پاسخ اجمالی:
دليل اين دستورهاى ضد و نقيض اين بود كه عثمان در آغاز گمان مى كرد ماندن على(ع) در مدينه سبب تشويق مردم به عزل او و بيعت با آن حضرت به عنوان خلافت خواهد شد. سپس هنگامى كه حضرت از مدينه بيرون رفت، عثمان احساس كرد كسى جز على(ع) نمى تواند از او دفاع كند و سبب نجات او از دست شورشيان شود، لذا از آن حضرت تقاضاى بازگشت به مدينه را كرد. باز هنگامى كه خبرهايى به او رسيد كه مردم شعار بيعت با امام را سر داده اند، وحشت بر او مستولى شد و بار ديگر تقاضاى خروج آن حضرت را از مدينه كرد.
پاسخ تفصیلی:
داستان شورش توده هاى مردم بر ضد عثمان، يكى از داستانهاى اسف انگيز صدر اسلام است. اين شورش بر خلاف آنچه متعصبان مى پندارند، امرى كاملا طبيعى بود، زيرا عثمان از يك سو بنى اميّه و خويشاوندان خود را كه افراد صالحى نبودند بر پستهاى حساس كشور اسلام گماشت و از سوى ديگر بيت المال مسلمانان را همانند اموال شخصى خود به اطرافيانش به هر تعداد مى خواست مى بخشيد در حالى كه توده هاى مردم در محروميت به سر مى بردند. سر و صداى اين دو كار ناشايست همه جا پيچيد و سبب شورشى شديد بر ضد عثمان شد، گرچه پرچمدار اين شورش گروهى از مصريان و مردم كوفه بودند؛ ولى مردم مدينه نيز با آنها هم صدا شده و مهاجران و انصار در برابر آن سكوت كردند و هيچ كس جز على(عليه السلام) به دفاع از عثمان برنخاست، زيرا آن حضرت گرچه از معترضان شديد بر اعمال عثمان بود؛ ولى كشتن او را به مصلحت جامعه اسلامى نمى دانست.
به هر حال، در اين ماجرا عثمان چند نامه يا چند پيام ضد و نقيض براى امام فرستاد؛ نخست از او خواست كه از مدينه به سوى سرزمين «ينبع» خارج شود. بار ديگر نامه نوشت كه حضرت باز گردد، دفعه سوم نامه نوشت كه مجدداً از مدينه خارج شود. دليل اين دستورهاى ضد و نقيض اين بود كه در آغاز گمان مى كرد ماندن على(عليه السلام)در مدينه سبب تشويق مردم به عزل او و بيعت با آن حضرت به عنوان خلافت خواهد شد. سپس هنگامى كه حضرت از مدينه بيرون رفت، عثمان احساس كرد كسى جز على(عليه السلام) نمى تواند از او دفاع كند و سبب نجات او از دست شورشيان شود، لذا از آن حضرت تقاضاى بازگشت به مدينه را كرد. باز هنگامى كه خبرهايى به او رسيد كه مردم شعار بيعت با امام را سر داده اند، وحشت بر او مستولى شد و بار ديگر تقاضاى خروج آن حضرت را از مدينه كرد و از آنجا كه آورنده نامه اخير، ابن عباس بود امام او را مخاطب ساخته و چنين فرمود: (اى ابن عباس عثمان [با اين پيام هاى ضد و نقيض] مقصودى جز اين ندارد كه مرا همچون شتر آبكش قرار دهد؛ گاهى بگويد بيا و گاهى بگويد باز گرد)؛ «يَا ابْنَ عَبَّاس، مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلاَّ أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلاً نَاضِحاً(1)بِالْغَرْبِ(2)أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ!». سپس افزود: (يكبار عثمان كسى را نزد من فرستاد كه از مدينه خارج شوم باز شخصى را نزد من فرستاد كه برگردم و هم اكنون فرستاده است كه بيرون روم)؛ «بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ، ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ الاْنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ!».
اين امر نشان مى دهد كه فشار مردم به قدرى شديد بود كه عثمان كاملاً دستپاچه شده بود و هر ساعت تصميم تازه اى مى گرفت. غافل از اينكه كار از كار گذشته و دوران حكومتش پايان يافته و مردم هيچ عذرى را از او نمى پذيرند و در اين ميان با شخصيتى همچون على(عليه السلام) كه مقام والايش در پيشگاه خالق و خلق بر كسى پوشيده نيست معامله يك مأمور حلقه به گوش و بى اختيار مى كرد. جالب اينكه عثمان درباره كس ديگرى چنين دستورهاى ضد و نقيضى را صادر نكرد، زيرا ديگران چنان نقشى را در جامعه اسلامى نداشتند كه حضورو غيابشان تأثيرگذار باشد.
سرانجام امام(عليه السلام) در پايانِ اين سخن به نكته مهمى اشاره مى كند و آن اينكه نهايت كوشش را براى دفاع از عثمان به خرج داده است. كارى كه هيچ كس جز آن حضرت انجام نداد و نمى توانست انجام دهد، مى فرمايد: (به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع كردم كه ترسيدم گنهكار باشم)؛ «وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً». اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه دفاع بيش از حد از كسى كه مرتكب آن كارهاى خلاف شده نوعى حمايت از ظلم و خطاست و اين كار جايز نيست.
اين بهترين تفسيرى است كه براى عبارت فوق مى توان گفت، هرچند «ابن ابى الحديد» و «ابن ميثم» در شرح نهج البلاغه خود دو احتمال ديگر نيز ذكر كرده اند: نخست اينكه امام مى گويد: به اندازه اى از عثمان دفاع كردم كه بر جان خود بيمناكم، زيرا ايستادن در مقابل اين همه جمعيّت كه بر ضد او قيام كرده اند اين گمان را به وجود مى آورد كه آنان به من حمله كنند و آسيبى به من برسانند و اين خود گناهى است. ديگر اينكه مى ترسم زياده روى در دفاع از وى باعث ايجاد اختلاف و كشمكش شود و من ناچار از شدت عمل گردم و كسانى از دست من آزرده شوند و اين خود نيز گناه است؛ ولى روشن است كه هيچ يك از اين دو احتمال متناسب با تعبير بالا نيست.
در كتاب «العقد الفريد» آمده است كه ابن عباس مى گويد: «عثمان به سراغ من فرستاد و گفت: مشكل پسر عمويت را با من حل كن [منظورش امام اميرالمؤمنين بود] من به او گفتم: پسر عموى من كسى نيست كه بتوانم براى او تعيين تكليف كنم او خودش در باره خود تصميم مى گيرد حالا بگو چه دوست دارى من به او بگويم؟ عثمان گفت: به او بگو از مدينه بيرون رود و در «ينبع» در كنار مِلك خودش باشد: نه او سبب اندوه من شود و نه من سبب اندوه او. ابن عباس مى گويد: من خدمت على(عليه السلام) رسيدم و پيام عثمان را عرض كردم فرمود: عثمان مى خواهد من شتر آبكش او باشم [گاه مى گويد از مدينه بيرون رو و گاه مى گويد باز گرد] سپس اين شعر را قرائت كرد:
فَكَيْفَ بِهِ أنّي أداوي جَراحَهُ *** فَيُدْوى فَلا مَلَّ الدَّواءُ وَ لاَ الدّاءُ
او را چه مى شود من مى خواهم بر زخمهاى او دوا بگذارم تا درمان شود ولى نه دواء فايده اى دارد و نه درد او».
على(عليه السلام) به دنبال اين ماجرا [براى پرهيز از هر گونه اتهام] به روستاى «ينبع» رفت؛ ولى هنگامى كه كار بر عثمان مشكل شد عثمان نامه به حضرت نوشت و تقاضا كرد كه به مدينه باز گردد.(3) اين سخن تأييدى است بر آنچه سيّد رضى در كلام بالا آورده است كه عثمان بر اثر دست پاچگى در برابر شورش عظيم مردم دستورات ضد و نقيضى در باره آن حضرت صادر كرد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.