پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) با مخالفت از حضور عمر در میدان نبرد، می فرماید: «زمامدار مانند رشته است كه مهره ها را جمع مى كند و اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده شده، به گونه اى كه ديگر نمی توان همه را جمع كرد». سپس در مقام علت به عمر مى فرمايد: «اگر شخصاً خارج شوى، ممكن است اعرابِ منافق از فرمانت سرپیچی کنند، و عجم ها نیز با دیدنت مى گويند اساس عرب اين است، و اگر آن را قطع كنيد راحت خواهيد شد، اين تفكّر، آنها را در مبارزه با تو حريص تر مى كند». با اين توصيه، عمر از رفتن به ميدان نبرد منصرف شد.
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه «عمر» تصميم گرفت شخصاً با نيروهاى عجم رو به رو شود، از صحابه مشورت خواست. «طلحه» و «عثمان» پيش قدم شدند و نظر خود را گفتند، ولى «عمر» از اميرمؤمنان على(عليه السلام) تقاضاى اظهار نظر كرد، حضرت نظر خود را داير بر عدم حضور «عمر» در جنگ طى بيانى مستدل و حساب شده ايراد فرمود كه در بخشی از خطبه 146 نهج البلاغه چنين مى فرمايد: ([بدان!] موقعيت زمامدار مانند رشته است كه مهره ها را جمع مى كند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده مى شوند، و هر يك به جايى خواهد افتاد، به گونه اى كه هرگز نتوان همه را جمع كرد)؛ «وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالاَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ: فَإنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ(1)تَفَرَّقَ الْخَرَزُ(2)وَ ذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ(3)أَبَداً».
چه تعبير جالب و تشبيه زيبايى! زمامدار و فرمانده يك كشور به منزله ريسمان تسبيح يا گردنبند است، كه رمز وحدت و انسجام امت است و در ضمن، اين نكته را به زمامداران مى آموزد كه بايد آن قدر سعه صدر و گستردگى فكر داشته باشند كه بتوانند تمام افراد زير نظر خود را در يك مجموعه منسجم گرد آورند.
سپس امام(عليه السلام) بار ديگر به تقويت روحيه آنان پرداخته، و مى فرمايد: (عرب گرچه امروز از نظر تعداد كم است؛ ولى با وجود اسلام بسيارند، و با اجتماع و انسجامى كه در پرتو اين آيين پاك به دست آورده اند قدرتمند و شكست ناپذيرند!)؛ «وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ، وَ إنْ كَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالاِسْلَامِ، عَزِيزُونَ بِالإجْتِمَاعِ».
سپس بار ديگر به نتيجه گيرى اصلى پرداخته مى فرماید: (حال كه چنين است تو هم چون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور، و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز!)؛ «فَكُنْ قُطْباً، وَ اسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، و َأَصْلِهِمْ(4)دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ».
سپس به ذکر دليل آن پرداخته، مى فرمايد: (چرا كه اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممكن است اعراب باقيمانده كه در ميان آنها منافقان وجود دارند از اطراف و اكناف سر از فرمانت برتابند، تا آن جا كه نقاط آسيب پذيرى كه پشت سر گذارده اى از آنچه پيش روى دارى مهمتر خواهد بود!)؛ «فَإنَّكَ إنْ شَخَصْتَ(5)مِنْ هذِهِ الأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ(6)أَهَمَّ إلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ».
اشاره به اين كه اسلام هنوز در آغاز كار بود، و منافقان و بازماندگان عصر جاهليّت هنوز در صفوف عرب جاى داشتند، و در انتظار فرصتى بودند كه از پشت به مسلمين واقعى خنجر بزنند، اگر زمامدار و ياران وفادارش همگى به نقطه دور دستى بروند، ميدان براى بدانديشان و مفسدان و منافقان خالى مى شود، و ممكن است آنها خطراتى بيافرينند كه از خطر دشمن بيرونى مهمتر باشد.
اضافه بر اين اگر مشكلى براى لشكر در جبهه ها به وجود آيد، زمامدارى كه در مركز نشسته است مى تواند گروه هاى تازه نفسى را بسيج كند، و به ميدان بفرستد، ولى اگر خودش حضور در ميدان داشته باشد پشت لشكر به كلى خالى مى شود.
در ادامه، امام(علیه السلام) دلیل دیگری براى عدم حضور خليفه در ميدان نبرد اقامه کرده و مى فرمايد: (اگر عجم ها فردا چشمشان به تو افتد مى گويند اساس و ريشه عرب اين است، و اگر آن را قطع كنيد راحت خواهيد شد، اين تفكّر، آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودى و آزارت حريص تر و سرسخت تر مى كند)؛ «إنَّ الأَعَاجِمَ إنْ يَنْظُرُوا إلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هذَا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اِستَرَحْتُمْ، فَيَكُونُ ذلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ(7)عَلَيْكَ، وَ طَمَعِهِمْ فِيكَ».
به اين ترتيب امام(عليه السلام) هم او را تشجيع به مقابله با دشمن كرد، و هم تأكيد فرمود كه شخصاً در ميدان نبرد حاضر نشود، عمر هر دو را پذيرفت و سرانجام [عمل به توصيه امام علي(عليه السلام)] پيروزى لشكر اسلام بود.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.