پاسخ اجمالی:
«صَرْفه»؛ یعنی خداوند خود بازدارنده كسانى است كه بخواهند با قرآن مقابله كنند. گرچه ممكن است توان مقابله را داشته باشند؛ اما در تفسیر «صَرْفه» گفته اند: 1. «صَرْفه» یعنی خداوند انگيزه كسانى كه در صدد مقابله با قرآن هستند را سلب مى كند. 2. «صَرْفه» یعنی خداوند امكانات مورد نیاز برای مقابله با قرآن را می گیرد و آن دو گونه است؛ الف) دانش آنان را در هنگام مقابله با قرآن، مى ستاند. ب) أساسا آن امكانات در اختيار بشر قرار نگرفته تا بتوانند با قرآن مقابله كنند و معنى «صَرْفه» همين است. 3. «صَرْفه» یعنی جبرا آنان را باز دارد.
پاسخ تفصیلی:
شمارى از بزرگان از جمله «ابواسحاق نظام» (متوفاى 231) و شاگرد وى «جاحظ» (متوفاى 255) و «سيد مرتضى» (متوفاى 436) و «ابن سنان خفاجى» (متوفاى 466) بر اين گمانند كه سرّ اِعجاز قرآن در مسئله «صَرْفه» نهفته است، بدين معنا كه خداوند خود بازدارنده كسانى است كه بخواهند با قرآن مقابله كنند. گرچه ممكن است كسانى توان مقابله را داشته باشند؛ ولى اراده قهرى خداوندى جلوى انجام آن را از هر كس كه در صدد مقابله برآيد مى گيرد. «سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»(1)؛ (كسانى كه ناروا راه خودخواهى و استكبار را در پهناى زمين برگزيده اند، از هرگونه گزند و آسيب رسانى به آيات خويش باز مى دارم)، كه از ديدگاه قائلين به «صَرْفه»، مقصود از گزند و آسيب رسانى همان مقابله و معارضه به مثل است، كه موجب تباه شدن جنبه اعجاز قرآن مى گردد.
ولى مفسّران ـ عموما ـ آيه را به گونه ديگر تفسير كرده اند و مقصود آيه را دفع شبهات ايراد شده مستكبرانى دانسته اند كه با هدف تباه ساختن آياتِ بيّناتِ الهى شبهاتى اِلقاء مى كنند؛ ولى خداوند با عنايت خود، دلايل خود را به گونه اى روشن و مستحكم مطرح مى سازد كه راه هرگونه شبهه را بسته و از هرگونه تباهى جلوگيرى مى كند.(2) اساسا «صَرْفه» را بدان معنا كه گفته اند سلب هرگونه امتيازى از قرآن است و اعجاز قرآن تنها از خارج و به صورت قهرى تحقّق مى يابد. اين گفته با ظاهر بلكه با صراحت قرآن منافات دارد كه جنبه اعجاز و خصوصيات آن را در خود قرآن دانسته است. قول به «صرفه» را مى توان به سه گونه تفسير نمود ـ چنان كه «امير يحيى بن حمزه علوى زيدى» (متوفاى 749) بيان داشته است(3):
اولا؛ مقصود از «صَرْفه» آن باشد كه خداوند انگيزه كسانى را كه در صدد مقابله برآيند سلب مى كند. يعنى آن انگيزه و داعيه اى كه آنان را براى مقابله با قرآن وا داشته، هنگام عمل فروكش مى كند و حالت سردى و بى تفاوتى به آنان دست مى دهد.
ثانيا؛ خداوند امكاناتى را كه براى مقابله با قرآن نياز است، از آنان سلب مى كند و اين بر دو گونه است. يك ـ آن كه آن امكانات (علوم و معارف و ادبيات لازم) كه در حالت عادى دارند را، به هنگام اراده مقابله با قرآن، از آنان مى ستاند و آنان را در آن هنگام خلع سلاح مى كند و از دارا بودن شرايط مقابله به حالت ندارى تبديل مى كند. در حقيقت يك گونه دگرگونىِ صفت درونى برايشان رخ مى دهد.
دو ـ أساسا آن امكانات در اختيار بشر قرار نگرفته تا بتوانند با قرآن مقابله كنند و معناى «صرف» در آيه فوق الذكر همين است. خداوند جايى براى شبهه و تباه ساختن آيات خود باقى نگذارده، يعنى اساسا اين گونه امكانات كه كسى بتواند آيات الهى را تباه سازد، براى بشر فراهم نيست. آيه: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ»(4)؛ (بلكه تكذيب نمودند آنچه را كه توانايى احاطه به فهم و درك آن را نداشتند) نيز به همين حقيقت اشارت دارد. هم چنين آيه «ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ»(5)؛ (از آيات الهى روى گردان شدند، خداوند دل هاى آنان را [از پذيرش حقّ] برگرداند؛ زيرا آنان گروهى بودند كه توانايى درك و فهم حقيقت را نداشتند). در اين آيه، صرف قلوب را معلول عدم شايستگى درك حقايق گرفته است كه خود موجب گرديده اند.
ثالثآ؛ آنكه جبرا و قهرا آنان را باز دارد، با آنكه توانايى لازم را دارند؛ ولى در موقع مقابله حالت سستى و رِخْوت به آنان دست دهد و بدين جهت از معارضه با قرآن فرو نشينند.
فرق ميان اين تفسير و تفسير نخست در آن است كه در آن تفسير، انگيزه و شور و شوق آنان سلب مى شود و در اين تفسير انگيزه همچنان داغ است؛ ولى جرأت اقدام را از دست مى دهند؛ مانند كسى كه جلوى او ـ به رغم كوشش و وجود انگيزه ـ قهرا گرفته شود. البته معناى اول و سوم، و قسمت اول از معناى دوم، بر خلاف ضرورت است و با تصريحات عربِ آن زمان منافات دارد؛ زيرا اگر چنين بود بايستى عرب از دگرگونى حالت درونى خود به شگفت آيد، نه آنكه شگفتى خود را نسبت به جاذبيّت آواى دل انگيز و فرح بخش قرآن بروز دهد. به ويژه آنكه كسانى از قريش مانند ابوجهل و ديگران در گوش افراد قبايل عرب به هنگام ورود مسجد الحرام پنبه مى گذاردند يا آنان را از نزديك شدن و شنيدن آواى قرآن منع مى كردند، خود شاهدى است بر دلربايى قرآن و جاذبيّت روحانى آن تا سرحدّ اعجاز و عدم امكان مقابله به مثل با آن. آرى قسمت دوم از تفسير دوم، تا حدودى معقول به نظر مي رسد و ظاهر كلام سيّد و برخى از بزرگان كه بر اين راه رفته اند همين است. در حقيقت تمامى امتياز در ذات قرآن نهفته است كه ديگران از مقابله با آن عاجزند؛ زيرا چنين امكاناتى از اختيار بشر بيرون است.(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.