پاسخ اجمالی:
در اين كه نامه 41 نهج البلاغه به چه كسی نوشته شده اختلاف است. اين نامه، مخاطب خود را به خيانت در اموال بيت المال متهم مى كند. گروهي معتقدند كه مراد امام(ع) «ابن عباس» است. اما گروهی آن را قبول نکرده و مخاطب را مبهم گذاشته اند. زیرا ابن عباس یکی از بزرگان و دانشمندان اسلام بوده و در ميان مذاهب مختلف شيعه و اهل سنّت، به نيكى، علم و هوشيارى معروف است؛ و با وجود اخبار ضد و نقیضی که در این زمینه وارد شده و وجود جاعلان و مزدوران، نمی توان قبول کرد این نامه خطاب به او باشد.
پاسخ تفصیلی:
بى ترديد ابن عباس در ميان امت و مذاهب مختلف شيعه و اهل سنّت، اشتهار به نيكى و علم و دانش و هوشيارى و خرد دارد و از او با القابى مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن ياد مى شود. او دوران جوانى خود را در خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) گذراند و حامل احاديث مهمى از آن حضرت بود كه در كتب معتبر نقل شده است. او مخصوصاً در تفسير قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد جضرت على(عليه السلام) و مُحب او ياد شده است. از اين رو هنگامى كه دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به نامه 41 نهج البلاغه رسيده اند در اينكه مخاطب آن ابن عباس باشد ترديد كرده اند. نامه اى كه در آن اميرمؤمنان على(عليه السلام) شديدترين سرزنش ها را به مخاطب خود [وارد] نموده و او را به خيانت در اموال بيت المال و حيف و ميل آن و بردن مقدار فراوانى از آن از بصره به حجاز وصف مى كند.
به خصوص اگر پاسخ هاى تند و جسورانه اى را كه از ابن عباس در پاسخ اين نامه نقل شده و در بعضى از كتب تاريخ آمده است در نظر بگيريم مسأله بسيار پيچيده تر مى شود. از اين رو ناقلان اين نامه در برابر آن به سه گروه تقسيم شده اند: گروهى مى گويند: ابن عباس هر چند مقام والايى داشت و از اصحاب برجسته پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بود و در سنين جوانى و يا نوجوانى آن حضرت را درك كرده بود ولى به هر حال او معصوم نبود و صدور چنين لغزشى از او دور نيست و مطابق ضرب المثل مشهور «اَلْجَوادُ قَدْ يَكْبُو»؛ (اسب گران قيمتِ تندرو گاهى سكندرى مى خورد و بر زمين مى افتد) از غير معصوم چنين مطلبى بعيد نيست.
گروه ديگرى اصرار دارند كه مخاطب اين نامه ممكن است برادر ابن عباس؛ «عبيدالله بن عباس» يا شخص ديگرى باشد. آنها به يك سلسه قراين تاريخى متوسّل مى شوند كه نشان مى دهد ابن عباس هرگز دست به چنين كارى نزده است. بالاخره گروه سوم نتوانسته در اين مسأله انتخابى كنند و مانند «ابن ابى الحديد» آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند، آنجا كه مى گويد: «موضوع اين نامه براى من مشكل و پيچيده شده است. اگر بگويم اين نقل دروغ است و اين كلام را جعل كرده اند و به على(عليه السلام) نسبت داده اند، با راويان احاديث مخالفت كرده ام؛ زيرا آنها معتقدند كه اين نامه از حضرت على(عليه السلام) است و در بسيارى از كتب تاريخى نيز نقل شده است و اگر بگويم مخاطب در آن «عبدالله بن عباس» است حقايق تاريخى ديگرى من را مانع مى شود؛ زيرا مى دانم او همواره در كنار اميرمؤمنان(عليه السلام) و مطيع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نيز وفادارى خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ كرد و اگر مخاطب اين نامه را شخص ديگرى بدانم، نمى دانم به چه كسى نسبت بدهم؟ زيرا از متن نامه بر مى آيد كه مخاطب در اين نامه يكى از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همين دليل من در اينجا توقف كرده عدم اظهار نظر را ترجيح مى دهم».(1)
اما گروه اوّل اين سخن را نپسنديده اند و مى خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ ابن عباس، اسناد اين نامه امام على(عليه السلام) نسبت به او را حفظ كنند. از جمله «ابن ميثم» در «شرح نهج البلاغه» خود مى گويد: «نبايد از ابن عباس چنان كارى را بعيد دانست؛ زيرا او معصوم نبود و حضرت على(عليه السلام) هم كسى نبود كه در راه حق از احدى بترسد و حقيقت را كتمان كند، هرچند محبوب ترين فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمويش؛ بلكه لازم است نسبت به خويشاوندان نزديك در چنين موردى سخت گيرتر باشد. وانگهى سخت گيرى امام(عليه السلام) باعث جدايى ابن عباس از امام نمى شود، چرا كه آن حضرت هر يك از يارانش را كه مستحق مؤاخذه مى دانست، مؤاخذه مى كرد؛ بزرگ يا كوچك، نزديك يا دور و هنگامى كه حق الله را از او باز پس مى گرفت و يا آن شخص خودش از كرده خود پشيمان مى شد، به همان حال قبل نسبت به او باز مى گشت، بنابراين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى كه ميان امام(عليه السلام) و ابن عباس وجود داشت، درشتى و مؤاخذه شديد على(عليه السلام) نسبت به ابن عباس باعث جدايى او نمى شد. امّا اينكه گفته شود مخاطب برادر ابن عباس؛ يعنى عبيدالله بوده، صحيح نيست؛ چرا كه عبيد الله كارگزار امام در يمن بود و چنين مطلبى درباره او نقل نشده است».(2)
طرفداران قول دوم از يك سو معتقدند كه عظمت مقام ابن عباس با محتواى اين نامه هرگز سازگار نيست؛ زيرا او «حِبْر الأُمّة» و درياى عميقى از علم و فضل بود و به حضرت على(عليه السلام) عشق مي ورزيد و جزء مدافعان درجه اوّل امام على(عليه السلام) بود كه عدد آنها در آن زمان طوفانى، از انگشتان دست تجاوز نمى كرد و حتى در جنگ صفين هنگامى كه مسأله حكميّت مطرح شد امام(عليه السلام) او را براى حكميّت و قرار گرفتن در برابر مرد شيطان صفتى همچون عمرو عاص پيشنهاد فرمود (هرچند گروهى نادان و ابله با اين پيشنهاد مخالفت كردند و مرد ابلهى مثل خودشان ـ ابو موسى اشعرى ـ را براى اين كار معرفى نمودند و بر آن اصرار ورزيدند). آرى جلالت مقام ابن عباس با اين امور سازگار نيست؛ ولى چه كسى مخاطب اين نامه بوده است را روشن نساخته اند. از اين گذشته قراين ديگرى نيز براى نفى مخاطب بودن ابن عباس در اين نامه ارائه كرده اند از جمله اينكه:
1. در «امالى» مرحوم «سيد مرتضى» آمده است كه «عمرو بن عبيد» نزد سليمان عباسى رفته بود. سليمان از او پرسيد: شنيده اى كه امام على(عليه السلام) در شعرى درباره ابن عباس گفته است: او در همه چيز براى ما فتوا مى دهد ولى اموال ما را يك شبه با خود مى برد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممكن نيست على چنين چيزى را درباره ابن عباس گفته باشد، چرا كه او هرگز از على(عليه السلام) جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در كنار او بود و حتى در صحنه صلح امام حسن نيز حضور داشت.
2. «عمرو بن عبيد» اضافه كرد چگونه ممكن است آن همه اموال در بيت المال بصره جمع شود با اينكه امام على(عليه السلام) به آن نياز داشت و هر هفته بيت المال را تخليه مى كرد و به نيازمندان مى داد و در روز شنبه دستور مى داد بيت المال را آب و جارو كنند. با اين حال چگونه ممكن است ابن عباس آن همه اموال را در بيت المال بصره جمع كند؟ او به يقين با توجّه به نياز مردم اموال را به كوفه منتقل مى نمود.
3. «طبرى» در تاريخ معروف خود در حوادث سنه[يعني سالِ] چهل از ابو عبيده نقل مى كند كه ابن عباس تا زمان شهادت امام على(عليه السلام) در بصره بود و سپس به «كوفه» آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاويه حضور داشت سپس به «بصره» برگشت و اساس خود را از آن جمع كرد و مال مختصرى از بيت المال را بر گرفت و گفت: اين را به عنوان ارتزاق و حق مستمرى خود از بيت المال بر مى گيرم (آن گاه به حجاز رفت).
4. مرحوم «تسترى» در «شرح نهج البلاغه» خود نقل مى كند كه در هنگام شهادت حضرت على(عليه السلام) ابن عباس در بصره بود و [فورا] به كوفه آمد و به امام حسن(عليه السلام) ملحق شد و آن روز كه امام حسن(عليه السلام) در صبح شهادت پدر خطبه مى خواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بيعت با آن حضرت دعوت نمود. مردم نيز اجابت كردند.(3)
5. بر فرض كه اين داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ ولى در بعضى از روايات آمده است كه اولا اموال مزبور اموال كمى بوده و ثانياً هنگامى كه امام(عليه السلام) به ابن عباس تذكر داد او هم بلافاصله اموال را بازگرداند و عذرخواهى كرد و امام(عليه السلام) عذرش را پذيرفت، همان گونه كه مرحوم تسترى از يعقوبى نقل مى كند كه ابن عباس مقدارى از بيت المال را تصرف كرده بود و هنگامى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزى نقل مى كند كه در پايانش آمده است: ابن عباس از كار خود پشيمان شد و خدمت امام(عليه السلام) عذرخواهى كرد و امام(عليه السلام) عذر او را پذيرفت.(4)
نتيجه اينكه با اين روايات مختلف و گاه ضد و نقيض چگونه مى توان باور كرد كه مرد بزرگ و با شخصيّتى همچون ابن عباس كه حبر امّت و دانشمند و فقيه معروف اسلام بود، چنين كارى را در آن مقياس كه مخالفان به او نسبت داده اند مرتكب شده باشد. آيا اين احتمال وجود ندارد كه عُمال بنى اميّه و جيره خواران معاويه كه در برابر اموال كبير و گاه صغير احاديثى به نفع آنها وضع مى كردند و حتى به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى دادند چنين مطالبى را درباره ابن عباس جعل كرده باشند به خصوص آنكه در روايات آمده است معاويه بعد از نمازهاى خود، حضرت على(عليه السلام)، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)، ابن عباس، مالك اشتر و قيس بن عباده را لعن مى كرد.(5)
مؤلف بزرگوار «معجم رجال الحديث» بعد از نقل اين ماجراها مى گويد: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مى شود كه او مردى جليل القدر و مدافع اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) بود؛ همان گونه كه علاّمه «حلّى» و «ابن داود» در كتب رجال خود آورده اند و مرحوم محدّث قمى از شهيد ثانى نقل مى كند كه پس از ذكر چند حديث در مذمت ابن عباس مى گويد: تمام اين احاديث ضعيف است.
به گفته مرحوم «صاحب معالم» در كتاب «تحقيق طاووسى» ـ بعد از ذكر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و يارى و دفاع از آن حضرت كه جاى شك و ترديدى در آن نيست ـ چه جاى تعجب كه افرادى بر او حسد بورزند و اين گونه نسبت هاى ناروا را به او بدهند؟ به همين دليل غالب علماى رجال از شيعه و اهل سنّت، احاديث ابن عباس را به عنوان احاديث صحيح و معتبر مى پذيرند و به اين گونه شبهات درباره او اعتنايى نمى كنند. بنابراين بايد پذيرفت كه مخاطب در اين نامه شخصى غير از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقيق او را نشناسيم و تعبير به ابن عم (مانند تعبير به برادر و اخ در موارد ديگر) ممكن است كنايه از نزديكى و مصاحبت بوده باشد و به همين جهت مرحوم سيّد رضى با اينكه در بسيارى از موارد نام مخاطبان نامه را مى برد در اينجا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت كرده است.
اين سخن را با حديثى كه مرحوم علاّمه «مجلسى» در «بحارالانوار» در تاريخ اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است پايان مى دهيم. در اين حديث آمده است كه مردى از اهل طائف به هنگامى كه ابن عباس بيمار بود؛ (همان بيمارى كه در آن دنيا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه اى نشست. ابن عباس بى هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خليل و يار من رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) درباره من خبر داد كه در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم كرد؛ هجرتى با رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) داشتم و هجرتى با امام على(عليه السلام) و نيز به من خبر داد كه من در پايان عمر نابينا خواهم شد (و چنين شد)... و نيز به من دستور داد كه از پنج گروه بيزار باشم: از ناكثين (پيمان شكنان) همان ها كه در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطين (ظالمان و ستمگران شام) كه در جنگ صفين حاضر شدند و از خوارج كه در ميدان نهروان حضور يافتند و از «قَدَريّه» آنهايى كه شبيه نصارا در دينشان بودند و گفتند: هيچ چيزى مقدر نشده (و همه چيز را خدا به ما تفويض كرده است) و از «مرجئه» آنها كه شبيه يهود در دينشان شدند. گفتند: خدا آگاه تر است (كه گناه كاران نيز اهل بهشتند) سپس گفت: «أللّهُمَّ إنّى أحيى عَلى ما حَىَّ عَلَيْهِ عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب و أمُوتُ عَلى ما ماتَ عَلَيْهِ عَلىُّ بنُ أبى طالِب»(6)؛ (خداوندا من بر آنچه على(عليه السلام) بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حيات گفت مى ميرم) اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد. قبر ابن عباس در «طائف» است و مسجد با شكوهى هم به نام او در كنار مقبره اش ساخته اند.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.