (از خو گرفتن به مقاومت و نيايش به درگاه ربوبيّت كمک بگيريد ـ تا شما را همواره زنده دل و نشاط افزا نگاه دارد ـ همانا نيايش پاك و به دور از آلايش بارى سنگين است، جز بر كسانى كه لذّت خشوع و خضوع در پيشگاه الهى را دريافته اند). «وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ»(29)؛ (در دو طرف روز [بامداد و واپسين] و پاسى از شب، نماز را به پادار، كه زيبايى ها زشتى ها را از ميان بر مى دارد. و اين يادآورى است براى كسانى كه ياد خدا باشند). البته اين از ويژگي هاى عبادت در اسلام است كه نخست درون و سپس برون را پاكيزه مى گرداند. پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) در اين باره مى فرمايد: «هرگاه در جلوى خانه هاى شما آبى روان باشد و پيوسته روزى پنج بار در آن آب شستشو كنيد، آيا ديگر چركى و آلودگى بر بدن شما باقى مى ماند؟» فرمود: «نمازهاى پنج گانه همانند همان آب جارى است كه هرگاه بنده خالصِ خدا نمازى به جا آورد، آلودگى هاى حاصله برطرف مى شود».(30)
امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد: «اگر مردم با همان تذكّر نخستين به خود واگذار مى شدند و شريعت به دست آنان سپرده مى شد، بدون يادگيرى مجدّد كه به وسيله پيامبران پى در پى انجام مى گرفت، هرآينه بر همان حالت نخستين همراه با آلودگى ها باقى مى ماندند و همين بود كه شرايع پيشين فرسوده و از ميان رفت. لذا خداوند خواست تا شريعت وى به دست فراموشى سپرده نشود، پيامبر اسلام(صلی الله عليه و آله) را برانگيخت و نمازهاى پنج گانه را واجب نمود، تا روزانه پنج بار ياد او كنند و نام او را به بزرگى ببرند، تا دين و شريعت هيچ گاه به دست فراموشى سپرده نشود».(31) براى توضيح بيشتر به آيات (63 الی 76) سوره «فرقان» رجوع كنيد.
از عبادات كه بگذريم، ابواب معاملات و در كنار آن احكام انتظامى اسلام، آن اندازه گسترده و فراگير است كه مايه حيرت دين پژوهان گرديده است. اصولا شريعتى به اين گستردگى كه تمامى ابعاد حيات جامعه را زير ديدگاه خود قرار داده باشد و در هر يك نظر داده باشد، همانند شريعت اسلام در دست نيست. يگانه دين الهى زنده جهان، اسلام است و بس. «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللهِ الْإِسْلَامُ ...»(32)؛ (اسلام تنها شريعتى است كه نزد خدا پذيرفته شده ...)، «وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(33)؛ (و هر كه جز اسلام آئينى بجويد، هرگز از او پذيرفته نمى شود و در نهايت زيان برده است).(34)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.